لزوم سنخیت داشتن رفتارهاى انسان با مراتب وجودى او ایجاب مىکند که در تمامى رفتارهاى اجتماعى، اعم از رعایت قوانین، مقررات، آداب و سنن اجتماعى و اخلاقى توجه عمده به حقایق و واقعیتهایى باشد که همسو با زندگى انسانى بوده و در راستاى استراتژى حیات طیبه است. گسترهى این امر، دامنهى وجودى انسانى است و شامل تمام مراحل و مراتب زندگى مىگردد. به همین دلیل، مردم از تقلید کورکورانهى حرکات اجتماعى و سیاسى ممنوع گردیدهاند و از آحاد مردم خواسته شده رأسا در امور خویش تصمیم گرفته و
راه هدایت و سعادت را برگزینند. (1) حتى در تربیت نسل جوان، توجه عمده به آیین و آدابى است که آنان در آینده با آن مواجه خواهند شد و از حقوق والدین است که آنها را براى روبهرو شدن با چنان وضعیتى تربیت نمایند: «لا تقسروا اولادکم على آدابکم فانهم مخلوقون لزمان غیر زمانکم.» (2).
در مورد گزینش دوست و محیط اجتماعى آمده است که پیوسته سعى کنید با افراد آگاه و دانشمند مصاحبت نمایید. (3) در انتخاب لباس و سایر آداب اجتماعى تذکر مىداد که همواره شئون شخصى و اجتماعى خود را حفظ کنید. تأکید حضرت (ع) بر این بود که شخصیت انسانى چیزى نیست که به راحتى بتوان از دست داد، و یا با هر چیزى معاوضه نمود. (4) در روایت آمده که حضرت على (ع) روزى در مسجد رسول خدا (ص) با مردى روبهرو شدند که قیافهى خود را به صورت زنان درآورده و با ظاهرى فریبنده در انظار عمومى ظاهر شده بود. حضرت (ع) با شدت با این شیوهى رفتارى برخورد نمود و فرمود: «هرچه زودتر مسجد پیامبر را ترک کناى کسى که مشمول لعنت رسول خدا هستى….» (5).
در معاشرتهاى اجتماعى اجازه نمىداد هر کس به هر نحوى که مىخواهد پشت سر دیگران سخن براند، (6) و اظهار مىداشت:
»وقتى انسان از برادرش، اطمینان و استقامت در دین و درستى راه و رسم را سراغ دارد، باید به گفتهى مردم دربارهى او گوش ندهد. چه بسا افرادى سخنى گویند که واقعیتى ندارد، چنان که هر تیرى به هدف نمىخورد.» (7).
در اصلاحات اجتماعى عقیده داشت که اصلاحات اجتماعى، یک امر عمومى است و همهى اصناف جامعه باید در آن دخیل باشند. جامعه در صورتى اصلاح خواهد شد که همهى مردم دست به دست هم داده و مشکلات را رفع نمایند: «ان الرعیه طبقات، لا یصلح بعضها الا ببعض.» (3) مرزى را براى اجراى قوانین و مقررات اجتماعى نمىشناخت و همه را در قبال آن مساوى مىدانست. ملاک حضرت (ع) انسان بماهو انسان بود؛ نه خویشاوندى در آن اثر مىگذاشت، نه مسلمانى و غیرمسلمانى.
»على بن ابورافع» کلیددار بیتالمال در زمان خلافت حضرت على (ع) نقل مىکند که در میان اموال بیتالمال، گردنبند طلایى بود که در جنگ بصره نصیب سپاه اسلام شده بود. با رسیدن ایام عید قربان، دختر امیرالمؤمنین (ع) به قید «عاریهى مضمونهى مردوده«، آن را به مدت سه روز عاریه گرفت. وقتى مولاى متقیان از این قضیه آگاه شد، فرمود: هر چه زودتر، ابورافع را حاضر کنید. پس از حضور ابورافع، مکالمهى زیر بین آن دو صورت گرفت:
على (ع(: ابورافع! تو دارى به مسلمانان خیانت مىکنى؟!
ابنابوابى رافع: یا امیرالمؤمنین! معاذ الله که من به مسلمانان خیانت کنم.
على (ع(: تو چگونه گردنبندى را که متعلق به عموم مسلمانان است، بدون اجازهى من و آنها به دختر من تحویل دادهاى؟!
ابنابوابى رافع: یا امیرالمؤمنین! او دختر شماست، و من به عنوان «امانت مضمونهى مردوده«، آن را به مدت سه روز در اختیار وى قرار دادهام، خود نیز از مال خویش آن را ضمانت کردهام و من متعهد هستم که گردنبند را سالم به جاى خود برگردانم.
على (ع(: همین امروز آن را به جایش برگردان. مبادا دیگر چنین کارى تکرار شود که تو را به شدت تنبیه مىکنم. این را بدان که اگر دخترم بدون قید «عاریهى مضمونهى مردوده» آن را تحویل مىگرفت، در این صورت او نخستین زن هاشمى مىبود که دستش را در راه دزدى قطع مىکردم.» (8).
برخورد حضرت (ع) با برادرش عقیل (9) و یا پسر عمویش ابنعباس (10) در این موارد شهرهى عام و خاص مىباشد.
وقتى به او خبر رسید که با تعدى بر زن یهودى، خلخال از پاى او کندهاند، بدون این که مردم در مقابل این عمل متجاوزین عکس العملى نشان دهند، فرمود:
»اگر بعد از شنیدن این حادثه مرد مسلمانى از غصه بمیرد، نه تنها مورد سرزنش واقع نمىشود، بلکه نزد من به شایستگى یاد مىشود.» (11).
در برخوردهاى اجتماعى به عاملان و فرمانداران سفارش مىنمود که با مردم با حالت و چهرهى عبوس روبهرو نگردند، به آنها بهتان نزنند و به خاطر ریاست، به مردم بىاعتنایى نکنند، و افزون طلبى نداشته باشند، چه آن که همهى
مردم برادران دینى و در استخراج حقوق، کمک کاران هستند. (12).
1) »و لا تقف ما لیس لک به علم، ان السمع و البصر و الفؤاد کل اولئک کان عنه مسئولا«، سورهى اسراء، آیهى 36.
2) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید، ج 20، ص 27: «فرزندان و نسل جوان را محدود به آداب و اخلاق خویش نسازید، زیرا آنان در زمان غیر از زمانى شما خلق شدهاند.«.
3) نهجالبلاغه، نامهى 53.
4) نهجالبلاغه، خطبهى 5.
5) وسائل الشیعه، ج 12، ص 211: «…. اخرج من المسجد رسول الله یا لعنه رسول الله….«.
6) نهجالبلاغه، خطبهى 140.
7) نهجالبلاغه، خطبهى 141.
8) محمد حرعاملى، وسائل الشیعه، ج 28، ص 293.
9) نهجالبلاغه، خطبهى 21، و شرح ابن ابىالحدید ج 11، ص 245.
10) شرح ابنالحدید، ج 16 ص 167، نهجالبلاغه، نامهى 41، بحارالانوار، ج 42، ص 152.
11) نهجالبلاغه، خطبهى 27: «فلو ان امرا مسلما مات من بعد هذا أسفا ما کان به ملوما، بل کان عندى جدیرا.«.
12) نهجالبلاغه، نامهى 26.