از همین ابتدا، سرما چنگال خشن خود را در تن رزمندگان اسلام فرو میکند. باران شدیدی باریدن میگیرد. سوز سرما از چادرها و پلاستیکها عبور میکند و خود را به داخل چادرها میرساند. هنوز برفهای قبلی قطع نشده که برف جدیدی میبارد. برفی سنگین و طولانی. همهی منطقه سفید میشود. برای خارج شدن از چادر باید لباس زیادی زیر اورکت بپوشی. خودت هم سنگین میشوی. بوران برف چشمها و صورت را آزار میدهد. اکثر صورتها خشکی زده و کسی میل ندارد از چادر خارج شود. هر چادر به فراخور اندازهاش دارای یک یا چند بخاری نفتی است. بعضی از بخاریها هم خراب است و دودشان بیشتر از گرماست. بچهها سعی میکنند، نزدیک این بخاریها بنشینند. حتی گرمای فانوس هم لذت بخش است. معلوم نیست چرا پتوها نمیتوانند، آدم را گرم کنند. سوز سرما از پتوها هم میگذرد. در چادر کاملا بسته است. پلاستیک روی چادر کمی جلوتر کشیده شده و یک اندرونی را به وجود آورده. قبل از اینکه وارد چادر شوی، اول وارد یک اتاق پلاستیکی میگردی که پوتینهای گلی و سنگین جلوی آن ریخته و بعد یک پتو را کنار میزنی و سپس از در چادر وارد میشوی. باید جلوی سرما را گرفت. شاید تمام نیروهایی که قرار بوده عملیات کنند، غافلگیر شدهاند. حتما
عراقیهای منتظر هم در کولاک برف روزهای بدتری را میگذرانند.
وقتی از چادر خارج میشوی، سفیدی برف چشمها را میزند. در فاصلهی چادرها یک جادهی کوچک و کم عرض وجود دارد که به توالت و منبع آب ختم میشود. این سرما باعث میشود نیروها بیشتر به توالت احتیاج پیدا کنند. آن هم خودش یک دردسر است. آب یخ و سرما. برف هم فرصت نداد تا این امکانات به خوبی ساخته شود. اکثر اوقات هم شیر آب منبع، یخ میزند و باید کمی آب داغ از چادر آورد و روی آن ریخت. کمتر کسی مایل است دستهایش را از اورکت و یا جیب خود خارج کند. اکثر بچهها وقتی از چادر بیرون میآیند اورکت را روی خود میاندازند و کلاه آن را بر سر میگذارند و برای اینکه زمین نخورند، خیلی آهسته میآیند و میروند.
تدارکات مشکل شده. جادهها بستهاند و امکان انتقال تدارکات سخت است. بدتر از همه هنگامی است که سوخت نمیرسد. الآن نفت مهمتر از هر چیز دیگر است. مصرف هم بالاست. بخاریها باید کار کند و گرنه بچهها خیلی زود مریض میشوند و از پا در میآیند. از صبحگاه و رزم شبانه و… هیچ خبری نیست و هیچ فرماندهی راضی نیست نیروهایش را در این سرما بیرون بکشد و با آنها کار کند، چون این امر باعث از دست رفتن توان نیروها میشود. در همین شرایط خیلی از بچهها سرما خوردهاند و بهداری هم چند کیلو قرص و کپسول ضد سرماخوردگی آورده و توزیع میکند. بعضی از نیروها هم که خیلی سرمایی هستند و به خودی خود میلرزند، چه برسد در این هوا که سخت ناراحتاند.
گردان منتظر دستور فرماندهی لشکر است. چادر گردان هم سرد است و خود حاجی (مسئول گردان) بیل گرفته و اطراف چادر را از برف خالی میکند.
نمازهای جماعت به صورت دستهای برگزار و نیروهای هر دسته در یک چادر بزرگ جمع شده و نماز میخوانند. خواندن زیارت عاشورا در صبح و تلاوت سورهی «واقعه» قبل از خواب هم در دستهها صورت میگیرد و دیگر نمیتوان تجمع با شکوه گردان را شاهد بود.
چند روز است که وضع به همین شکل ادامه یافته و نیروها دچار خستگی و ملال شدهاند.
– آقا، اگر قرار نیست عملیات کنیم پس بر گردیم دیگه، یخ زدیم…
– توی این آب و هوا که نمیشه عملیات کرد، باید برگردیم جنوب…
– حالا که قراره اینجا عملیات کنیم باید امکانات کافی هم بیارن…
حرفها زیاد شده. نظرها متفاوت است. عدهای مخالف، عدهای ممتنع و اکثریت راضی به دستور فرماندهان.
حفظ انگیزهها در این شرایط کمی مشکل است. این هم از امتحانات خداوندی است. هم برای فرماندهان و هم برای نیروها. همه امتحان میشویم. با گرما و سرما. با نعمت و زحمت. همین برف پر ثمر، میتواند باعث امتحان رزمندگان باشد. باید تحمل کرد. هوا سرد است ولی باید ایمانها گرم بماند. حفظ ایمان هم در این شرایط مشکل است. قرار نیست در آب و هوای معتدل و پاک و خوب بجنگیم. یا گرمای جنوب و یا سرمای غرب.
اگر متوجه نباشی فریب میخوری. سفیدی برف میتواند دل تو را سیاه کند. میتواند تو را خسته و رنجور سازد. این سفیدی میتواند قلم سیاه بر نام تو بکشد. جنگ مشکل است. باید تا بالای زانو در برف فرو رفت و جنگید. راستی انفجار خمپاره در میان برفها چگونه است.
مسئول گردان متوجه خمودی و رخوت نیروها شده و این موضوع را در جلسه مسئول گروهانها مطرح میکند. دنبال راه حلی برای شادابی و ایجاد روحیه در بچههاست، ولی طرح مشکلات از سوی مسئولان و کادر گردان هم شروع میشود. مشکل سوخت و آب و غذای گرم و ضعف بهداری و… همه مطرح میشود، و حاجی توضیحات لازم و کافی را میدهد. وی معتقد است که باید تمام این سختیها را به خاطر خدا و در این شرایط بحرانی، پذیرفت و دنبال راه حل مناسب بود.
پس از پایان جلسه، حاجی و مسئول گروهانها از چادر خارج میشوند و
برف بازی شروع میشود. اول حاجی شروع میکند. خیلی متین و آرام خم میشود و یک گلولهی برف در میان دستهایش میسازد و بعد، به آرامی به پشت مسئول گروهان یک میزند. همه میخندند. باورشان نمیشود که حاجی از این کارها بکند. حاجی دوباره خم میشود یک گلولهی دیگر، این دفعه معاونش را میزند، حالا همه یک گلوله برف در دست دارند و با چشمان از حاجی اجازه میگیرند. لبخند زنان پرتاب میکنند. مسئول گروهان دو به معاون گروهان. مسئول گروهان یک به مسئول گروهان سه. برادر حمید به برادر علی اصغر پرتاب میکند. میخورد به سرش. او هم میاندازد، ولی حمید جا خالی میدهد. شلوغ میشود. دیگر فرصت گلوله درست کردن نیست. باید بزنی و گرنه بدنت نشانهگیری میشود. تو هم میزنی. بعد میخوری. پشت سر هم.
ناگهان متوجه میشوی که اکثر نیروها از چادرها خارج شده و به یکدیگر برف پرتاب میکنند، ولی از حاجی خبری نیست. او در دهانه چادر ایستاده و نظاره می کند. لبخند میزند و به بچهها اشاره میکند. روحیه یعنی همین. بچهها باید از لاک خودشان بیرون بیایند. چند دقیقه بعد به خاطر حرارت بدن، اورکتها خارج میشود و صورتها برافروخته و قرمز میشود. میخندند و پرتاب میکنند. برف بازی هم قشنگ است. گویی بچهها منتظر چنین فرصتی بودند. دیگر کسی در چادرها باقی نمانده و صدها گلولهی برفی روی هوا میچرخند و به این سو و آن سو میروند. خیلی خنده دار شده. در این لحظه، نباید زیاد خودت را بگیری. سنگین باش ولی بشاش. بخند و بخندان. مردان شوخ طبع گردان هم جلو افتادهاند و تیکه میاندازند. میخندانند… بچهها گرم شدهاند. آنقدر که هیچ کس اورکت به تن ندارد. کم کم، بازی تمام میشود و با آتش بس، نیروها آمادهی نماز میشوند. همزمان با شروع اذان، آفتاب هم از زیر ابرها خارج میشود و آفتابی درخشان، سرزمین برفی غرب را زیر پوشش میگیرد. حیات دوباره رونق میگیرد. بدنها آماده میشود. مسئولان گروهان تصمیم میگیرند بعداز ظهر حدود یک ساعت گروهانهاشان را
به راهپیمایی ببرند. راهپیمایی در این هوای سرد و در میان برف لذت دارد. سخت است ولی باید تمرین کرد. بیشترین مشکل برای نفرات سر ستون است ولی راه برای نفرات بعدی هموارتر میشود. برف آفتاب خورده راحتتر میشکند و بهتر میتوان از میان آنها عبور کرد. باید برف را هم به زانو در آورد. تمام بچهها چکمه گرفتهاند و پوتینهایشان را کنار گذاشتهاند. اندازهی چکمهها تا زانو است ولی برف بیشتر است و به راحتی وارد آن میشود. پاها خیس و سرمای برف زیر ناخنهای پا را میسوزاند. اسلحهها هم سرد و دست زدن به آن چندش آور است.
یک ستون در میان برف سفید در حال جلو رفتن است. میرود و فقط رد پایی باقی میماند. در سینه کش کوهستان. یک گروهان به اندازهی یک خط کوچک دیده میشود. فاصله زیاد است. باید مواظب پرتگاهها بود.
هر پایی را که از برف خارج میکنی، پای دیگر را درست در جای پای نفر جلویی قرار میدهی. میرود و گیر میکند. گاهی اوقات پایت از چکمه خارج میشود و مجبور میشوی، چکمه را با دست بیرون بیاوری و دوباره پایت را درون آن بکنی. حرکت مسئول گروهان مثل نفر سر ستون مشکل است. چون او غالبا از کنار نیروها عبور میکند و باید در برفهای دست نخورده حرکت کند. تو هم در کنار نیروها از سمت دیگر در حرکت هستی و وضعیت نیروها را خوب زیر نظر داری. تو هم یک نیرو هستی که به عنوان فرمانده، مسئولیت بیشتری داری و باید در شرایط سخت، صبورتر باشی. باید الگو شوی. نیروها به تو مینگرند و حرکت میکنند. اگر تو ضعیف عمل کنی، آنها ضعیفتر از تو ظاهر میشوند. باید روحیه هم بدهی. شوخی کن. لبخند بزن. ذکر بگو. بگذار دیگران حرکت لبان تو را ببینند. نه از برای ریا، بلکه برای یادآوری به سایر نیروها. آنها میبینند و با خلوص نیت عمل میکنند. آنها هم ذکر میگویند:
یا علی (ع(، یا حسین (ع(، یا زهرا (س(، یا مهدی (عج(…
همهی گردانها در لابلای برفها خیمه زدهاند و میخواهند در میان سرمای برف،
آتش نیروی مقدس را گرم سازند. نیروهای سپاه اسلام در میان شیارها و تپهها خود را برای شروع عملیات آماده میکنند. کارهای نظامی کم و بیش ادامه دارد و حتی هنگام برف و بوران، ستونهای نظامی از این سو به آن سو میروند. هوا خیلی سرد شده. هر روز هم سردتر میشود.
بچهها هم خود را آماده میکنند. زیارت عاشورا ترک نمیشود. رازهای شبانه برپاست. صدای تلاوت قرآن گوشها را نوازش میدهد. در این هوای سرد، اکثر بچهها همیشه با وضو هستند. خاضعانه میخوابند و خاشعانه زندگی میکنند. اما همه منتظرند. منتظر عروج، منتظر فرج.
عراقیها هم گرفتار سرما و یخبندان شدهاند. شاید احتمال هیچگونه حملهای را نمیدهند. حتی ممکن است اخبار خبرچینها و جاسوسان را باور نکنند. ولی به هر حال دشمن است و نباید او را ضعیف شمرد. در دستورات اسلامی آمده است که دشمن را باید قوی دانست تا براساس این تفکر، خود را همیشه قویتر از او آماده کنی. امام هم این هوشیاری را همیشه به فرماندهان ارشد داده است و به همین منظور فرمودند، اگر این جنگ 20 سال هم طول بکشد، ما تا آخر ایستادهایم. پس شاید دشمن کمی آن طرفتر منتظر عملیات ما در این سوز سرما باشد و ما باید آمادهتر از او به میدان برویم. اگر نمیتوانیم از خودرو و ماشین استفاده کنیم، امکان استفاده از اسب و قاطر و الاغ وجود دارد و به همین دلیل قرار است بسیاری از امور ترابری را این حیوانات انجام دهند.
وضعیت عملیات و ترتیب نیروها کاملا مشخص شده و قرارگاه مربوطه تمام کارها را انجام داده است. حالا وقت حمله شده. اطلاعات لازم توسط نیروهای فداکار و شجاع اطلاعات و عملیات به دست آمده است و مسائل لازم به نیروها گفته میشود. توجیهات لازم صورت میگیرد و فرماندهان گروهان و مسئولان دسته، برای شناسایی و توجیه وارد منطقه عملیاتی میشوند.
برای آخرین بار، نیروها اجتماع میکنند و فرمانده گروهان مشغول صحبت میشود:
»… همانطوری که ملاحظه میکنید، شرایط عملیات خاصی است. کار کمی دشوار است و با وجود برف و باران و گل و شل باید توان زیادی برای دستیابی به اهداف به کار ببندیم. به هر حال فرماندهان عزیز سپاه و ارتش تصمیم گرفتهاند در این منطقه عملیات کنند و این منطقه از نقطه نظرهایی، خیلی خوب و آماده است. با انجام این عملیات، بخشهای مهم و استراتژیکی از خاک عراق به تصرف ما در میآید و میتوانیم جای پای خوبی برای عملیات سرنوشتساز آتی به دست بیاوریم. الحمدلله آمادگی کامل برای عملیات را به دست آوردهاید و در شرایط آب و هوایی مختلف آموزش دیدهاید. تعداد زیادی از شما عزیزان هم اعزام مجددید و با فراز و نشیب جنگ آشنا. ولی همان طوری که میبینید، این عملیات از ویژگیهای خاصی برخوردار است و ما مجبوریم در میان برف و بوران به دشمن حمله کنیم و بعد مثل تمام عملیاتهای دیگر، جواب پاتکها را هم بدهیم تا منطقه تثبیت شود. بنابراین همهی ما به خداوند توکل میکنیم و آمادهی پذیرش سختیهای فراوانی هستیم. تدارکات و ترابری در منطقه خیلی مشکل است و باید با آنها ساخت تا ان شاء الله و به خواست خدا، عملیات به طور کامل انجام شود.
عزیزان من، خدا را در نظر داشته باشید و برای برپایی عدالت بر روی زمین نبرد کنید تا ان شاء الله پس از ظهور آقا امام زمان (عج) بتوانیم جزو سربازان آن حضرت باشیم. البته فیض شهادت یک نعمت خدایی است که ان شاء الله نصیب هر کس شد، دیگران را هم فراموش نکند…»
سخنان حاجی، قلبها را آرام میکند. چهرهی نورانی و پر صلابتش، آدم را به کوچه پس کوچههای مدینه میبرد. معلوم نیست چرا حاجی این قدر به فاطمه زهرا (س) علاقه دارد در تمام حرفها و سخنانش، یادی از او میکند. حاجی هم خدایی شده و شاید نور شهادت را بتوان در پیشانیش مشاهده کرد. در انتها یکی از مداحان گردان چند خط ذکر مصیبت میخواند و همه گریه میکنند.
الحمدلله یک بار دیگر خدا خواست و توفیق شرکت در عملیات نصیب شد.
باید خدا را شکر کرد. که خداوند اجازه داده است در صف رزمندگان اسلام علیه کافران بعثی سلاح در دست بگیریم و برای خدا بجنگیم. خدا خیلی مهربان است و بندههای خوب را دوست دارد و این رزمندگان همه خوب هستند.
شوخی بچهها در حین سوار شدن به تویوتاها شروع میشود. آخرین وداعها. خداحافظیها. در آغوش گرفتنها. نصیحت و وصیت کردنها. قول شفاعت گرفتنها. هیچ فرماندهی نمیتواند جلوی شوخیهای آخر را بگیرد. بچهها سر از پا نمیشناسند و دوست دارند به هر طریق که شده، محبت خود را به یکدیگر نشان دهند. جلب توجه کنند. حلالی بطلبند و وعدهی دیدار در قیامت را بدهند.
– اکبر جون اگر شهید شدی، وایسا منم بیام، با هم بریم.
– آقا اگر من مجروح شدم زود کمک کنین، نذارین یخ بزنم، گوشت یخی خوب نیست.
– بچهها مواظب قاطرها باشید، چون این حیوونا تا حالا خمپاره ندیدن.
– راستی اگه مهمات تموم شد، گلوله برف بزنیم…
-…
وقتی به پای کار یعنی نقطه رهایی برای شروع عملیات میرسی، هوا تاریک شده. نیروی گردانهای عمل کننده قبلا رسیده و در گوشهای نشستهاند. آتش هم نمیتوان روشن کرد. هوا هم خیلی سرد است. تویوتاها بر میگردند. تعداد زیادی قاطر آماده حرکت، و پشت هر کدام از آنها مقدار زیادی مهمات و اسلحه و… است. قاطر حیوانی است مشترک بین اسب و الاغ. اسب و الاغ برای این کارهای پنهانی و آرام مناسب نیستند. اسب یار طلب است و الاغ هم صدا میکند ولی قاطر دنبال جفت نمیرود و صدا هم نمیکند. به خوبی هم بار میبرد.
یک وعده غذای لوبیای داغ، بچهها را حال میآورد، هر چند تعدادی از نیروها از خوردن آن اجتناب میکنند چون معتقدند، لوبیا مزاج را به هم میزند.
ولی نان و خرما از همه چیز بهتر است. بارش آرام باران، دلها را نگران کرده. آیا میتوان در این شرایط که اکثر نیروها خیس شدهاند، عملیات کرد؟ راهی هم برای خیس نشدن وجود ندارد. باران میبارد و سرپناهی هم وجود ندارد. ولی شاید همین یک امداد الهی باشد که ما اثر آن را حالا نمیفهمیم.
دو گردان خط شکن، در اولین لحظههای درگیری، خطوط اول دشمن را به تصرف در آوردهاند و سایر نیروها برای عبور از آنها و رسیدن به مراحل بعدی حرکت کردهاند. عبور از میدان مین با وجود حدود 30 سانت برف، جز با کمک خدا میسر نیست. سیم خاردار هم کنار زده شد. سنگرهای تیربار و دوشکای عراق منهدم شده و دوباره بوی باروت تمام سلولهای مغز را اشغال میکند.
گرمی خون، برفها را خیلی زود آب میکند. انفجار گلولههای خمپاره هم در از بین بردن برفها خیلی مؤثر است. پس از انفجار هر گلوله، برفهای سیاه شده به هوا پرتاب میشوند و در بازگشت به صورت قطرات ریز آبکی به زمین میریزند. جنگ کاملا شعله ور شده و سفیدی برف، در سیاهی شب نفوذ میکند.
صدای خش خش حرکت روی برف در سوت خمپارهها گم شده.
عراقیها مقاومت میکنند. وقتی دستشان را روی ماشهی دوشکا میگذارند، یادشان میرود که بردارند. مانند همیشه هم قصد دارند لولهی خمپاره انداز را با خمپاره پر کنند!
عراقیها خوب میجنگند. به راه باطل و کفرشان ایمان دارند. شاید هم از فرماندهانشان خیلی میترسند. هر چه هست، آنها را نگه داشته و حاضر نیستند خطوط دوم و سوم جبههشان را به سادگی رها کنند. سوز سرما و برف و سختی راههای کوهستان به مقاومت آنها میافزاید و پیشروی به سوی آنها مشکل میشود. ولی باید رفت. آمدهایم تا برویم. نیروها نفس نفس زنان برف را میشکافند و جلو میروند. با صدای سوت خمپارهها خود را به روی برفها میاندازند و وقتی بلند میشوند سراپایشان برفی شده. کم کم هیجان عملیات بر سرمای برف غلبه میکند و بدنها گرم میشود. بچهها عرق میکنند و دوست
دارند اورکتها و لباسهای کلفت و سنگین را از خود دور کنند.
ستون نظامی همچنان به سوی اهداف از پیش تعیین شده پیش میرود و تیراندازیهای پراکندهی عراقیها را نیز پاسخ میدهد. تقریبا سه گردان به دنبال یکدیگر هستند، ولی گاهی فاصلهی ستون به خاطر خستگی و یا افتادن نیروها به روی برفها، زیاد میشود و پراکندگی به وجود میآید. نیروها باید سعی کنند فاصلهها زیاد نشود چون در این گرگ و میش هوا، بهتر است انسجام گردان تا رسیدن به اهداف اصلی حفظ شود. با روشن شدن هوا، بخار حاصله از گرمای دهان بچهها دیدنی است. همزمان با دم و بازدمهای عمیق، بخار زیادی از دهان بچهها خارج میشود. حتی از صورت بچهها هم بخار بلند می شود. معلوم نیست سرخی صورت بچهها از سرما است و یا گرما. ولی هر چه هست، آن سرمای دیشب و ابتدای راه از بین رفته و جز پاها که معمولا در اثر رفتن برف به داخل چکمهها خیس شده، سایر قسمتهای بدن، نسبتا گرم است.
درگیری به روز کشیده شده و در پستی بلندیها گاهی ما و گاهی عراقیها در دید مستقیم قرار میگیریم. سایر گردانها و واحدهای نظامی هم مشغول انجام وظایف مخصوص خود هستند و به زودی از طریق بیسیم متوجه میشویم که ارتفاعات سمت راست به طور کامل به تصرف نیروهای اسلام در آمده است و حالا نوبت ماست که از شیار رو به رو پیشروی کنیم تا عقبهی دشمن را منهدم کنیم. آنقدر مسائل جانبی عملیات مثل سرما و برف و خستگی عملیات در کوهستان زیاد شده که از اصل عملیات غافل شدهایم و زیاد متوجه اوضاع و احوال اطراف خود نیستیم و گاهی اوقات مکالمات بیسیم ما را متوجه اوضاع میکند.
اینجا قبل از آنکه بخواهی سنگر و عراقی و آتش دشمن را مد نظر داشته باشی باید تلاش کنی خود را از این بستر سفید و سرد به جلو ببری و راه را طی کنی. هر چه زمان میگذرد و صبح به نیمه میرسد، عراقیها رغبت کمتری در مقاومت و استقامت نشان میدهند و سنگرهای انفرادی و اجتماعی خود را رها
کرده و عقب نشینی میکنند.
کوههای سر به فلک کشیده و سفید پوش، همه را احاطه کرده و انبوه نیروهای ایرانی و عراقی در میان عظمت این قلههای بلند، گم شدهاند. اما راهها مشخص است. اهداف تعیین شده. تو میدانی که باید به کجا بروی. میدانی چگونه باید بروی. همه با هم کمک میکنند. یگانهای رزم یکدیگر را حمایت میکنند. توپخانهها شلیک میکنند و تدارکات از پشت سر نیروها میآید. هلی کوپترها کار امداد را ادامه میدهند. و مجروحان کمی عقبتر به وسیلهی هلی کوپترهای سبک هوانیروز به پشت جبهه منتقل میشوند.
تلفات معمولا دو طرفه است. عراقیها هم مقاومت میکنند. شلیک میکنند. بچهها مجروح و شهید میشوند. وسایل و امکانات ما هم منهدم میشود. شوخی نیست. عراقیها هم به هر دلیل خوب مقاومت میکنند. خصوصا این دفعه که ما تا عمق خاک آنها وارد شدهایم و اگر مقاومت نکنند به زودی چند شهر بزرگ و یکی از استانهای مهم عراق را تصرف میکنیم.
در این هوای نیمه ابری، هواپیماهای عراقی هم شیرجه میروند و بمباران میکنند. آتش به پا میکنند و تلفات میگیرند. اما خدا با ماست. اگر تمام این بمبها و گلولهها و راکتها میخواست به طور طبیعی به هدف بخورد، واویلا بود. الحمدلله تعداد زیادی از آنها به بیراهه اصابت میکند و بسیاری هم عمل نمیکند. اما حجم آتش آنقدر زیاد است که این خطاها، کمتر احساس میشود و انفجارهای متعدد، همه را کلافه کرده.
یک عملیات هماهنگ و خوب. پیشروی کند اما صحیح. اهداف گرفته میشود. روی تپههای کوچکتر پدافند میشود. از وسایل به جا مانده از عراقیها، سنگرها و جانپناههای مناسب تهیه میشود. همه جا خیس است. نماز خواندن بر روی گل و برف عشق میخواهد، لازم نیست پوتینها خارج شود. وضعیت اضطراری است. در هر گوشهی مناسب نماز بر پا میشود. قنوت تو پر از گل و برف است. رو به روی صورتت. قیامت را به یاد میآوری. نماز عاشقانه و عارفانه.
تمام تجهیزات و اورکت را به دوش داری و به سجده میروی. دور از همهی
آلایشها. ساده و معصومانه. چهرهها خسته و خونی و خاکی. خدا این گونه خواسته. اگر چه خودش فرموده هنگام نماز تمیز و آرایش کرده باشید، ولی حالا این بهترین آرایش است. بهترین عطر، بوی خون شده. بهترین مکان برای نماز، زمین گل آلود و خیس، شده. الله اکبر. الحمدلله. سبحان الله.
خدا بندگانی را دوست دارد که در همه حال او را میجویند و میخوانند. در شهر و هنگام آسایش، در جنگ و هنگام سختی. در گرمای جنوب که مهر داغ به پیشانی میچسبد و در سرمای غرب که نوک انگشتان از سرما تیر میکشد. خدا عاشق خود را آزمایش میکند. در خون، در آب، در کوه، در دشت، در سلامت، در بلا، در مریضی در…
اگر گفتهای عاشقی، باید پایداری کنی. شیطان لباس سفید برفی میپوشد و تو را گول میزند. مواظب باش. ناراحت نشو. سختی را تحمل کن. جنگ است. عدهای از بچهها در سرمای سوزناک غروب و بر روی خروارها برف و در زیر آتش مستقیم دشمن، به تشویش افتادهاند. بهانه میگیرند و میخواهند با گردانهای دیگر تعویض شوند. پاهایشان سیاه شده و از درون چکمه خارج نمیشود. متورم و کبود. صورتها از سرما باد کرده. سعی میکنند جز چشمانشان همه جای خود را بپوشانند. هوا خیلی سرد شده.
نزدیک غروب از طریق بیسیم اطلاع میدهند که مسئولان گروهان به عقب بروند و در جلسه گردان و لشکر شرکت کنند. حاجی پشت بیسیم است. سراغ مسئول گروهان را میگیرد. تکرار میکند. نمیدانیم چه بگوییم:
-… حاجی، به گوشم…
-… چرا جواب نمیدین… مگه به گوش نیستین…
-… به برادر سعید بگو خودشو برای جلسه برسونه به ما… متوجه شدین؟…
-… حاجی،… برادر سعید الآن اینجا نیست… بله!
-… کجاست، پیداش کن بگو زود بیاد، کار داریم… برو بچهها رو هم جمع و
جور کنین و مواظب باشین، عراقیها…
هیچ راهی پیدا نشد، اما باید به حاجی بگوییم که سعید…
سعید شهید شده. یک دلاور رفت. یک فدایی رفت. یک علمدار، قبل از ظهر سر از بدنش جدا شد!
هر سه بیسیم چی منتظر عکس العمل مناسب هستند. آنها هم نمیدانند چطوری این خبر را بدهند. حلقه اشک در چشمانشان یخ میزند. دماغهای یخ کرده و قرمز شده هنگام گریه مثل ناودان میشود. باید این تأثر را حالا پنهان کرد. بچهها هم سخت ناراحتاند. تمام نیروهای گردان متوجه شهادت مسئول گروهان خود شدهاند و حالا به تو نگاه میکنند. تو هم باید وظیفهات را انجام بدهی. بچهها خوب تو را میشناسند. تو را هم مانند برادر سعید دوست دارند. قبل از سعید و بعد از سعید، هر چه گفتهای گوش کردهاند. تا همین الان. به دستورات تو خوب عمل کردهاند و شاید با این اطاعت بیچون و چرا میخواهند، غصه را از دل تو پاک کنند. میخواهند ناراحتی تو کمتر شود.
-… حاجی، حاجی، طاهر.
-… حاجی بگوشه. صحبت کن، سعید رو پیدا کردی؟
-… حاجی جان، سعید رفته، رفته… موقعیت همت.
-… چی میگی، یک بار دیگه تکرار کن.
-… سعید رفته موقعیت همت…
چند لحظه سکوت پشت بیسیم
معلوم است پشت حاجی هم شکست. سکوت طولانی میشود.
– حاجی متوجه شدی. پیام رو گرفتی؟
– آره، خوب آقا جون خودت از همین الآن سعید هستی. حالا بلند شو زود بیا، جلسه. بچهها رو هم خوب بچین. اون سمت راست را هم مواظب باش.
رفتن به عقب کار دستوری است. شب نزدیک شده. بچهها با منطقه آشنا نیستند. دلهره و سرما آنها را آزار میدهد. حجم آتش هم زیاد شده. ولی بیش از
هر چیز نبودن تدارکات غذایی باعث اذیت نیروهاست.
مسئول دستهی یک، معاون گروهان، معاون دستهی یک، مسئول دستهی یک. این طوری، احتمالات بعدی هم تأمین میشود.
در سنگر محور و قرارگاه تاکتیکی که فقط چند کیلومتر عقب قرار دارد، همه در رفت و آمدند. خود حاجی و چند نفر دیگر از نیروهای ستاد لشکر، در حال ساختن سنگر خراب شده هستند. میگویند بعد از ظهری یک خمپاره آمد و سنگر را خراب کرد. دو نفر از بچهها هم مجروح شدهاند. ولی حالا همه در حال بازسازی سنگر هستند. فرمانده لشکر هم گونی پر میکند. معاونش هم بیل میزند. فرقی نمیکند.
چند لحظه بعد، جلسه تشکیل میشود. سه مسئول گروهان و حاجی به همراه معاون گردان وضعیت نیروهایشان را توضیح میدهند که توأم با شکایت و بیان کمبودهاست. وضعیت عملیات هم تشریح میشود و مشکلات نظامی مطرح میشود. خیلی سریع و گذرا. حاجی برای شهادت نیروهای گردان خصوصا برادر سعید یک فاتحه میخواند و با آن چهرهی پر جاذبه بقیه عملیات را تشریح میکند. بعضی از اهداف تغییر کرده. راهکارها عوض شده. حالا که روی منطقه آمدهایم، حقایق بهتر مشخص شده و بنابراین مجبوریم تغییراتی در عملیات داشته باشیم.
نیمه شب امشب، باید حرکت کنیم و تپه رو به رو را از عراقیها بگیریم چون آنها از سمت راست روی ما مسلط اند و تا چند کیلومتر عقبتر میتوانند عقبهی ما را زیر آتش بگیرند. جزئیات کار مشخص و قرار میشود دو گردان تازه نفس به همراه گردان ما وارد عمل شود.
حاجی هنوز لبخند به لب دارد. با کادر گردان شوخی میکند، ولی هیچ کس به خود اجازه نمیدهد با حاجی شوخی کند. پردهی شرم و حیا خیلی محکم بین ما قرار دارد. گاهی اوقات هم حاجی عصبانی میشود و با کمی اخم، خیلی چیزها را بدون یک کلمه حرف به ما میفهماند.
قرارگاه هم یخ است. یک بخاری زور میزند تا سنگر فرماندهی لشکر را گرم کند. ولی فایده ندارد. فقط دود میکند. دو چراغ فانوس بر روی انبوه بیسیمهایی که در انتهای سنگر جای گرفتهاند، بیسیم چیها کمک میکنند تا ارتباط بین گردانها و لشکر، لشکر و قرارگاه و فرماندهی را برقرار کنند. پتوی جلوی سنگر هم مثل بادبزن در حال باز و بسته شدن است و هر کس پس از ورود خود را به حاجی میرساند و صحبت میکند.
اوضاع شلوغ شده. گویی یگانی که بر روی ارتفاعات سمت چپ عمل کرده، نتوانسته به خوبی در مقابل عراق مقاومت کند و مجبور شده مقداری عقب نشینی کند. عراقیها هم اکنون از جناح چپ پشت سر نیروهای خط مقدم ما خطرآفرین شدهاند. ولی عملیات امشب سر جای خود هست و باید تپهی جلویی گرفته شود، ساعتش هم مشخص شده. گردان ما هم باید به خط بزند. بعد نیروهای دو گردان دیگر وارد عمل شوند و گردان ما صبح به عقب برگردد.
یک بار دیگر بر پا. بچهها به خوبی با این حرفها و حرکتها آشنا هستند. ساعتها تمرین و آموزش در پادگان و اردوگاه برای چنین روزهایی بوده است. نیروها میدانند وقتی مسئول گفت: بر پا، یعنی باید تجهیزات را بسته و اسلحه به دست گرفته و آماده حرکت باشند. مسئول دسته هم اول شب توجیه شده است.
زمان زیادی نمیگذرد. نیروها متوجه عملیات میشوند و میدانند باید یک بار دیگر خط عراقیها را در هم بکوبند. اما تمام بدنشان خیس است. هیچ جای خشک پیدا نمیکنی. غذای کافی هم نخوردهاند. ولی ایمان آنها را به جلو میبرد. فاطمه زهرا (س) کمک میکند. یاد امام به آدم شجاعت میدهد.
مجموع گروهان 62 نفرند و مجموع گردان 217 نفر. کافی است. عراقیها خیلی میترسند. خصوصا این شبها. همین طوری شلیک میکنند. منور میزنند. شاید خودشان را هم نشانه بگیرند… اوضاعشان خیلی درهم است.
217 رزمنده، 217 دلاور، 217 از جان گذشته، 217 شب شکن. 217 متوکل، 217 متذکر. همه امیدوار. همه مصمم. خط دشمن باید شکسته و
سنگرهای دوشکا خفه شود. عراقیها به درک واصل شوند. تپه تصرف شود تا نیروهای تازه نفس به طور صحیح روی آن پدافند کنند.
این عملیات با عملیات دیگر فرق دارد. همه خیساند. نمناکی لباسها باعث آزار بچههاست. ولی چند قدم جلوتر ناگهان خود را در مقابل فریادها و شلیکهای عراقیها مییابی. تو هم باید شلیک کنی. محکمتر. قویتر. از خدا کمک بخواه. سر را به خدا بسپار. روی زمین دراز بکش و سینه خیز روی برفها جلو برو. دوستت تیر میخورد ولی نباید بایستی. جلو برو. حمله کن. دوست دیگرت شهید میشود، خوش به حالش. تو جلو برو. ادامه راه او جلوی توست. کانال عراقیها به دست بچهها میافتد. جنازهی عراقیها روی هم افتاده، گاهی اوقات ممکن است اشتباهی به طرف افراد خودی شلیک کنی. مواظب باش. باید یکدیگر را صدا بزنید. حرف بزنید. ذکر بگویید. هماهنگ باشید.
تپه چندان بزرگ نیست، ولی تو مجبوری قدم به قدم آن را طی کنی و نیروها را بچینی. سر جای خودشان. در محلهای مناسب. صبح نزدیک است. شاید عراقیها بخواهند همین امشب پاتک کنند. هنوز به طور کامل از تپه خارج نشدهاند. در دامنهی تپه حضور دارند و بلند بلند یکدیگر را صدا میزنند. هلهله میکنند. همین داد و بیدادها بچهها را ترسانده. از تاریکی میترسند. هر لحظه منتظرند، از دل تاریکی یک عراقی گلوی آنها را بگیرد. به خاطر همین سعی می کنند در کنار یکدیگر قرار بگیرند تا بتوانند همدیگر را ببینند. این کار باعث میشود در بعضی نقاط فاصله بیفتد.
حالا آدم میفهمد عراقیهای بیچاره هر شب چه میکشند. چه کابوسهایی را تا صبح میگذرانند. خیلی بیچارهاند، چون در اکثر شبها منتظر هجوم بسیجیانی هستند که هم با تکبیرشان و هم با رگبارشان جان را از تنشان بیرون میکشند.
اتفاق بدی میافتد. ناگهان عراقیها از بالای کانال وارد شده و شروع به پاکسازی و درگیری میکنند. همه چیز به هم ریخته. درگیری خیلی شدید است. همه یکدیگر را میزنند. دیگر نمیتوان اطمینان کرد که این سیاهی، ایرانی است
یا عراقی. معلوم میشود عراقیها منتظر حمله ما بودهاند. دقیقا مشخص نیست آنها از چه طریق متوجه این عملیات شدهاند. شاید از طریق شنود بیسیم و یا محاسبات نظامی خودشان متوجه شدهاند به هر حال ما احتیاج به تصرف این تپه داریم.
در این گیر و دار باید فکری اندیشید. از همه طرف تیر میآید. از خمپاره خبری نیست، هر چه هست تیر کلاش و تیربارهای گرینوف است. نارنجک هم منفجر میشود. ولی معلوم نیست از کجا و از کدام طرف. امنترین محل داخل کانال است و همه سعی میکنند خود را در کانال مخفی کنند. گاهی اوقات همین طور که میروی، ناگهان پاهایت به یک چیز نرم و گرم برخورد میکند، شاید پیکر پاک یک شهید و یا جنازهی متعفن یک عراقی باشد. صدای تیرها، دل را میخراشد. هر سه گروهان غافلگیر شدهایم.
حاجی هم عصبانی شده و از پشت بیسیم فریاد میزند. خودش هم همان حوالی است. شاید 30 متر عقبتر. شاید هم 30 متر جلو. معلوم نیست. ولی هر کجا هست، کاملا به جریان مسلط است و اوضاع را از نزدیک پیگیری میکند، دستور میدهد، هدایت میکند و روحیه میدهد. پشت بیسیم مسائلی را مطرح میکند که باعث انحراف شنود دشمن شود.
حدود 30 دقیقه است که این درگیریها ادامه یافته و از هر طرف که میروی نیروهای خودی را میبینی، ولی صدای عراقیها نزدیکتر است. واقعا وحشتناک شده. صداهای خشن و عصبانی. فریاد میزنند. نعره میکشند. از این سو به آن سو میدوند. جثهشان بزرگتر از بچههای خودمان است. گویی مست کردهاند. نمیترسند. حمله میکنند. تپه را رها نمیکنند.
باید فکر اساسی کرد. اگر همین طوری ادامه یابد، مشکل پیدا خواهیم کرد. تمام جزئیات با احساسات تمام و گاه با عصبانیت و تندی و به سلسله مراتب از طریق بیسیم گزارش میشود.