الگوهاى تغییر فرهنگى را مىتوان در سه شیوهى کلى دسته بندى کرد: «تکاملى«، «اشاعهاى» و «فرهنگسازى«. هر یک از این الگوها، نظریه ها و فرضیههاى مختلفى را همراه دارد که انواع جوامع و فرهنگها را در بر مىگیرد.
الگوى تکاملى بر این فرض استوار است که انسان با کوشش داوطلبانه و مستمر خود، جامعه و وضعیت اجتماعى خویش را از یک مرحله به مرحلهى والاتر و مطلوبتر هدایت مىکند. نظریههاى تکاملى توجه خود را معطوف به فرهنگ و علوم و فنون کردهاند. به عقیدهى آنها، تغییرات اساسى در جامعه محصول دگرگونى در وسایل معیشت است، مثلا در تغییر از مرحلهى
کشاورزى به مرحلهى صنعتى از این منظر، در هر ردهى تکاملى، انسان با دستیابى به ابزار و شیوهى تولید پیشرفتهتر، بهرهورى خود را افزایش مىدهد و در نتیجه به مازاد اقتصاد بیشتر مىرسد. این فراگرد به نوبهى خود باعث ایجاد ثروت و رفاه بیشتر، تنوع فرهنگ، جایگاه و نقش والاتر و توسعهى فراگیرتر براى مردم جامعه مىگردد. این الگو تأکید بر نوآورى، تنوع، کارآیى، بهرهورى و اثر بخشى دارد. این تحول تنها جنبهى کمى ندارد، بلکه حوزههاى کیفى و معنوى مانند حقوق، مذهب، هنر و جز اینها را نیز در برمىگیرد.
در الگوى «اشاعهاى«، عناصر و منظومههاى فرهنگى در اثر مجاورت و تعامل جوامع، متقابلا گسترش مىیابند. نظریهى اشاعهى فرهنگى، به عنوان تئورى تکاملى، بر این فرض استوار است که فرهنگهاى پویا و زاینده در برخورد با فرهنگهاى ایستا و نازا، خود را بر آنها تحمیل و مسلط مىکنند. شاید امروزه با انقلاب ارتباطات و ابزارهاى اطلاع رسانى، الگوى انتشار و اشاعهى فرهنگى و غلبهى نظامهاى پویا بر عرصهى فرهنگى جهان بیش از هر زمان محسوس و ملموس باشد. شبکههاى عظیم ارتباطى، مرزهاى سنتى جغرافى و سیاسى را در هم شکسته و از فراز کرهى خاکى بر بال امواج صوتى و تصویرى به خلوت اقشار مختلف ملتها نفوذ کرده و فرهنگها را مستقیما مورد آماج خود قرار دادهاند.
در الگوى «فرهنگسازى» براى تغییر اجتماعى، برخى گرایش به انتقال آرام در تغییر و دگرگون سازى دارند و بعضى اجبار، خشونت و انقلاب را توصیه مىکنند. (1).
اصولا در بحث فرهنگ سازى دو بخش عمده مطرح است:
1- فلسفهى محض یا عقل محض و نظرى که موضوعات گزارههاى فکرى را مىسازد و با مقولهها سرو کار داشته و باعث اندیشه سازى مىگردد و معمولا اندیشمندان بدان مىپردازند. چون و چرا کردن دربارهى پدیدههاى موجود، منجر به پیدایى خرد، خردورزى و علم مىشود. عقل و عمل در کنش متقابل با تأسیس مؤسسات اجتماعى و اقتصادى موجبات توسعهى فرهنگى را فراهم مىآورند. دستاوردهاى مدنى اجتماعات از جمله پیامدهاى استفاده از خرد به ویژه خرد جمعى بوده است که فعالیتها و امور سیاسى، ادارى، اقتصادى، آموزشى و… را رونق و اعتلا مىبخشد. این بخش از فرهنگ عهدهدار پاسخگویى به نیازمندىهاى عقلایى انسان است.
2- ارزشها و باورها که سازندهى نظام ارزشى بوده و در کنشها و واکنشهاى هنرى ظاهر شده و ذوقیات را پرورش مىدهند؛ مثل آفرینشگرى در زمینهى ادبیات، زیباشناسى، موسیقى، نقاشى، الگوها و….
از آنجا که زندگى به دور از عقل یا خرد و دور از ذوق و شوق، قابلیت دوام کمترى دارد، فرهنگ – به مفهوم شیوهى زندگى – براى پویایى خویش نیازمند دو شاخه و دو پایهى اساسى فکرى و عملى است که تغییر در عناصر ساختارى هر کدام منجر به تغییر رفتارى و کنشى مىگردد. از این رو فرهنگ، رفتار و ساختارى ایجاد مىکند که جریان زندگى و زندگى جمعى (حیات جمعى) را هموار سازد. (2).
1) کاظمى، 1377، ص 77.
2) روزاموند، 1380، ص 12.