حضرت قاسم «علیهالسلام» چون تربیت یافتهى مهد ولایت بود، با مشاهدهى صحنههاى پیکار شهیدان، واقف اسراى شد که از مصدر ولایت عمویش، توسط اصحاب و فرزندانش مورد مکاشفه قرار مىگیرد. ناگهان جرقهاى در او ایجاد شد و اسرار غیبى را از پس پردهى وجود شخصى سید الشهدا بر او نمایان کرد. قاسم دریافت که رخصت حضور و درک حظوظ آن را، جز به شهادت ندهند؛ لذا آشفته و شتابان به محضر مبارک امام حسین «علیهالسلام» آمد و چنین عرضه داشت:
گفت قاسم با زبان ابتهال
رخصتم ده اى عمو بهر قتال
من کنون آهنگ میدان کردهام
قصد رفتن سوى جانان کردهام
سر کشیدم عشق را از جام دوست
مىروم اکنون پى پیغام دوست
هر دلى پر شد ز عشق روى تو
مىشتابد بىسر و پا سوى تو
بوسه زد بر پا و دستان حسین
منقلب کرد قلب سوزان حسین
چون حسین عشق برادرزاده دید
دست به گردن برد و آغوشش کشید
امام حسین «علیهالسلام» برادرزاده را آغوش مىکشد و قد و بالاى یادگار برادر را تماشا مىکند و عشق لقاى حق را در او کامل مىبیند، با این حال از او مىپرسد: «مرگ در کام تو چگونه است؟» حضرت قاسم جواب مىدهد «أحلى من العسل«. چگونه مرگ براى او شیرینتر از عسل نباشد، در حالى که مشهد او ولایت است و زندگى او جوار
قرب الهى براى ابدیت است. حضرت قاسم «علیهالسلام» وقتى رخصت میدان از عمو گرفت، آن چنان به وجد آمد که قهقهى مستانهاش را حوریان در جنان مىشنیدند:
تا رضایت از عمو حاصل نمود
بند خنده از لبان دل گشود
قهقهى مستانهاش را حوریان
مىشنیدند با تعجب از جنان
آمدند آشفتهاش تا کربلا
دیدند او را نیست میلى جز خدا
هر چه کردند تا ببیند یک نظر
گفت من از دنیا گذر کردم گذر
گاهى آتش عشق آن چنان در وجود عاشق شعله مىکشد که «ما سوى الله» را اصلا احساس نمىکند و جذبهى لقاى یار، آن گونه او را محو خود مىکند که گویى از کالبد خود جدا شده است و این همان سر «موتوا قبل أن تموتوا» است که در پرتو انوار ولایت براى شهیدان حاصل مىشود.