جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

فاو را خدا آزاد کرد

زمان مطالعه: 13 دقیقه

فاو را خدا آزاد کرد. باید بر روی یک جاده جنگید. خیلی مشکل است. همه طرف باتلاق است و هور. در آب و گل فرو می‏روی. قدرت مانور نداری. خاک محدود است. اما خیلی کم. شاید لازم باشد از جای دیگر خاک آورد. حتی از خرابی شهر فاو. خاکریز می‏خواهیم.

عراق هم دیوانه شده. صدها هواپیمای بمب افکن. هزاران تن بمب. هزاران گلوله‏ی توپ. دهها هزار گلوله خمپاره. میلیونها تیر کلاش. با همه‏ی ژنرالهایش. برای جلوگیری از پیشروی بیشتر و یا عقب راندن این بسیجیهای شجاع.

آمده‏اند، با تمام قوا. شماره‏ی تیپ و لشکر همه‏ی اعداد را در بر می‏گیرد. گردانهای 311، 917، 414، 958،… لشکرهای 73، 99، 77، 43، 16، 21، 18،… گارد مخصوص ریاست جمهوری. حسابی جنگ شده. فاو را می‏خواهند. به غیرتشان برخورده!

ولی ما آمده‏ایم. خوش آمده‏ایم. آمده‏ایم و می‏خواهیم بمانیم. حتی با بارش هزاران گلوله. نه تنها عراق را بلکه دانشگاههای جنگ را متحیر کرده‏ایم. کلاسهای آکادمیک باید تجدید دوره کنند. بسیجی با کلاش و آرپی جی!؟ حیله‏های نظامی هم فایده ندارد. فشار اتمی هم بی‏ثمر است. اگر بتوانند قرآنها را بر سر نیزه

خواهند کرد.

جنگ مشکل‏تر شده. توپهای فرانسوی اذیت می‏کنند. باید ادامه داد. خدا با ماست. چند خیر دیگر نیاز داریم. اگر پل گرفته شود شهرام القصر سقوط می‏کند و سپس بصره بیچاره می‏شود. یا زهرا خودت کمک کن.

باید امشب هم عملیات کنیم. پس از هفت روز جنگیدن و تحمل آتشبارانهای شدید از سوی عراق. تلفات هم سبک نبوده. آمار مجروحان بالا است. شهدا هم پیش خدا رفته‏اند. ولی باید عملیات کرد. باید از میان دهها تانک سوخته گذشت و پل را آزاد کرد.

عبور از پل یعنی فشردن گلوی عراق در منطقه. غنایم هم فراوان است. ولی امشب باید گردانها خط موقت عراق را شکسته و عقبه‏ی آنها را منهدم کنند. پل باید به تصرف در آید. بعد شهر بندری ام القصر.

یک ستون این طرف جاده و یک ستون آن طرف جاده. باید خط شکسته شود و از میان تانکهای سوخته‏ای که از عملیات شب باقی مانده عبور کنیم. خمپاره‏ها، سکوت را می‏شکافند و بر قلب زمین فرود می‏آیند. سنگین و مهیب. زمین مثل گهواره می‏لرزد. احساس می‏شود. تو هم روی آن هستی. ولی نباید قلبت بلرزد. ذکر خدا را بگو.

مینهای دست افشان و نامنظم جمع می‏شود. به خاکریز عراقی‏ها که روی جاده زده شده نزدیک می‏شویم. فاصله‏ها خیلی کم است. یک گروهان در سمت راست و دو گروهان در سمت چپ. به یک ستون. پشت سر هم. نشسته و نیم خیز. سرها بالاست. چشمها سیاهی شب را کنار می‏زند. چیزی دیده نمی‏شود. جز یک تپه خاک و چند پستی و بلندی کوچک روی آن. مثل کله‏ی انسان. ولی تکان نمی‏خورند. اگر نفس به شماره می‏افتد، جای تعجب نیست. اضطراب و هیجان بیشترین کالای این میدان است. ولی هر که بیشتر با خدا باشد کمتر می‏ترسد. کمتر دلهره دارد. ولی هیچ کس بدون دلهره نیست. شاید ترس از مرگ نباشد، ولی مثل هنگام پرسش درس توسط معلم باشد.

دشمن همین روبرو و در چند قدمی است. باید با او جنگید. برای خدا و برای احقاق حق. چیزی زیادی هم نداریم. مقداری تسلیحات عادی. کلاش، تیربار، نارنجک و… اما خدا داریم، ایمان داریم، امیدواریم. در این تنهایی هیچ چیز مثل ذکر خدا دل را آرام نمی‏کند. یک سبحان الله کافی است. ذکر یا زهرا کولاک می‏کند. وقتی گفتی یا مهدی، یعنی همه‏ی سیاهیها را کنار زده‏ای.

زمان هیجان انگیزی است. انتظار توأم با آمادگی. در فاصله‏ی انفجار خمپاره‏ها می‏توان صدای عراقی‏ها را شنید. خیلی نزدیک هستند. اما ما را نمی‏بینند: «و جعلنا من بین ایدیهم سدا…»

خدا آنها را کور کرده. به دلهایشان قفل زده. می‏ترسند. شعله‏های جهنم را می‏بینند.

ناگهان یک عراقی از کنار خاکریز به سوی حوضچه‏ی آبی که وجود دارد می‏رود. یک آفتابه کوچک هم در دست دارد. می‏خواهد آب بردارد. یک نگاه به این طرف کافی است تا دعوا شروع شود. نگاه می‏کند. خیره می‏شود. زبانش بند آمده. آفتابه از دستش می‏افتد… «ایرانی، ایرانی… عدو، عدو…» فریادهایش از صدای انفجارها بلندتر است. نعره می‏زند. سراسیمه می‏دود، ولی قبل از آنکه به پشت خاکریز برسد با رگبار بچه‏هامی‏افتد. چند نارنجک به آن سوی خاکریز پرتاب می‏شود. جواب نارنجکها، صدها تیر دوشکا است. مثل باران می‏بارد. فاصله هم خیلی نزدیک است. زمان زیادی برای دیدن تیرهای رسام و نورانی وجود ندارد. به محض اینکه از لوله بیرون می‏آیند به هدف می‏خورند. زمین را شخم می‏زند. نیروها کپ کرده‏اند. هیچ کس جرأت ندارد بایستد. همه‏ی جنگ روی زمینی به عرض 10 متر و طول 10 کیلومتر است. باریک و کشیده. صحنه خیلی کوچک است. با یک نگاه می‏توان تمام خط را زیر نظر گرفت. فقط 10 متر.

روی جاده‏ی فاو – ام القصر. تا چند لحظه دیگر هیچ یک از ما زنده نخواهد ماند. گویی قسم خورده‏اند تا دست خود را از روی ماشه برندارند. شلیک ادامه دارد؛ دیوانه وار. یک قطار فشنگ چند هزار تایی. زوزه‏ی خمپاره‏ها هم، عرصه را تنگ

می‏کنند. یا حسین، یا زهرا، یا مهدی.

تعدادی از بچه‏ها در همین وهله‏ی اول شهید شده‏اند و فضایی از رعب در دل بچه‏ها ایجاد شده. یک نفر باید این سد را بشکند. دوشکا را خفه کند. از میان این مردان یکی که مردتر است باید بلند شود. آرپی جی زن می‏خواهد که دلدار باشد. روی زانو بنشیند و سنگر دوشکا را بزند.

صدای شلیک آرپی جی هم گوش را می‏خراشد. یک آتش دهانه و یک آتش عقبه. سنگر دوشکا منهدم می‏شود. یا مهدی، یا حسین…

همه می‏دوند. به سوی خاکریز. اگر فرصت بدهیم، یک دوشکای دیگر شروع به کار می‏کند. از خاکریز 10 متری بالا رفتن و از آن سوی پایین آمدن کار مشکلی نیست. رزمندگان مهاجم. بدنها خسته است، ولی عملیات واجب. از لابلای یکدیگر عبور می‏کنند. سبقت می‏گیرند و سنگرها را پاکسازی می‏کنند. تانکهای نیم سوخته‏ی عراقی از عملیات شب گذشته پشت سر یکدیگر صف کشیده‏اند. شاید حدود 25 تانک و نفربر. جاده کاملا مسدود است. باید از شانه‏ی خاکی جاده به جلو رفت. هنوز تیر می‏آید. از همه طرف. نور منورها هم کمکی نمی‏کند. چشمها در آتش تیربارها خسته شده و همه چیز بنفش دیده می‏شود.

حمل مجروح شروع می‏شود. مجروحان و شهدا به عقب منتقل می‏شوند. بعضی از مجروحان هم خودشان اقدام به رفتن عقب کرده‏اند. شاید فکر می‏کنند اگر بمانند، اشتباهی توسط نیروهایی که از پشت می‏آیند هدف قرار گیرند. عده‏ای فکر می‏کنند سر ستون هستند در حالی که سر ستون چند صد متر جلو و در حال پیشروی است. به همین دلیل رو به جلو شلیک می‏کنند. باید فریاد زد. باید آنها را هوشیار کرد و الا تعداد بیشتری از بچه‏ها مورد اصابت تیرهای خودی قرار می‏گیرند.

اول همه فکر می‏کردند، نیروهای خودی، اشتباهی به خودمان شلیک می‏کنند ولی به زودی متوجه می‏شویم که عراقی‏ها از این سردرگمی و شلوغی و سیاهی استفاده کرده و بچه‏ها را دور زده و از پشت سر بچه‏ها را می‏زنند. کلاه

اورکتها را هم روی سر کشیده تا شناسایی نشوند. این موضوع توسط بی‏سیم از عقب به ما اطلاع داده می‏شود. یک بار دیگر رو به عقب باید جنگید. دشمن نفوذ کرده و فریب می‏دهد.

بهتر از هر چیز ناله‏ی مجروحان است. کمک می‏خواهند. التماس می‏کنند. بلند بلند ذکر می‏گویند. با دیگران حرف می‏زنند و گاهی آنها را نسبت به تداخل عراقی‏ها با نیروهای خودی هوشیار می‏کنند. هم ناله می‏کنند هم هدایت. هم بدنشان درد می‏کند هم دلشان می‏سوزد. به زمین افتاده‏اند ولی با چشمهایشان مواظب رخنه دشمن هستند.

کمی جلوتر اوضاع آشفته‏تر است. عراقی‏ها در حال فرار شلیک می‏کنند و حرکت نیروها را کند نموده‏اند. در این میان تعدادی از نیروهای مخصوص عراقی در زیر تانکهای سوخته پنهان شده و هنگامی که ستون در حال عبور از کنار آنهاست؛ بیرون آمده و با بچه‏ها یقه به یقه می‏شوند. مثل دعوای خیابانی. سیلی و لگد هم کار ساز است. شبیخون می‏زنند. از پشت بچه‏ها را می‏گیرند و دستهای کثیفشان را در گلوی آنها فرو می‏کنند. واقعا ترسناک است.

هیکلهای قوی و چهره‏های خشمگین و عصبانی. دندانهایشان را هم روی هم فشار می‏دهند. تو نمی‏دانی چکار کنی. اگر تیراندازی کنی ممکن است به نیروهای خودی بخورد. سوا کردنی هم نیست تعدادشان هم زیاد است. این تانکهای نیم سوخته محل اختفای این خفاشان وحشی شده. بیرون می‏ریزند و خون می‏مکند.

حسن خانی کله‏ی یکی از آنها را زیر بغل خود گرفته و از زیر مشت می‏زند. هیکل او هم قوی است. ناگهان سر را از زیر بغل حسن خانی بیرون کشیده و از پشت دستهای حسن را می‏گیرد و فشار می‏دهد. و دندانهایش را در شانه‏ی حسن خانی فرو می‏کند. یا علی خودت کمک کن. یکی از بچه‏ها خود را به پشت آن عراقی رسانده و لوله‏ی کلاش را در کمر او فرو می‏کند. دردش می‏گیرد. دستهایش شل می‏شود. حسن خانی را رها می‏کند. حسن هم عصبانی شده. هر دو دست

عراقی را از ساعد می‏گیرد و همین طور که خودش روی محور پاهایش می‏چرخد، او را هم می‏چرخاند. خیلی زور می‏خواهد. ولی حسن خانی آنقدر عصبانی شده که توانش چند برابر شده. عراقی نقش زمین می‏شود. حسن خانی ضامن یک نارنجک را کشیده و زیر عراقی بی‏هوش می‏گذارد. این انفجار یعنی تکه تکه شدن عراقی.

حسن خانی یک میله برداشته و بر سر و صورت عراقیهای تنومند می‏زند. او هم اختیار از دست داده. فقط می‏گوید یا علی.

یک عراقی دیگر در آن طرف روبروی سعید ایستاده و می‏خواهد اسلحه‏ی او را از دستش خارج کند. نصف اسلحه در دستهای عراقی و نصف دیگر در دستهای سعید است. هر دو به طرف خود می‏کشند. فاصله صورتهایشان کمتر از 20 سانتی متر است. نفسهایشان به صورت یکدیگر می‏خورد. جایی برای فکر کردن نمانده. باید زور زد. اسلحه گاهی در سینه‏ی سعید و گاهی در سینه‏ی آن نظامی عراقی می‏نشیند. کشمکش ادامه دارد. لحظه‏های سنگینی است، خیلی زود می‏گذرد، کمتر از چند ثانیه.

ناگهان، عراقی موفق می‏شود. اسلحه را از دست سعید خارج می‏کند. در فاصله‏ی یک چشم به هم زدن گلنگدن می‏کشد و رو به سعید می‏چکاند. ولی شلیک نمی‏کند. دوباره گلنگدن می‏کشد و سعید را که روی زمین افتاده هدف قرار می‏دهد. چون عجله می‏کند، چند تیر به این طرف و آن طرف و یک تیر هم به شکم سعید می‏خورد.

حسن خانی از راه می‏رسد، میله‏ی آهنی را چنان بر سر آن عراقی می‏کوبد که خون از چشمان و گوشها و دماغ او فوران می‏کند. می‏افتد. یکی از بچه‏ها می‏پرد و چند تیر به بدن عراقی می‏زند. کشته می‏شود. هر پایش به یک سو باز می‏شود و دستهایش روی زمین به بالای سر می‏رود.

سعید ناله می‏کند. روده‏هایش بیرون ریخته. امدادگر از راه می‏رسد. سایه خود را از جلوی نور ماه و منورها کنار می‏کشد. زخم خیلی عمیق است. اینجا

هم نمی‏توان کاری کرد. سعید باید هر چه زودتر به عقب منتقل شود. امدادگر، یک دستمال سه گوش بزرگ را زیر روده‏های سعید می‏گذارد و روده‏ها را خیلی آرام به جای اول بر می‏گرداند. پیچ و خم چند متر روده کار را مشکل می‏کند. لیز است. این طرف و آن طرف می‏ریزد. ولی امدادگر کارش را خوب می‏داند. دو گوش دستمال در پشت سعید گره زده می‏شود. برانکارد آماده می‏شود. ولی کسی برای حمل سعید به عقب وجود ندارد. اکثر بچه‏ها به جلو رفته‏اند. تعدادی مجروح نیز در گوشه و کنار افتاده و منتظر کمک هستند.

یکی از بچه‏ها یک گلوله به پایش خورده و لنگان لنگان می‏رسد. همین طور که عبور می‏کند وضعیت جلو را گزارش می‏دهد:

»… عراقی‏ها با بچه‏ها قاطی شده‏اند. معلوم نیست کی به کیه؟ کشتی می‏گیرن!…»

معلوم می‏شود، هنوز عراقی‏ها با بچه‏ها درگیری تن به تن دارند. جنگ عجیبی است. انتقال سعید هم توسط یکی از افراد حمل مجروح و یک مجروح که چند ترکش نارنجک به پشتش خورده صورت می‏گیرد و جثه‏ی سنگین سعید به عقب برده می‏شود.

برادر حمیدی پس از کسب اجازه، ضامن نارنجک را کشیده و بالای تانک می‏رود. قبل از اینکه موفق شود نارنجک را به داخل بیندازد، ناگهان یکی دیگر از بچه‏ها،تصور می‏کند که حمیدی یک عراقی است که از تانک بیرون پریده و می‏خواهد فرار کند، رگبار اسلحه‏اش را به سوی حمیدی می‏گیرد و او را می‏زند. فریادها هم بی‏اثر است. خیلی شلوغ شده. قابل کنترل نیست.

بعضی از آرپی جی زنها در فاصله چند متری تانک می‏ایستند و تانک را منهدم می‏کنند. فاصله آنقدر نزدیک است که آتش انفجار آرپی جی به صورت آرپی جی زن بر می‏گردد. همه چیز به هم ریخته. شاید این شلوغی و آشفتگی لازمه‏ی عملیات باشد. جنگ خیلی جدی است. جان انسانها در میان است. سست باشی، هدف قرار می‏گیری. قبل از آنکه تو را بزنند باید بزنی. خیلی سریع.

می‏توان خونسرد بود ولی مشکل است.

هر سیاهی مشکوکی یعنی عراقی. بنابراین احتمال دارد که نیروها یکدیگر را بزنند. کاری هم نمی‏توان کرد. آنقدر صدای شلیک و انفجار و ناله و… هست که فریادهای تو به جایی نمی‏رسد. خیلی از اوقات باید خود را به نیروها نزدیک کنی و خود را به آنها نشان بدهی و بعد دستور خود را تکرار کنی. پس یک حرف را دهها بار می‏زنی. به تک تک نیروها. بعضی اوقات سایر نیروها هم تو را کمک می‏کنند. مثل پیک خود را به نیروها می‏رسانند و فرمان تو را تکرار می‏کنند:

-… مسئول گروهان می‏گه به سمت راست جبهه شلیک نکنین. نیروهای خودی هستند.

-… مسئول گروهان می‏گه نیروهای سمت راست، خودی هستند، شلیک نکنین… پیشروی در دو سمت جاده ادامه دارد. مقاومتهای پراکنده عراقی‏ها در هم کوبیده می‏شود. برتری با نیروهای اسلام است. خداوند متعال به وعده‏هایش وفا کرده و با امدادهای غیبی راه را برای رزمندگان اسلام باز کرده. تجهیزات و امکانات پیشرفته عراقی بی‏فایده شده. تانکهای منهدم شده، صف طولانی را تشکیل داده‏اند. سیاهی دود تانکها از سیاهی شب، سیاهتر است. وقتی وارد گلو می‏شود، می‏سوزاند. انفجار مهمات داخل تانکها خیلی خطرناک است. تلفات هم می‏گیرد. ولی چاره‏ای نیست باید جلو رفت.

حدود پنج ساعت این درگیری ادامه می‏یابد. صبح نزدیک می‏شود. نیروی زیادی باقی نمانده. گرفتن پل احتیاج به یک گروهان دارد، ولی از تمام گردان به اندازه‏ی یک دسته تا نزدیک پل رسیده‏ایم. آنها هم خسته و بدون مهمات هستند. دو مسئول گروهان دیگر در ساعات قبل مجروح شده‏اند و تنها فرمانده حاضر در سر ستون، تو هستی. وظیفه‏ات خیلی سنگین است. باید خوب فکر کنی و راه مناسب را برای تصرف پل پیدا کنی. فرمانده لشکر مستقیما با تو در تماس بی‏سیم است. وضعیت خیلی حساس شده. فرماندهان ارشد منتظر تصرف پل

توسط رزمندگان اسلام هستند. لحظه به لحظه کار را پیگیری می‏کنند.

وقتی به نیروهایی که از پشت تو می‏آیند نگاه می‏کنی، امید زیادی برای تصرف این پل عظیم در تو دیده نمی‏شود. چشم امید خیلیها به تو و این تعداد معدود رزمنده است. آتش خمپاره‏های عراقی، امید زنده ماندن را کم می‏کند. پل دیده می‏شود. یک ضد هوایی چهار لول، سر لوله‏هایش را پایین گرفته و در سطح زمین شلیک می‏کند. صدای مهیبی دارد. ترس می‏آورد. کار را غیر ممکن می‏کند. ولی پل باید تصرف شود.

خداوند متعال در قرآن مجید می‏فرماید: «چه بسا نیروهای کمی که بر نیروهای کثیری غلبه می‏یابد«. پس ای خدا خودت کمک کن. آبروی رزمندگان اسلام را حفظ کن و جبهه‏ی مستحکم دشمن را درهم بکوب.

دیگر فاصله‏ای تا پل باقی نمانده. پایه‏های استوانه‏ای عظیم که از لوله‏های انتقال نفت درست شده به راحتی دیده می‏شود. یک کلاف عظیم از آهنهایی با قطر بزرگ. پل عظیمی‏است. در هر دو سوی پل، عراقیها خط پدافندی تشکیل داده‏اند. چند تانک هم بدون حفاظ روبروی ما ایستاده و نعره می‏کشند. مبارز می‏طلبند و شلیک می‏کنند.

گزارش اوضاع از طریق بی‏سیم به فرماندهان خیلی مشکل است. خواندن کد و درک آن از سوی مخابرات گردان و لشکر طول می‏کشد. فرماندهی لشکر اجازه می‏دهد بدون کد تماس بگیریم و هر چه می‏خواهیم پشت بی‏سیم بگوییم.

خیلی راحت‏تر است. سرعت بیشتر می‏شود و آنها نیز آسانتر دستور می‏دهند.

تیمم و سپس نماز نشسته. دو رکعت نماز صبح. روشنی فجر بالا آمده و زمین جنگ روشن شده. فرصت زیادی باقی نیست. باید تصمیم گرفت. حمله به پل و یا عقب نشینی. شاید تا نیم ساعت دیگر، راهی برای بازگشت به عقب هم باقی نماند چون با روشن شدن هوا، در دید مستقیم دشمن قرار خواهیم گرفت و امکان هر گونه تحرکی از بین می‏رود.

درخواست اعزام نیروی کمکی بی‏فایده است. از عقب خبر نداریم، ولی

معلوم است که نیرویی برای اعزام به جلو وجود ندارد و دو گردان دست نخورده و سالم حدود بیست کیلومتر عقب‏ترند. زمان کافی برای رسیدن آنها وجود ندارد. یک بن بست نظامی. عراقی‏ها هم نمی‏دانند ما می‏خواهیم چه کنیم؟ آنها منتظر گذشت زمان هستند و روشنی صبح را آرزو می‏کنند.

چند لحظه می‏گذرد و فرماندهی لشکر دستور عقب نشینی می‏دهد. باید به عقب برگردیم. راهی برای مقاومت نمانده. یک بار دیگر درخواست نیرو می‏شود تا پل تصرف شود. ولی امکان ندارد. معاون لشکر پشت بی‏سیم می‏آید و می‏خواهد که هر چه سریعتر به عقب برگردیم.

بچه‏ها این بازگشت به عقب را باور ندارند. خیره خیره نگاه می‏کنند و به سمت جلو نشانه گیری کرده‏اند. توضیح می‏خواهند. شاید چند فریاد و در هم کشیدن ابروها لازم باشد. بسیجیان مطیع، فرمان را می‏پذیرند و از شانه‏ی سمت چپ به عقب حرکت می‏کنند.

مجروحان به عقب برده می‏شوند. عراقی‏ها متوجه این حرکت نظامی شده و گستاخانه تانکهایشان را از روی پل عبور می‏دهند. جلو می‏آیند و شلیک می‏کنند. لوله را در مسیر جاده گرفته و شلیک می‏کنند. ولی مقداری جلوتر، تانکهای سوخته عراقی که از عملیات چند شب گذشته باقی مانده، مانع از پیشروی آنها می‏شود. باید به این جسارت عراقیها، پاسخ داده شود. یکی از رزمندگان اسلام در یک سنگر نیم سوخته کمین می‏کند و پس از نزدیک شدن تانک عراقی، آن را نشانه می‏گیرد و به آتش می‏کشد. دوباره عراقی‏ها پا به فرار می‏گذارند. وارد باتلاقهای اطراف جاده می‏شوند و فرار می‏کنند. خنده دار است. تک تیراندازهای اسلام هم آنها را نشانه می‏گیرند. شکار خرگوش عراقی!؟

اول فکر کردیم تانکهای سوخته مانع از حرکت تانکهای عراقی می‏شود ولی این تصور هنگامی باطل می‏شود که می‏بینیم تانک سالم، تانکهای سوخته را کنار می‏زد و راه را برای خود باز می‏کند. دعوا خیلی جدی شده. حالا عراقی‏ها می‏آیند تا با استفاده از روشنی هوا، پاتک سنگین را اجرا کنند.

کمی عقبتر برو بچه‏های تخریب مشغول کار گذاشتن چند اژدر بنگال در وسط جاده‏اند. این وسیله به صورت یک میله‏ی دو متری و حاوی خرج گود است. به این معنی که با ایجاد انفجار و خلأ، قادر به تشکیل چاله‏های بزرگ می‏شود و می‏تواند اجسام اطراف خود را با قدرت زیاد به اطراف پرتاب کند. در عملیات قبل از این وسیله برای پاره کردن سیم خاردارهای گسترده و حجیم استفاده کرده‏اند. این وسیله را داخل سیم خاردار گذاشته و فتیله آن را روشن می‏کنند. حالا هم چند عدد از این وسیله‏ی انفجاری را از پهلو به زیر جاده فرو می‏کنند تا با انفجار آن، فاصله‏ای بین جاده ایجاد کنند. با این کار، تانکها قادر به عبور از آن چاله‏های عظیم و بزرگ نخواهد شد و حتما داخل آنها گیر خواهند کرد.

انفجار اژدر بنگالها شروع می‏شود. بزرگتر از انفجار خمپاره‏ها، مثل انفجار کاتیوشای بزرگ. یک شیار بزرگ در وسط جاده ایجاد می‏شود. به اندازه‏ی یک تانک. به عمق 3 – 2 متر. تانکهای عراقی آن طرف چاله باقی می‏مانند و مجبور به پدافند می‏شود.

این طرف هم نیروهای اسلام، پشت یک خاکریز کوچک پناه می‏گیرند و پدافند می‏کنند. حرکت گردان به سوی عقب ادامه دارد. در بین راه نیروهای تازه نفس و گردانهای آماده دیده می‏شوند. به جلو می‏روند. برای پاسخگویی به پاتکهای دشمن. بعضی از شهدا هنوز از عملیات شب گذشته باقی مانده‏اند. حمل آنها ثواب دارد. اما هنوز از آتش خمپاره‏های عراق در امان نیستیم. در بین راه چند نفر از بچه‏ها شهید می‏شوند. مجروح هم می‏دهیم.

مأموریت گردان پس از یک هفته پایان یافته و اندک یاران باقیمانده راهی عقبه و اردوگاه می‏شوند. جنگ سختی بود. کمتر کسی است که ترکش نخورده باشد. جنگ با تمام زشت و زیباییهایش در تمام محورها ادامه دارد و انتقال تانکهای ارتش به خطوط مقدم غرور آفرین است. پشتوانه‏ی محکمی است. انسان دلگرم می‏شود.

اما ما می‏دانیم که این منطقه با تمام خصوصیات استراتژیکی که دارد، هنوز

نیاز به خون دارد و برای حفظ و تثبیت آن باید چند هفته جنگید. گردانهای زیادی به مرخصی می‏روند، بر می‏گردند و بازسازی می‏شوند. دوباره به همین منطقه می‏آیند و در مراحل پدافندی آن که کمتر از عملیات نیست شرکت می‏کنند. کانالهای متعددی در اطراف جاده‏ها کشیده شده و گروهانها و دسته‏ها به صورت کمین، داخل کانالها رفته و نگهبانی می‏دهند.

منطقه به طور کامل آلوده شده. 70 روز نبرد، همه چیز را از بین برده و آبرویی برای عراق باقی نگذاشته. فاو را از دست داده. 70 روز هم جنگیده ولی هنوز بیش از 20 کیلومتر با این شهر فاصله دارد. از تمام امکانات هم استفاده می‏کند. فرماندهان زیادی هم در این منطقه از دست داده ولی قدرت اسلام باور کردنی نیست. فاو را خدا آزاد کرد.

هنوز هم عرض کم جاده، تمام خط جنگ است. کمتر از، 8 – 7 متر. خیلی مشکل است. احداث سنگرهای مستحکم امکان ندارد. تمام آتش دشمن در همین چند متر خلاصه می‏شود. معرکه‏ی عجیبی است. بعضی از شبها که بر و بچه‏های جهاد سازندگی برای ترمیم خاکریزها به جلو می‏آیند بیشتر از خاک، جنازه‏های عراقی را زیر و رو می‏کنند. بوی تعفن همه جا را گرفته. بوی دود و خون و آتش در تمام ذرات خاک نفوذ کرده و همه چیز کبود شده. در هر نقطه از این خط، چند شهید به خون خود غلطیده‏اند.

بوی مرگ احساس می‏شود. درهای شهادت حسابی باز است. کافی است چند دقیقه از سنگر بیرون باشی، مگر خدا نخواهد. خمپاره 120 در یک محدوده‏ی 50 ضرب در 10. پشت سر هم. توپ هم به این زمین می‏خورد. شب گذشته یک موشک سه متری به خط دوم زده‏اند.

عراق دیوانه و وحشی شده. هر لحظه پدافند در این حالت سخت‏تر از روز عملیات است. در هر ساعت خبر شهادت و یا مجروح چند نفر را به تو می‏دهند. طی هفت روز پدافند، 40 مجروح و 17 شهید. خیلی سنگین است.

مسئولیت تو هم به عنوان مسئول محور و معاون گردان خیلی مشکل شده.

نمی‏توانی از سرکشی به خط غافل شوی. همه‏ی خط یک خاکریز است به پهنای 10 متر. در اطراف جاده هم خاکریز زده‏اند. دید مستقیم عراق با این کار کور شده تمام امتداد جاده، عقبه‏ی خط است. خط مقدم همان خاکریزی است که جلوی آن چاله زده شده. هر روز هم تانکهای عراقی، با شلیکهای مکرر خود، خاکریز را کوتاه می‏کنند و نیاز است که هر یک شب در میان لودرها بیایند و خاکریز را ترمیم و تکمیل کنند. آنها هم تلفات می‏دهند و تا به حال چند لودر منهدم شده. جبهه‏ی سختی است. تحمل آن مشکل شده. هنوز هم امکانات و تدارکات به خط نمی‏رسد. آوردن تدارکات از سه کیلومتر عقبتر با پای پیاده صورت می‏گیرد. هیچ ماشینی قادر نیست از چاله‏های بزرگ ایجاد شده توسط گلوله‏های توپ عبور کند و خود را به جلو برساند. به احتمال قوی مورد اصابت ترکشهای فراوان قرار خواهد گرفت.

مهمات و تدارکات، سه کیلومتر عقبتر است. عده‏ای ایثارگر از بسیجیان، داوطلبانه به عقب می‏روند و مهمات و تدارکات را به دوش می‏گیرند و به جلو می‏آورند. بی‏خطر هم نیست. هر گروهان موظف است یک هفته در خط بماند. یک هفته‏ی پر اضطراب. روز و شب خمپاره می‏بارد. حفظ این خط و سایر خطوط مقدم مثل حفظ اسلام واجب است.