آزاد سازی یک شهر به تدارکات و مقدمات لازم و کافی نیاز دارد. همه چیز باید مهیا شود. از شناسایی گرفته تا ایجاد اورژانسهای صحرایی. مانور رزم هم توسط قرارگاه مشخص میشود و انتخاب رمز «یا ابوالفضل العباس» عملیات را برای فتح و پیروزی کامل، بیمه میکند.
شهر در دست دژخیمان بعثی است و با عقب راندن آنها به میله مرزی خواهیم رسید. منطقه عملیات محدود و مشخص است و از سه طرف برای باز پسگیری این شهر اقدام خواهد شد. به احتمال زیاد عراقیها هم منتظر شروع عملیات ما هستند و میدانند غیرت ما اجازه نخواهد داد مدت زیادی در این شهر باقی بمانند. آنها مقاومت بچههای خرمشهر را در روزهای نخستین جنگ دیدهاند و تجربهی فرار از خرمشهر را از یاد نبردهاند. او تقریبا همیشه آماده است، امکانات و استحکامات زیادی را هم برای باقی ماندن در شهر در نظر گرفته است.
شب عملیات فرا میرسد. باز هم نقطه رهایی، میدان مین، سیم خاردار، کمین، خط اول، شهید، مجروح، آمبولانس، انفجار، ناله، پیروزی، خنده،
اگر چه گروهان یک در پشت سیمهای خاردار و در مقابل شلیک دوشکای دشمن زمینگیر شده ولی گروهان سه با استفاده از یک جوی آب قدیمی که نیروها میتوانند در آن خود را پنهان کنند، به خط مقدم رسیده و درگیری برای تصرف کانال و خاکریز دشمن به شدت ادامه دارد.
حرکت با چراغ خاموش ماشینها، پایان یافته و در زیر نور منورهای فراوان، تردد میشود. تانکها جلو میآیند و آمبولانسها عقب میروند. فرماندهان پا به پای نیروها جلو میروند و گاهی سوزش ترکش و تیر را تحمل میکند.
شب حمله فرا رسیده. شیردلان رزمنده، هجوم میبرند. هر اثری از دشمن محکوم به نابودی است. چه انسان باشد چه سنگر و تانک، همه باید منهدم شوند. جنازههای متلاشی شده سربازان عراقی، منطقه را پر کرده است. باز هم جنگ میان حق و باطل. شبهای سرنوشت ساز. شبهای سعادت خیز. شبهای دلهره و اضطراب و رسیدن به خدا. باز هم جوانان داوطلب رزمنده، از کوچه پس کوچههای جنوب شهر، از همه چیز چشم پوشیده و لباس رزم بر تن کرده و برای جلب رضایت خدا در جبههاند.
در هر لحظه باید نیت پاک داشته باشی. بدون نیت خدایی، زحمت میکشی، ولی محصول کارت را شیطان درو میکند. همچنان که میدوی و نیروها را هدایت میکنی باید خدا را در نظر داشته باشی. تو کماندوی بیایمان نیستی. تو رزمندهی با ایمانی. حرف اول را ایمان میزند. برای خدا حرکت کن و برای خدا تیر بینداز و نیز برای خدا عراقی را بکش. فقط برای خدا. هر چیز دیگر، گمراهی است. مواظب باش شیطان تو را فریب ندهد. هوشیار باش که خدا ناظر اعمال و نیات تو است. امشب هم برای خدا نبرد کن. فردا هم برای خدا زندگی کن. متوجه اوضاع باش. خود را به خدا بسپار که هر چه خدا خواست همان میشود. شجاع باش، که اگر خود را به خدا سپردی، شجاع میشوی. به دانستههایت عمل کن و شعارهایت را به شعور برسان. نسبت به حقایق معرفت پیدا کن و هیچ حقی را بالاتر از خدا نبین. هر چه خدا بخواهد زیباست. تو هم زیبایی را دوست بدار.
عراقیها دفاع میکنند، اما دفاع آنها مقدس نیست. خدایی نیستند، پس محکوم به شکستاند. سنگرها یکی پس از دیگری منهدم و خودشان کشته میشوند. میگریزند و با ترس و وحشت در دل تاریکی گم میشوند. شب حمله با تمام ویژگیهایش به پایان میرسد.
هنوز اول صبح است و در چند صد متری شهر واقع شدهایم. خط پدافندی، پشت یک جاده است و الحمدلله، تلفات کمی دادهایم و آمار صبح، خشنودی و پیروزی را نوید میدهد. روحیهی نیروها خیلی بالاست. گردانهای خط شکن در محورهای از پیش تعیین شده، مستقر شدهاند. حالا موقع استراحت است. خستگی شب گذشته باید بر طرف شود.
ارتباط بیسیم گروهانها با گردان و گردان با لشکر برقرار است. همه چیز طبق برنامه پیش میرود. از عراقیها خبری نیست و به زودی مراحل بعدی عملیات شروع خواهد شد. اول از همه قرار است لودر و بلدوزها بیایند و پشت این جاده خاکریز بزنند. تا از پاتک احتمالی دشمن جلوگیری شود.
عراقیها از دور میآیند، با 17 تانک. لشکر کفر از دشت روبرو میآید. چنگ و دندان نشان میدهند. شلیک میکنند. آرامش صبحگاهی را به هم میزنند. میخواهند بگویند آرامش امروز شما، آرامش پیش از توفان است.
ما هنوز خاکریز نداریم و تنها پناهگاهمان بلندی جادهی خاکی با ارتفاع کمتر از نیم متر است. درخواست برای اعزام سریعتر وسایل مهندسی تکرار میشود. هر لحظه وضع بحرانیتر میشود. جبهه مجموعهای از لحظههای بحرانی و خطرناک به کندی میگذرد. تانکها نزدیکتر میشوند. مهمات زیادی از شب گذشته تا حال باقی نمانده. آرپی جی زنها و تیربارچیها و تک تیراندازها و امدادگران و… باید در جای خود قرار گیرند.
شاید تا دقایقی بعد تانکها حملهی خود را شروع کنند. هنوز از لودر و بلدوزر خبری نیست. یک انتظار کشنده. 17 تانک مسلح و مغرور، جلو میآیند و آرایش میگیرند. با مانور خود میخواهند مهمات بچهها را به پایان ببرند. باید
مواظب بود. و بچه ها نباید گلولههایشان را حالا شلیک کنند.
فرماندهی در چنین لحظههایی خیلی مشکل است. بدون هیچ جان پناهی باید این سو و آن سو رفت و نیروها را هدایت کرد. بعضی از نیروها هم در اثر کم تجربگی، خود را باختهاند و حاضر به پذیرش شرایط موجود نیستند. عقبیها را محکوم میکنند و دلیلی برای باقی ماندن در منطقه نمییابند. ولی باید استقامت کرد. عقب شینی قبل از صدور فرمان، خطاست، فاجعهی احد پیش میآید! باید مطیع بود. نیرو از مسئول دسته و مسئول دسته از فرمانده گروهان، فرمانده گروهان از فرمانده گردان و گردان از لشکر اطاعت کند، خودسری هم جایی ندارد.
خدا بندگان بسیجیاش را در شرایط سخت امتحان میکند. هنگام پاتک و در مقابل 17 تانک مسلح و خشمگین. باید روحیه داشت. و به دیگران روحیه داد. خندیدن و خندان در اردوگاه مهم نیست. آنجا مانور بوده، اما اینجا حقیقت است. محیط تحت تأثیر توست. اگر با روحیه باشی، دیگران روحیه میگیرند و اگر وحشتزده و بیروحیه باشی، دیگران نیز دچار تزلزل میشوند.
خوب تانکها را نگاه کن. شنی و برجک و صدای غرش موتور. تیربارچیهایش نیز بر روی تانک آمادهاند. آستینها را هم بالا زدهاند. شلیک گلولههایشان، دل را ریش ریش میکند. زمزمهی عبور هر گلوله بوی خون میدهد. قبل از آنکه متوجه شلیک شوی، انفجارش را حس میکنی. مهیب و پر صدا. گوشها زنگ میزند. باز هم بوی دود. انفجار گلولههای تانک. تو را نشانه میگیرند. لولههایشان با تو میچرخد. میخواهند فقط یک گلوله برای تو خرج کنند، چقدر دست و دلباز!
لودر و بلدوزرها میرسند. با گرد و خاک فراوان. خاکریز را شروع میکنند. ولی قبل از پایان هر قسمت یکی از آنها هدف قرار میگیرد. جثهای بزرگ و زرد. رو در روی تانکهای دشمن. جنگ بین بیلهای مکانیکی و تانکهای آتش زا. یک گلوله در بیل لودر مینشیند. گلولهی دیگر سینه بلدوزر را میشکافد. امیدها نا امید
میشود. ولی میتوان پشت همین خاکریزهای نیمه تمام جا گرفت. دستشان درد نکند.
تانکها گستاخانه جلو میآیند. شاید فهمیدهاند که مهمات نداریم. یک تانک در حال دور زدن بچههای آن طرف است. یکی باید آنها را متوجه کند. اگر آن تانک به پشت نیروها برود، قتل عام میکند. بیشتر افراد گردان از دست میروند.
انهدام چند تانک عراقی هم بیفایده است. آن تانک هنوز قصد دارد نیروها را دور بزند و از پشت حمله کند. ارتباط بیسیم هم ندارند. متوجه نیستند. مشغول تانکهای سمت چپ هستند. هر کس بخواهد به آنها خبر بدهد باید یک فاصلهی 100 متری را بدون وقفه بدود. خاکریز هم نیست. هیچ حفاظی وجود ندارد. دشت است و چند بوتهی نیم سوخته.
جراحت پیک گردان هم عمیق است. دیگر قادر به حرکت نیست. روی زمین افتاده و دندانهایش را روی لب فشار میدهد. سخن دیگران را میشنود ولی نمیتواند حرف بزند. خون است و آتش تانک.
باید هر چه زودتر نیروهای آن طرف را متوجه آن تانک کرد. بهتر است از پشت این خاکریز تا نزدیک آن بچهها بدوی هر چه سریعتر، بهتر. با چند فریاد نیروها را متوجه حرکت خود میکنی و سپس با سرعت میدوی. دستها از پشت کمر تا نزدیک صورت بالا میآید. مخالف یکدیگر. سریعتر از این نمیتوانی. حالا در سمت چپ خود هیچ نمیبینی. خاکریز نیست. چند تانک، آمادهی شلیک. گردن را به چپ میگردانی و یکی از تانکها تو را نشانه گرفته. لولهاش با تو حرکت میکند. تو خیلی سریع میدوی ولی لولهی آن به آرامی با تو میآید. فاصلهاش کمتر از 200 متر است. میخواهد با یک گلوله تکه تکهات کند. حالا نیروهای آن طرف نیز متوجه تو شدهاند. از این حرکت فرمانده تعجب کردهاند. تو هنوز میدوی. معلوم نیست این فاصله 100 است یا 1000 متر که پایان نمییابد.