غروب اینجا هم غم انگیز است. یاد شهیدان، رهایت نمیکند. با تو حرف میزنند. چهرههای زیبایشان تو را در حسرت دیدار باقی میگذارند. نامها را مرور و با خاطرهشان زندگی میکنی. زندگی اینگونه زیباست. نزدیک به باغ شهادت همراه با اولیاء الله. هدف، دفع دشمن و ساختن نفس.
تو وجب به وجب این خاک را میشناسی. از هر نقطهاش شهید و مجروح برداشتهای. بوی دود و آتش در تمام سلولهای مغز تو جای نگرفته و انفجارهای مهیب، عادی شدهاند. شرایط را پذیرفتهای. جنگ را بر حسب اطاعت از ولی فقیه بر خود هموار کردهای و تصمیم داری تا آخرین نفس مقاومت کنی. دیگران به تو نگاه میکنند. تزلزل تو، مقدمهی سقوط دیگران است. وظیفهات خیلی سنگین است. اگر شجاع نیستی باید ادای شجاعان را در بیاوری. تو را قبول دارند. تو فرماندهای. جانشین سرداران واقعی که با رشادت به شهادت رسیدند. تو جنگ را خوب تجربه کردهای. فریب دشمن را میشناسی. میدانی چگونه به نیروهایت روحیه بدهی. خود را در محضر خدا میبینی و جایگاه خود را در میان بسیجیهای مخلص از بالا نظاره کنی. خود را تحت نظر داری. نفس امارهات را میتوانی بشکنی.
مدتی است در این خط پر غوغا، نمازهایت را نشسته داخل سنگر خواندهای. تمام بدنت خونی است. ولی نیازی به تطهیر ندارد. آب هم فقط برای خوردن است. تیمم بدل از وضو، طهارت هم با دستمال.
نیروهایت را دوست داری و حاضری به جای آنها تکه تکه شوی. ناراحتی آنها را طاقت نداری. ولی جنگ خیلی جدی است. با هیچ کس شوخی ندارد. برای تو و دوستانت شهادت و برای دشمنانت مرگ و نابودی. هر لحظه هم حادثه میآفریند. هر خمپاره حامل یک حادثه دردناک میتواند باشد. میتواند مادری را سیاهپوش کند. میتواند خانوادهای را داغدار کند. میتواند بدنی را پاره پاره کند. میتواند عزیزی را به سعادت برساند. میتواند باعث گریه خواهری شود. میتواند کمر پدری را خم کند. و حالا حادثهای عجیب را آفریده است.
خمپاره جلوی یک سنگر کوچک دو نفره خورده و بچهها داخل آن حبس شدهاند. از داخل آن هم خبری نداریم. صدای ما را هم نمیشنوند. تلاش برای باز کردن سنگر شروع شده، ولی خیلی مشکل است. چون این سنگر در کنار خاکریز بوده، پس از ضایعات گلوله مقدار زیادی خاک به روی آن ریخته و تمام اطراف آن را فرا گرفته. هر کس هم که بخواهد از بیرون بیل بزند، احتمال دارد مورد اصابت ترکش خمپارهها قرار گیرد. ولی باید کاری کرد. قرار میشود یک نفر، یک نفر بیرون بروند و برای باز کردن در سنگر فعالیت کنند. هوای داخل سنگر محدود است. باید عجله کرد. احتمال دارد بچهها خفه شوند. شاید هم قبل از این ترکش خورده و شهید شدهاند.
پس از دو ساعت همراه با دلشورهی فراوان به در سنگر میرسیم، ولی خیلی دیر شده. بچهها خفه شدهاند. هر دو. چنگالهایشان در خاک فرو رفته و سر به خاک گذاشتهاند. آنها هم تلاش کردهاند که به بیرون راه پیدا کنند. از دستهایشان استفاده کردهاند، ولی هوای داخل سنگر تمام شده و هر دو شهید شدهاند. لحظههای سختی است. دو پیکر پاک و مقدس، بدون خونریزی، معصومانه و
مظلومانه. معلوم نیست چه بر آنها گذشته است! ولی حالا شهید شدهاند و در نزد خدای خود روزی میخورند.
تحمل این صحنهها دردناک است. ولی چه میتوان کرد. ما آمدهایم تا معبود را راضی کنیم و راضی به رضای اوییم.
جا گرفتن 19 نفر در یک سنگر 1 ضرب در 5 / 1 خیلی مشکل است. ولی چون سنگر محکمی است و از فلز تهیه شده، مجبوریم، تعداد بیشتری را در آن جا بدهیم. سنگر از طرف سقف به صورت نیم دایره است و بر روی این سنگر پیش ساخته فلزی مقدار زیادی خاک ریخته شده است. برای ورود به آن نیز باید از در پیچ بگذری، بنابراین احتمال ورود ترکش به داخل آن غیر ممکن است. معمولا همه به صورت نشسته در آن استراحت میکنند و کمتر فرصت به دست میآید که پاهایشان را دراز کنند. سنگر با صفایی است، هیچگاه صدای تلاوت قرآن و یا خواندن زیارت عاشورا در آن قطع نمیشود. تا کنون افراد زیادی در این سنگر بودهاند که حالا به شهادت رسیدهاند. خیلی کوچک است ولی بزرگترین سنگر موجود در خط به شمار میآید. سایر سنگرها تقریبا از این سنگر کوچکترند. امروز هم مسئول گروهان و مسئول دسته سه و سه بیسیم چی، دو پیک، یک امدادگر و دو نفر از نیروهای اطلاعات و عملیات در داخل سنگر هستند. واقعا جا تنگ است. پاها از میان پاها عبور کرده و هر کس به اندازهی نشستن، مکان دارد. به محض اینکه بلند شوی، سرت به سقف کوتاه سنگر میخورد. آن هم آهنی.
یک تکان شدید توأم با دود و آتش در یک دهم ثانیه یعنی ورود یک خمپاره به داخل همین سنگر. همه جا سیاه شده. هیچ چیز دیده نمیشود. خیلی وحشتناک است. موج انفجار همه جا را زیر و رو کرده. اگر یک لحظه فکر کنی که با این انفجار عظیم، شهید شدهای، حق داری. اولین چیزی که جلب توجه میکند، دیدن نور خورشید از بالای سر است و بعد صدای ناله.
به محض اینکه متوجه میشوی خودت سالمی، باید شهیدان را از سنگر خارج کنی. در حالی که هیچ چیز دیده نمیشود، دستهایت را این سو و آن سو
میچرخانی. هیچ کس باقی نمانده. یا علی (ع(. یا حسین (ع(. یا مهدی (ع(. زمین را حس میکنی، ولی بدنی را نه. تعجب آور است. هیچ کس داخل سنگر نیست. جز برادر علی. فقط او افتاده. سایرین برون رفتهاند. دود و خاک از دهانه ایجاد شده در بالای سقف، خود را به بیرون میکشد و کم کم فضا روشن میشود. همه چیز ترکش خورده و حالا محمود بالای سر علی، او را صدا میکند. آرام و ناباورانه. لحظههای واپسین علی است. هیچ نمیگوید. فرق سرش شکافته شده و خون از بالای موهای صاف و بلندش جاری است. دهانش باز و چشمانش بسته است. به سختی نفس میکشد. چند بار پاهایش را تا زانو جمع میکند و سپس رها میکند، جان میدهد، در حال شهادت است. دیگر نیاز به کمک ندارد. خودش کمک کننده خواهد بود. او هم ان شاء الله شافع خواهد شد. واقعا هیچ کس داخل سنگر نیست. هیچ چیز به ذهن نمیآید. ضربه آنقدر شدید بوده که قدرت تفکر را گرفته است.
خود را به بیرون سنگر میرسانی. سراسیمه و هراسان. چشمهایت خیره شده. علامت سؤال بزرگی در چهرهات نقش بسته. «بچهها کجایند؟» اولین کسی را که میبینی پیک گردان است.
-… جهانی، بچهها کوشن.
-… تو سوراخ موشن.
این پاسخی است که در آن حالت، هر گریهای را تبدیل به خنده میکند. او خود داخل سنگر بوده و حالا صحیح و سالم بیرون ایستاده. خونسرد و آرام. گویی منتظر خروج تو بوده است تا این جمله را بگوید. جلوی خندهات را میگیری، سؤال خود را دوباره تکرار میکنی. او دیگر هیچ نمیگرید. سنگر کناری را نشان میدهد. همهی بچهها با رنگ و روی پریده داخل آن هستند. زبانشان بند آمده و منتظرند تا خبر شهادت کسی را بشنوند! وقتی آنها را سالم مییابی، اشک شوق در چشمانت حلقه میزند ولی آنها با دیدن تو، لبخند میزنند. هر کس احساسات درونی خود را به گونهای خاص نشان میدهد. در
چند لحظه تمام صحنه به صورت خاطره تکرار میشود. معلوم میشود گلولهی توپ روی سنگر خورده و آنقدر قدرت داشته که به داخل سنگر رسیده.
به داخل سنگر منهدم شده میروی. هنوز علی افتاده. اما این دفعه شهید. نه نیمه جان. محمود میخواهد او را بیرون بیاورد. کمکش میکنی. تنها فرد شهید در این انفجار بزرگ، برادر علی است. دو نفر به صورت سطحی مجروح شدهاند. باور کردنی نیست. هر کس سنگر را میبیند، سالم بودن سایرین را باور نمیکند. واقعا یک امداد غیبی.
فقط علی انتخاب شده است. ما باید بمانیم و راه را ادامه دهیم. هر چه خدا خواست همان میشود. کسب رضایت خدا بالاترین هدفهاست. دوری از غضب خدا، سعادت است. کسب رضایت خدا مهم است. اگر خدا از تو راضی شود، همه چیز درست میشود. برای رضایت او باید مطیع بود. برای اطاعت از او باید بنده بود. برای بنده بودن باید خود را تسلیم کرد. خواست خدا بالاتر از همه چیز است. اسلام همان تسلیم است. باید تسلیم دستورات دین مبین اسلام بود. جهاد هم جزو دستورات اسلام است. برای گسترش دین حق باید جهاد کرد. حتی سختی و ناراحتی به شهادت رسیدن را. باید دعا کرد و از خدا خواست. ولی در برابر پیش آمدها فقط رضای خدا را در نظر گرفت. الهی رضا برضائک. خدایا راضی به رضای توییم.
خدا علیم و حکیم و شهید و عزیز است. او به همه چیز احاطه دارد و خیر و شر انسانها را میداند. خود را به خدا بسپار و برای رسیدن به سعادت دعا کن. خدا را بخوان.
پایان جنگ معلوم نیست و هر رزمندهای باید آمادهی عملیاتی جدید باشد. هر کس به جبهه میآید باید خود را برای پذیرش هر شرایطی آماده سازد. جنگ شکل است و نیروهای رزمنده باید هر شکلی را به جان بخرند. از سختیها نترسند. دنبال آسایش و آرامش نباشند. گرما و سرما را بر خود هموار سازند و از ورود حرفها و اعمال ناشایست به جبهه جلوگیری کنند. عامل به معروف و
ناهی از منکر باشند. با نماز و دعا، جبهه را عطرآگین کنند و راه گذشتگان را با همت بلندتری ادامه دهند. سست نشوند. روحانیت را به عنوان پیشتازترین مبارزان جهاد و شهادت بپذیرند و به پیران گردان احترام بگذارند.
یک لشکر نیاز به قسمتهای مختلف دارد و هر کس نسبت به توان و تجربه خود، در محل مناسب قرار میگیرد. تدارکات هم مهم است. دژبانی نیز واجب است. ترابری لازم است. خدمات هم ارزش دارد. گردانها هم باید تکمیل شوند. اطلاعات و عملیات هم باید تلاش کند. جلسات فرماندهی هم لازم است. همهی یگانهای رزم باید در کوتاهترین زمان ممکن خود را آماده سازند. نباید به دشمن امان داد. ضربهها باید پی در پی باشد. نقائص عملیاتهای قبل باید برطرف گردد. هر چه زمان میگذرد خود را به خدا محتاجتر مییابیم. بدون خدا هیچ هستیم. نیروها باید اصل توکل و توسل را خوب بیاموزند.