وقتى حر به امر عبیدالله بن زیاد، راه را براى امام حسین «علیهالسلام» بست، لشکر تشنهى خود را از جام ولایت سیراب نمود و پس از تسکین آرزوى اقتداى نماز جماعت، قلبش از انشاى خطبهى نورانى امام حسین «علیهالسلام» منقلب شد و او را همسفر قافلهاى نمود که در گرماى سوزان صحراى غربت، به سوى شهادت مىشتافت. از آن جا که حر در ذات و سرشتآلود نبود، حقیقت ولایت را دریافت و ناگهان مرغ او از قفس تن خاکى آزاد شد و در حریم افلاکى ولایت، به پرواز درآمد:
گشته قلبش روشن از نور حسین
ناگهان دریافت منظور حسین
از صفاى معنى آن ممتحن
جان حر آزاد شد از قید من
در نوایش بانگ اسرافیل دید
روز محشر را از آن تحویل دید
دید از جنت به نارش مىکشند
کوفیان یکسر درون آتشند
چون نبود آلوده در ذات و سرشت
دید حسین باشد معناى بهشت
هر کلامش چون نسیمى در بهار
جلوهى حق را نماید آشکار
جان او پرواز کرد در کوى او
خویش را شرمنده دید از روى او
از این رو، در شب عاشورا به گوشهاى خلوت روى آورد و اشک ندامت و پشیمانى، سکوت تنهایى او را شکست:
پیش خود گفت این جوانى را چه سود
این غرور و پهلوانى را چه سود
بندهى حرص و هوایم کرده زور
دشمن نور خدایم کرده زور
زور تن شهوتپرستى مىکند
در ضلالت شاد و مستى مىکند
مىشود ابزار دست حیلهگر
همچو حر ماند ز فردا بىخبر
حر در اوج ندامت، از اعمال گذشتهى خویش استغفار نموده ودر اثر توبهى صادق، جهان غیب را از باب ولایت بر جان خود گشوده یافت و در آن قوت جان را بىانتها دید که دم به دم از نور ولاتى مدد مىگیرد:
نور جان نور جهانتابى شود
بر جهان غیب ابوابى شود
قوت جان، قونى بىانتهاست
قوت جان دست پنهان خداست
ما رمیت اذ رمیت خواندهام
راز او را در حسین پى بردهام
دست پنهان خدا باشد حسین
کى دمى از او جدا باشد حسین
وقتى حر به راز ولایت پى برد، دست پشیمانى را مجددا بر سر کوبید، و گفت: «کاش از کودکى مىمردم و قلب حسین «علیهالسلام» را از خود آزرده نمىکردم. کاش این زبانم گنگ و لال مىشد و هرگز با او جدال نمىکردم.» با وجود این، از زحمت ولایت نومید نشد و از بىنوایى، رهسپار بارگاهش مىشود و با خجالت تمام مىگوید:
السلام اى معدن جود و کرم
کعبهى عشاق عالم را حرم
اى امین مخزن افلاکیان
عرصهى پرواز روح خاکیان
من به دام تو گرفتار آمدم
عاشقم تعقیب دلدار آمدم
اندر این عالم تویى امید من
ذرهاى باشم تویى خورشید من
در میان جنت و نار آمدم
نزد تو شرمنده و خوار آمدم
آتش نار از تو فرمان مىبرد
باغ جنت از تو ریحان مىخرد
مىنشان با آب نورت نار من
لاله کن در گلشن جان خار من
مىنگر افغان و آه و ندبهام
درپذیر اى مهر تابان توبهام
وقتى امام حسین «علیهالسلام» از انقلاب درونى حر باخبر شد و او را واقف اسرار ولایت یافت، به خواهرش زینب «علیهماالسلام» فرمود: حال حر را بنگر که چگونه به درد محبت ما گرفتار آمده است؛ توبهى صادق از رفتارش و آب شرم از شک رخسارش هویداست:
حر بیا اینک تو مهمان منى
چون که با جان آمدى جان منى
با خودت جرم عظیم آوردهاى
لیک در نزد کریم آوردهاى
آب عشقت مىدهم مجنون شوى
بىسر و پا در میان خون شوى
راه کوتاه است و کوثر عنقریب
لحظهاى مانده است تا کوى حبیب
اهل خیمه! حر دگر خویش من است
در قیامت بىگمان پیش من است