فرهنگ، به مثابه خون جارى در رگهاى جامعه، شرایط حیات طبیعى جامعه را فراهم ساخته و آن را از آفت پراکنده شدن اعضاى خود مصون نگه مىدارد و امکان فعالیت را براى تمام قسمتها و بخشها فراهم مىسازد.
هم چنان که فعالیت بخشهاى مختلف بدن مدیون طراوت و جریان مادهى حیاتى «خون» است، فرهنگ یک نظام نیز ریشه و پایه در کلیهى مسایل آن نظام دارد. به عبارتى، هر چند فعالیتهاى یک جامعه در مولفههاى سیاسى، اقتصادى، نظامى و اجتماعى متفاوت به نظر مىرسند و حفظ نظام حکومتى یک کشور بستگى به نوع فعالیتها در حوزههاى فوق دارد، ولى نحوهى فعالیت در اقتصاد و یا سیاستگذارى در بخشهاى دیگر، متاثر از فرهنگ آن نظام اجتماعى است. از این رو، هر فرهنگى که در طول تاریخ توانسته زمینهاى مناسب براى انسجام جامعهى خود فراهم سازد و حرکت آن را به سوى پیشرفت و تعالى تامین نماید، از پویایى مناسبى برخوردار بوده و مداومت و بقاى بیشترى داشته است. به طورى که اگر نظام فرهنگى با شاخصهها و مبانىاش، همهى مناسبات اجتماعى، سیاسى، نظامى و اقتصادى را احاطه نکند و با ارایهى الگویى مناسب، سیستمسازى را در تمام ابعاد توسعه ندهد، عوامل دیگر به اقتضاى شرایط، نقش پدیدههاى فرهنگى را بازى مىکنند و هدایت
جامعه را به سوى مقاصد خود در دست مىگیرند.