جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

على و سیاست

زمان مطالعه: 3 دقیقه

امیرالمؤمنین على (ع(، انسان با تدبیرى بود که سیاست را در مفهوم حقیقى آن به کار مى‏برد. او از سیاست، هدایت را مى‏طلبید و سیاستى را که متضمن هدایت و رشد نبود، به کلى نفى مى‏نمود. این مشى حضرت (ع(، برخاسته از استراتژى کلى واقع‏نگرى در زندگى ایشان بود. همواره تلاش مى‏کرد در همه‏ى امور، حدود الهى را بر اساس واقعیات مسلم جامعه رعایت نماید. تحقق صواب کارى را در شرایطى مى‏دانست که ویژگى‏ها و اوصاف ذاتى آن، که در قالب حدود تکوینى تعریف شده است، رعایت گردد. هر نوع اقدامى در جهت حصول امور شخصى و اجتماعى و حکومتى را بدون رعایت حدود آن، نقص بر جامعه و خود آن تلقى مى‏کرد.

امام (ع) بر این اعتقاد بود که حکومت از ضروریات اولیه‏ى هر جامعه بوده و جامعه بدون مقررات و قوانین و اجراى آنها، پایه‏هاى تکوینى و بقاى خویش را از دست مى‏دهد. از این رو، بر این اعتقاد پا مى‏فشرد که وجود حاکم و امیر براى هر جامعه‏اى ضرورى است و گریزى از پذیرش آن نیست: انه لابد للناس من امیر بر او فاجر یعمل فى امرته المؤمن…. (1).

امام (ع) حاکمیت را در مفهوم حقیقى و واقعى خویش به کار مى‏برد و آن را تنها مخصوص خدا مى‏دانست؛ چرا که حاکمیت را ناشى از مالکیت حقیقى

برمى‏شمرد و از آنجا که لازمه‏ى حکومت دارى، حضور در میان مردم و اجراى احکام است، این امر را منوط به اجازه‏ى خدا مى‏دانست، که از ناحیه‏ى ایشان به پیامبران و مردم ابلاغ و تفویض گردیده است. خداوند از علما تعهد گرفته که با حضور حجت و یاور، در مقابل این مسئولیت‏ها شانه خالى نکرده و براى احقاق حقوق و اجراى احکام الهى و گسترش عدالت، قیام نمایند. (2).

حدود پنج سال زمامدارى حضرت (ع) همه حاکى از این واقعیت‏ها و اجراى حدود و ثغور الهى است؛ نحوه‏ى بیعت مردم با ایشان، شروع حکومت و زمامدارى، تقسیم احکام ولایتى، و پیکارهایى که با گروه‏هاى ناکثین، مارقین و قاسطین داشتند، همه دلایلى هستند که این مدعى را به محکمى اثبات مى‏نمایند:

»به خدا سوگند اگر من تنها با آنها (دشمنان) روبه‏رو شوم، در حالى که تمام روى زمین را پر کرده باشند نمى‏ترسم و باکى ندارم؛ من آن گمراهى را که آنها در آن هستند و هدایتى را که خودم بر آن هستم با چشم خود مى‏بینم و با یقین به پروردگارم پابرجا مى‏باشم. من مشتاق ملاقات پروردگارم هستم و به پاداشش امیدوارم، ولى از این اندوهناکم که سرپرستى این حکومت به دست این بى‏خردان و نابکاران افتد؛ بیت‏المال را به غارت ببرند، آزادى بندگان خدا را سلب کنند و آنها را برده‏ى خویش سازند، با صالحان نبرد کنند و فاسقان را همدستان خود قرار دهند. در این گروه بعضى هستند که شراب نوشیده و حد بر او جارى شده و برخى از آنان اسلام را نپذیرفتند، تا براى آنها عطایى تعیین گردید و اگر به خاطر این جهات نبود، این اندازه شما را براى قیام و نهضت تشویق نمى‏کردم و به سستى در کار

سرزنش و توبیخ نمى‏نمودم و در گردآورى و تشویقتان نمى‏کوشیدم و اگر ابا و سستى نمى‏نمودید رهاتان مى‏ساختم.» (3).

حضرت (ع) حاکمیت را در شرایطى پذیرفت که بتواند جامعه را اصلاح نموده و امور را در مدار حرکت حقیقى خویش قرار دهد. (4) اصولا اعتبار و ارزش حکومت را در این مى‏دانست که در آن حقى زنده شده و به صاحب اصلى خویش بازگردانده شود. صرف حکومت کردن را، به اندازه‏ى آب بینى بز نمى‏دانست و ارزش دنیوى آن را کمتر از یک جفت نعلین وارفته و پینه خورده مى‏شمرد.


1) نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 40، (همانا مردم به زمامدار نیک یا بد، نیازمندند، تا مؤمنان در سایه‏ى حکومت به کار خود مشغول شوند و…(.

2) نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 3.

3) نهج‏البلاغه، نامه‏ى 62.

4) نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 16.