وقتى امام حسین «علیهالسلام» به میدان مىرود، علىاصغر از فراقش بىتابى مىکند. مادرش رباب او را در آغوش مىگیرد و براى او لالایى مىخواند. وقتى پستان بىشیر را در دهانش مىگذارد، مىبیند طفل میلى به شیر ندارد؛ بند قنداقه را از پایش بازمىکند و با صدایى خسته او را ناز مىکند؛ اما علىاصغر آرام نمىگیرد و در این گیر و دار، با زبان حال به مادرش مىگوید:
گفت مادر طفل شیرخوارم مکن
با غم لالایى آزارم مکن
زود بگشا از تنم قنداقه را
دور کن از غیرتم گهواره را
چون پدر تنها بود در کار و زار
خواب شیرین بهر من ننگ است و عار
دامن بابا روم نازم دهد
آب ناب از چشمهى رازم دهد
غنچهاى باشم من از بستان او
چون نگیرم اوج در دستان او
بىولایت زندگى بر من خطاست
جسم را بىروح ماندن کى رواست
عالم اسرار باباى من است
این طلب مادر تمناى من است
شهد عشق از شیر تو نوشیدهام
این چنین در کربلا جوشیدهام
وقتى امام حسین «علیهالسلام» احساس کرد عشق ولایت، کودک شش ماههاش را بیقرار کرده است؛ به سوى خیمه آمد و مشاهده کرد که عشق مادر مانع مهر دلبر است. افغان مادر، هیچ تناسبى با تعجیل اصغر ندارد؛ لذا راز این بىتابى را این چنین براى مادرش بیان مىکند:
گفت از نطق ولایت اى رباب
کى رهانند نور را از آفتاب
عاطفه با عشق همگون کى شود
عقل بىاحساس مجنون کى شود
بیش از این بىتاب و دلگیرش مکن
فکر آب و خواب هم شیرین مکن
اصغر من تشنهى تیر بلاست
افسر شش ماههام در کربلاست
غنچهى نشکفته حاصل مىدهد
آسمان را جرأتش دل مىدهد
شرمسار از سرخى او لاله است
آه از بىآهىاش در ناله است
وقتى علىاصغر پدر را مىبیند، آرام مىگیرد. و بدین ترتیب مىفهماند که علت بیقراى او شیر نیست؛ بلکه آب ولایت است که از چشمهسار پدرش مىجوشد و کام نوشیدن این آب نیز، شهادت است؛ به همین دلیل، امام حسین «علیهالسلام» او را به میدان مىبرد تا تیر حرمله مهمان گلویش شود و او را به مقصودش برساند.از این رو علىاصغر با زبان حال به پدر عرض مىدارد:
گفت پدر من را در آغوشت بگیر
کى مرا باشد تمنایى به شیر
بوسه باران کن لب عطشان من
تا نشانى شور عشق افشان من
تا در آغوش پدر مأموى گرفت
تیرى آمد در گلویش جا گرفت
چون حسین بود حلقهى وصل و لقا
همزمان گشته وصالش با خدا