درک فرهنگ یک جامعه نیازمند مطالعه و تحلیل رفتار و نقش افراد آن است. از مسیر این نقشها چگونگى ارتباطات فردى و اجتماعى شکل و سامان پیدا مىکند. شرایط اجتماعى هر فرد و نقشى که او در مجموعهى امور جامعه ایفا مىکند، رفتار خاصى را در او ایجاد مىنماید. این همان الگوى رفتارى قابل انتظار است که براى مشاغل و موقعیتهاى اجتماعى وجود دارد. مثلا رفتارى که انسان از یک استاد دانشگاه در برخوردهاى اجتماعى انتظارت دارد، متفاوت از یک راننده تاکسى، دستفروش، یا یک مشاور املاک است. غرض ما در اینجا داورى هنجارى روى والایى یا پستى مشاغل فوق نیست؛ تنها نکتهاى که واجد اهمیت است، انتظارى است که ما معمولا از ویژگىهاى رفتارى آنها داریم.
حال اگر جامعه در شرایطى قرار گیرد که امکان تفکیک میان مشاغل و رفتارها موجود نباشد و بعضا به دلیل رخدادهاى خاصى در شؤون مختلف اجتماع، استاد دانشگاه همان رفتار، شیوهى گفتار و پوششى را داشته باشد که یک بازارى و یا یک بار فروش میدان، آنگاه مىتوان گفت که جامعه دستخوش نوعى جابه جایى و آشفتگى شده و نوعى تداخل نامنتظر نقشها در آن به وجود آمده است. البته یک موقعیت شاخص اجتماعى، مثل تدریس در سطوح مختلف، ممکن است خود به خود نقشهاى متعددى را در هر رده ایجاد کند؛
مثل معلم مدرسه، دبیر، مربى و استاد، که هر یک شأن خاص خود را دارند. انسان در نقش یک نویسنده، یک هنرمند، یک بازیگر سینما یا تئاتر، یک نقاش، یک شاعر، یک نظامى و… همواره گرایش طبیعى به آن دارد که کنش، گویش و پویش متناسب و قابل انتظار با حرفهى خود را انتخاب و در روابط اجتماعى بروز دهد. غالبا از طریق شناخت همین مولفهها مىتوان روى موقعیت اجتماعى و یا نقش فرد گمانه زنى کرد. برخى شواهد مکمل نیز ممکن است به این عناصر افزوده شود؛ مثل: نوع خودرو، محل سکونت، میزان ثروت، تعداد فرزند و از این قبیل متغیرها که غالبا معیارهاى مناسبى براى تشخیص موقعیت و نقش افراد در جامعه مىباشند.
اکنون تصور کنید اگر در جامعهاى استاد دانشگاه سوار یک ماشین قراضه شود و وسیلهاى براى رفت و آمد خود نداشته باشد و در یک منزل معمولى و یا استیجارى در جنوب شهر زندگى کند، ولى در عوض یک واسطهگر و دلال بارفروش و یا بنگاهى، از اتومبیل آخرین مدل خارجى استفاده کند و در ویلاى مجلل در شمال شهر زندگى نموده و فرزندانش در خارج تحصیل کنند و همسرش از مغازههاى پاریس و لندن خرید کند، و یا کشاورزى از صبح تا شام در سختترین شرایط زیستى در سراسر سال در گرما و سرما زحمت بکشد و از قبل تولیدات او گروهى به ناحق به نان و نوایى برسند ولى خود او از کمترین امکانات زندگى و رفاه برخوردار باشد، آنگاه مىتوان حدس زد که نوعى آشفتگى در سامان دهى جامعه وجود دارد. همین مورد را به سایر شغلها نیز مىتوان تعمیم داد. در چنین شرایطى دیگر تردیدى نیست که جامعه دچار بحران است. طبیعى است که در آن، عقل سلیم با یک احتساب سرانگشتى نه به دنبال علم مىرود و نه تولید و کار، زیرا تا مادامى که شیوههاى سادهترى براى کسب ثروت و مظاهر مادى فرهنگ و رفاه وجود دارد، تلاش براى تعالى جامعه، صداقت، شهامت، قناعت و… دیگر محلى از اعراب نخواهند داشت و
به تدریج جاى خود را به ارزشهاى کاذب و ساختگى مىدهد و خود تبدیل به ضد ارزش مىشود. اگر جامعه و فرهنگ آن در چنین سیر قهقرایى قرار گیرد و همگان به صرافت افتاده و مجدانه در صدد تدبیر بحران بر نیایند، کمترین انتظار، فروپاشى آن جامعه است. قرنها پیش جامعه شناس و متفکر اسلامى «ابنخلدون» به صراحت این معنى را بیان داشته است. (1).
1) کاظمى، سید علىاصغر، بحران جامعهى مدرن، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1377، ص 72.