پس از چندین سال حضور در عرصه فرهنگى بویژه تحصیل، تحقیق و تدریس در دانشگاه، جاى خالى یک تحقیق جامع و کتاب مفید و فراگیر و جدید را در زمینه شهادت طلبى احساس نمودم.
همواره به این موضوع اندیشیدهام که چگونه مىشود موضوعات کم اهمیتتر در حیطهى علوم اجتماعى بویژه روانشناسى و جامعهشناسى با عناوین روانشناسى… و جامعهشناسى… و کالبد شکافى… مورد تحلیل قرار مىگیرد. و بعنوان یک یا چند واحد درسى در دانشگاهها تدریس مىشود اما موضوعى با این عظمت و تأثیر و گستردگى هنوز جایگاه بایسته و شایستهاى در محافل علمى و فرهنگى ندارد، در حالى که تعداد شهیدان تاریخ بیشتر از میلیونها نفر و تعداد شهادت طلبان نیز بسیار بیشتر از اینها است؟
آیا این تسامح بخاطر این است که اصولا این موضوع اصلا قابل تبیین و تفسیر نیست یا اینکه هنوز اهمیت و ضرورت و تاثیر آن درک نشده است. آیا در این موضوع نیز منتظر آنیم که سیاستمداران و روشنفکران بیگانه به تدوین و تبیین آن بپردازند و پس از سالها دوباره از زاویه دید آنها به اهمیت موضوع واقف شویم و یا تحلیل آنها را حقیقت محض بدانیم و به تحصیل و تبلیغ آن بپردازیم؟ اصولا شهادت طلبى که معناى واقعى ریشه در
فلسفه، عرفان، دین، و زیبایىشناسى، هنر و حماسه دارد و بارزترین و با شکوهترین تجلى آن در فرهنگ اسلامى و بویژه شیعى است، چگونه مىتواند از منظر جامعهشناسى و روانشناسى و فلسفه معاصر غربى که در تحلیل واقعیتها و حقایق مادى نیز با مشکل مواجه است، قابل وصول و حصول باشد؟ فاصله ارزشى و فرهنگى بین عدهاى از محققان بیگانه درباره شهادت طلبى در بعضى از فرهنگها باعث شده است که آنها در تحقیقات خود قضاوت یک جانبه و غیر علمى و تخیلى داشته باشند: مگر مىشود موضوع مهمى چون شهادت طلبى که ریشه در فلسفه حیات، هستى شناسى، آغاز شناسى، فرجام شناسى، و بقاء طلبى، عشق و حماسه و عرفان متعالى دارد، از طریق عقل جزوى نگر و ابزارى شناخته شود؟
البته بدیهى است ابعادى از شهادت که مربوط به عالم غیب و امدادهاى الهى است در منظر جهانبینى متکى بر لیبرالیسم و سکولاریزم قابل درک و فهم نباشد چرا که آنها معتقدند هر گاه در مسائل فکرى و علمى به خارج از تفکر بشرى و فراتر از عقل بعنوان مظهر و مرجع خارج از انسان رجوع نماییم، ناشى از عدم بلوغ و محجوریت و قیمومیت براى بشر است. آنها به خاطر نوع بینش خود منکر ابعاد ماوراء الطبیعى شهادت و مقام و منزلت آن هستند و لذا همانطور که مىخواهند با معرفى کردن دین و تقدس زدایى، آنرا بفهمند در موضوع شهادت طلبى نیز به قداست و مقام معنوى شهیدان و ارتباط آنها با عالم ماوراء الطبیعه و نیز حضور و ظهور و شهود آنها معتقد نیستند و در مرام آنها هرگونه اعتقاد به امر قدسى و ماوراء الطبیعى بىاعتبار و در حکم اساطیر است.
اصولا از کسانى که بدنبال تهى نمودن هندسه فرهنگى ملتها از ارزشهاى متعالى و مقدس، و جایگزینى مثلث سود و سلطه و سرمایه هستند چگونه مىشود انتظار فهم و درک فرهنگ ایثار و جهاد و شهادت داشت.
با الهام از فرهنگى سطحى نگر و ظاهر اندیش و لذتگرا، که آرمانشهر آن منحصر به این دنیا، نفى مقدسات و انکار وحى و عالم غیب و یا زمینى کردن وحى و ساختن بهشت در روى زمین است، چگونه مىشود پى به عظمت «فرهنگ شهادت» برد. چگونه مىشود از تفکرى که مدعى است گرایش دینى و ماوراء الطبیعى براى جبران کمبودها و عقدهها است و چون انسان معاصر کمبودى ندارد بنابراین این دنیاى مدرن نیازى به دین ندارد و انسان بجایى رسیده که مىتواند مستقل از خدا زندگى کند، انتظار معجزه درک مقام شهیدان را داشت.
جالب اینجاست که این تفکر، ایثار، فداکارى و مهربانى را، نقطه مقابل تمدن، نوگرائى و صنعتى شدن مىداند. از منظر آنها «تمدن صنعتى تنها زمانى امکانپذیر است که از خود گذشتگى وجود نداشته باشد… پاکدامنى یعنى ضعف اعصاب و عواطف، ضعف اعصاب یعنى بىثباتى و بىثباتى یعنى پایان تمدن.
تمدن ابدا به شرافت و شجاعت نیازى ندارد.» (1).
همانطوریکه ملاحظه مىشود امروزه عدهاى تمدن و فرهنگ را با عقل جزوىنگر یا عقل معاش که معمولا با تامل در زندگى مادى انسان مىپردازد، مساوى مىدانند و از مرتبه بالاتر یعنى عقل معاد که قدرت تدبیر سعادت اخروى را به انسان مىبخشد، تغافل مىکنند.
البته بسیارى از آنها که به یمن غارت ثروتها و منابع ملتها و دولتها، به تکاثر علم و ثروت و قدرت، و کشتار مظلومان پرداختهاند و همه دنیا را براى خود مىخواهند، حق دارند که از ایثار و شجاعت و شرافت سخن نگویند چرا که ایثارگرى با استکبار و سلطهگرى و سودپرستى رابطه معکوس دارد. به قول علامه جعفرى «از مختصات ضرورى سکولاریسم، نفى شایستگى هر گونه گذشت و فداکارى در راه اصلاح و نیکوکارىها براى مردم جامعه است مخصوصا آن فداکارى که باعث زجر و شکنجه و حتى چشم پوشیدن از زندگى بوده باشد، در صورتیکه هیچ ارزش و عظمتى توانایى مقابله با این صفت والاى انسانى را ندارد.
چه با عظمت است روحى که براى ادامه حیات انسانها یا اصلاح آنها چشم از تماشاى کیهان بزرگ بپوشد و زیر خاک را بر روى خاک ترجیح دهد.» (2).
اصولا مشخصه نظام سلطه و سود، عافیت طلبى و گریز از ایثار است و مشخصه اسلام ناب محمدى و به تبع آن انقلاب اسلامى، عدالتگرائى، آرمانگرائى، شهادت طلبى و ایثارگرى است. در سدههاى اخیر علیرغم ادعاى احترام به حقوق بشر و نظم نوین جهانى، خشونت و استثمارگرى و بردهدارى و استعمارنو و تهاجم فرهنگى در ذات فرهنگ سلطهگران حاکم بر جهان بوده است. علیرغم میل مدعیان سکولاریزم و لیبرالیزم که مدینه فاضله خود را در انفکاک زندگى اجتماعى با دین مىدانند و یا دین را از دخالت در سرنوشت سیاسى و اجتماعى باز مىدارد و دوران عمر ایثار و شهادت طلبى و
خداجویى را تاریخى تصور مىکند، اما جهان معاصر به اهمیت دین و اهتمام به ارزشهاى والاى معنوى واقف شده است. آنانى که از روى عمد یا جهل دین را عامل تغافل و تجاهل و توجیه طبقه حاکم و نظام سلطه مىدانستند، با انقلاب اسلامى ایران شاهد نقش احیاگرانه دینى و تعالیم انبیاء، در مبارزات ملتها و نظامهاى سلطهگر هستند. مگر نه این است که تئورى پردازان عصر حقوق بشر سخن از تضاد و جنگ تمدنها گفتهاند در حالى که جهان با الهام از پیشنهاد ایران اسلامى، سال 2001 را بعنوان سال گفت و گوى تمدنها پذیرفته است. پس این شعار و اعتقاد که عصر ایثار و تعاون، جانبازى و شهادت به سر آمده است، معقول به نظر نمىرسد چرا که در واقع شایعهاى به ظاهر دلسوزانه است که مىخواهد مانع خیزش مستضعفان جهان علیه سلطهگران و متجاوزان گردد.
اگر چه روشنفکران و مسئولان جمهورى اسلامى، تمدنها و فرهنگها را به تفاهم و درک متقابل و حسن نیت دعوت مىکنند و از جنگ و خونریزى بیم مىدهند اما این موضوع به آن معنى نیست که روحیه ایثار و شجاعت و از جان گذشتگى و شهادت طلبى که از عوامل موجده و حیات بخش هر نهضت و انقلاب و نظامى اجتماعى است، فراموش گردد و روحیه تغافل و سستى و عافیت اندیشى و سازشکارى و تسلیم جایگزین آن گردد. اگر فرهنگ شهادت و روحیه شهادت طلبى و ظلم ستیزى و عدالت خواهى و آزادگى در همه ملتهاى جهان نهادینه شود طبیعى است که دست طمع غارتگران و استعمارگران و سلطه جویان و استثمارگران قطع خواهد شد.
مگر همه نمىگویند انسان حب بقا دارد و نمىخواهد بمیرد؟ مگر همه باور ندارند که جان دادن سخت است؟
پس چرا شهیدان از مرگ نمىهراسند؟ چرا آنها به استقبال مرگ مىروند؟ انگیزهها و آرمانهاى آنها چیست؟ آنها به خاطر چه ارزشهایى فداکارى مىکنند؟
اصولا شهادت طلبى در کدام چهارچوب نظرى قابل تبیین است؟
بهر حال، بررسى موضوع شهادت طلبى از امور سهل و ممتنع است و قدم نهادن در این وادى کارى مقدس، پرافتخار، پرهیجان و پرهراس به شمار مىرود.
ما در این کتاب کوشیدهایم بطور اختصار روزنهاى به فضاى گسترده شهادت طلبى بگشاییم. البته معترفیم مقام شهادت آنقدر والاست که ما نه توان ادراک کامل آنرا داریم و نه براى احقاق حق شیهدان لیاقت داریم، چون درک کامل مقام والاى «شهادت» براى ما که در حجاب تن مستور و در زندان طبیعت مقهور و از لذات مادى و معنوى شهیدان به
دوریم، میسور نیست.
جامعهشناسى و روانشناسى و علوم سیاسى، اگر چه دغدغه طرح و تعریف و وصول به مدینه فاضله (که البته چنین مدینهاى مستلزم وجود انسانهاى فاضل و کامل است) را داشتهاند اما هنوز در راه شناخت و تحقق آن، راهى طولانى در پیش دارند.
وصول به این مدینه آرمانى میسر نیست جز اینکه بشر علاوه بر تجارب خود، از سرچشمه فضایل معنوى یعنى وحى نیز الهام گیرد و از تعالیم انبیاء استمداد جوید. بىشک شهیدان پیش قراولان و پیشتازان این مدینه فاضله هستند و سرگذشت جانبازى و حماسه جاودانه آنان، همواره چراغ راه پویندگان و مشعل آیندگان است. بىشک، شناخت شخصیت، انگیزهها، اهداف و رفتارها و ارزشهاى شهیدان، اولین قدم براى وصول به مدینه فاضله و حیات طیبه است.
در این کتاب ما کوشیدایم ابعاد مرتبط با شهادت طلبى را با توجه به مبانى ارزشى و نظرى و بویژه دیدگاههاى مشهور جامعهشناسى، روانشناسى – اجتماعى، دیدگاههاى متفکران اجتماعى و دیدگاههاى ادیان و فرهنگهاى مختلف، مطرح نماییم. شاید عدهاى از بزرگان سئوال نمایند مگر موضوع مهم شهادت طلبى از منظر جامعهشناسى و روانشناسى قابل فهم است؟ پاسخ این است اگر چه پى بردن به همه ابعاد متعالى شهادت طلبى از طریق نگرشها و روشهاى محض جامعهشناسى قابل تبیین و تفسیر نیست اما نظریههاى جامعهشناسى به ما کمک مىکنند تا به کشف زوایاى مهمى از پدیدههاى اجتماعى و ارزشها و انگیزههاى شهادت طلبان نائل شویم. شاید نظر عدهاى دیگر از اندیشمندان این باشد که ما از طرح مسائل ایدئولوژیکى خوددارى نماییم تا به قول آنها از نظر ارزشى بىطرف بمانیم تا این موضوع باعث شود که عدهاى خاص این کتاب را از نظر جامعهشناسى علمى بدانند اما باید اعتراف کرد که مسئله شهادت طلبى و بسیارى از مسائل جامعهشناسى و روانشناسى اجتماعى را نمىتوان فقط در چارچوب تنگ و محدود علمگرایى خالص تفسیر و تبیین کرد. چرا که بقول استاد مطهرى «سیانتیسم (علم گرایى خالص) و تربیت علمى خالص، از ساختن انسان تمام، ناتوان است، تربیت علمى خالص نیمه انسان مىسازد، انسان توانا و قدرتمند مىسازد نه انسان با فضیلت، انسان تک ساحتى مىسازد نه انسان چند ساحتى.
امروز همه دریافتهاند که عصر علم محض به پایان رسیده است و یک خلاء آرمانى
جامعهها را تهدید مىکند.» (3).
جامعهشناسى عصر حاضر و بویژه جامعهشناسى انتقادى رسالت جامعهشناسى را نه فقط شناخت پدیدهها، بلکه تغییر مطلوب جامعه و رویدادهاى اجتماعى مىداند. بنابراین براى شرکت رفتارها و پدیدههاى اجتماعى نباید خود را در چارچوب محدود علم محض محصور نماییم.
در اینجا جا دارد که از مسئولان دفتر تحقیق و پژوهش معاونت پژوهش و تبلیغات بنیاد شهید انقلاب اسلامى که بحق یکى از متولیان «فرهنگ و شهادت» هستند، صمیمانه تقدیر و تشکر نمایم. همچنین از انتشارات شاهد بخاطر قبول زحمت چاپ کتاب قدردانى نمایم.
از طرف دیگر بر خود فرض مىدانم از راهنمایى و اظهار نظر اساتید محترم آقایان سید محمد ثقفى و سعید معدنى که پیشنهادات لازم و جالبى را در جهت اصلاح برخى از مطالب کتاب ارائه فرمودند، تقدیر و تشکر نمایم.
بىشک این کار آغاز راهى سخت و بزرگ است و اینجانب ضمن اعتراف به کاستیها، به نظرات دوستانه و عالمانه اربابان علم و معرفت و اندیشه و فرهنگ نیاز مبرم دارم. باید اذعان کرد که شهادت تا حد زیادى با ایدئولوژى و فرهنگ مرتبط است و هر فرهنگى با معیارهاى خاص خود افرادى را «شهید» تلقى مىکند.
اینجانب دیدگاههاى مختلفى را درباره مسئله شهادت طلبى مطرح نمودهام و در حد امکان به تحلیل آنها پرداختهام و در پایان نیز به طرح تئورى خود درباره شهادت طلبى اهتمام ورزیدهام.
به اعتقاد حقیر این تئورى تا حد زیادى با «فرهنگ اسلامى» تطابق دارد اما در چهارچوب نظرى فرهنگهاى دیگر نیز قابل فهم است.
محمد حسین شاعرى
1) دنیاى شگفتانگیز نو، ترجمه حشمتالله صباغى و حسن کاویار، ص 255.
2) ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، محمدتقى جعفرى، ج 25، ص 102.
3) مجموعه آثار، انسان و ایمان، ص 33 – 34.