ظهور حماسه به اسم قدرت در جهان خارج، از آن ولى اعظم است و بىتردید، کسى که هویت قدرت الهى در عالم هستى است، قدرت و شجاعتش همتایى ندارد؛ بلکه اساسا ترس و وحشت در وجودش راه پیدا نمىکند. از این روست که مولاى متقیان حضرت على «علیهالسلام» وقتى به تنهایى و بىکسى تهدید مىشود، مىفرماید:
و الله لو لقیتهم واحدا و هم طلاع الارض کلها ما بالیت و لا استوحشت.» (1).
»به خدا سوگند! اگر یک تنه با آنان روبهرو شوم، در حالى که تمام روى زمین را پر کرده باشند، هیچ ترسى و وحشتى به خود راه نخواهم داد.»
و امام حسین «علیهالسلام» هم مىفرماید:
»الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهى عنه لیرغب المؤمن فى لقاء الله محقا و لا أرى الموت الا السعادة و لا الحیاة مع الظالمین الا برما.» (2).
»آیا نمىبینید که به حق عمل نمىشود و از باطل جلوگیرى نمىگردد؟ در چنین شرایطى، شخص مؤمن به حق باید از جان خود بگذرد و مشتاق
لقاء الله باشد که من در چنین شرایطى، مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را، جز ننگ و ذلت نمىبینم.»
ممکن است سؤال کنید که وقتى امام حسین «علیهالسلام«، قدرت بالوارثهى حق تعالى در عالم هستى است، پس چگونه از لشکر یزید شکست خورد؟
در پاسخ باید گفت: شکست در منطق ولایت اصلا راه ندارد.
هل تربصون بنا الا احدى الحسنین. (3).
»آیا جز یکى از دو نیکویى (پیروزى یا شهادت) را دربارهى ما انتظار دارید؟»
ضمن این که پیشتر گفتیم ولى اعظم، مأمور است که قدرت را در جهت حکومت، هدایت و بقاى موجودات به کار گیرد؛ نه در جهت هدم و ویرانى آنها و این بستگى به استعداد حال موجودات دارد که بد نیست و به دو نمونه از آن روز عاشورا اشاره کنیم:
وقتى امام حسین «علیهالسلام» فریاد «هل من ناصر ینصرنى» را تکرار مىکرد، خورشید، باد، کوه، زمین و ملائکه در عرش، براى یارى اعلام آمادگى کردند؛ اما سر این یارى خواستن، به معانى غلبهى ترس و خوف بر امام نبوده است؛ چنانچه زبان حالش این چنین است:
سر هل من ناصر ینصرنى
لا بمعنا الخوف أن یغلبنى
کوه ندانست این و در فریاد شد
بهر یارىام مهیا باد شد
ناگهان دیدم زمین از سوز و درد
حفرههایى چند در خود بازکرد
آفتاب با شعلههاى آتشین
گفت مرا رخصت بدهاى نازنین
تا فرستم خرمنى از شعله را
تل خاکستر نمایم کوفه را
جنیان خود را هویدا کردهاند
بهر یارىام تقاضا کردهاند
وقتى امام حسین «علیهالسلام» دید که طلب یارى او، ضعف و ناتوانى ولى اعظم تلقى شده است، بناچار اشارهاى به عظمت قدرت ولایت در سراسر هستى نمود و سپس فرمود:
گفتم آنها را چه دارید در گمان
قدرت خود مىدهید بر من نشان؟
قصدم از یارى ز روى ضعف نیست
موج دریا مضطرب از کف نیست
نشأت کون و مکان از کان من
هستى عالم همه از جان من
گر ز روى قهر و نیستى دم زنم
لنگر هستى زجایش برکنم
نمونهى دیگر، فرمان امام حسین «علیهالسلام» به شمشیرها است؛ آن جا که مىفرماید: «ان کان دین محمد لم یسقتم الا بقتلى فیا سیوف خذینى«. چون این خطاب کلامى بود، یکى از شمشیرها عرضه مىدارد:
ناگهان شمشیرى آمد در سخن
گفت چه فرمانى است این، اى روح من
عالمى سرگشتهى روى تو است
هر چمن آکنده از بوى تو است
آب دریا از تو آید در خروش
دوزخ از تهدید تو گردد خموش
نور خورشید از ضمیر پاک تست
کوه را بینم که سینه چاک توست
آنچه بینم در زمین و آسمان
تو بر آنها مىدهى هر لحظه جان
گرچه جنس جامدم از آهن است
لیک مهرت یا حسین اندر من است
خوب مىدانى که با تو همدمیم
با یزید و لشکرش نامحرمیم
ما ز تو هر لحظه فرمان مىبریم
گر بخواهى قلب دشمن مىدریم
وقتى امام حسین «علیهالسلام» شعور و لایى شمشیر را ملاحظه کرد، ضمن قدردانى از آن فرمود:
گفت حسین شمشیر را اى باادب
قدرشناس من شدى از لطف رب
آنچه مىگویى ترا دستور نیست
چون حسین بر مرگ خلق مأمور نیست
اقتضاى حالشان خون خوردن است
اقتضاى حال من جان دادن است
خواهشى دارم کنون ردم مکن
شرمسار در محضر جدم مکن
چون که دین جد من اندر جهان
جز به قتل من نماند جاودان
مىدهم رخصت شما را اى سیوف
در میان گیرید مرا با این صفوف
بنابراین، امام حسین «علیهالسلام» به عنوان ولى اعظم خدا، مأمور تخریب و ویرانى بشریت نیست؛ بلکه مأمور است بشریت را، به حکومت یا به شهادت هدایت کند. امام راحل (ره) نیز به هر دو جنبه آن توجه کامل داشتهاند:
»کسى که فرمایشات ایشان را، (امام حسین «علیهالسلام«) از وقتى که از مدینه بیرون آمدند و به مکه آمدند و از مکه آمدند بیرون؛ حرفهاى ایشان را مىشنود، همه را، مىبیند که ایشان متوجه بوده
است که چه دارد مىکند. این جور نبود که آمده است بیند که [چه خواهد شد]؛ بلکه آمده بود، حکومت هم مىخواست بگیرد. اصلا براى این معنا آمده بود و این یک فخرى است و آنهایى که خیال مىکنند که حضرت سید الشهداء براى حکومت نیامده، خیر؛ اینها براى حکومت آمدند.» (4).
همچنین امام راحل (ره(در جاى دیگر مىفرماید:
»دربار اموى خیلى خوشحال مىشد که سید الشهدا بنشیند و حرف نزند و آنها بر خر سوار باشند؛ اما او، مسلم بن عقیل را فرستاد تا مردم را دعوت کند به بیعت تا حکومت اسلامى تشکیل دهد و این حکومت فاسد را از بین ببرد.» (5).
همان طور که گفتیم، مأموریت ولى اعظم، هدایت، اصلاح جامعه و حفظ آن بر اساس اقامهى عدل است. بدیهى است که لازمهى چنین مأموریتى، داشتن حکومت است. آنچه که امام حسین «علیهالسلام» در وصیت نامه خود متذکر شدند، مبین همین معناست:
و انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى (ص) ارید أن آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیرة جدى و ابىعلى بن ابىطالب فمن قبلنى بقبول الحق فالله اولى بالحق و من رد على هذا اصبر حتى یقضى الله بینى و بین القوم و هو خیر الحاکمین و هذه وصیتى الیک یا اخى. (6).
»و من نه از روى خودخواهى، یا براى خوشگذارانى و فساد و ستمگرى، از مدینه خارج مىشوم؛ بلکه هدف من از این سفر، امر به معروف و نهى از منکر و اصلاح مفاسد امت و احیاى سنت و سیرهى جدم، رسول خدا (ص) و پدرم على (ع) است. پس هر کس این حقیقت را از من بپذیرد و پیروىام کند، راه خدا را پذیرفته است و هر کس این را رد کند، من با صبر و استقامت، راه خود را در پیش خواهم گرفت تا خداوند، میان
من و این افراد حکم کند که او بهترین حاکم است.»
طبیعى است که امر به معروف و نهى از منکر و احیاى سنت و سیرهى رسول اکرم «صلى الله علیه و آله» و حضرت على «علیهالسلام«، بدون داشتن حکومت امکانپذیر نیست؛ اما امام حسین «علیهالسلام» مىبیند که حال و روز مردم، به دلیل حاکمیت جهل و زور، اقتضاى حکومت ولى خدا را نمىکند. در جهالت این قوم، همین بس که فاسقترین دودمان عصر، به عنوان خلیفهى اسلام بر جامعهى اسلامى حکومت حکمرانى مىکنند. وقتى مروان از امام حسین «علیهالسلام» مىخواهد تا با یزید بن معاویه بیعت کند، امام مىفرمایند:
انا لله و انا الیه راجعون و على الاسلام و السلام اذا بلیت الامة براع مثل یزید و لقد سمعت جدى رسول الله (ص) یقول الخلافة محرمة على آل ابىسفیان فاذا رأیتم معاویه على منبرى فابقرا بطنه و قد راه اهل المدینه على المنبر فلم یبقروا فابتلا هم الله بیزید الفاسق. (7).
»ما از خداییم و به سوى او مىرویم. اینک باید فاتحهى اسلام را خواند که مسلمانان به فرمانروایى مانند یزید گرفتار شدهاند. از جدم رسول خدا (ص) شنیدم که مىفرمود خلافت بر خاندان ابىسفیان حرام است و اگر معاویه را بر منبر من دیدید، شکم او را پاره کنید: با این حال، مردم مدینه او را بر منبر دیدند؛ ولى او را نکشتند تا خداوند نیز آنان را به یزید فاسق مبتلا کرد.
براستى شاهدى از این زیباتر نمىتوان براى جهل مردم زمانه پیدا کرد؛ جهالتى که دگرگونى عجیبى را در جامعهى اسلامى نشان مىدهد و عمق خیانت امویان را برملا مىسازد. در چنین شرایطى باید امام از حکومت – که حق بلافصل اوست – دست بردارد؛ زیرا ظلمت، همیشه دشمن نور است و زورمداران همواره با سوء استفاده از جهل مردم، عدالتخواهان و صاحبان اصلى حکومت و هدایت را، از صحنهى زندگى سیاسى و اجتماعى دور مىکنند؛ اما امام حسین «علیهالسلام» به عنوان ولى زمان، مأمور به هدایت است؛ حال اگر این کار در شکل حکومت ممکن نشد، باید در قالبى دیگر – که همان شهادت است – هدایت و رستگارى جامعه را تضمین کند. از این روست که
امام راحل (ره) فرمود:
»سید الشهداء و اصحاب او و اهل بیت او، آموختند تکلیف را؛ فداکارى در میدان و تبلیغ در خارج میدان.» (8).
بر این اساس، اگر با تبلیغ برقرارى حکومت عدل و اقامهى معروف، از بین بردن منکر ممکن نباشد، تکلیف، فداکارى در میدان است. پس شهادت هم، نوعى بیدارى و هدایت است؛ هدایتى که با رفع موانعى همچون دنیاطلبى و جهالت همراه است. ستمگران همواره با بهرهگیرى از این حربهها، به مبارزه علیه حرکتهاى آزادیبخش و عدالتخواهانه برخاستهاند و با تبلیغات دروغین خود، کار خیرخواهان جامعه را به جایى رساندهاند که مردم، آلودن دست خود به خون آنان را، عملى خداپسندانه و موجب نیل به بهشت دانستهاند. این تثلیث زور و پول و فریب، در عصر امام حسین «علیهالسلام» به اوج قدرت خود رسید. مردم آن گونه نسبت به ولى زمان خود جاهل شدند که قتل تو را ثواب و مایهى ورود به بهشت مىدانستند. آنان حتى پس از این اقدام شوم، بیرق «بیت الجنة» را بر سر در منازل خویش آویختند.
این خطر امروز نیز ما را تهدید مىکند. اگر اتحاد زور و زر و تزویر حفظ شود و در جامعه عمومیت یاید. امروز نیز قطعا دیر نخواهد بود که ما را دشمن ولى زمان خویش سازد. تا زمانى که جهل، ابراز فریب دنیاطلبان مکارباشد، خون مقدس دهها حسین و حسن و فاطمه (صلوات الله علیهم اجمعین) بر زمین جارى خواهد بود!
تا زمانى فکر دینا در سر است
تشنهى خون حسنى دیگر است
شیعه خون از این مصیبت مىخورد
زخم از تیغ جهالت مىخورد
جهل ما باشد دبستان یزید
خنجر ستانى دگر آرد پدید
امام حسین «علیهالسلام» با پدیدهى خطرناک جهل مواجه است؛ جهلى که به نام دین، کفر و فسق و فجور را، خوراک فکر و روح مردم مىکند و نور ولایت را از ضمیر جانشان مىزداید:
هر دلى را جهل مهجورش کند
جاى رجعت دشمن نورش کند
مرد حق را مىزند هر لحظه نیش
تا نماید آرزوى مرگ خویش
کوفیان مصداق این معنا شدند
تشنهى خون حسین یکجا شدند
امام حسین «علیهالسلام» مأمور به انهدام و قتل مردم نیست؛ بلکه او تکلیف دارد که مردم را هدایت کند؛ حتى اگر اقتضاى این هدایت، خونخوراى مردم باشد:
اقتضاى حالشان خون خوردن است
اقتضاى حال ما جان دادن است
همان طور که گفته شد، ولایت روح جهان هستى است و ولى قطب عالم امکان و اعیان است؛ لذا مرگ و نیستى، در ولى اعظم راه ندارد. پس اگر امام حسین «علیهالسلام«، با پیکرى پاره پاره در خون خود شنا مىکند، اقتضاى حال مردمى است که جز با خون ولى اعظم، از هلاکت جهل و شرارت نجات پیدا نمىکردند؛ زیرا امام حسین «علیهالسلام» مأمور افاضه حیات و نیز حفظ آن در صراط مستقیم هدایت است:
در جهالت مىکند ظالم شتاب
مىزند بر قلبها قفل حجاب
چون حسین بر جان خلق رزاق شد
بهر بیدارى خلق براق شد
گفت بیاید خون دهم بىالتهاب
تا شوم مفتاح بر قفل حجاب
پس مرا شمشیرها زخمى کنید
قتل من را این زمان حتمى کنید
بنابراین، وقتى خون ولى مىجوشد، خون بشریت را به جوش مىآورد و از رکود و هلاکت و جهل و نیستى مىرهاند و حیات دوبارهاى را در ارواح متروک و منجمد مىدمد. و این است معناى کلام امام راحل (ره) که فرمودند: «این خون سید الشهداست که خونهاى همهى ملتهاى اسلامى رابه جوش مىآورد.»
هر دلى خونم بنوشد نوش او
چون که گردم جلمه عقل و هوش او
پس شهادت نوعى بیدارى از نوع درونبینى است و شهادت ولى اعظمى چون امام حسین «علیهالسلام«، نوعى قرب است و از آن جا که ولى، واسع رحمت است، مبداء مقام قرب نیز هست.
ما ز رحمت آمدیم از سوى دوست
تا شهادت مىرویم تا کوى دوست
هر ولى چون چشمهاى از شراب اوست
خون جوشانش لقاى قرب اوست
لذا مقام قرب شهادت ولى اعظم، سراسرش بیدارى و تذکر و پند و عبرت است.
مشهور است که سالار شهیدان خود فرمود: «انا قتیل العبرة» و در دعاى آن حضرت و از قول معصومین «علیهمالسلام» وارده شده است:
انا قتیل العبرة لا یذکرى مؤمن الا استعبر» (9).
»من کشتهى عبرت هستم؛ مرا مؤمنین یاد نمىکند، مگر آن که از این حادثه پند مىگیرد.»
امام صادق «علیهالسلام» نیز در زیارتى که خطاب به آن حضرت است، مىفرماید: لیستنقذ عبادک من الضلالة و الجهالة و العمى و الشک (10).
»او کسى است که با قیام خود، بندگان خدا را از گمراهى و جهل و کورى و شک نجات داد.»
بنابراین، هدف از برگزارى محافل و مجالس عزادارى امام حسین «علیهالسلام» باید احیاى اندیشهى اهل بیت «علیهالسلام» و فرهنگ عاشورا باشد و تنها حقیقت عزادارى با چنین هدفى تحقق پیدا مىکند.
1) نهجالبلاغه، نامهى 62.
2) تاریخ طبرى، ج 4، ص 205.
3) سورهى توبه، آیه 52.
4) صحیفه نور، ج 20، ص 190.
5) همان، ج 1، ص 174.
6) احمد بن محمد خوارزمى: مقتل الحسین، ص 192.
7) ابنطاووس: لهوف، ص 53.
8) صحیفه نور، ج 17، ص 59.
9) عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص 100.
10) بحارالانوار، ج 98، ص 177.