هیچ یک از نیروهای گردان باور نمیکند که ما بازگشتهایم و با وجودی که خودشان خیلی خسته شدهاند ولی دست از شوخی بر نمیدارند.
– بچهها روح…
-… بیخود نیست میگن شهیدان زنده ان، اومدن بجنگن!
صحنهی کانال دیشب ما را از بذله و شوخی دور میکند. اصلا حال و حوصله خندیدن نداریم. در پشت پد راه میرویم و از بچهها آمار میگیریم. میخواهیم بدانیم چه کسانی رفتهاند و چه کسانی ماندهاند. یک بار که پد را میروی و بر میگردی، همه چیز مشخص میشود. شهید، مجروح، اسیر!! اسارت بچهها باور کردنی نیست، آخر چطوری؟ آن را هم توضیح میدهند. اما زیباتر از همه توصیف جنگ کانال است. یکی از بچههای دسته، تمام ماجرای یک ساعت مقاومت آخر را جزء به جزء توصیف میکند. از همان زمانی که تانکهای عراقی خود را به کانال نزدیک کردند تا زمانی که نیروها براساس دستور فرمانده گردان، عقب نشینی کردند، لحظه لحظه نبرد مردانه کانال را ترسیم و رقص ملکوتی دوستان را بازگو میکند:
»بچهها تند تند آرپی جی میزدن. تیربارچیها هم بیکار نبودن و نفرات روی تانک عراق را میزدن. اول، چند تا گلوله تانک اومد تو کانال و تعدادی از بچهها لت و پار شدن.تا اومدیم اون بچهها رو جمع کنیم، چند تا خمپاره کانال رو به هم ریخت.
حاج علی داشت با دوربین تانکهارو نگاه میکرد که سیف الله رفت پیش حاجی و گفت بده من هم نگاه کنم. تا دوربین رو گرفت یک تیر اومد خورد تو پیشونیش. آخ هم نگفت، افتاد کف کانال. بچههای گردان سمت راستی، زود مهماتشون تموم شد و نمیدونم چی شد که یدفه حدود یک گروهانشون بلند شد و با زیرپوش رفتن به طرف عراقیها، اسیر شدن.
چند تا از بچهها رفتن اون طرف تا جای اونا رو بپوشونن که یدفه یه تانک عراقی رسید بالای کانال. حسابی زد. درب و داغون کرد. بچهها تانک رو زدند ولی خیلی تلفات گرفت. مثلا کاظم که فقط 17 سال داشت با کلاش به تانک میزد. رفته بود جلوی تانک و با کلاش به تانک میزد. شجاعی هم هی گلوله آرپی جی جور میکرد و پای برهنه این طرف و آن طرف میدوید. میگفت: به کفشها گل چسبیده، سنگین شدن.
آخه یادت هست، یه نم بارون اومد و همه جا گل شد. خیلی ناجور بود. بچههاخوب جنگیدن!
یه ترکش اومد از بیسیم – پشت – عمو حیدر رد شد و از سینهاش زد بیرون. اکثرا مجروح شده بودند. هیچ کس هم نبود کمک کند. بیسیم هم قطع شده بود. اگه میرفتیم توی دشت بهتر بود. اونجا مثل قفس بود. گلوله میاومد توی کانال و ترکشاش بچهها رو میگرفت. همه ناله میکردن. یوسفی میخواست بره کمک فرهاد. آخه فرهاد یه تیر خورده بود به دهنش و داشت شهید میشد. بعد یوسفی، خودش هم تیر خورد و افتاد بالای کانال آوردیمش پایین. ولی توی همین مدت چند تا تیر دیگه بهش زدن. شاید حدود 30 نفر هنوز سالم بودن. اون هم خسته و کوفته. همه دنبال حاجی میگشتیم ولی حاجی رفت اون سر
کانال و دیگه برنگشت. چند تا تانک عراقی نزدیک کانال شده بودن. از اینجا تا اونجا – حدود 30 متر -. یه دفه حاجی رسید و گفت: عقب نشینی کنید. ما گفتیم ما میمونیم. بگین نیروی کمکی بیاد. ولی حاجی داد زد:
میگم برید عقب. معطل نکنید. از این طرف.
پاهای حاجی خونی بود. خیلی خسته و عصبانی بود. دیگه نمی خندید. داد میزد. خلاصه اومدیم عقب. یه کانال فرعی بود که به طرف عقب میاومد. کف اون کاناله آب جمع شده بود و وقتی داخل اون میدویدیم، میخوردیم زمین. خیلی از بچهها هم همونجا افتادن. بعضیها هم اشتباه کردن، رفتن روی کانال و توی دشت به طرف عقب دویدن، عراقیهای نامرد هم، دوشکا رو گرفتن توی بچهها و زدن…»
صحنهها یکی فجیعتر از دیگری است. دیگر طاقت شنیدن نمانده. جا ماندن از قافله به خوبی معنا مییابد. او هنوز تعریف میکند. برایش مشکل است، ولی گویی در مقابل مسئول دستهاش، موظف به شرح واقعه است، میگوید و اشک میریزد. تو هم میشنوی و اشک میریزی. هر شنوندهای گریه خواهد کرد. هر خوانندهای متأثر خواهد شد.
اما اینجا جای اشک نیست. اینجا فقط میتوان غبطه خورد. باید با خدا معامله کرد. هنوز فرصت باقی است. عملیات ادامه دارد. نیروها سلاح در دست دارند و میجنگند. باران خمپاره و توپ شوخی نیست. جنگ است. داستان نیست. حقیقت است. تعدادی از فرزندان همین مملکت در گوشهی کوچکی از این دنیای خاکی، حماسه میآفرینند. با کمترین امکانات، به جنگ پیشرفتهترین سلاحها رفتهاند. بر خدا توکل کردهاند و هر انگیزهی مادی را مسخره میکنند. مردند و دلاور و مطیع.
در لحظههایی که دیگران مشغول زندگی عادی خود هستند، آنها در خاک و خون غوطه میخورند. همین الآن. در همین ثانیهها. باید چشم ظاهر را بست و
جبهه را برای خود ترسیم کرد:
یک بیابان وسیع، پشت سر آب و نیزار. قایقها در حال رفت و آمد. این طرف و پشت پد، نیروهای رزمندهی اسلام، آن طرف و پشت خاکریز، نیروهای بعث عراق. در چند کیلومتری عقب هر یک از طرفین، مواضع توپخانه و خمپاره و موشک انداز قرار دارد. به طرف یکدیگر شلیک میکنند. محدودهی پد و خاکریز محل فرود گلولههاست. گلولههایی آتشین و وحشی. تکه آهنهایی گداخته که هر جسمی را سوراخ میکند. عدهای در این طرف بر روی دستان ملائک به زیارت نبی اکرم و فاطمه زهرا و مولا علی میروند و عدهای در آن طرف مجبور به دیدار چهرهی زشت و وحشتناک عزرائیل میشوند و از دیدار چهرهی خوش و زیبای حضرت عزرائیل محروم میگردند.
سر سپردگان به خدا، برزخی کوتاه را شروع و به امید لقاء الله در آسایش و آرامش منتظر میمانند و سر سپردگان به شیطان و صدام، با عالمی وحشتناک و سیاه و تاریک، در انتظار جهنمی سوزان و دائمی قرار میگیرند.
خدایا پناه به تو. ما تو را داریم. از هیچ کس و هیچ چیز جز تو نمیترسیم. تو را میپرستیم و از تو استعانت میجوییم. ما بندهی ضعیف تو هستیم. خیلی کوچکیم. ذلیل و حقیریم. خود را به تو سپردهایم. برای دین تو میجنگیم. اگر تو نخواهی، ما گمراه میشویم. اگر تو بخواهی، هدایت میگردیم.ای خدا ما را هدایت فرما. خدایا به تو پناه میبریم. پناه به تو از شر انسانهای شرور، از آنانی که تیر برای غیر تو میاندازند، سلاح برای غیر تو در دست گرفتهاند، هنگام حمله هلهله میکنند، سربازان پیامبرت را میکشند و به نعش آنها قهقهه میزنند. پناه به تو از وسوسههای شیطان، از ترس و امید به زندگی با ذلت. پناه به تو از اینکه مرگ را نیستی بدانیم، شهادت را مرگ بدانیم، برای دنیا پیکار کنیم، در یاری دین تو سستی کنیم. پناه به تو از اینکه دفاع مقدس و تیر و ترکش را بد و زنده ماندن و باقی ماندن در دنیا را فرار از نیستی بدانیم. ما خود را به تو سپردهایم. هر چه تو بخواهی نیکوست. تیر و ترکش را به جان میخریم. مجروح شدن در راه تو
عزت و افتخار است؛ یعنی به ما هم نظری شده؛ یعنی تو ما را هم دوست داری. اگر کسی در راه خدا آسیب دید، نباید آن را ضرر و خسران بداند. اگر هدف خدا باشد همهی اینها اجر دارد. حساب و کتاب دارد. هر قطره خون و هر قطره عرق در راه خدا یعنی دوستی با خدا، یعنی توجه به خدا. نباید از خدا غافل شد. نباید هر حادثه را دنیوی تفسیر کرد. در این معرکهی عظیم که خمپاره فرود میآید آن کس که نزدیک است ترکش نمیخورد و آن کس که دورتر است ترکش میخورد. نمیتوان حسابهای مادی را جاری دانست. رگبار بسته میشود. دو نفر در کنار تو میافتند، ولی تو زنده میمانی. این حادثهای عادی نیست، خدایی است. هیچ برگ درختی بدون اذن خدا بر زمین نمیافتد. خدا ناظر بر همه چیز است. همه چیز را میداند و بر همه چیز احاطه دارد.
خداوند انتخاب میکند که او باید ترکش بخورد و شهید شود و تو باید بمانی. او با خون خود درخت اسلام را آبیاری میکند و تو باید با عرق و زحمت بعدی، این کار را ادامه دهی. خمپاره میآید و به یکی ترکش میخورد و افغان میکند و دیگری در دود خمپاره سیاه میشود ولی ترکش نمیخورد. در همهی این حالتها، خواست خدا هست و اگر غیر از این فکر کنی بازندهای. کسی که برای خدا آمده، خدایی تفسیر میکند. دنیا را کوچک مبین. دنیای کوچک را در دست خدای بزرگ بدان.
حتی آن کس را که ترکش میخورد و در حال شهادت است، رنجور مبین. اگر چه او براساس رابطههای مادی به شکل ظاهری به خود میپیچد و پای بر زمین میکوبد، ولی شاید در معنی او با خداوند راز و نیاز میکند و در آستانه ملاقات اولیاء الله، طنازی مینماید. اکثر شهدا قبل از شهادت، دچار حرکتهای دردناک آغشته به فشار میشوند، ولی آیا خدا میپسندد که آنها با ناراحتی و فشار به دیدار مولایشان بروند. اگر این چنین باشد شاید در حال فرو ریختن آخرین گناهان از پیکر مقدسشان هستند تا با پیکری پاک به دیدار حضرت حق نائل شوند و در جوار رحمت حق با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری
امیدوار جای گیرند. اینجا هم همه چیز در ید قدرت خداوند تبارک و تعالی است. تلاشها، طرحها، شجاعتها، امکانات و… صورت واقعیت دارند و هر یک از آنها میتواند عمل و نتیجه را تغییر دهد، ولی باید توجه داشت که تمام این مقدمات نیز به خواست خداست. به عبارت دیگر خداوند برای تلاش و همت و شجاعت یک ملت ارزش قائل است و به همان میزان به آنها توفیق میدهد، ولی در نهایت اوست که جایگاه و اثر هر ارزش را تعیین میکند و خوبی و بدی را در جای خودش قرار میدهد.
پس تو نباید از رحمت خدا ناامید شوی. در هر لحظه باید وظیفهات را بدانی. روز قبل و در کانال، وظیفهی تو رشادت و شجاعت و هدایت نیروها بود. غروب و تمام شب، سکوت و توسل و فرار از چنگال عراقیها. و امروز صبر و استقامت و ادامهی راه شهیدان. وظایف انسانها خصوصا مومنین براساس مقتضیات زمان و مکان متفاوت است. هنگام جنگ باید جنگید و هنگام صلح باید به دنبال معاش و تحصیل و خودسازی بود. ولی همهی افعال باید یک جهت داشته باشند و آن رضای خدا و معبود است.
حالا باید آماده شوی، آماده برای اطاعت از فرماندهی. تو باید به دیگران روحیه بدهی. هنگامی میتوانی ارزش شب گذشته و شب شهیدان را حفظ کنی که لحظهای از راه آنها غافل نشوی. باید نیروهایت را نیز آماده کنی. هر چه گفتند گوش دهی. خستگی و مشکلات موجود از عقب نشینی را بر خود هموار کنی و سینهی دژخیم بعثی را هدف بگیری.
معاون شجاع گروهان هم شهید شده. حالا تو به عنوان معاون گروهان باید بین سه دسته هماهنگی ایجاد کنی. مسئول گروهان هم مجروح است، اما حاضر نیست عقب برود. ترکش در ساعد دست دارد. تحمل میکند، اما توانایی زیادی برای تحرک و جا به جایی ندارد. در اصل، مسئولیت گروهان بر عهدهی توست. باید به نیروها سرکشی کنی و آنها را برای ادامه کار مهیا سازی. حدود 55 نفر از
گروهان 90 نفری باقی ماندهاند و هر کدام از آنها با یک دنیا خستگی در قسمتی از محدودهی پد و در سنگرهای کوچک جای گرفتهاند و میکوشند با استراحت و ایجاد آرامش خود را آماده سازند. ولی کاتیوشا و خمپارهها نمیگذارند و با انفجارهای شدید، حالت منطقه عملیاتی را عملیاتیتر میکنند.
یک روز و یک شب دیگر در کنار هور و در پشت پد و داخل کانالها میگذرد و براساس دستور فرمانده گردان نیروها با قایق به عقب منتقل میشوند. در هر قایق بیش از 15 نفر سوار میشوند. این بازگشت نیز مانند سایر بازگشتها ملال آور و کشنده است. بدون یاران و جا مانده از شهیدان. از این پس هر غروب سنگینتر و غمناکتر است، زیرا هر غروب میتواند یادآور بعد از ظهری خونبار و شبی پر اضطراب باشد. از این پس زمان با تو حرف میزند. ساعت به ساعت. صبح و طلوع آفتاب و آمادگی. بعد از ظهر و پاتک تانکها. غروب و شهامت یاران. شب و تنهایی و محاصرهی عراقیها.هر خاک برای تو معنایی خاص دارد. منطقه عملیات را میتوان همه جا دید. هر دشت و خاکریز عادی و سیل بند هم میتواند تو را به معرکهی جنگ بکشاند. صدای انفجار و حرکت خشن تانکها نیز از گوش تو خارج نمیشود. حتی صدای شدید به هم خوردن در میتواند مثل انفجار خمپاره 120 باشد. حداقل تمثیلی از آن است.
همه چیز برای تو مقدس شده و میتواند تو را ناخودآگاه به دشتهای جنوب و یا ارتفاعات غرب بکشاند. برای زمان و مکان و اصوات، حالتهای معنوی در ذهن تو تداعی میشود. شالودهی افکارت هیجانهای جنگ شده. تو با واژهی مقدسی، تک تک سلولهای بدنت را به کار گرفتهای. تمام اجزای بدنت در این راه فعالیت کرده و بر جسم و روح تو تأثیر گذاشته. تو دیگر نمیتوانی از این عشق جدا شوی. تو داغدار این قافلهای، ولی در مسیر دفاع مقدس بزرگ شدهای. برای تو تفاوت میان جنگهای مرسوم دنیوی با این روزهای دفاع مقدس کاملا واضح است. همان قدر که میتوانی بین جنگهای قبایل قبل از اسلام و حماسهی
عاشورا تفاوت قائل شوی.
تو سکوت را دوست داری برای اینکه بتوانی در آن به جنگ بیندیشی. به غروبهای زیبای اردوگاه. تو بیابان را دوست داری برای اینکه بتوانی در آن خاکریزهای حق و باطل را فرض کنی. تو رعد و برق آسمان را دوست داری برای اینکه بتوانی تجسم انفجار را در آن بیافرینی. تو ساده زیستن را دوست داری برای اینکه یاد روزهای اردوگاه میافتی. تو زمزمه و نجوا را دوست داری برای اینکه به یاد راز و نیاز نیمه شب بچههای رزمنده میافتی. تو خنده و مزاح را دوست داری برای اینکه روحیه و شادابی نیروهای گروهان را به یاد میآوری. تو شرم و حیا را دوست داری برای اینکه چهرههای معصوم و نورانی دوستان هم سنگرت را به خاطر میآوری. تو صفا و صمیمت را دوست داری برای اینکه مجموعهای مخلص به نام گردان برای تو متجلی میشود. نام تو رزمنده است. عنوان تو بسیجی. یادگارت جنگ و خریدارت خدا.
تو باید طریق این کانالها و خاکریزها را خوب به خاطر بسپاری. اگر زنده ماندی باید زینب گونه عمل کنی. باید شرح فراق را در خطبههای عشق بگنجانی. باید تفسیر نبرد را در حرکات و رفتارت به بهترین شکل انتشار دهی. تو مجبوری همیشه بسیجی بمانی، چون صحنههایی را در زندگی دیدهای که اولیاء الله، در پی آن دست و پا زدهاند. تو با کسانی محشوری که از بهترین مردمان زمان خویشاند.
فانوس جنگ با همت تو روشن است و باید این شمع را در دل سیاه شب به دیگر مشتاقان ارائه کنی. انتهای این نور، خون مقدس شهیدان است. شهیدان شمع محفل بشریتاند. امروز را خوب به خاطر بسپار. اینجا را در ذهن خود حک کن. بدان که شیطان در پی نابودی همهی این ارزشهاست. حتی همین حالا، تو را میترساند. عافیت طلبی را تبلیغ میکند. شاید پس از این ارزشها را ضد ارزش جلوه دهد و بدیهای جنگ را آن قدر بزرگ کند که تو نتوانی به خوبیها و ارزشهای آن فکر کنی. مواظب باش. به خدا پناه ببر. مرخصی رفتن و برگشتن
امری عادی شده. گاهی اوقات نیروها ماهها در انتظار عملیات میمانند ولی بدون انجام عملیات بر میگردند. هر چه از جنگ میگذرد، اوضاع پیچیدهتر میشود. طراحی عملیات دشوار و کمبود امکانات محسوس میشود. فرماندهان سطح بالا هم دچار مشکل شدهاند. هر منطقهای را که برای عملیات در نظر میگیرند با انبوهی از دشواریها رو به رو میشوند.
جنوب، امکانات مخصوصی را میطلبد که جبهه اسلام به دلیل مشکلات سیاسی و اقتصادی و نظامی دچار کمبود آن امکانات است. در غرب، مشکل مهندسی و حفظ منطقه عملیات از افراد خائن و جاسوس، واقعا کار را مشکل میکند. در جبهههای میانی نیز به طور نامنظم و پراکنده عملیات کوچکی صورت میگیرد که هیچ یک از آنها چاره ساز نیست. البته راهها هنوز کاملا بسته نیست و با وجود نیروهای انبوه و مخلص بسیج میتوان در هر منطقه عملیات کرد و ابتکار عمل را در دست گرفت، ولی نمیتوان از ضعفها و مشکلات آسان گذشت و تمام دشواریها را با کثرت نیرو حل کرد. احداث یک جاده عملیاتی یا یک پل در منطقه غرب نیاز به پیچیدگیهای خاص مهندسی دارد که اگر 50 مورد از این قبیل را در نظر بگیریم، میبینیم که باید توان خیلی بالایی را فقط جهت کارهای لجستیکی و پشتیبانی خرج کنیم و در نتیجه، قوای لازم برای اصل عملیات کم میشود. دولت بیش از حد توان کمک میکند و حتی مسئولان بالای نظام مسئولیت قسمتهای اصلی جنگ را بر عهده گرفتهاند، ولی هنوز خلأ احساس میشود و این فشارها روز به روز افزایش مییابد. گاهی اوقات فاصله در عملیات بزرگ آنقدر طولانی میشود که حوصلهی همه سر میرود. قرارگاههای متعددی بر پا شده و هر یک از آنها عهده دار قسمتی از امور جنگ است. یک قرار گاه مرکزی و چند قرارگاه فرعی تابع. بعضی قرارگاهها برای عملیات برون مرزی کار میکنند و نیروهای آموزش دیده را برای وارد کردن ضربه به داخل عراق میفرستند. بعضی دیگر عهده دار مناطق مختلف با مسئولیتهای متفاوت شده و برای انجام عملیات در مناطق مربوطه،
هماهنگیهای لازم را صورت میدهند.
اکثر افراد قرارگاه از نیروهای سپاه هستند و با انجام کارهای مشترک با ارتش توان بالایی دارند. برادران ارتشی هم دوشادوش دیگر رزمندگان در همه جا حضور دارند و با تجهیزات وسیع و گسترده حضور فعالی در صحنههای نبرد دارند.
وارد هر قرارگاه که میشوی تقریبا با یک شیوه و روش مشترک بین تمام قرارگاهها رو به رو میشوی. قسمتهای مختلف یک قرارگاه در تمام قرارگاهها تکراری است و هر کدام از آنها وظیفهی منطقه خود را انجام میدهد. مثلا قسمت اطلاعات و عملیات هر قرارگاه موظف است، اطلاعات و اخبار مورد نیاز را از منطقه مورد نظر جمع آوری و به سلسله مراتب فرماندهی ارائه دهد، و یا قسمت ارتباطات و مخابرات موظف است ارتباط بین یگانها و واحدهای رزم مختلف را هنگام عملیات برقرار سازد. قسمت فرماندهی ادوات و توپخانه و یا هوانیروز و نیروی هوایی و… نیز این گونهاند. با این تقسیم کار، تخصص لازم نیز به وجود آمده و لشکرها و تیپهای عمل کننده هنگام عملیات، مأمور به آن قرارگاه میشوند و زیر نظر آن مرکز، عملیات میکنند.
جنگ علاوه بر اینکه مجاهدین را از قاعدین مشخص میکند، باعث کسب تجربههایی نیز میشود که ملتهای دیگر برای یافتن آنها، سالها تلاش کردهاند. جنگ محدودهها را مشخص میکند و جایگاه تعهد و تخصص و تقدم و تأخر آن را معین میکند. اگر در ابتدای جنگ قرارگاه مفهوم امروز را نداشت و جنگ به صورت چریکی و به شکل نیروهای نامنظم صورت میگرفت، امروز ناگزیر به برپایی چند قرارگاه با وظایف مشخص و معین هستیم.
قرارگاه، منطقه و دشمن را میشناسد و نحوهی عملیات را میداند. اطلاعات خود را برای شروع و یا پایان یک عملیات در اختیار قرار گاه کل قرار میدهد و براساس دستور قرارگاه مرکزی عمل میکند. نیروهای بسیج در امور قرارگاهها نقش مهمی دارند و حتی فرماندهی بعضی از امور به عهدهی آنان است. اما شاید
یکی از مهمترین کارها در جنگ و در قرارگاه و در لشکرها و تیپها، کار اطلاعات و عملیات باشد. کاری است حساس و دقیق. نیروهای آماده و شجاع را میطلبد و هر که در دریای بیکران لطف خداوندی بیشتر فرو رفته باشد، بهتر در واحد اطلاعات و عملیات کار میکند. انتخاب نیروهایش مشکل است و پایداری در آن مشکلتر. جادهی شهادت در این واحد آسفالت است و خطرات موجود، عشاق را گرد آورده. حال و هوای دیگری بین نیروهای اطلاعات و عملیات وجود دارد. معمولا از اصل نیروهای لشکر جدا هستند و با کسی کاری ندارند. منتظر مأموریتاند و خیلی آرام میروند و بر میگردند. ترددهایشان برای سایر نیروها نباید مشخص باشد. حفاظت در رأس تمام امور است. گمنامتر از همهاند. و باید متواضعتر از دیگران باشند. واحد دارای تیمهای مختلفی است که به وسیلهی سر تیم با مسئول واحد هماهنگ میشوند.
همیشه چادرشان جدا و مأموریتشان نیز جداست. ماهها قبل از عملیات وارد کار میشوند و تا پایان عملیات همراه نیروها در صحنه باقی میمانند. آن هنگام که نیروهای گردان در آموزش اردوگاه عرق میریزند، اینان از میان سنگر عراقیها عبور میکنند و به پشت آنها میروند.
منطقهی کار انتخاب شده و بچهها باید ظرف یک ماه کارهای شناسایی را انجام دهند و منطقه را قفل کنند. از زمان ابلاغ مأموریت تا انتها باید حفاظت را رعایت کنند. به هیچ کس نمیتوانند بگویند کجا میروند. نامههایشان نیز محدودیت دارد. در یک شب از اردوگاه خارج میشوند و به نزدیکترین نقطهی منطقه مورد نظر میروند. آرام و آهسته، چادر میزنند و مستقر میشوند. مثل سایه و در پوشش مناسب. ترددها به حداقل ممکن و دیدارها کنترل شده. از این پس همه چیز در دفترچهای کوچک ثبت میشود. هر قدمی که برداشته میشود دارای کروکی است. قدم به قدم. آنگاه از کیلومترها کروکی تهیه شدهی دقیق، اوضاع طبیعی، پستی و بلندی، رودخانه، جاده، خاکریز، سنگر، موانع دشمن، امکانات و وسایل مورد استفادهی دشمن، راههای تدارکاتی، عقبه، توپخانه، تعداد نیروها،
شماره و نام گردان و تیپ و لشکر دشمن مشخص میشود. باید رفت ولی خیلی آرام و باید برگشت، خیلی آرامتر. شاید دو روز و یا یک هفته قبل کار شروع میشود. قدم به قدم، اما دقیق. از کجا میروی و چگونه بر میگردی؟ محاسبهی زمان، روشنایی مهتاب، استتار و اختفای کامل. بدون هیچ گونه مدرک شناسایی. خیلی سبک. با کلاش و دوربین دید در شب و یک قمقمه آب. ورق و مداد هم که لازم است. ولی باید بدانی چگونه آن را در موقع خطر از بین ببری. بیشتر از همه چیز امکان اسارت است. شهادت هم منتظر است. باید اطلاعات دشمن را به دست آورد. باید دشمن را شناخت. باید آن چنان کار کرد که گویی در سنگر عراقیها رو به رزمندگان اسلام ایستادهای. نقاط کور و مناسب برای تردد شناسایی میشود. کمینهای دشمن مورد ارزیابی قرار میگیرد.
باید توانست در دل شب مثل روز روشن از موانع عبور کرد. توکل، تمرین و تشخیص. باید باهوش بود و حرکات دشمن را شناخت. از میان عراقیها عبور کرد و سنگرهایشان را مورد شناسایی قرار داد. خیلی سخت است. در سکوت شب از خط خودی رها شده و آرام آرام به خط دشمن نزدیک میشوی. تو میدانی که کمی جلوتر چندین چشم بیدار، منتظر تو هستند. میخواهند سر از تنت جدا کنند، دوست دارند ریسمان به گردن تو بیاندازند. اما باید رفت. هر چه جلوتر بهتر. حتی باید از همان خط برگردی. باید بگردی و راه مناسبی برای بازگشت به طرف خط رزمندگان ایرانی پیدا کنی. آنگاه آیا مطمئن هستی تو را اشتباهی نزنند. آیا امکان ندارد با موانع نظامی خودی مثل مین برخورد کنی؟ اما در آن لحظهها فقط خدا حضور دارد. خدا کمک میکند. امدادهای غیبی تو را راهنمایی میکند. دشمن کور و راه هموار میشود و با وجود دریای خطر، کار ادامه مییابد.