جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

على و حکومت اسلامى

زمان مطالعه: 18 دقیقه

حضرت بر اساس مبانى استراتژى فرهنگى خویش که در فصل پیشین از آنها یاد شده، حکومتى را الهى و اسلامى مى‏دانست که حائز شرایط و ویژگى‏هاى زیر باشد:

1- اجراى عدالت اجتماعى و سریان آن در همه‏ى جامعه

امیرالمؤمنین على (ع) را کشته‏ى عدالت مى‏شناسند و در تمام صفحات تاریخ اسلام، نام على (ع) همیشه همراه عدل و عدالت بوده و تاریخ بشرى تاکنون، فردى عادل‏تر از ایشان به خود ندیده است. این میزان شهرت حضرت على (ع) به عدالت، به خاطر پافشارى و اصرار آن حضرت در سراسر زندگى، به خصوص در سیره‏ى سیاسى‏اش، بر عدالت بود.

عدل را در مفهوم «هر چیز در جاى خویش قرار گیرد«، «العدل وضع کل

شى موضع‏ها» و «هر ذى حقى به حق خود برسد«، «و اعطاء کل ذى حق حقه» مى‏دانست. (1) یعنى هر چیزى آن طور باشد که باید باشد و هر کارى، آن طور انجام شود که شایسته است. به عبارت دیگر، هرچیز و هر کس یک ظرفیت وجودى دارند و به کارگیرى و بهره‏مندى از آنها باید همسو و هماهنگ با این ظرفیت صورت گیرد. على (ع) این نگرش از عدالت را وارد حوزه‏ى انسانى نموده و به راستى درک کرده بود که نادیده گرفتن ظرفیت وجودى افراد و شایستگى آنها در عرصه‏هاى اجتماعى چه فاجعه‏ى بزرگى ایجاد مى‏کند. (2) گستره‏ى عدالت او به نحوى بود که تمام عرصه‏هاى اجتماعى و حوزه‏ى اجتماعى و حوزه‏هاى فردى را در برمى‏گرفت و مى‏فرمود:

»قسم به خدا اگر قبل از من کسانى سوء استفاده کرده و بیت‏المال را دزدیده و با آن ازدواج نموده‏اند و مهریه‏ى زنان خویش قرار داده‏اند یا با آن کنیزهایى را خریدند، آنها را باز پس خواهم گرفت و به بیت‏المال بازخواهم گرداند، زیرا وسعت و فراخنایى در عدالت است و کسى که از عدل به تنگ آید، بداند که در جور و ظلم، در تنگناى بیشترى قرار خواهد گرفت.» (3).

در مسیر زمامدارى به او پیشنهاد همراهى و قدرت دهى بیش‏تر به رؤساى بعضى قبایل را، کردند تا پایه‏هاى حکومت خویش را استوار نموده و سپس به اجراى احکام بپردازد و با آنها برخورد نماید و این اوست که در پاسخ مى‏فرماید:

»به من پیشنهاد مى‏کنید که به واسطه‏ى جور و ظلم بر ملت و ضعفا، پایه‏هاى حکومتم را تقویت کنم و براى خودم یار و یاور و پشتیبان فراهم سازم؟ قسم به خدا این کار را نخواهم کرد تا هنگامى که شب و روز، در آمد و رفت است و تا هنگامى که ستاره‏اى در آسمان به دنبال ستاره‏اى حرکت کند.» (4).

چرا که در نزد او کسى که سازشکار بوده و در برابر ظالمان تواضع کرده و در پى طمع‏ها و آرزوهاى شخصى بوده است، نه تنها فرمان الهى را اجراى نکرده، بلکه به خود و جامعه خیانت ورزیده است. (5) چنین کسى امور را از مدار اصلى خویش خارج نموده است، حال آن که خروج منظومه‏ى حکومت از مدار اصلى آن، پیامدهاى سویى دربردارد که نه تنها دامن خود شخص را مى‏گیرد، بلکه کل جامعه را در گمراهى و تنگناى معیشتى و زیستى قرار مى‏دهد و تر و خشک را با هم مى‏سوزاند، گرچه در میان مردم موساى پیامبر باشد. (6) این نظام و سنتى است که در تکوین عالم هستى نگاشته شده و تغییرى در آن رخ نمى‏دهد و گریزى از آن نیست. (7).

حضرت (ع) در عرصه‏ى زمامدارى حاضر بود که شب او را در حالتى که با غل و زنجیر بسته‏اند بر روى خار سعدان (خارى است نوک تیز) بکشند، ولى خدا و پیامبرش (ص) را در حالتى ملاقات نکند که به بنده‏اى ظلم کرده باشد. (8).

وسعت این عدالت را تنها در جامعه‏ى انسانى نمى‏دانست، بلکه به پهناى جهان هستى مى‏شناخت و اظهار مى‏داشت: «سوگند به خدا اگر اقلیم‏هاى هشتگانه را با آنچه که زیر آسمان‏هاست به من بدهند که خداوند را با گرفتن پوست جوى از دهان مورچه‏اى نافرمانى کنم، هرگز نخواهم کرد…«. (9).

نباید از این نکته غافل شد که بحث عدالت با بحث «بایدها و نبایدهاى» اخلاقى متفاوت است. عدالت در پدیده‏هاى اجتماعى و به تبع آن در علوم انسانى، به مفهوم استفاده از بهترین‏هاى موجود و ممکن در هر زمان و مکان خاص؛ و در جایگاه اجتماعى، توجه به انتخاب بهترین‏هاى موجود است.

ایشان عدل را در قاموس انسانى چهار شعبه مى‏داند:

1- اندیشه و فهم ژرف نگرنده: (غائص الفهم(.

2- دانشى به حقیقت پى برنده: (غور العلم(.

3- نیکو داورى کردن: (زهره الحکم(.

4- در بردبارى استوار بودن: (رساخه الحلم(. (10).

دو قسم اول به مفاهیم نظرى رفتارهاى انسان برمى‏گردد و دو مورد دیگر، با ابعاد عملى و بیرونى انسانى سرو کار دارد. ایشان عدل را «رستگارى و کرامت«، «برترین فضایل«، «بهترین خصلت» و «بالاترین موهبت الهى» (11) مى‏دانست و آن را «قاموس خلایق» و رعایت آن را موجب افزایش برکات ذکر

مى‏نمود. (12).

به نظر حضرت على (ع(، جوهره و هسته اصلى ایمان، عدالت است و تمام نیکویى‏ها از آن سرچشمه مى‏گیرند. (13) ملاک حکمرانى و زمامدارى عدل است (14) و آن، محکم‏ترین اساس و بنیانى است (15) که در نظام اجتماعى وجود دارد. خداوند متعال عدالت را سبب قوام امور زندگانى مردم قرار داده تا از ظلم، نابسامانى و گناه در امان بمانند. (16) حیات و پویایى احکام را منوط به رعایت عدالت مى‏شناسد، (17) چرا که رعایت آن باعث ظهور ثمرات و آثار مثبتى در جامعه مى‏گردد؛ مثل:

– استقلال و توانمندى: «من عدل تمکن«. (18).

– نافذ شدن دستورات و احکام رهبرى: «من عدل نفسه حکمه» (19).

– ارتقاى جایگاه شخصیتى رهبرى در بین مردم: «من عدل فى سلطانه و بذل احسانه اعلى الله شأنه و اعز اعوانه» (20).

– مورد توجه قرار گرفتن زمامدارى و نحوه‏ى حکومت رهبرى: «من کثر عدله حمدت ایامه«. (21).

– باعث اصلاح امور مى‏گردد: «العدل قوام البریه، حسن العدل نظام البریه«. (22).

– باعث اتحاد مردم و همراهى با حکومت مى‏شود: «استعمل العدل و احذر العسف و الحیف، فان العسف یعود بالجلاء و الحیف یدعو الى السیف«. (23).

2- رعایت اصل هدایت‏گرى درعین قاطعیت با مخالفین

رویارویى با مخالفین در حکومت اسلامى، از یک ماهیت هدایتى برخوردار است و امام و زمامدار جامعه ضمن این که از یک روشنگرى حقیقى برخوردار است و مسیرهاى انحرافى را تشخیص مى‏دهد، از این که مردم به آنها توجه و گرایش پیدا نکنند، دچار ناراحتى مى‏شود. (24) رهبر و زمامدار جامعه، هر حرکتى را که براى مقابله با آنها اتخاذ نماید، به هر جهت رهایى از تاریکى‏ها و بدبختى‏هاى ناشى از انحرافات شیطانى آنهاست. این رویارویى، عموما از دو مرحله شکل مى‏گیرد:

گفت‏وگو، مباحثه و احتجاج؛ این مرحله از مهم‏ترین و اصلى‏ترین مراحل مواجهه‏ى امام با مخالفین و دشمنان است و تا زمانى که طرف مقابل دست به شمشیر نبرده و راه جنگ و ستیز را بر راه‏هاى مسالمت‏آمیز ترجیح دهد، قایل به گفت‏وگو، مذاکره و بعضا مناظره با اوست.

»آنچه از رأى من درباره‏ى جنگ پرسیدى، پس نظر من جنگ با کسانى است که آن را جایز مى‏دانند.» (25).

نوع برخوردهاى امام (ع) با مخالفین حکومتى، چه در جنگ جمل و چه در جنگ‏هاى صفین و نهروان و یا شورش‏هاى منطقه‏اى، مؤید این موضع مى‏باشد. شیوه‏ى آغاز جنگ، به خصوص در جنگ جمل، به گونه‏اى بود که امام ساعت‏ها پیش از جنگ، دقایقى پیش از شروع جنگ و حتى در اثناى آن براى جلوگیرى از ریخته شدن خون مسلمان‏ها، بارها متوسل به شیوه‏ى گفت‏وگو و مباحثه شدند، به طورى که زبیر از رهبران اصلى جنگ جمل یکباره، پیش از آغاز پیکار، صحنه‏ى جنگ را رها کرده، از عملکرد خویش پیشمان شده و راه بازگشت در پیش مى‏گیرد، و در راه به دست ابن حرمز کشته مى‏شود. (26) چون امام از قتل او مطلع شد، فرمود: «قاتل پسر صفیه – زبیر – را به آتش دوزخ بشارت باد» و چون چشم على (ع) به شمشیر زبیر افتاد فرمود: «چه شمشیرى که همواره اندوه را از چهره‏ى رسول خدا مى‏زدود.» (27).

در جنگ صفین، بارها امام (ع) در صدد هدایت معاویه و انصراف وى از خونریزى شد و نامه‏هاى متعددى در این رابطه به معاویه نوشت که در بسیارى از کتب تاریخى از جمله نهج‏البلاغه موجود است. بعد از این که تلاش امام (ع) به نتیجه نرسید و دو گروه در هم تاختند، باز امام جانب دیندارى و ارزش گرایى و هدایت مدارى خود را فرو ننهاد و سپاهیان خویش را امر به حفظ شعایر و ارزش‏هاى اسلامى نمود.

وقتى بر گروهى از شامیان که ولید بن عقبه نیز با آنان بود مى‏گذشت،

آنها شروع به ناسزاگویى به حضرت (ع) کردند. امام (ع) با شنیدن آن رو به یاران خود کرده فرمود:

»برایشان بتازید اما آرامش خود را به ویژه در مورد نیکوکاران حفظ کنید و وقار اسلامى خود را نگهدارید. به خدا سوگند نزدیک‏ترین قوم به جهل و دور از معرفت خداى عزوجل قومى هستند که پیشوا و مربى آنان معاویه و پسر نابغه – عمروبن عاص – و ابواعور سلمى و ابن ابى‏محیط باده گسار و حد خورده در اسلام باشند. اینانند که اینک در برابر من ایستاده‏اند و مرا دشنام مى‏گویند.» (28).

و در جنگ نهروان تلاش‏هاى هدایت گرایانه‏ى امام در رویارویى با خوارج بیشتر آشکار مى‏شود، به طورى که عده‏ى زیادى از آنان با شنیدن دلایل و احتجاجات امام در باب ماجراى حکمیت و نبرد صفین، قانع شده و به کوفه بازگشتند و عده‏اى دیگر با کناره گیرى از نبرد نهروان، انصراف خود را از جنگ با على (ع) در مساله‏اى که نسبت به صحت آن مشکوک بودند، اعلام کردند. (29).

به این ترتیب، آنچه که از نحوه‏ى مواجهه‏ى او با مخالفین و دشمنان استنباط مى‏شود، توجه به هدایت و ارشاد ایشان و دستیابى به صلاح و فلاح و رستگارى است، به طورى که حتى در اثناى جنگ نیز این شیوه‏ى خیرخواهانه به نحو بارزى نمود داشت. البته کسانى که دست به سلاح نبرده، اما هم چنان به لحاظ فکرى نقطه‏ى مقابل امام قرار داشتند نیز از وسعت مدارا و سعه‏ى صدر فوق العاده‏ى امام (ع) در رویارویى با او بهره مى‏بردند، بدون اینکه فشار و ستمى بر ایشان وارد شود. از قضا یکى از اعتراضات خوارج به امام (ع) در

امر حکمیت، همین امر مداراى اوست که امام در پاسخ آنان مى‏فرمایند:

»اما اینکه مى‏گویند چرا میان خود و ایشان (اهل شام) در تحکیم مهلت دادى؛ مهلت دادم تا جاهل تحقیق کند و عالم استوار باشد و شاید خدا امر این امت را در متارکه و مدارا اصلاح نماید و راه نفس بر ایشان گرفته شود تا مجبور نشوند براى شناختن حق، عجله و شتاب نموده و از همان ابتدا پیرو گمراهى شوند.» (30).

3- حکومت، جایگاه و قدرتى براى احقاق حقوق مردم

انسان موجودى است که دوام و بقاى او ارتباط تنگاتنگى با اجتماع انسانى و دوام آن دارد. مدنى الطبع دانستن انسان نیز از طرف اندیشمندانى چون ابن‏خلدون از این جهت بوده است. نقشى که حکومت در این عرصه به عهده دارد، ایجاد زمینه‏ى لازم و شرایط بهینه براى زندگى مردم است. از این جهت، وجود حکومت براى حفظ نظام اجتماعى و اجراى مقرارت ضرورى مى‏گردد. (31).

در این فرآیند، نوع حکومت و حاکم بستگى به نوع حاکمیت و مردمى که آن را مى‏پذیرند، دارد چرا؛ که پذیرش حکومت گاهى به صورت اجبارى و به زور قدرت نظامى و ایجاد رعب و وحشت میسر مى‏گردد و گاهى با دخالت مستقیم اکثریت مردم و به کارگیرى عقل و منطق، تحقق مى‏یابد. از نوع اول به حکومت استبدادى و از دومى به جمهورى و دمکراسى یاد مى‏گردد. (32).

در اندیشه‏ى امام على (ع(، وجود حاکمیت و حکومت، و بالطبع حاکم، از ضروریات هر نظام اجتماعى است و نوع حاکم در آن، از دو حال خارج

نیست: یا عادل بوده و زمینه را براى گسترش عدالت اجتماعى فراهم مى‏سازد و افراد شایسته و مؤمن را سر سلسله‏ى امور قرار مى‏دهد، و یا این که جائر و فاسد مى‏باشد که در آن، فاسقان بستر امور را به دست گرفته و مؤمنان و افراد شایسته گوشه‏ى عزلت مى‏گیرند و اجازه‏ى حضور در مسائل سیاسى به آنان داده نمى‏شود. (31).

حاکمیت از منظر امام (ع(، بر اساس توحید افعالى منحصر به حاکمیت الهى است، (33) و لیکن اجراى این حکم باید در دست فردى باشد که ضمن آشنایى به تمام احکام الهى و ضروریات و لوازم وجود انسانى، از یک عصمت باطنى و ظاهرى نیز در به کارگیرى قدرت زمامدارى، برخوردار باشد تا بتواند با اجراى صحیح احکام، استعدادهاى نهفته‏ى انسانى را شکوفا سازد. باید در نظر داشت که قرار گرفتن چنین شخصى در مسند قدرت براى اداى تکلیف، خود یک تکلیف است که با احراز شرایط، بر او واجب مى‏گردد. به مفهومى دیگر، تصدى امور و در دست گرفتن زمام جامعه‏ى اسلامى، تکلیف کسى است که از ولایت الهى برخوردار است و این تکلیف همانند همه‏ى تکالیف شرعى دیگر، مشروط به استطاعت و وجود توان و قدرت لازم است.

حضور مردم براى این که شخصى چون على (ع) را به صحنه‏ى حکومت و زمامدارى آورند، از عوامل ایجادى قدرت زمامدارى است، چرا که حضرت (ع) بر اساس عناصر واقع گرایى و حق مدارى به خوبى مى‏داند که حضور مردم در صحنه‏ى حکومتى و تبعیت از رهبرى، از ضروریات دوام یک حکومت است. (34) از این جهت، شیوه‏ى حکومتى و زمامدارى امام (ع) بر پایه‏ى

خشونت و استبداد نبود، بلکه بر اساس رأفت و رحمت استوار بود. کلام امام صادق (ع) نیز اشاره به این اصل حکومتى ایشان دارد:

»حکومت بنى‏امیه بر پایه‏ى خشونت و استبداد و شمشیر اداره مى‏شد، ولى امامت ما بر پایه‏ى رفق و مدارا و الفت قرار دارد.» (35).

به همین جهت، على (ع) حاضر نشد براى بقاى حکومت و تثبیت آن از روش‏هاى خشونت‏آمیز استفاده کند. برخى افراد به ایشان یادآورى مى‏کردند که اهل عراق جز با شمشیر به راه نمى‏آیند. (36) اما حضرت تن به چنین کارى ندادند و به فرموده‏ى امام صادق (ع) همواره به مردم کوفه مى‏فرمود:

»شما گمان مى‏کنید که نمى‏دانم چه چیزى شما را به راه مى‏آورد؟! مى‏دانم ولى مایل نیستم به خاطر سر به راه کردن شما خودم را آلوده کنم. (37).

با کلام «لا رأى لمن لا یطاع» (38) اظهار مى‏داشت: «کسى که فرمانش مورد اطاعت واقع نشود حاکمیتى ندارد.» حاکمیت زمانى از قدرت و اقتدار لازم برخوردار است که مردم پذیراى فرامین حاکم بوده و به راحتى و طیب خاطر، آنها را به اجرا گذارند. با این همه، بر اساس عنصر واقع نگرى، حق مدارى و کمال جویى، ظهور نقش مردم در اندیشه‏ى سیاسى امام (ع) در عرصه‏ى شکل گیرى حکومت، به همین اندازه است، زیرا چنان که گذشت لازمه‏ى این عناصر، تبعیت از حق است. از این رو ملاک حق و باطل، اکثریت نیست. اگر در تاریخ مى‏خوانیم حضرت على (ع) بعد از رحلت پیامبر (ص) به دنبال یاور

بوده است، به این دلیل نبود که ایشان در پى به دست آوردن اکثریت آراى مردمى بود تا مشروعیت تصدى زمامدارى را کسب نماید، بلکه ایشان حکومت را براى اجراى احکام الهى مى‏دانستند و پذیرش آن را تکلیفى مى‏شناختند که با حضور شرایط لازم، ضرورى مى‏گردید. در این عرصه، حضور مردم براى احقاق حقوق، یکى از شرایط اقتدار حاکمیت است (39) و بدون آن، تکلیف ساقط مى‏گردد. از این رو على (ع) به دنبال اتمام حجت و ایجاد شرایط لازم براى احراز شرایط تکلیف بودند. (40) به همین دلیل پس از غصب خلافت در پى رأى گیرى نمایشى سقیفه، امام (ع) به دنبال تحقق شرایط برآمد که در این راه، تنها گروه اندکى حاضر به یارى او شدند. امام در مورد عدم تحقق شرایط، در خطبه‏ى معروف به طالوتیه، که در مدینه و بعد از وفات پیامبر خدا (ص) و پیش از آغاز دوران سکوت ایراد شده است، مى‏فرمایند:

»به خدا سوگند بدانید که اگر به تعداد اصحاب طالوت یا اهل بدر یاورانى مى‏داشتم که با شما مى‏جنگیدند، شما را با شمشیر مى‏زدم تا به حق گردن نهید.» (41).

و پس از خروج از مسجد به تعدادى حدود 30 گوسفند برمى‏خورند و مى‏فرمایند:

»به خدا سوگند اگر به عدد این گوسفندان مردانى داشتم که براى خدا و رسول او قدم برمى‏داشتند، خلیفه را از مقام خویش پایین مى‏کشیدم.» (42).

اگر امام (ع) پس از قتل عثمان و هجوم مردم براى بیعت، از قبول خلافت سرباز مى‏زند، براى آن است که شرایط و مقتضیات زمانى را آماده براى پذیرش خلافت و حکومت علوى نمى‏داند و امکان تشکیل چنین حکومتى را منتفى مى‏شمارد. (43) این که حضرت (ع) در مرحله‏ى اول بدون داشتن اکثریت در پى تشکیل حکومت اسلامى است و بعد از قتل خلیفه‏ى سوم، با وجود اکثریت، از قبول خلافت سرباز مى‏زند، حاکى از این است که امام (ع) رضایت اکثریت را ملاک حقانیت و مشروعیت حکومت نمى‏دانستند. (44) بنابراین، حدیث: «لولا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر لالقیت حبلها على غاربها» (40) دلالت بر حقى است که از امام غصب شده بود و امام براى گرفتن آن به دنبال یار و یاور رفتند و چون نیافتند شیوه‏ى سکوت را برگزیدند و در مرحله‏ى دوم با حضور مردم و اظهار یاورى در گرفتن حق، شرایط حاصل شد و در پذیرش تکلیف زمامدارى، دیگر مسامحه جایز نبود، چرا که امام (ع) حکومت را ابزارى مى‏دانستند که حقوق از دست رفته‏ى مردم را اعاده نموده و احکام الهى را جارى سازد و الا حکومت به خودى خود، ارزشى نزد امام نداشت:

»بار خدایا تو آگاهى آنچه از ما صادر شده نه براى میل و رغبت در سلطنت و خلافت بوده و نه براى به دست آوردن چیزى از متاع دنیا،

بلکه براى این بود که آثار دین تو را بازگردانیم و در شهرهاى تو اصلاح و آرامش برقرار کنیم تا بندگان ستم کشیده‏ات در امن و آسودگى بوده و احکام تو که ضایع مانده جارى گردد.» (45).

و در جاى دیگر اظهار مى‏دارند:

»سوگند به خدا که این کفش (پر وصله‏ى بى‏قیمت) نزد من از امارت و حکومت بر شما محبوب‏تر است، بلکه (من آن را پذیرفتم) تا حقى را ثابت گردانم و باطلى را براندازم.» (46).

4- مشارکت مردم در شکل گیرى و هدایت سیاسى جامعه

عرصه‏ى دیگرى که امام (ع) حضور مردم را ضرورى مى‏داند؛ عرصه‏ى کنترل و نظارت در طول زمامدارى است. به جهت کنترل کارکرد زمامدار و عاملان حکومتى توسط مردم است که انحرافى حاصل نمى‏گردد و همراهى مردم با حاکم در فرامین و دستوراتى که صادر مى‏کند، امکان کنترل و نظارت را میسر مى‏سازد. این حوزه نیازمند ارتباط تنگاتنگ فکرى و معنوى و محبت‏آمیز بین مردم و حاکم است و اصولا موفقیت و عدم موفقیت زمامداران به مقدار استحکام این ویژگى بستگى دارد. تأکید حضرت (ع) در این امر به اکثریت مردم است. (47) از این جهت، حکومت على (ع) مردمى‏تر از دمکراسى‏هاى رایج در دنیا مى‏باشد، چرا که با دل‏ها، افکار، احساسات، عقاید و نیازهاى فکرى مردم ارتباط دارد (48) و حکومت کاملا در خدمت مردم است. در جنبه‏ى

مادى، حکومت براى شخص حاکم به عنوان یک طعمه و فرصت براى زراندوزى محسوب نمى‏گردد (49) و تعبیر ولایت از حکومت در لسان شریعت اسلام و کلمات على (ع) حاکى از این نقش اساسى است. (50) اگر این ارتباط معنوى و هدایت الهى مورد غفلت و بى‏توجهى قرار گیرد اصلا حاکم، ولى شمرده نشده و ولایت نخواهد داشت. ولى خدا ایجاد کننده‏ى زمینه‏ى لازم براى عبودیت الهى و نفى مظالم و گره‏هاى مادى و معنوى از زندگى مردم است و بین والى یا حاکم و مردم حقوقى متقابل جارى است.

توجه به حقوق مردم، نقش مردم را در حکومت بیشتر تبیین مى‏سازد. این حقوق در فرهنگ زمامدارى على (ع) به شرح زیر مى‏باشد:

الف: وفا به بیعت و رأیى که داده‏اند، از اولین حقوقى است که مردم در قبال حاکم دارند. مردم نسبت به عهد و پیمانى که بسته‏اند نباید بى‏تفاوت باشند و باید هرگاه که زمامدار عادل فرمان براند، وفادارى خویش را نشان داده و فرمان او را اطاعت کنند. (51).

ب: همراهى و کمک فکرى به والى و حاکم در تمام حالات و انتقاد از عملکردها و ارایه‏ى راه کار: «و النصیحه فى المشهد و المغیب.» (42) مردم در حکم ناظرهایى هستند که کنترل کننده‏ى اعمال حاکمان و دولتمردان حکومتى بوده و در صورت انحراف آنان از مسیر، با توصیه‏ها و انتقادهاى سازنده‏ى خویش، آنان را به راه راست و درست رهنمون مى‏سازند. نصیحت، مفهومى عام‏تر از انتقاد دارد. در نصیحت، نوعى سوز و محبت خوابیده است. مردم از

روى دلسوزى و محبتى که به حاکم و حکومت دارند نسبت به عملکردها حساس بوده و با مشاهده‏ى کوچک‏ترین انحرافات، ضمن گوشزد نمودن آنها، راه ثواب را نیز پیشنهاد مى‏کنند. این محبت، در اندیشه‏ى امام دو طرفه است؛ حاکم نیز با تمام وجود مردم را دوست دارد، دوست‏دار قلبى آنهاست و بر اساس این محبت تمام توان خود را در خدمت رشد و تعالى مردم و حل مشکلات آنها قرار مى‏دهد. محبت حاکم، فراگیر بوده و اختصاص به طبقه‏ى خاصى ندارد. (52).

ج: همراهى عملى با حاکم در تمام دعوت‏هایى که از طرف حاکم یا والى صورت مى‏گیرد: (42).

این حقوق و دیگر نقش‏هاى مردم را مى‏توان در اصول زیر خلاصه نمود:

1- اصل مشارکت: مردم در شکل گیرى حکومت و تعیین نوع حاکم نقش اساسى دارند. مشارکت مردم چه در جنبه‏ى شکلى حکومت، و چه در بقا و تثبیت آن عمومیت دارد.

حکومت دینى بر دو رکن دینى و مردمى تکیه دارد. رکن دوم، مبتنى بر قبول و پذیرش مردم است. اگر مردم آن حاکمى را که داراى ملاک‏هاى حکومت است، نشناختند و او را به حکومت نپذیرفتند، او حاکم نخواهد بود.

چنین حاکمى گرچه در واقعیت امر ممکن است شایسته‏ترین فرد باشد، ولى چون مردم او را نمى‏پذیرند، نمى‏تواند حکمرانى کند (53): «و لعمرى لان کانت الامامه لا تنعقد حتى یحضرها عامه الناس فما الى ذلک سبیل.» (54) این بیعت و

شرکت عمومى در انتخابات، نشان از عمق دمکراتیک بودن حکومت اسلامى است؛ انتخاباتى که در کمال آزادى صورت گرفته و امکان شرکت را براى همه فراهم مى‏سازد (55) و در آن باید نظر اکثریت را بر اقلیت ترجیح داد. (56).

2- اصل امر به معروف و نهى از منکر، که همان شکل پررنگ‏تر «النصیحه لائمه المسلیمن» (57) مى‏باشد. در اندیشه‏ى امام (ع) هرگاه خواص مرتکب خلاف شوند و عامه‏ى مردم بر آنان خرده نگرفته و انتقاد نکنند، هر دو گروه دچار فرجام بدى مى‏گردند. (58) با حاکم نباید به سبک سازشکارى معاشرت نمود، بلکه حقایق را باید اظهار داشت. (59).

3- اصل شورا؛ در اندیشه‏ى امام (ع(، حاکم باید با انبوه مردم همگام باشد، زیرا دست عنایت الهى بر سر انبوه ملت است (60) و استبداد در رأى باعث هلاکت مى‏گردد، (61) و مشورت با مردم در واقع به کارگیرى عقل جمعى است. (62).

ه – توسعه‏ى زمینه‏هاى حق گرایى و خیرخواهى در میان امت اسلامى

امام (ع) بر اساس مبانى استراتژى فرهنگى خصوصا کمال جویى و

انسان مدارى، همواره به دنبال امورى بود که نه تنها خود او، بلکه کل جامعه را به سوى هدف اصلى خلقت و آفرینش انسان هدایت نمود. او به خوبى مى‏دانست که سعادت و انسانیت انسان در گرو پیروى از واقعیات عالم هستى و همسو شدن با نظام آفرینش است؛ نظامى که سنن و قوانین آن به طور یکسان بر همه جارى است و گذشت زمان در آن تغییرى ایجاد نمى‏کند (63) و تاریخ گذشتگان از نشانه‏ها و دلایل بارز آن است. (64).

در این عرصه به خوبى دریافته بود که سعادت انسان در گرو اطاعت از حقایق و دستوراتى است که در قالب شرایع حقیقى آسمانى نازل شده و کامل‏ترین آنها در شریعت و دین اسلام تجسم یافته است. (65) از این جهت، در اندیشه‏ى سیاسى امام (ع) گرایش به حق‏نگرى و حفظ دستورات دینى از اولویت خاصى برخوردار و مقدم بر همه چیز حتى تمایلات شخصى بوده است. تمام فعالیت‏هاى حکومتى، زمینه‏ساز تحقق عینى این نوع گرایش‏هاست و اصولا میزان معنى‏دار بودن فعالیت‏هاى حکومتى، به میزان گرایش‏هاى حق نگرى و باطل زدایى بر مى‏گردد. على (ع) این خط مشى را دست کم در دو دوره‏ى خطیر و سرنوشت ساز پس از رحلت رسول گرامى (ص) به مردم نشان دادند:

پس از سقیفه، و سپس در ماجراى شوراى شش نفره، و نیز در دوره‏ى خلافت، بارها با در نظر گرفتن مصالح سیاسى حکومت و توجه بى‏شائبه و خالصانه به رعایت جانب دیندارى و نیکى و خیرخواهى و اصالت دادن به تمرکز فکر دینى در اعتقادات، بینش سیاسى خویش را به نمایش گذاردند.

ایشان بارها در جواب برخى اصحاب و یاران نزدیک خود که وى را براى آماده شدن جنگ با شام تحریک و تحریص مى‏کردند، فرمود:

»آماده شدن من براى جنگ با شام، با این که جریر (پیک امام براى شام) نزد ایشان است (و هنوز جواب نیاورده(، بستن در است به روى آنان، و باعث روى گردانیدن آنها از خوبى (بیعت کردن) است اگر اراده کرده باشند.» (66).

و یا در پاسخ به طعن عده‏اى از لشکریان که تأمل و درنگ ایشان در جنگ را تاب نمى‏آوردند، فرمودند:

»سوگند به خدا هیچ باکى ندارم از داخل شدن در مرگ، یا این که ناگاه مرگ مرا دریابد و اما اگر تصور مى‏کنید در مبارزه با شامیان تردید داشته باشم، سوگند به خدا یک روز جنگ کردن را به تأخیر نینداختم مگر براى آن که مى‏خواهم گروهى (از ایشان) به من ملحق گردیده، هدایت شوند و به چشم کور خود روشنى راه مرا ببینند. این تأمل و درنگ در کارزار نزد من محبوب‏تر از این است که آن گمراهان را بکشم.» (67).

البته از این نکته نباید غافل شد که دشمنان از این فرصت براى رویارویى با حضرت على (ع) استفاده مى‏کردند، ولى بازگشت عده‏ى قلیلى به راه دین و ارزش‏هاى اصیل اسلامى براى حضرت (ع) کفایت مى‏کرد، چه آن که ایشان پیروزى در محدوده‏ى زمانى خاصى را نمى‏خواست، بکله نگاه او به کل تاریخ و ادوار انسانى بود.

پس از پایان دوره‏ى خلافت عثمان و کشته شدن وى، اقبال عمومى به

سوى حضرت شدت یافت، به طورى که این گرایش فراگیر در سطح عامه راه هرگونه اعتراض و مخالفت طبقه‏ى اشراف و صاحبان نفوذ و قدرت جامعه را که از این انتخاب خشنود نبودند، کاملا مسدود کرد.

امام در شرایطى که از طرف جامعه‏ى اسلامى و یاران همراه، به پذیرش خلافت تحریک و ترغیب مى‏شد، فرمودند:

»مرا بگذارید و دیگرى را بجویید، کارى در پیش است که چهره‏هایى چند بدان آز بسته‏اند، دل‏ها در آن نااستوار و اندیشه‏ها بر مهر آن ناآرام است، و بدانید که اگر بپذیرم آن شود که من مى‏دانم، لیک اگر مرا واگذارید، همچون یکى از شما باشم. بدانید هر کس را بر این نهید، من از همه‏تان از او شنواتر و فرمانبردارتر خواهم بود.» (68).

این سخن در شرایطى که اکثریت مردم خواهان او هستند، بسیار قابل تأمل است. امام (ع) بعد از قبول خلافت اعلام مى‏کند:

»بیعت شما با من بدون فکر و اندیشه نبوده و کار من و شما یکسان نیست، من شما را براى خدا مى‏خواهم، و شما مرا براى دنیاى خود مى‏جویید.» (69).

دقت در این کلمات و سخنان دیگر امام (ع) مؤید این نکته است که امام از حکومت مقصود دیگرى دارد و اندیشه‏ى او غیر از اندیشه‏ى قاطبه‏ى مردم است. براساس مبانى اندیشه‏هاى امام، شرط اولیه و اساسى یک حکومت دینى همان تأمین عدالت، امنیت و نظم اجتماعى است و حال که عامه‏ى مردم در طى سال‏ها به روشى غیر از روش حکومتى على (ع) خو گرفته‏اند، انتخاب فردى چون على (ع) که حق مدار بوده و ارزش‏هاى الهى در نزد او بر همه چیز

تقدم دارد، قطعا جامعه و سیستم حکومت را به چالش خواهد کشاند، چرا که تغییرات وسیعى را در عرصه‏ى مصالح، منافع و ارزش‏هاى مورد توجه نظام حاکم ایجاد خواهد کرد. از این رو، امام (ع) خواستار حفظ موقعیت پیشین خود در جامعه به عنوان یک مشاور و نیک خواه براى حاکمان و یک مرجع معتبر براى مؤمنین و مسلمانان در سیره و سنت پیامبر اسلام (ص) بود.

لکن در فضاى پرآشوب و سراسر فتنه خیز پس از قتل عثمان، این خوددارى و مخالفت امام (ع) از پذیرش حکومت نه تنها فهمیده نشد، بلکه با واکنش‏هاى تند برخى افراد اعم از عامه و اصحاب و خواص مواجه گردید و دست آخر امام مجبور به پذیرش خلافت شدند. (70).

از آنچه گذشت مى‏توان در یک جمع بندى گفت: رویکرد امام (ع) به مقوله‏ى حکومت و نظام، یک رویکرد عقلانى است؛ بدین معنى که جوامع اعم از دیندار و غیردیندار، به حکم ماهیت انسانى، ضرورتا نیازمند حاکم و حکومت – اعم از فاجر یا نیکوکار – هستند تا نیازهاى اولیه‏ى یک زندگى جمعى را که حفظ نظم، آرامش، ثبات و دورى از آشفتگى و هرج و مرج است، تامین کند. اما امام (ع) به عنوان یک متفکر واقع بین و موحد که جز صلاح و رستگارى نوع بشر مقصود وى نیست، ویژگى‏هایى را براى حکومت و حاکم ضرورى دانسته و توقعاتى داشتند و در این راستا به نظر مى‏رسد مى‏توان استراتژى امام (ع) در مسائل سیاسى را این گونه دانست:

»مشارکت عمومى مردم در مسایل اساسى جامعه؛ مثل: حکومت و نظارت در کارهاى عمومى دولت مردان، توأم با انتقاد سازنده.»


1) نهج‏البلاغه، خطبه‏هاى 185 ، 15 و 191.

2) علیخانى، على‏اکبر، نظام سیاسى و توسعه سیاسى از دیدگاه على علیه‏السلام، سازمان تبلیغات اسلامى، 1373، ص 5.

3) نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 15.

4) نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 126.

5) نهج‏البلاغه،حکمت 107.

6) سوره‏ى مائده، آیه‏ى 26) قال فانها محرمه علیهم اربعین سنه یتیهون فى الارض فلا تأس على القوم الفاسقین.(.

7) سوره‏ى فتح، آیه‏ى 23.

8) نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 224، فراز 1.

9) نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 224، فراز 10.

10) العدل منها على اربع شعب، على غائص الفهم، و غور العلم، و زهره الحکم، و رساخه الحلم نهج‏البلاغه، حکمت 31.

11) »العدل فوز و کرامه – الانصاف افضل فضائل – العدل افضل سجیه، الانصاف افضل الشیم، أسنى المواهب العدل» عبدالکریم بن محمد یحیى قزوینى، بقا و زوال دولت، به کوشش رسول جعفریان، کتابخانه مرعشى نجفى، قم، 1371، صص 112 ، 100 ، 98 ، 97.

12) العدل مأنوس بها، العدل تتضاعف البرکات، – شرح غرر الحکم و درالکلم، جمال‏الدین محمد خوانسارى، تصحیح سیدجلال الدین ارموى، دانشگاه تهران، 1360، ج 1 ص 11 و ج 3، ص 205.

13) »العدل رأس الایمان و جماع الاحسان«، همان، ج 2، ص 30.

14) »ملاک السیاسیه العدل«، همان ج 6، ص 116.

15) »العدل اقوى اساس«، همان، ج 1، ص 216.

16) »جعل الله سبحانه العدل قوام الانام و تنزیها من المظالم و تسنیه للاسلام«، همان، ج 3، ص 374.

17) »العدل نظام الامره«، همان، ج 1، ص 198، و «العدل قوام الرعیه و جمال الولات«، همان،ج 2، ص 90.

18) همان، ج 5، ص 148.

19) همان، ج 5، ص 175.

20) همان، ص 396.

21) همان، ص 290.

22) همان، ج 2، ص 99.

23) نهج‏البلاغه، حکمت 476.

24) »فلعلک باخع نفسک على آثارهم ان لم یومنوا بهذا الحدیث أسفا«، سوره‏ى کهف، آیه‏ى 6.

25) نهج‏البلاغه، نامه‏ى 36.

26) طبرى، تاریخ، ج 6، ص، 2467.

27) مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 33، ص 93، بى‏تا.

28) ابونصر بن مزاحم منقرى، وقعه الصفین، ترجمه‏ى پرویز اتابکى، انتشارات آموزش انقلاب اسلامى، 1370، ص 534.

29) تاریخ طبرى، ج 6، ص 2597.

30) نهج‏البلاغه، خطبه 125.

31) نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 40.

32) عمید زنجانى، عباسعلى،مبانى اندیشه سیاسى، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، 1374، ص 96.

33) نهج‏البلاغه، همان، فراز 1 و 4.

34) نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 17، نامه‏ى 61 و حکمت 48.

35) بحارالانوار، ج 59، ص 170.

36) غرر الحکم، ص 3758.

37) نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 182، امالى شیخ مفید، ص 207 و اصول کافى، ج 8، ص 361.

38) نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 27.

39) نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 118.

40) نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 3.

41) کافى، ج 8، ص 31 تا 33.

42) همان.

43) نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 92 و مناقب ابن‏شهر آشوب، ج 2، ص 110.

44) امام (ع) به دنبال مقبولیت عامه بودند، زیرا مشروعیت حکومت و خلافت ایشان با توجه به انتصاب وى از سوى پیامبر (ص) محرز مى‏باشد. بنابراین، در مورد امام معصوم (ع(، ملاک مشرعیت، رضایت اکثریت نیست، بکله رضایت اکثریت مردم، شرط متحقق و اتمام حجت بر امام معصوم (ع) است که حتما باید زمامدارى را بپذیرد.

45) نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 131.

46) نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 33.

47) نهج‏البلاغه، نامه‏ى 53.

48) آیت‏الله خامنه‏اى رهبر معظم انقلاب اسلامى – کیهان، 7 / 1 / 79.

49) نهج‏البلاغه، نامه‏ى 5.

50) نهج‏البلاغه، خطبه‏هاى 210 ، 205 ، 126 ، 109 ، 92 ، 68 ، 33 ، 22 و نامه‏هاى 53 ، 34 ، 27 ، 6.

51) نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 34.

52) نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 45.

53) سبحانى، جعفر، معالم الحکومه الاسلامیه، امیرالمؤمنین (ع(، اصفهان، 1401، ه. ق، ص 52.

54) نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 173 «اگر رهبرى و خلافت جز با حضور همه‏ى مردم انعقاد نپذیرد، هرگز راهى به سوى آن نتوان یافت«. یعنى (هیچ گاه منعقد نخواهد شد(.

55) طبرى، تاریخ طبرى، ج 6، ص 2345 و ابن‏اثیر، ج 3 ص 198.

56) نهج‏البلاغه نامه‏ى 53.

57) نهج‏البلاغه خطبه‏ى 173.

58) وسائل الشیعه، ج 16، ص 136.

59) نهج‏البلاغه خطبه‏ى 216 و مطهرى مرتضى، سیرى در نهج‏البلاغه، صدرا، 1363، ص 126.

60) نهج‏البلاغه خطبه‏ى 127.

61) غرر الحکم، ج 6، ص 296.

62) نهج‏البلاغه، حکمت 161.

63) نهج‏البلاغه خطبه ى 157.

64) نهج‏البلاغه نامه‏هاى 33 ، 53.

65) نهج‏البلاغه خطبه‏هاى 198 ، 161 ، 120 ، 106.

66) نهج‏البلاغه خطبه‏ى 43، ابن‏اثیر، ج 3، ص 176 و طبرى، ص 2501.

67) نهج‏البلاغه خطبه‏ى 54.

68) نهج‏البلاغه خطبه‏ى 91.

69) نهج‏البلاغه خطبه‏ى 136.

70) نهج‏البلاغه خطبه‏ى 53 ، 52.