جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

در راه اروپا

زمان مطالعه: 3 دقیقه

دو هفته بعد، یک روز صبح زود تو را با آمبولانس به فرودگاه می‏برند و با برانکارد به داخل یک هواپیمای غول پیکر 747 می‏کنند. اگر چه دفعه اول نیست که سوار هواپیمای مسافربری می‏شوی، ولی حال و هوای این هواپیما با هواپیماهایی که تا کنون دیده‏ای متفاوت است. این طیاره به خارج از کشور و اروپا می‏رود و به همین دلیل بوی عطر و ادکلن فضای کابین را پر کرده است.

جای تو در انتهای هواپیما و بر روی شش صندلی خم شده است. روی صندلیها، تختی نصب کرده‏اند و تو را روی آن می‏خوابانند. هنوز قادر به حرکت نیستی. اگر چه از سه هفته‏ی پیش از تخت پایین آمده‏ای و توسط ویلچر این طرف و آن طرف رفته‏ای، ولی دکتر همراه اجازه حرکت نمی‏دهد و از تو می‏خواهد، هیچ گونه حرکتی خصوصا ایستادن روی پاها را صورت ندهی. چند نفر دیگر نیز هستند که از ناحیه‏های مختلف مجروح شده‏اند. یکی از آنها از ناحیه چشم آسیب دیده. دیگری به شدت شیمیایی شده و اکثر اعضای بدنش باند پیچی است. بقیه هم دارای مجروحیتهایی هستند که به هر حال می‏توانند روی صندلی بنشینند. گروه اعزامی در هواپیما با یکدیگر آشنا می‏شوید و دکتر همراه، موظف است تا رساندن شما به مقصد، مواظب احوال هر یک از شماها باشد.

این هواپیما هم برای پرواز نیاز به صعود دارد. خلبان به مسافرین خوش آمد می‏گوید و ارتفاع، فاصله‏ی زمانی و مسیر حرکت را توضیح می‏دهد. چند میهماندار هم مشغول پذیرایی می‏شوند. اول شکلات، بعد یک صبحانه خوب. در بین راه با اجازه‏ی دکتر برای دیدن مناظر پایین، به حال نشسته در می‏آیی و سعی می‏کنی جزئیات زمین را تشخیص بدهی. جاده‏ها و خانه‏ها و ماشینها و کوهها و…

مناظر زیبایی است و از بالا جلوه‏ی خاصی دارند. مهماندار هم مثل پرستارها خوش برخورد و مهربان‏اند و به قسمت مجروحان بیشتر رسیدگی می‏کنند. آب میوه می‏آورند و وضع و حال بچه‏ها را می‏پرسند. با تو بیشتر صحبت می‏کنند.تو به ظاهر، مشکل جسمانی بیشتری داری و روی تخت خوابیده‏ای. تو هم سؤال می‏کنی. خصوصا از آن بالابری که تو را داخل آن گذاشتند و مثل جرثقیل تو را تا در ورودی هواپیما بالا آورد. خیلی برای تو جالب بوده است و دوست داری اطراف خود را خوب بشناسی.

فرودگاه فرانکفورت مه آلود است. کمربندها بسته می‏شود و خیلی زود خرطومی قرمز رنگ به در هواپیما می‏چسبد.

همه پیاده می‏شوند. مجروحان هنوز در هواپیما مانده‏اند. چند مرد آلمانی با برانکارد وارد می‏شوند. گویا دستگاه پایین بر مریض و مجروح ندارند! می‏خواهند تو را از پله‏ها پایین ببرند. این کار را هم می‏کنند. فقط با دو کمربند کلفت تو را به تخت می‏بندند. سایر مجروحان نیز پایین می‏آیند. آنها هر یک سوار یک آمبولانس می‏شوند و می‏روند. ولی تو باید در فرودگاه منتظر پرواز فرانکفورت به هامبورگ بمانی.

دو ساعت بعد، هواپیمای خطوط داخلی آلمان (لوفت هانزا) به سوی شهر هامبورگ به پرواز در می‏آید و یک ساعت بعد در فرودگاه آن شهر به زمین می‏نشیند و تو را به بیمارستان منتقل می‏کنند. در بین راه دختران مهماندار آلمانی به تو محبت می‏کنند. اگر زبان ارتباط وجود ندارد ولی سعی می‏کنند

با ایما و اشاره تو را راضی نگه دارند. باز هم در آخر هواپیما و روی شش صندلی خم شده که حتما هزینه بالایی را نیز در بردارد. داخل هواپیما حدودا 90 مسافر وجود دارد که قریب به اتفاق آنها آلمانی‏اند. تو را هم با تعجب می‏نگرند و به همین دلیل یکی از میهماندارها پرده‏ای به اطراف تو می‏کشد. بعد خودش به این طرف پرده می‏آید و سعی می‏کند وضعیت تو را جویا شود. تو زبان آلمانی نمی‏دانی ولی با آنچه که از انگلیسی دوران دبیرستان در ذهن داری، سعی می‏کنی چیزهایی را به او بفهمانی. ولی کافی نیست. او به گوشه‏ای می‏ایستد و به تو نگاه می‏کند. شاید به فکر «خمینی» است. زیرا تو سرباز «خمینی» هستی. نام ایران و انقلاب هم با نام «خمینی» زنده است.شاید سن و سال تو را تخمین می‏زدند. «عجب سرباز کوچکی» هر دفعه که سرت را بر می‏گردانی، او را مشغول دیدن خود می‏یابی. ناخودآگاه لبخند می‏زند و می‏خواهد حتی از این طریق ترحم خود را نشان بدهد.ولی نمی‏داند که بسیجی‏ها نیازی به ترحم ندارند! حیف که نمی‏توان به او گفت بسیجی یعنی چه؟