در فصل پیشین با رهیافتهاى مختلف در خصوص قدرت نظامى آشنا شدیم و در یک جمعبندى آنها را به دو بخش عمدهى موافقین و مخالفین قدرت نظامى تقسیم کردیم. در این تقسیمبندى على (ع) جزء گروهى قرار مىگیرند که وجود نیروهاى نظامى را در جامعه ضرورى مىدانند و ضرورت آنها را ناشى از فوایدى مىدانند که از وجود آنها در جامعه ایجاد مىگردد.
یعنى نیروى نظامى فى نفسه ارزش ذاتى و هویت استقلالى ندارد، بلکه اعتبار و ارزش خود را از دستاوردهاى وجودى خویش کسب مىکند. حضرت (ع) ضرورت آنها را ناشى از ایجاد آرامش، و ابزارى براى مبارزه با اشرار و متجاوزان مىدانستند:
»سپاهیان – به فرمان خدا – دژهاى استوار رعیت و شکوه والیان و عزت دین و موجب ایمنى راهها و آسایش مردمانند، و کار تودهى مردم جز به وجود آنها استقامت نپذیرد.» (1).
حضرت (ع) از نیروى نظامى امنیت جامعه، استوارى رعیت و عزت دین را مىخواست و شاخصهى اصلى ارتقاى توان و آمادگى رزمى را در روحیات و شایستگىهاى رزمندگان و فرماندهان مىدید:
»از بین سربازان کسى را به فرماندهى برگزین که نزد تو در پیروى از
خدا و رسول او (ص) و امام تو از دیگران شایستهتر و دامنش از همه پاکتر و بردبارى و شکیبایىاش در مصایب از دیگران بیشتر باشد.. و زود پوزش بپذیرد و با زیردستان مهربان و در برابر دشمنان سختگیر باشد. خشونت، او را از جاى بدر نبرد و سستى و ناتوانى او را ننشاند.» (2).
بر این اساس در انتصاب فرماندهى لشکرها و جبهههاى جنگ تأکید بر روحیات جنگى و صفت ایثار و شجاعت مىنمود:
»باید برگزیدهترین سران سپاه تو آن باشد که با سربازان در یارى و همکارى پیشدستى کند، از هر چه در دسترس دارد دربارهى ایشان مضایقه ننماید و کفاف زندگى سربازان و خانوادهى ایشان را تأمین نماید.» (2).
»من مالک اشتر پسر حارث را بر شما (زیاد بن نصر و شریح بن هانى) و سپاهیانى که تحت امر شما هستند، به فرماندهى انتخاب نمودم. گفتهى او را بشنوید و از فرمان او اطاعت کنید، و او را چونان زره و سپر نگهبان خود برگزینید، زیرا که مالک، نه سستى به خرج داده، و نه دچار لغزش مىشود، نه در آنجایى که شتاب لازم است کندى دارد، و نه آنجا که کندى پسندیده است، شتاب مىگیرد.» (3).
براى دفع تجاوزات خارجى بر این اعتقاد بود که همه باید در برابر دشمن، ید واحده بوده و تمام اختلافها را کنار گذارند و حق و حقوق راستین خود را فداى اعتلاى جامعه نمایند؛ چنان که در دورهى سکوت و خانه نشینى،
براى دفع زیاده خواهى ابرقدرتهاى «روم و ایران» در کنار خلفا مىجنگید و از هر نوع همکارى کوتاهى نمىکرد و حتى فرزندان خود را براى کمک به آنها به جبهه اعزام مىنمود، بدون این که توجهى به قضیهى غصب خلافت نماید. (4).
حضرت (ع) در دورهى زمامدارى خویش براى ایجاد امنیت اجتماعى، براى اولین بار در جهان اسلام، اقدام به تعیین «صاحب الشرطه» (رئیس شهربانى) نمود و براى نظارت بیشتر و دقیقتر در امور کارگزاران، سازمان پلیس مخفى (عیون) را تأسیس و سازماندهى کرد. (5).
حضرت استفاده از شمشیر و زور را آخرین ابزار ممکن براى دفع فساد از جامعه مىشناخت، چه آن که از جنگ اصلاح را مىطلبید. جنگ را چون عمل جراحى براى دفع عضو فاسد از بدنهى جامعه مىدانست. از این رو، تا زمانى که تمام راههاى امکان هدایت دشمن بسته نشده بود، اجازهى پیکار نمىداد. (6) حتى راه تقیه را براى دفع نزاع و دشمنى تا زمانى که ضربه به اعتقادات و ارزشهاى ذاتى نمىزد، اجازه مىداد؛ چنان که با یک آیندهنگرى ژرف اندیشانه، دربارهى معاویه فرمود:
»به زودى معاویه شما را به بیزارى و بدگویى من وادار مىکند، (7) بدگویى را به هنگام اجبار دشمن اجازه مىدهم، که مایهى بلندى درجات من و نجات شماست، اما هرگز در دل از من بیزارى نجویید
که من بر فطرت توحید تولد یافتهام و در ایمان و هجرت از همه پیش قدمتر بودم.» (8).
نگاه حضرت (ع) در تمام این دستورها به انسان و نجات اوست. ظهور انسان مدارى و توجه به کمالات او در تمام آنها به وضوح نمایان است. توصیه و تجویز او به جنگ براى هدایت و نجات انسانهاست. توصیه و تجویز او براى شکل گیرى قوهاى به نام قوهى نظامى براى دفع فساد، در راستاى امنیت فردى و جمعى انسانهاست. او هیچ گاه نیروى نظامى را در جهت منافع شخصى و قومى و قبیلهاى به کار نبرد، بلکه تنها و تنها انسانیت انسان و نجات او از ضلالتها و انحرافهاى شیطانى و هدایت وى به سوى روشنایى و سیر تکامل انسانى، مدنظر او بود. در این مسیر، بدون عنصر هدایتگرى یا کمال جویى، شاکلهى اصلى فرامین نظامى حضرت (ع) اعتبار و هویت خود را از دست مىداد.
1) نهجالبلاغه، نامهى 51.
2) همان.
3) نهجالبلاغه، نامهى 13.
4) بابازاده، علىاکبر، سیماى حکومتى امام على علیهالسلام، انصاریان، قم، 1378، ص 165.
5) مشایخ فریدونى، محمد حسین، نظرات سیاسى در نهجالبلاغه، بنیاد نهجالبلاغه، 1377، ص 49.
6) نهجالبلاغه، خطبههاى 35 و 125.
7) پس از تسلط معاویه، مردم به بدگویى حضرت (ع) امر شدند و این رویه تا جایى ادامه یافت که به صورت ذکر استحبابى در قنوت نماز درآمد، تا این که در دورهى خلافت عمر بن عبدالعزیز به دستور ایشان برچیده شد. (نهجالبلاغه، دشتى، پاورقى ص 109(.
8) نهجالبلاغه، خطبهى 57.