جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نقش‏ها

زمان مطالعه: 3 دقیقه

درک فرهنگ یک جامعه نیازمند مطالعه و تحلیل رفتار و نقش افراد آن است. از مسیر این نقش‏ها چگونگى ارتباطات فردى و اجتماعى شکل و سامان پیدا مى‏کند. شرایط اجتماعى هر فرد و نقشى که او در مجموعه‏ى امور جامعه ایفا مى‏کند، رفتار خاصى را در او ایجاد مى‏نماید. این همان الگوى رفتارى قابل انتظار است که براى مشاغل و موقعیت‏هاى اجتماعى وجود دارد. مثلا رفتارى که انسان از یک استاد دانشگاه در برخوردهاى اجتماعى انتظارت دارد، متفاوت از یک راننده تاکسى، دستفروش، یا یک مشاور املاک است. غرض ما در اینجا داورى هنجارى روى والایى یا پستى مشاغل فوق نیست؛ تنها نکته‏اى که واجد اهمیت است، انتظارى است که ما معمولا از ویژگى‏هاى رفتارى آنها داریم.

حال اگر جامعه در شرایطى قرار گیرد که امکان تفکیک میان مشاغل و رفتارها موجود نباشد و بعضا به دلیل رخدادهاى خاصى در شؤون مختلف اجتماع، استاد دانشگاه همان رفتار، شیوه‏ى گفتار و پوششى را داشته باشد که یک بازارى و یا یک بار فروش میدان، آنگاه مى‏توان گفت که جامعه دستخوش نوعى جابه جایى و آشفتگى شده و نوعى تداخل نامنتظر نقش‏ها در آن به وجود آمده است. البته یک موقعیت شاخص اجتماعى، مثل تدریس در سطوح مختلف، ممکن است خود به خود نقش‏هاى متعددى را در هر رده ایجاد کند؛

مثل معلم مدرسه، دبیر، مربى و استاد، که هر یک شأن خاص خود را دارند. انسان در نقش یک نویسنده، یک هنرمند، یک بازیگر سینما یا تئاتر، یک نقاش، یک شاعر، یک نظامى و… همواره گرایش طبیعى به آن دارد که کنش، گویش و پویش متناسب و قابل انتظار با حرفه‏ى خود را انتخاب و در روابط اجتماعى بروز دهد. غالبا از طریق شناخت همین مولفه‏ها مى‏توان روى موقعیت اجتماعى و یا نقش فرد گمانه زنى کرد. برخى شواهد مکمل نیز ممکن است به این عناصر افزوده شود؛ مثل: نوع خودرو، محل سکونت، میزان ثروت، تعداد فرزند و از این قبیل متغیرها که غالبا معیارهاى مناسبى براى تشخیص موقعیت و نقش افراد در جامعه مى‏باشند.

اکنون تصور کنید اگر در جامعه‏اى استاد دانشگاه سوار یک ماشین قراضه شود و وسیله‏اى براى رفت و آمد خود نداشته باشد و در یک منزل معمولى و یا استیجارى در جنوب شهر زندگى کند، ولى در عوض یک واسطه‏گر و دلال بارفروش و یا بنگاهى، از اتومبیل آخرین مدل خارجى استفاده کند و در ویلاى مجلل در شمال شهر زندگى نموده و فرزندانش در خارج تحصیل کنند و همسرش از مغازه‏هاى پاریس و لندن خرید کند، و یا کشاورزى از صبح تا شام در سخت‏ترین شرایط زیستى در سراسر سال در گرما و سرما زحمت بکشد و از قبل تولیدات او گروهى به ناحق به نان و نوایى برسند ولى خود او از کم‏ترین امکانات زندگى و رفاه برخوردار باشد، آنگاه مى‏توان حدس زد که نوعى آشفتگى در سامان دهى جامعه وجود دارد. همین مورد را به سایر شغل‏ها نیز مى‏توان تعمیم داد. در چنین شرایطى دیگر تردیدى نیست که جامعه دچار بحران است. طبیعى است که در آن، عقل سلیم با یک احتساب سرانگشتى نه به دنبال علم مى‏رود و نه تولید و کار، زیرا تا مادامى که شیوه‏هاى ساده‏ترى براى کسب ثروت و مظاهر مادى فرهنگ و رفاه وجود دارد، تلاش براى تعالى جامعه، صداقت، شهامت، قناعت و… دیگر محلى از اعراب نخواهند داشت و

به تدریج جاى خود را به ارزش‏هاى کاذب و ساختگى مى‏دهد و خود تبدیل به ضد ارزش مى‏شود. اگر جامعه و فرهنگ آن در چنین سیر قهقرایى قرار گیرد و همگان به صرافت افتاده و مجدانه در صدد تدبیر بحران بر نیایند، کمترین انتظار، فروپاشى آن جامعه است. قرن‏ها پیش جامعه شناس و متفکر اسلامى «ابن‏خلدون» به صراحت این معنى را بیان داشته است. (1).


1) کاظمى، سید على‏اصغر، بحران جامعه‏ى مدرن، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1377، ص 72.