توسعهى فرهنگى همگام با توسعهى اقتصادى نیست، بلکه فراتر از آن بوده و عامل پویایى و نوآورى است. دلایلى که براى دفاع از این بیان آورده مىشود به قدر کافى مستدل است و نیازى به ملاحظات فلسفى ندارد. هر چند ارزش ملاحظات فلسفى بر کسى پوشیده نیست، از دید تصمیم گیرندگانى که به دادههاى کمى بیشتر اهمیت مىدهند ممکن است چندان مناسب نباشد، چرا که تنها با استفاده از یک منطق چند رشتهاى و با استعانت از اقتصاد، جامعه شناسى و تاریخ مىتوان از نقش فرهنگ در توسعه، به طور مستدل دفاع کرد. به هر حال، فرهنگ همانند اسب حقیقى تراوا پیشاپیش تاجرها گام بر مىدارد و مذهب که بدون شک بنیان فرهنگى همه جوامع است، تحولات اقتصادى را شکل مىدهد. به استناد تاریخ انسانى، فرهنگ، بنیان و سرچشمهى اقتصاد است. در گذشتههاى دور، فرهنگ در معناى گستردهى خود بر زندگى روزمره حاکم بود و جاى چندانى براى اقتصاد و منطق نمىگذاشت و براى مدتهاى طولانى در غرب، اقتصاد به عنوان عامل تولید ثروت، مایهى کشمکش و جدال بین کشیشها و جنگجویان، تابع فرهنگ بود.
قطعا توسعهى اقتصاد در عهد باستان نیز عمیقا با اتکا بر ارزشهاى
معنوى تحقق یافته است. دنیاى باستان در اواخر حیات خود، مجموعهى سیاسى منسجم و متکى بر ساختار فرهنگى و روان شناسى مشترکى را به وجود آورده بود.
اقتصاد جدید و به عبارت دقیقتر کاپیتالیسم، به عنوان یک شیوهى سازماندهى و به تعبیر «ماکس وبر«، فرآیند تاریخى عقلایى کردن و دیوانسالارى مطرح بوده و با ادراک مذهبى و روحانى و در نتیجه فرهنگى، یعنى پروتستانیسم پیوند خورده است. و برمىگوید تنها غرب با پروتستانیسم زهدگرا شاهد تعمیم و انتقال زهدگرایى عقلایى به زندگى مادى روزمره بوده است.
کاپیتالیسم که از مذهب و در نتیجه از فرهنگ نشأت گرفته، با فراموش کردن خاستگاه مذهبى و ریشههاى فرهنگى خود توسعه یافته است. امروزه کاپیتالیسم به عنوان نظام سازماندهى نیرومند اجتماع، چنان ساختار همگون و منسجمى را به وجود آورده است که توان چشمپوشى از شالودهى فرهنگى خود و حتى نفى آن را دارد. با وجود تسلط اجتماعى کاپیتالیسم، هنوز نشانههاى محو نشدنى ریشههاى فرهنگى بر پیشانى او نمایان است. از طرفى باید در نظر داشت که اگر جامعهاى به بهاى از دست دادن ارزشهاى والاى فرهنگ، با روى برتافتن از سنت و اخلاق اجتماعى و مذهبى خود، قدم در راه توسعهى مادى، رفاه و انباشت ثروت اقتصادى بگذارد، نتیجهى غایى آن چیزى جز سرگشتگى انسانها، زوال ارزشها و هنجارها و فروغلتیدن جامعه در بحران هویت و سایر آفتها و انحرافات اجتماعى نخواهد بود.
از آنجا که جوامع پیشرفته، مدرن و صنعتى دنیا پس از طى مراحل مختلف توسعه در طول حداقل یک قرن، امروزه دچار سیر قهقرایى اخلاقى و رفتارى شدهاند، این تجربه به ما مىآموزد که گرچه از نظر کمپانىهاى تولیدى به خطا نرفته و سود لازم را به دست آوردهاند، از حیث هویت اجتماعى و
خانوادگى به خطا رفتهاند، زیرا هر روز که مىگذرد بنیاد خانواده، شکل و هویت اصلى خود را بیشتر از دست مىدهد. حداقل تأثیر این تغییر، دور شدن جامعه از هویت جمعى و فساد و تباهى نسل سلیم و پاک بشر خواهد بود. (1) از این رو، از نظر تاریخى، اقتصاد بدون فرهنگ وجود ندارد و بین توسعهى اقتصادى و فرهنگى از قدیمىترین ایام رابطهاى دیالکتیکى برقرار بوده است. لذا هر رویداد اقتصادى، فرهنگى است و هر رویداد فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى است.
فرهنگ و آموزش با تاثیرگذارى بر روى برنامهریزىها، مدیران و نیروهاى انسانى، عوامل نیرومند تولید هستند، به طورى که بر روى بازدهى تمامى فعالیتهاى اقتصادى فردى (اعم از تجارى و غیرتجارى و خانگى) تاثیر مىگذارند و آن را مشروط مىکنند. به همین دلیل، فرهنگ و آموزش را مىتوان «صنعت ساز» حقیقى دانست. لذا سرمایهگذارى در این دو بخش نوعى سرمایهگذارى در توسعه است و هرگونه کاهش در آن، کاهش رشد اقتصادى را در دراز مدت در پى خواهد داشت. در زندگى روزمره ثابت شده است که عامل محرک و موتور رشد و مصرف، بنیاد و شالودهى منابع انسانى است و فرهنگ نقش اساسى را در تعیین شیوهى زندگى و فکرى آنها دارد. (2).
چنان که گفته شد بومى سازى تکنولوژى تولیدى از عوامل مؤثر توسعهى اقتصادى جامعه است و وارد کردن تکنیکها و الگوهاى آموزشى ناسازگار با فرهنگ بومى، برنامههاى توسعه را به مخاطره مىاندازد. در صورت عدم توجه
به بعد فرهنگ در برنامههاى توسعه، شکست این برنامهها قطعى و حتمى محسوب مىشود و بدون توسعهى خودمحور و درونزا نمىتوان به پیروزى رسید و توجه به بعد فرهنگ ضامن منحصر به فرد چنین توسعهاى است.
1) کاظمى، بحران جامعه مدرن (زوال فرهنگ و اخلاق در فرآیند نوگرایى(، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1377 ص 22.
2) گزاویه دوپویى، فرهنگ و توسعه، مترجم فراهانى و زرین قلم، نمایندگى یونسکو در ایران، 1374 ص 95.