چه کسى مخالف و دشمن است؟ به چه کسانى اجازهى درگیرى و جنگ داده مىشود؟ معیار و ملاک دوستى و دشمنى چیست؟ و یا جبهه گیرى ما بر چه مبنایى صورت مىگیرد؟
هدف، معیارى است که بر اساس آن، انسانها راه و ابزار لازم براى
رسیدن به آن را انتخاب و تهیه مىکنند. در حقیقت، بدون هدف، رفتارهاى انسان مفهوم و معناى خود را از دست مىدهد. در سایهى هدف است که رفتارها ماهیت گرفته و مورد قبول و یا رد واقع مىشوند. انسانى که رسیدن به مکان فیزیکى مثل الف را هدف قرار مىدهد، به طور طبیعى مسیر و وسیلهاى را انتخاب خواهد نمود که او را به راحتترین وضعیت ممکن به مقصد برساند. در این تکاپو، هر آنچه او را در این مسیر یارى نماید دوست و در غیر این صورت، دشمن یا بىطرف خواهد شمرد.
پس از آن که یک موضوع معین مورد هدف قرار گرفت و جستجوى موضوعى را پیرامون وسایل رسیدن به آن آغاز شد، همراه با این کاوش، مقایسه و سنجش قانع کننده میان ارزش هدف و وسیله نیز آغاز مىگردد تا در روشنایى نتایجى که از مقایسهى میان این دو ارزش به دست مىآید، تکلیف وسیله براى دستیابى به آن هدف روشن گردد.
به هر حال، این ارزیابى، چه پیش از تعیین موضوع وسایل هدف و یا در جریان جستجو از وسایل و چه پس از همهى این مراحل بوده باشد، بالاخره هدفى که در راه وصول به آن، بایستى موضوعاتى را به عنوان وسایل انتخاب کرد، به طور حتم باید از وسایل برتر و ارزشمندتر باشد. بنابراین، سخن ماکیاول – هدف وسیله را توجیه مىکند – نیز درست و اصولى نمىباشد، چون ماکیاول در ذهن خود سیاستمدار را به مرتبهاى از ارزش رسانیده است که هرگونه اصول و آرمان و حتى جانهاى آدمیان را هم وسیلهاى براى وصول به خواستهى خود تلقى کرده است. اشتباهى که وى مرتکب شده، دربارهى تفسیر خود هدف است. خواستهى سیاستمدار، اگر مربوط به اشباع خودخواهىهایش بوده است، هیچ عاقل و خردمندى نمىتواند حتى کمترین ارزشها و خواستههاى افراد جامعه را قربانى این هدف کند و اگر مربوط به مدیریت شئون انسانى جامعه بوده و بایستى بعضى از آنها قربانى بعضى دیگر
بوده باشد، لازم است که آن قسمت از شئون انسانى وسیله و قربانى تلقى شود که با وصول جامعه به شئون دیگر، که داراى اهمیت هدفى است، آنچه را که از دست داده است، با ارزش بالاترى بیابد. یعنى هدف حتما باید بتواند جبران کنندهى وسیلهاى باشد که از دست رفته است، به اضافهى امتیازى که بتواند تکاپو و اقدام و جرأت به از دست دادن وسیله و اشباع خواستهى معقول جامعه بوده باشد. (1).
بر این اساس است که یک قاعدهى ثابت، در افکار عمومى جوامع بشرى در همهى دورانها، وجود دارد، که بدون کمترین تردید مورد پذیرش علمى و عملى عموم آنها قرار گرفته است و آن برترى هدف بر وسیله است. به گفتهى مرحوم علامه جعفرى: «روان معتدل و عقل سلیم، این قاعده را آن چنان مىپذیرد که تنفس را براى زنده ماندن.» (2).
مسلم است که در این فرآیند، تشخیص هدف و ارزشهایى که هدف را توصیف نموده و بدان هویت و معنى مىبخشد، امرى است که موجب تفاوتهایى انگیزشى و رفتارى مىگردد. در این میان، جهان بشریت باید در صف انتظار نشسته و نظارهگر اهدافى باشد که على (ع) در جنگ و جهاد و ارزیابى دوست و دشمن داشته است، و بنگرد که اصول انسانى در چه افقهایى سیر مىکند؛ افقهایى که انسان ظاهرنگر آنها را به سخریه گرفته و پایمال مىکند.
با این که خلافت در روز غدیر از طرف خدا و پیامبرش حق مسلم على (ع) شناخته شد، او با غاصبین آن به مبارزه نپرداخت. آیا او ضعیف شده و قواى خود را از دست داده بود؟ و یا این که ایشان مأمور به امرى بود که خلافت، وسیلهاى براى دستیابى به آن محسوب مىشد و این مقام ظاهرى در
نزد ایشان اعتبار و هویت ارزشى خود را از آن به دست مىآورد؟
او اعتبار و ارزش خلافت را کمتر از آب بینى بز مىدانست، مگر این که بتواند از طریق آن احقاق حقى کرده و ارزشى را زنده سازد. (3) او مىفرمود: حق را بشناسید و آن را معیار شناخت دوست و دشمن خود قرار دهید، چرا که حق به مردان شناخته نشود بلکه مردان را با حق مىشناسند. (4).
او این چنین بود که ساعاتى پس از رحلت رسول خدا (ص(، عباس بن ابىطالب و ابوسفیان بعد از جریان سقیفه پیشنهاد بیعت با او در امر خلافت را نمودند، و او فرمود:
»اى مردم، امواج فتنه را با کشتىهاى نجات بشکافید و از راه نفرت و کینه خود را کنار کشیده و تاج تفاخر و فخر فروشى را به زمین گذارید.» (5).
این امر ناشى از واقع بینى حضرت على (ع) بود، زیرا او به درستى مىدید که امثال ابوسفیان به دنبال چه مقاصد و اهدافى هستند. امام (ع) عقیده داشت وقتى فتنهاى رخ مىدهد، انسان باید تا روشن شدن حقیقت آن صبر نماید چرا که حقیقت فتنه از آغاز، واضح و روشن نیست. در تاریکى قدم برداشتن، هنر مردان خاصى است که از بصیرت و بینشى خاص برخوردارند.
»در غبار شبهه و در کجىهاى فتنه و هنگام پیدا شدن جنین آن و پیدا شدن پنهانگاه آن و هنگام راست شدن مدار آسیاى آن، درنگ کنید. فتنه، در راههاى پنهان آغاز مىشود و به زشتىهاى آشکار باز مىگردد.» (6).
على (ع) بر اساس استراتژى برخاسته از عناصر و مبانى فرهنگى خویش، جنگ با کسانى را تجویز مىکرد که به ادعاهاى ناحق روى مىآوردند و یا کسانى که از آنچه بر عهدهى آنها بود سرپیچى مىکردند. (7) حضرت (ع) این امر را محدود به زمان و موقعیت خاصى نمىدانست:
»من تا جان دارم جنگ را با کسانى که آن را روا مىدانند، روا مىدانم تا آن که خداى خود را دیدار کنم.» (8).
على (ع) بر اساس محور حقیقت جویى و سعادت خواهى و در پاسخ به قدرت طلبان و جنگ خواهان، در پیشگاه تاریخ فرمودند:
»بار خدایا! تو خود مىدانى که آنچه از ما رخ داده (و درگیرىهایى که با ناکثین و قاسطین و مارقین داشتهایم(، هیچ کدام براى مبارزه و رقابت در جهت چنگ اندازى به قدرت نبوده، و نه براى به دست آوردن چیزى از متاع ناچیز و بىارزش دنیا و لکن هدف ما این بود که نشانهها و آثار و آیات بینات دینت را به جایگاه اصلى بازگردانیم و بار دیگر چراغ هدایت را فرا راه بندگانت روشن کنیم. اصلاح و باز سازى امور را در سرزمینهاى تو به پیروزى رسانده،آن را علنى و آشکار سازیم، تا ستمدیدگان از بندگانت در امنیت بسر برند و فرامین و احکام تعطیل شدهى دین برپا و اجرا گردد.» (9).
»سوگند به خدا براى من فرقى ندارد، من به آغوش مرگ وارد شوم
یا مرگ سوى من درآید… سوگند به خدا من هیچ روزى جنگ را به تأخیر نینداختم، مگر این که آرزو داشتم در این مدت گروهى بر من ملحق گردند و به وسیلهى من هدایت شوند و با بینش و بصیرت و دید ضعیفى هم که دارند به سوى نور من راه پیدا کنند. چنین نتیجهاى براى من محبوبتر است از این که آنها را بکشم، گرچه سرانجام آنها به لغزشها و گناهانشان باز خواهند گشت.» (10).
1) جعفرى، محمدتقى، جهاد در اسلام، نشر فرهنگ اسلامى، 1378، ص 55.
2) همان، ص 53.
3) نهجالبلاغه، خطبهى 3.
4) نهجالبلاغه حکمت 254 و تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 210.
5) نهجالبلاغه خطبهى 5.
6) نهجالبلاغه خطبهى 151.
7) نهجالبلاغه خطبهى 173.
8) نهجالبلاغه نامهى 36.
9) نهجالبلاغه، خطبهى 131: «اللهم انک تعلم انه لم یکن الذى منا منافسة فى سلطان و لا التماس شىء من فضول الحطام و لکن لنرد المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فى بلادک فیأمن المظلومین من عبادک و تقام المعطلة من حدودک«.
10) نهجالبلاغه، خطبهى 54: «فوالله ما ابالى؛ دخلت الى الموت أو خرج الموت الى و اما قولکم شکا فى اهل الشام! فو الله ما دفعت الحرب یوما الا و انأ اطمع أن تلحق بىطائفة فتهتدى بى، و تعشو الى ضوئى، و ذلک احب الى من أن اقتلها على ضلالها، و أن کانت تبوء بآثامها«.