جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

چرا ملائک نمی‏آیند

زمان مطالعه: 4 دقیقه

تانک شلیک می‏کند. اما تو هیچ نمی‏فهمی و نقش زمین شده‏ای. غرقه به خون و آخرین نفسها. چیزی مانع نفس کشیدن تو شده. شاید خون گلویت باشد. چرا ملایک نمی‏آیند؟ چرا آسمان کبود شده؟ چرا زمین می‏چرخد؟ این بوته صحراست یا گل بهشتی. جان دادن خیلی سخت است. برای کم شدن درد، پاهایت را در شکم جمع می‏کنی. سمت راست صورتت خاک را لمس می‏کند و در افق فقط تانک می‏بینی. شاید زمان بیشتری برای جان دادن لازم است. اگر قرار نیست شهید شوی چرا تکان نمی‏خوری؟ هیچ قدرتی باقی نمانده. هیچ عصب و عضله‏ای به تو یاری نمی‏رساند. آبی در دهان نیست تا راه گلوله را تر سازی. خشک خشک. دهانت تلخ شده و قلبت می‏سوزد.

هنوز صدای انفجارها را می‏شنوی. از همه بدتر حرکت زنجیر تانک است که لحظه به لحظه نزدیکتر می‏شود. شاید از روی تو عبور کند. تو نمی‏توانی حرکت کنی. حتی اگر تصمیم به حرکت هم بگیری، توان آن را نداری. همین گونه بمان تا بیایند. یا ملائک برای قبض روح می‏آیند یا دوستان برای نجات. اما شهادت خوشتر است. راه را پایان یافته می‏بینی. فکر می‏کنی که نوبت تو فرا رسیده. از قافله جا مانده‏ای. در آرزوی شهادت، خود را به دست نسیم سپرده‏ای، اما خبری

از ملک الموت نیست. صدای بچه‏ها به گوش می‏رسد. می‏خواهند کمک کنند، از تو هم حرکت می‏خواهند. چشمها را باز می‏کنی، نیروهایت نیم خیز پیرامونت نشسته‏اند، اما خطر تانک هنوز وجود دارد.

بچه‏ها می‏خواهند به تو کمک کنند، پتو هم آورده‏اند. شاید فکر کنی که این حرکتها بی‏فایده است و چند لحظه بعد، شهید خواهی شد. ولی فعلا باید به حرف اینها گوش بدهی. تو را روی پتو می‏گذارند و چهار نفری چهار گوشه‏ی پتو را می‏گیرند. یک دست پتو و یک دست هم آونگ. به سرعت راه رفته را بر می‏گردند. تا پشت خاکریز. در بین راه گلوله دیگری برای جمع شلیک می‏شود و بچه‏ها ناگهان تو را رها می‏کنند. می‏افتی روی زمین. فریادت بلند می‏شود. نعره می‏کشی. دوباره پتو را از زمین بر می‏دارند. تو هم سنگین شده‏ای. خیلی زحمت می‏کشند. از دید مستقیم تانکها خارج می‏شوند و پشت خاکریز می‏افتند. خیلی خسته شدند، ولی تو هنوز زنده بودن خود را باور نداری. چشمهایت را روی هم می‏گذاری و حاضر به دیدن چهره‏های دوستان خاکی خود نیستی، اما باید باور کنی که هنوز زنده‏ای.

نیروهای بالای سرت می‏خواهند به تو روحیه بدهند. از انهدام تانکها می‏گویند، ولی تو چیز زیادی نمی‏فهمی. گیج شده‏ای و از ناحیه شکم و کمر هم درد شدیدی احساس می‏کنی که باید تحمل کنی. نمی‏توانی جلوی بچه‏ها، چندان شیون و ناله کنی.

سرانجام یک خودرو از راه می‏رسد و تو را در آن قرار می‏دهند. ولی دور شدن از خاکریز ریسک خطرناکی است. ممکن است این دفعه تانکها، ماشین را نشانه بگیرند. ولی ماندن تو در اینجا فایده‏ای ندارد و خونریزی شدید است. تا حالا هم خون زیادی از تو رفته. نیمی از بدنت غرقه به خون است و روده هایت بیرون ریخته.

امتحان دیگری شروع شده و خدا تو را چنین خواسته. درد خیلی زیاد است، ولی رمقی برای بیان نداری. اورژانس هم با دیدن تو، دستور می‏دهد، خیلی زود

به عقب انتقال یابی. حالت وخیم شده. از تو در مورد نام و نام خانوادگی و نوع عضویت و گردان و لشکر سؤال می‏کنند و خیلی زود توسط یک آمبولانس به عقب منتقل می‏شوی. در بین راه از حال می‏روی و هنگامی که به بیمارستان می‏رسی به هوش می‏آیی.

بیمارستان نزدیکترین شهری که پذیرای مجروحان عملیات است آسیب دیدگان زیادی را در خود جا داده است. مجروحانی هم که جراحات سطحی دارند در همین بیمارستان می‏مانند ولی افرادی که جراحت بیشتری دارند، بعد از مداوای اولیه به سایر بیمارستانهای کشور انتقال می‏یابند. پرسنل بیمارستان خیلی تلاش و فداکاری می‏کنند. برای نجات مجروحین زحمت می‏کشند. پزشکان متعهد و متخصص در اختیار مجروحان و مصدومان قرار گرفته‏اند و با جراحیهای شگفت انگیز، زندگی بسیاری از رزمندگان را نجات داده‏اند. اتاقهای عمل شاهد انجام عملهای خطرناک و بی‏نظیری است. پرسنل اتاق عمل تلاش فراوانی دارند و در هر ساعت در انجام چند عمل جراحی، به پزشکان یاری می‏کنند.

هر جراحتی باید، بازیابی شود.شاید لازم باشد مقداری از گوشت و پوست و استخوان مجروح برداشته شود. چاقوهای جراحی، اندام را می‏شکافند و به آنان زندگی دوباره می‏دهند.

بخشها پر شده و تمام اتاقها در اختیار مجروحان عملیات قرار گرفته است. تختهای روان این سو و آن سو می‏روند. مجروحان و مصدومان ناله می‏کنند و کمک بیشتری می‏خواهند. آرام بخش و مسکن در اختیارشان قرار می گیرد. ناله‏ی بسیاری از مصدومان را می‏توان شنید.

غوغای عجیبی است، بدنهایی که تا چند ساعت پیش صحیح و سالم بوده‏اند، حالا با زخم فراوان روی تختها افتاده‏اند. خون زیادی از بدن خارج شده، و استخوانها شکسته و مفاصل جدا شده اما چاره‏ای جز تحمل دردها نیست.

باید تحمل کرد. برای خدا. این یک انتخاب است. این را هم باید از جانب

خدا دانست این تیرها و ترکشها مأموریت داشته‏اند. مجروح شدن هم لیاقت می‏خواهد. خون دادن برای رضای خدا، افتخار دارد. مجروحان راضی به رضای خدایند و آن را با جان پذیرفته‏اند و برای آن ارزش قایل‏اند. گاهی اوقات درد آن چنان، پنجه‏هایش را در جان فرو می‏کند که ناله‏ها غیر ارادی است. مجروح درد دارد و باید او را درک کرد. نمی‏توان او را به خاطر آه و ناله‏اش سرزنش کرد. زخم می‏سوزد، درد می‏کند، تیر می‏کشد.

حالا تو هم مجروح شده‏ای. لیاقت یافته‏ای و خدا تو را برای خون دادن برگزیده. خدا تو را اینگونه امتحان کرده. این امتحان ادامه دارد. تا خوب شدن زخمها. آن که دست یا پایش قطع شده باید زندگی جدیدی را شروع کند. به گونه‏ای دیگر با خدا حرف بزند. ارزش خود را از بین نبرد. از بالا به وضعیت خود نگاه کند. خود را انتخاب شده بداند و برای این انتخاب خداوند متعال را شاکر باش.

اتفاقی است که افتاده. اگر به همه چیز از دید خوبی بنگری، همه چیز برای تو زیبا و خوب می‏شود. باید از معادله‏های مادی خارج شوی و جهان بینی خود را عمیق‏تر نمایی. نگو بهتر بود که شهید می‏شد. به تو ربطی ندارد. خود را در اختیار خدا گذاشتی و او تو را این گونه خواست.

شاید گناهان تو ذوب شود. شاید هم درجات تو بالا رود. در هر حال خدا با تو معامله کرده و حتما در مقابل این دردها و سختیها به تو پاداش خواهد داد. پس خود را آماده کن. اگر چه مجبوری مدتی از جنگ و دفاع مقدس جدا باشی ولی این نیز فصلی زیبا از حفظ ارزشها و آرمانهای زیبای انقلاب و اسلام و امام خواهد بود.