جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

در میدانهای مین

زمان مطالعه: 5 دقیقه

آزاد سازی یک شهر به تدارکات و مقدمات لازم و کافی نیاز دارد. همه چیز باید مهیا شود. از شناسایی گرفته تا ایجاد اورژانسهای صحرایی. مانور رزم هم توسط قرارگاه مشخص می‏شود و انتخاب رمز «یا ابوالفضل العباس» عملیات را برای فتح و پیروزی کامل، بیمه می‏کند.

شهر در دست دژخیمان بعثی است و با عقب راندن آنها به میله مرزی خواهیم رسید. منطقه عملیات محدود و مشخص است و از سه طرف برای باز پسگیری این شهر اقدام خواهد شد. به احتمال زیاد عراقیها هم منتظر شروع عملیات ما هستند و می‏دانند غیرت ما اجازه نخواهد داد مدت زیادی در این شهر باقی بمانند. آنها مقاومت بچه‏های خرمشهر را در روزهای نخستین جنگ دیده‏اند و تجربه‏ی فرار از خرمشهر را از یاد نبرده‏اند. او تقریبا همیشه آماده است، امکانات و استحکامات زیادی را هم برای باقی ماندن در شهر در نظر گرفته است.

شب عملیات فرا می‏رسد. باز هم نقطه رهایی، میدان مین، سیم خاردار، کمین، خط اول، شهید، مجروح، آمبولانس، انفجار، ناله، پیروزی، خنده،

اگر چه گروهان یک در پشت سیمهای خاردار و در مقابل شلیک دوشکای دشمن زمینگیر شده ولی گروهان سه با استفاده از یک جوی آب قدیمی که نیروها می‏توانند در آن خود را پنهان کنند، به خط مقدم رسیده و درگیری برای تصرف کانال و خاکریز دشمن به شدت ادامه دارد.

حرکت با چراغ خاموش ماشینها، پایان یافته و در زیر نور منورهای فراوان، تردد می‏شود. تانکها جلو می‏آیند و آمبولانسها عقب می‏روند. فرماندهان پا به پای نیروها جلو می‏روند و گاهی سوزش ترکش و تیر را تحمل می‏کند.

شب حمله فرا رسیده. شیردلان رزمنده، هجوم می‏برند. هر اثری از دشمن محکوم به نابودی است. چه انسان باشد چه سنگر و تانک، همه باید منهدم شوند. جنازه‏های متلاشی شده سربازان عراقی، منطقه را پر کرده است. باز هم جنگ میان حق و باطل. شبهای سرنوشت ساز. شبهای سعادت خیز. شبهای دلهره و اضطراب و رسیدن به خدا. باز هم جوانان داوطلب رزمنده، از کوچه پس کوچه‏های جنوب شهر، از همه چیز چشم پوشیده و لباس رزم بر تن کرده و برای جلب رضایت خدا در جبهه‏اند.

در هر لحظه باید نیت پاک داشته باشی. بدون نیت خدایی، زحمت می‏کشی، ولی محصول کارت را شیطان درو می‏کند. همچنان که می‏دوی و نیروها را هدایت می‏کنی باید خدا را در نظر داشته باشی. تو کماندوی بی‏ایمان نیستی. تو رزمنده‏ی با ایمانی. حرف اول را ایمان می‏زند. برای خدا حرکت کن و برای خدا تیر بینداز و نیز برای خدا عراقی را بکش. فقط برای خدا. هر چیز دیگر، گمراهی است. مواظب باش شیطان تو را فریب ندهد. هوشیار باش که خدا ناظر اعمال و نیات تو است. امشب هم برای خدا نبرد کن. فردا هم برای خدا زندگی کن. متوجه اوضاع باش. خود را به خدا بسپار که هر چه خدا خواست همان می‏شود. شجاع باش، که اگر خود را به خدا سپردی، شجاع می‏شوی. به دانسته‏هایت عمل کن و شعارهایت را به شعور برسان. نسبت به حقایق معرفت پیدا کن و هیچ حقی را بالاتر از خدا نبین. هر چه خدا بخواهد زیباست. تو هم زیبایی را دوست بدار.

عراقی‏ها دفاع می‏کنند، اما دفاع آنها مقدس نیست. خدایی نیستند، پس محکوم به شکست‏اند. سنگرها یکی پس از دیگری منهدم و خودشان کشته می‏شوند. می‏گریزند و با ترس و وحشت در دل تاریکی گم می‏شوند. شب حمله با تمام ویژگیهایش به پایان می‏رسد.

هنوز اول صبح است و در چند صد متری شهر واقع شده‏ایم. خط پدافندی، پشت یک جاده است و الحمدلله، تلفات کمی داده‏ایم و آمار صبح، خشنودی و پیروزی را نوید می‏دهد. روحیه‏ی نیروها خیلی بالاست. گردانهای خط شکن در محورهای از پیش تعیین شده، مستقر شده‏اند. حالا موقع استراحت است. خستگی شب گذشته باید بر طرف شود.

ارتباط بی‏سیم گروهانها با گردان و گردان با لشکر برقرار است. همه چیز طبق برنامه پیش می‏رود. از عراقی‏ها خبری نیست و به زودی مراحل بعدی عملیات شروع خواهد شد. اول از همه قرار است لودر و بلدوزها بیایند و پشت این جاده خاکریز بزنند. تا از پاتک احتمالی دشمن جلوگیری شود.

عراقی‏ها از دور می‏آیند، با 17 تانک. لشکر کفر از دشت روبرو می‏آید. چنگ و دندان نشان می‏دهند. شلیک می‏کنند. آرامش صبحگاهی را به هم می‏زنند. می‏خواهند بگویند آرامش امروز شما، آرامش پیش از توفان است.

ما هنوز خاکریز نداریم و تنها پناهگاهمان بلندی جاده‏ی خاکی با ارتفاع کمتر از نیم متر است. درخواست برای اعزام سریعتر وسایل مهندسی تکرار می‏شود. هر لحظه وضع بحرانی‏تر می‏شود. جبهه مجموعه‏ای از لحظه‏های بحرانی و خطرناک به کندی می‏گذرد. تانکها نزدیکتر می‏شوند. مهمات زیادی از شب گذشته تا حال باقی نمانده. آرپی جی زنها و تیربارچی‏ها و تک تیراندازها و امدادگران و… باید در جای خود قرار گیرند.

شاید تا دقایقی بعد تانکها حمله‏ی خود را شروع کنند. هنوز از لودر و بلدوزر خبری نیست. یک انتظار کشنده. 17 تانک مسلح و مغرور، جلو می‏آیند و آرایش می‏گیرند. با مانور خود می‏خواهند مهمات بچه‏ها را به پایان ببرند. باید

مواظب بود. و بچه ها نباید گلوله‏هایشان را حالا شلیک کنند.

فرماندهی در چنین لحظه‏هایی خیلی مشکل است. بدون هیچ جان پناهی باید این سو و آن سو رفت و نیروها را هدایت کرد. بعضی از نیروها هم در اثر کم تجربگی، خود را باخته‏اند و حاضر به پذیرش شرایط موجود نیستند. عقبی‏ها را محکوم می‏کنند و دلیلی برای باقی ماندن در منطقه نمی‏یابند. ولی باید استقامت کرد. عقب شینی قبل از صدور فرمان، خطاست، فاجعه‏ی احد پیش می‏آید! باید مطیع بود. نیرو از مسئول دسته و مسئول دسته از فرمانده گروهان، فرمانده گروهان از فرمانده گردان و گردان از لشکر اطاعت کند، خودسری هم جایی ندارد.

خدا بندگان بسیجی‏اش را در شرایط سخت امتحان می‏کند. هنگام پاتک و در مقابل 17 تانک مسلح و خشمگین. باید روحیه داشت. و به دیگران روحیه داد. خندیدن و خندان در اردوگاه مهم نیست. آنجا مانور بوده، اما اینجا حقیقت است. محیط تحت تأثیر توست. اگر با روحیه باشی، دیگران روحیه می‏گیرند و اگر وحشتزده و بی‏روحیه باشی، دیگران نیز دچار تزلزل می‏شوند.

خوب تانکها را نگاه کن. شنی و برجک و صدای غرش موتور. تیربارچی‏هایش نیز بر روی تانک آماده‏اند. آستینها را هم بالا زده‏اند. شلیک گلوله‏هایشان، دل را ریش ریش می‏کند. زمزمه‏ی عبور هر گلوله بوی خون می‏دهد. قبل از آنکه متوجه شلیک شوی، انفجارش را حس می‏کنی. مهیب و پر صدا. گوشها زنگ می‏زند. باز هم بوی دود. انفجار گلوله‏های تانک. تو را نشانه می‏گیرند. لوله‏هایشان با تو می‏چرخد. می‏خواهند فقط یک گلوله برای تو خرج کنند، چقدر دست و دلباز!

لودر و بلدوزرها می‏رسند. با گرد و خاک فراوان. خاکریز را شروع می‏کنند. ولی قبل از پایان هر قسمت یکی از آنها هدف قرار می‏گیرد. جثه‏ای بزرگ و زرد. رو در روی تانکهای دشمن. جنگ بین بیلهای مکانیکی و تانکهای آتش زا. یک گلوله در بیل لودر می‏نشیند. گلوله‏ی دیگر سینه بلدوزر را می‏شکافد. امیدها نا امید

می‏شود. ولی می‏توان پشت همین خاکریزهای نیمه تمام جا گرفت. دستشان درد نکند.

تانکها گستاخانه جلو می‏آیند. شاید فهمیده‏اند که مهمات نداریم. یک تانک در حال دور زدن بچه‏های آن طرف است. یکی باید آنها را متوجه کند. اگر آن تانک به پشت نیروها برود، قتل عام می‏کند. بیشتر افراد گردان از دست می‏روند.

انهدام چند تانک عراقی هم بی‏فایده است. آن تانک هنوز قصد دارد نیروها را دور بزند و از پشت حمله کند. ارتباط بی‏سیم هم ندارند. متوجه نیستند. مشغول تانکهای سمت چپ هستند. هر کس بخواهد به آنها خبر بدهد باید یک فاصله‏ی 100 متری را بدون وقفه بدود. خاکریز هم نیست. هیچ حفاظی وجود ندارد. دشت است و چند بوته‏ی نیم سوخته.

جراحت پیک گردان هم عمیق است. دیگر قادر به حرکت نیست. روی زمین افتاده و دندانهایش را روی لب فشار می‏دهد. سخن دیگران را می‏شنود ولی نمی‏تواند حرف بزند. خون است و آتش تانک.

باید هر چه زودتر نیروهای آن طرف را متوجه آن تانک کرد. بهتر است از پشت این خاکریز تا نزدیک آن بچه‏ها بدوی هر چه سریعتر، بهتر. با چند فریاد نیروها را متوجه حرکت خود می‏کنی و سپس با سرعت می‏دوی. دستها از پشت کمر تا نزدیک صورت بالا می‏آید. مخالف یکدیگر. سریعتر از این نمی‏توانی. حالا در سمت چپ خود هیچ نمی‏بینی. خاکریز نیست. چند تانک، آماده‏ی شلیک. گردن را به چپ می‏گردانی و یکی از تانکها تو را نشانه گرفته. لوله‏اش با تو حرکت می‏کند. تو خیلی سریع می‏دوی ولی لوله‏ی آن به آرامی با تو می‏آید. فاصله‏اش کمتر از 200 متر است. می‏خواهد با یک گلوله تکه تکه‏ات کند. حالا نیروهای آن طرف نیز متوجه تو شده‏اند. از این حرکت فرمانده تعجب کرده‏اند. تو هنوز می‏دوی. معلوم نیست این فاصله 100 است یا 1000 متر که پایان نمی‏یابد.