جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

رهایی و بازگشت

زمان مطالعه: 13 دقیقه

هیچ یک از نیروهای گردان باور نمی‏کند که ما بازگشته‏ایم و با وجودی که خودشان خیلی خسته شده‏اند ولی دست از شوخی بر نمی‏دارند.

– بچه‏ها روح…

-… بی‏خود نیست می‏گن شهیدان زنده ان، اومدن بجنگن!

صحنه‏ی کانال دیشب ما را از بذله و شوخی دور می‏کند. اصلا حال و حوصله خندیدن نداریم. در پشت پد راه می‏رویم و از بچه‏ها آمار می‏گیریم. می‏خواهیم بدانیم چه کسانی رفته‏اند و چه کسانی مانده‏اند. یک بار که پد را می‏روی و بر می‏گردی، همه چیز مشخص می‏شود. شهید، مجروح، اسیر!! اسارت بچه‏ها باور کردنی نیست، آخر چطوری؟ آن را هم توضیح می‏دهند. اما زیباتر از همه توصیف جنگ کانال است. یکی از بچه‏های دسته، تمام ماجرای یک ساعت مقاومت آخر را جزء به جزء توصیف می‏کند. از همان زمانی که تانکهای عراقی خود را به کانال نزدیک کردند تا زمانی که نیروها براساس دستور فرمانده گردان، عقب نشینی کردند، لحظه لحظه نبرد مردانه کانال را ترسیم و رقص ملکوتی دوستان را بازگو می‏کند:

»بچه‏ها تند تند آرپی جی می‏زدن. تیربارچی‏ها هم بیکار نبودن و نفرات روی تانک عراق را می‏زدن. اول، چند تا گلوله تانک اومد تو کانال و تعدادی از بچه‏ها لت و پار شدن.تا اومدیم اون بچه‏ها رو جمع کنیم، چند تا خمپاره کانال رو به هم ریخت.

حاج علی داشت با دوربین تانکهارو نگاه می‏کرد که سیف الله رفت پیش حاجی و گفت بده من هم نگاه کنم. تا دوربین رو گرفت یک تیر اومد خورد تو پیشونیش. آخ هم نگفت، افتاد کف کانال. بچه‏های گردان سمت راستی، زود مهماتشون تموم شد و نمی‏دونم چی شد که یدفه حدود یک گروهانشون بلند شد و با زیرپوش رفتن به طرف عراقیها، اسیر شدن.

چند تا از بچه‏ها رفتن اون طرف تا جای اونا رو بپوشونن که یدفه یه تانک عراقی رسید بالای کانال. حسابی زد. درب و داغون کرد. بچه‏ها تانک رو زدند ولی خیلی تلفات گرفت. مثلا کاظم که فقط 17 سال داشت با کلاش به تانک می‏زد. رفته بود جلوی تانک و با کلاش به تانک می‏زد. شجاعی هم هی گلوله آرپی جی جور می‏کرد و پای برهنه این طرف و آن طرف می‏دوید. می‏گفت: به کفشها گل چسبیده، سنگین شدن.

آخه یادت هست، یه نم بارون اومد و همه جا گل شد. خیلی ناجور بود. بچه‏هاخوب جنگیدن!

یه ترکش اومد از بی‏سیم – پشت – عمو حیدر رد شد و از سینه‏اش زد بیرون. اکثرا مجروح شده بودند. هیچ کس هم نبود کمک کند. بی‏سیم هم قطع شده بود. اگه می‏رفتیم توی دشت بهتر بود. اونجا مثل قفس بود. گلوله می‏اومد توی کانال و ترکشاش بچه‏ها رو می‏گرفت. همه ناله می‏کردن. یوسفی می‏خواست بره کمک فرهاد. آخه فرهاد یه تیر خورده بود به دهنش و داشت شهید می‏شد. بعد یوسفی، خودش هم تیر خورد و افتاد بالای کانال آوردیمش پایین. ولی توی همین مدت چند تا تیر دیگه بهش زدن. شاید حدود 30 نفر هنوز سالم بودن. اون هم خسته و کوفته. همه دنبال حاجی می‏گشتیم ولی حاجی رفت اون سر

کانال و دیگه برنگشت. چند تا تانک عراقی نزدیک کانال شده بودن. از اینجا تا اونجا – حدود 30 متر -. یه دفه حاجی رسید و گفت: عقب نشینی کنید. ما گفتیم ما می‏مونیم. بگین نیروی کمکی بیاد. ولی حاجی داد زد:

می‏گم برید عقب. معطل نکنید. از این طرف.

پاهای حاجی خونی بود. خیلی خسته و عصبانی بود. دیگه نمی خندید. داد می‏زد. خلاصه اومدیم عقب. یه کانال فرعی بود که به طرف عقب می‏اومد. کف اون کاناله آب جمع شده بود و وقتی داخل اون می‏دویدیم، می‏خوردیم زمین. خیلی از بچه‏ها هم همونجا افتادن. بعضی‏ها هم اشتباه کردن، رفتن روی کانال و توی دشت به طرف عقب دویدن، عراقی‏های نامرد هم، دوشکا رو گرفتن توی بچه‏ها و زدن…»

صحنه‏ها یکی فجیع‏تر از دیگری است. دیگر طاقت شنیدن نمانده. جا ماندن از قافله به خوبی معنا می‏یابد. او هنوز تعریف می‏کند. برایش مشکل است، ولی گویی در مقابل مسئول دسته‏اش، موظف به شرح واقعه است، می‏گوید و اشک می‏ریزد. تو هم می‏شنوی و اشک می‏ریزی. هر شنونده‏ای گریه خواهد کرد. هر خواننده‏ای متأثر خواهد شد.

اما اینجا جای اشک نیست. اینجا فقط می‏توان غبطه خورد. باید با خدا معامله کرد. هنوز فرصت باقی است. عملیات ادامه دارد. نیروها سلاح در دست دارند و می‏جنگند. باران خمپاره و توپ شوخی نیست. جنگ است. داستان نیست. حقیقت است. تعدادی از فرزندان همین مملکت در گوشه‏ی کوچکی از این دنیای خاکی، حماسه می‏آفرینند. با کمترین امکانات، به جنگ پیشرفته‏ترین سلاحها رفته‏اند. بر خدا توکل کرده‏اند و هر انگیزه‏ی مادی را مسخره می‏کنند. مردند و دلاور و مطیع.

در لحظه‏هایی که دیگران مشغول زندگی عادی خود هستند، آنها در خاک و خون غوطه می‏خورند. همین الآن. در همین ثانیه‏ها. باید چشم ظاهر را بست و

جبهه را برای خود ترسیم کرد:

یک بیابان وسیع، پشت سر آب و نیزار. قایقها در حال رفت و آمد. این طرف و پشت پد، نیروهای رزمنده‏ی اسلام، آن طرف و پشت خاکریز، نیروهای بعث عراق. در چند کیلومتری عقب هر یک از طرفین، مواضع توپخانه و خمپاره و موشک انداز قرار دارد. به طرف یکدیگر شلیک می‏کنند. محدوده‏ی پد و خاکریز محل فرود گلوله‏هاست. گلوله‏هایی آتشین و وحشی. تکه آهنهایی گداخته که هر جسمی را سوراخ می‏کند. عده‏ای در این طرف بر روی دستان ملائک به زیارت نبی اکرم و فاطمه زهرا و مولا علی می‏روند و عده‏ای در آن طرف مجبور به دیدار چهره‏ی زشت و وحشتناک عزرائیل می‏شوند و از دیدار چهره‏ی خوش و زیبای حضرت عزرائیل محروم می‏گردند.

سر سپردگان به خدا، برزخی کوتاه را شروع و به امید لقاء الله در آسایش و آرامش منتظر می‏مانند و سر سپردگان به شیطان و صدام، با عالمی وحشتناک و سیاه و تاریک، در انتظار جهنمی سوزان و دائمی قرار می‏گیرند.

خدایا پناه به تو. ما تو را داریم. از هیچ کس و هیچ چیز جز تو نمی‏ترسیم. تو را می‏پرستیم و از تو استعانت می‏جوییم. ما بنده‏ی ضعیف تو هستیم. خیلی کوچکیم. ذلیل و حقیریم. خود را به تو سپرده‏ایم. برای دین تو می‏جنگیم. اگر تو نخواهی، ما گمراه می‏شویم. اگر تو بخواهی، هدایت می‏گردیم.ای خدا ما را هدایت فرما. خدایا به تو پناه می‏بریم. پناه به تو از شر انسانهای شرور، از آنانی که تیر برای غیر تو می‏اندازند، سلاح برای غیر تو در دست گرفته‏اند، هنگام حمله هلهله می‏کنند، سربازان پیامبرت را می‏کشند و به نعش آنها قهقهه می‏زنند. پناه به تو از وسوسه‏های شیطان، از ترس و امید به زندگی با ذلت. پناه به تو از اینکه مرگ را نیستی بدانیم، شهادت را مرگ بدانیم، برای دنیا پیکار کنیم، در یاری دین تو سستی کنیم. پناه به تو از اینکه دفاع مقدس و تیر و ترکش را بد و زنده ماندن و باقی ماندن در دنیا را فرار از نیستی بدانیم. ما خود را به تو سپرده‏ایم. هر چه تو بخواهی نیکوست. تیر و ترکش را به جان می‏خریم. مجروح شدن در راه تو

عزت و افتخار است؛ یعنی به ما هم نظری شده؛ یعنی تو ما را هم دوست داری. اگر کسی در راه خدا آسیب دید، نباید آن را ضرر و خسران بداند. اگر هدف خدا باشد همه‏ی اینها اجر دارد. حساب و کتاب دارد. هر قطره خون و هر قطره عرق در راه خدا یعنی دوستی با خدا، یعنی توجه به خدا. نباید از خدا غافل شد. نباید هر حادثه را دنیوی تفسیر کرد. در این معرکه‏ی عظیم که خمپاره فرود می‏آید آن کس که نزدیک است ترکش نمی‏خورد و آن کس که دورتر است ترکش می‏خورد. نمی‏توان حسابهای مادی را جاری دانست. رگبار بسته می‏شود. دو نفر در کنار تو می‏افتند، ولی تو زنده می‏مانی. این حادثه‏ای عادی نیست، خدایی است. هیچ برگ درختی بدون اذن خدا بر زمین نمی‏افتد. خدا ناظر بر همه چیز است. همه چیز را می‏داند و بر همه چیز احاطه دارد.

خداوند انتخاب می‏کند که او باید ترکش بخورد و شهید شود و تو باید بمانی. او با خون خود درخت اسلام را آبیاری می‏کند و تو باید با عرق و زحمت بعدی، این کار را ادامه دهی. خمپاره می‏آید و به یکی ترکش می‏خورد و افغان می‏کند و دیگری در دود خمپاره سیاه می‏شود ولی ترکش نمی‏خورد. در همه‏ی این حالتها، خواست خدا هست و اگر غیر از این فکر کنی بازنده‏ای. کسی که برای خدا آمده، خدایی تفسیر می‏کند. دنیا را کوچک مبین. دنیای کوچک را در دست خدای بزرگ بدان.

حتی آن کس را که ترکش می‏خورد و در حال شهادت است، رنجور مبین. اگر چه او براساس رابطه‏های مادی به شکل ظاهری به خود می‏پیچد و پای بر زمین می‏کوبد، ولی شاید در معنی او با خداوند راز و نیاز می‏کند و در آستانه ملاقات اولیاء الله، طنازی می‏نماید. اکثر شهدا قبل از شهادت، دچار حرکتهای دردناک آغشته به فشار می‏شوند، ولی آیا خدا می‏پسندد که آنها با ناراحتی و فشار به دیدار مولایشان بروند. اگر این چنین باشد شاید در حال فرو ریختن آخرین گناهان از پیکر مقدسشان هستند تا با پیکری پاک به دیدار حضرت حق نائل شوند و در جوار رحمت حق با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری

امیدوار جای گیرند. اینجا هم همه چیز در ید قدرت خداوند تبارک و تعالی است. تلاشها، طرحها، شجاعتها، امکانات و… صورت واقعیت دارند و هر یک از آنها می‏تواند عمل و نتیجه را تغییر دهد، ولی باید توجه داشت که تمام این مقدمات نیز به خواست خداست. به عبارت دیگر خداوند برای تلاش و همت و شجاعت یک ملت ارزش قائل است و به همان میزان به آنها توفیق می‏دهد، ولی در نهایت اوست که جایگاه و اثر هر ارزش را تعیین می‏کند و خوبی و بدی را در جای خودش قرار می‏دهد.

پس تو نباید از رحمت خدا ناامید شوی. در هر لحظه باید وظیفه‏ات را بدانی. روز قبل و در کانال، وظیفه‏ی تو رشادت و شجاعت و هدایت نیروها بود. غروب و تمام شب، سکوت و توسل و فرار از چنگال عراقی‏ها. و امروز صبر و استقامت و ادامه‏ی راه شهیدان. وظایف انسانها خصوصا مومنین براساس مقتضیات زمان و مکان متفاوت است. هنگام جنگ باید جنگید و هنگام صلح باید به دنبال معاش و تحصیل و خودسازی بود. ولی همه‏ی افعال باید یک جهت داشته باشند و آن رضای خدا و معبود است.

حالا باید آماده شوی، آماده برای اطاعت از فرماندهی. تو باید به دیگران روحیه بدهی. هنگامی می‏توانی ارزش شب گذشته و شب شهیدان را حفظ کنی که لحظه‏ای از راه آنها غافل نشوی. باید نیروهایت را نیز آماده کنی. هر چه گفتند گوش دهی. خستگی و مشکلات موجود از عقب نشینی را بر خود هموار کنی و سینه‏ی دژخیم بعثی را هدف بگیری.

معاون شجاع گروهان هم شهید شده. حالا تو به عنوان معاون گروهان باید بین سه دسته هماهنگی ایجاد کنی. مسئول گروهان هم مجروح است، اما حاضر نیست عقب برود. ترکش در ساعد دست دارد. تحمل می‏کند، اما توانایی زیادی برای تحرک و جا به جایی ندارد. در اصل، مسئولیت گروهان بر عهده‏ی توست. باید به نیروها سرکشی کنی و آنها را برای ادامه کار مهیا سازی. حدود 55 نفر از

گروهان 90 نفری باقی مانده‏اند و هر کدام از آنها با یک دنیا خستگی در قسمتی از محدوده‏ی پد و در سنگرهای کوچک جای گرفته‏اند و می‏کوشند با استراحت و ایجاد آرامش خود را آماده سازند. ولی کاتیوشا و خمپاره‏ها نمی‏گذارند و با انفجارهای شدید، حالت منطقه عملیاتی را عملیاتی‏تر می‏کنند.

یک روز و یک شب دیگر در کنار هور و در پشت پد و داخل کانالها می‏گذرد و براساس دستور فرمانده گردان نیروها با قایق به عقب منتقل می‏شوند. در هر قایق بیش از 15 نفر سوار می‏شوند. این بازگشت نیز مانند سایر بازگشتها ملال آور و کشنده است. بدون یاران و جا مانده از شهیدان. از این پس هر غروب سنگین‏تر و غمناک‏تر است، زیرا هر غروب می‏تواند یادآور بعد از ظهری خونبار و شبی پر اضطراب باشد. از این پس زمان با تو حرف می‏زند. ساعت به ساعت. صبح و طلوع آفتاب و آمادگی. بعد از ظهر و پاتک تانکها. غروب و شهامت یاران. شب و تنهایی و محاصره‏ی عراقی‏ها.هر خاک برای تو معنایی خاص دارد. منطقه عملیات را می‏توان همه جا دید. هر دشت و خاکریز عادی و سیل بند هم می‏تواند تو را به معرکه‏ی جنگ بکشاند. صدای انفجار و حرکت خشن تانکها نیز از گوش تو خارج نمی‏شود. حتی صدای شدید به هم خوردن در می‏تواند مثل انفجار خمپاره 120 باشد. حداقل تمثیلی از آن است.

همه چیز برای تو مقدس شده و می‏تواند تو را ناخودآگاه به دشتهای جنوب و یا ارتفاعات غرب بکشاند. برای زمان و مکان و اصوات، حالتهای معنوی در ذهن تو تداعی می‏شود. شالوده‏ی افکارت هیجانهای جنگ شده. تو با واژه‏ی مقدسی، تک تک سلولهای بدنت را به کار گرفته‏ای. تمام اجزای بدنت در این راه فعالیت کرده و بر جسم و روح تو تأثیر گذاشته. تو دیگر نمی‏توانی از این عشق جدا شوی. تو داغدار این قافله‏ای، ولی در مسیر دفاع مقدس بزرگ شده‏ای. برای تو تفاوت میان جنگهای مرسوم دنیوی با این روزهای دفاع مقدس کاملا واضح است. همان قدر که می‏توانی بین جنگهای قبایل قبل از اسلام و حماسه‏ی

عاشورا تفاوت قائل شوی.

تو سکوت را دوست داری برای اینکه بتوانی در آن به جنگ بیندیشی. به غروبهای زیبای اردوگاه. تو بیابان را دوست داری برای اینکه بتوانی در آن خاکریزهای حق و باطل را فرض کنی. تو رعد و برق آسمان را دوست داری برای اینکه بتوانی تجسم انفجار را در آن بیافرینی. تو ساده زیستن را دوست داری برای اینکه یاد روزهای اردوگاه می‏افتی. تو زمزمه و نجوا را دوست داری برای اینکه به یاد راز و نیاز نیمه شب بچه‏های رزمنده می‏افتی. تو خنده و مزاح را دوست داری برای اینکه روحیه و شادابی نیروهای گروهان را به یاد می‏آوری. تو شرم و حیا را دوست داری برای اینکه چهره‏های معصوم و نورانی دوستان هم سنگرت را به خاطر می‏آوری. تو صفا و صمیمت را دوست داری برای اینکه مجموعه‏ای مخلص به نام گردان برای تو متجلی می‏شود. نام تو رزمنده است. عنوان تو بسیجی. یادگارت جنگ و خریدارت خدا.

تو باید طریق این کانالها و خاکریزها را خوب به خاطر بسپاری. اگر زنده ماندی باید زینب گونه عمل کنی. باید شرح فراق را در خطبه‏های عشق بگنجانی. باید تفسیر نبرد را در حرکات و رفتارت به بهترین شکل انتشار دهی. تو مجبوری همیشه بسیجی بمانی، چون صحنه‏هایی را در زندگی دیده‏ای که اولیاء الله، در پی آن دست و پا زده‏اند. تو با کسانی محشوری که از بهترین مردمان زمان خویش‏اند.

فانوس جنگ با همت تو روشن است و باید این شمع را در دل سیاه شب به دیگر مشتاقان ارائه کنی. انتهای این نور، خون مقدس شهیدان است. شهیدان شمع محفل بشریت‏اند. امروز را خوب به خاطر بسپار. اینجا را در ذهن خود حک کن. بدان که شیطان در پی نابودی همه‏ی این ارزشهاست. حتی همین حالا، تو را می‏ترساند. عافیت طلبی را تبلیغ می‏کند. شاید پس از این ارزشها را ضد ارزش جلوه دهد و بدیهای جنگ را آن قدر بزرگ کند که تو نتوانی به خوبیها و ارزشهای آن فکر کنی. مواظب باش. به خدا پناه ببر. مرخصی رفتن و برگشتن

امری عادی شده. گاهی اوقات نیروها ماهها در انتظار عملیات می‏مانند ولی بدون انجام عملیات بر می‏گردند. هر چه از جنگ می‏گذرد، اوضاع پیچیده‏تر می‏شود. طراحی عملیات دشوار و کمبود امکانات محسوس می‏شود. فرماندهان سطح بالا هم دچار مشکل شده‏اند. هر منطقه‏ای را که برای عملیات در نظر می‏گیرند با انبوهی از دشواریها رو به رو می‏شوند.

جنوب، امکانات مخصوصی را می‏طلبد که جبهه اسلام به دلیل مشکلات سیاسی و اقتصادی و نظامی دچار کمبود آن امکانات است. در غرب، مشکل مهندسی و حفظ منطقه عملیات از افراد خائن و جاسوس، واقعا کار را مشکل می‏کند. در جبهه‏های میانی نیز به طور نامنظم و پراکنده عملیات کوچکی صورت می‏گیرد که هیچ یک از آنها چاره ساز نیست. البته راهها هنوز کاملا بسته نیست و با وجود نیروهای انبوه و مخلص بسیج می‏توان در هر منطقه عملیات کرد و ابتکار عمل را در دست گرفت، ولی نمی‏توان از ضعفها و مشکلات آسان گذشت و تمام دشواریها را با کثرت نیرو حل کرد. احداث یک جاده عملیاتی یا یک پل در منطقه غرب نیاز به پیچیدگیهای خاص مهندسی دارد که اگر 50 مورد از این قبیل را در نظر بگیریم، می‏بینیم که باید توان خیلی بالایی را فقط جهت کارهای لجستیکی و پشتیبانی خرج کنیم و در نتیجه، قوای لازم برای اصل عملیات کم می‏شود. دولت بیش از حد توان کمک می‏کند و حتی مسئولان بالای نظام مسئولیت قسمتهای اصلی جنگ را بر عهده گرفته‏اند، ولی هنوز خلأ احساس می‏شود و این فشارها روز به روز افزایش می‏یابد. گاهی اوقات فاصله در عملیات بزرگ آنقدر طولانی می‏شود که حوصله‏ی همه سر می‏رود. قرارگاههای متعددی بر پا شده و هر یک از آنها عهده دار قسمتی از امور جنگ است. یک قرار گاه مرکزی و چند قرارگاه فرعی تابع. بعضی قرارگاهها برای عملیات برون مرزی کار می‏کنند و نیروهای آموزش دیده را برای وارد کردن ضربه به داخل عراق می‏فرستند. بعضی دیگر عهده دار مناطق مختلف با مسئولیتهای متفاوت شده و برای انجام عملیات در مناطق مربوطه،

هماهنگیهای لازم را صورت می‏دهند.

اکثر افراد قرارگاه از نیروهای سپاه هستند و با انجام کارهای مشترک با ارتش توان بالایی دارند. برادران ارتشی هم دوشادوش دیگر رزمندگان در همه جا حضور دارند و با تجهیزات وسیع و گسترده حضور فعالی در صحنه‏های نبرد دارند.

وارد هر قرارگاه که می‏شوی تقریبا با یک شیوه و روش مشترک بین تمام قرارگاهها رو به رو می‏شوی. قسمتهای مختلف یک قرارگاه در تمام قرارگاهها تکراری است و هر کدام از آنها وظیفه‏ی منطقه خود را انجام می‏دهد. مثلا قسمت اطلاعات و عملیات هر قرارگاه موظف است، اطلاعات و اخبار مورد نیاز را از منطقه مورد نظر جمع آوری و به سلسله مراتب فرماندهی ارائه دهد، و یا قسمت ارتباطات و مخابرات موظف است ارتباط بین یگانها و واحدهای رزم مختلف را هنگام عملیات برقرار سازد. قسمت فرماندهی ادوات و توپخانه و یا هوانیروز و نیروی هوایی و… نیز این گونه‏اند. با این تقسیم کار، تخصص لازم نیز به وجود آمده و لشکرها و تیپهای عمل کننده هنگام عملیات، مأمور به آن قرارگاه می‏شوند و زیر نظر آن مرکز، عملیات می‏کنند.

جنگ علاوه بر اینکه مجاهدین را از قاعدین مشخص می‏کند، باعث کسب تجربه‏هایی نیز می‏شود که ملتهای دیگر برای یافتن آنها، سالها تلاش کرده‏اند. جنگ محدوده‏ها را مشخص می‏کند و جایگاه تعهد و تخصص و تقدم و تأخر آن را معین می‏کند. اگر در ابتدای جنگ قرارگاه مفهوم امروز را نداشت و جنگ به صورت چریکی و به شکل نیروهای نامنظم صورت می‏گرفت، امروز ناگزیر به برپایی چند قرارگاه با وظایف مشخص و معین هستیم.

قرارگاه، منطقه و دشمن را می‏شناسد و نحوه‏ی عملیات را می‏داند. اطلاعات خود را برای شروع و یا پایان یک عملیات در اختیار قرار گاه کل قرار می‏دهد و براساس دستور قرارگاه مرکزی عمل می‏کند. نیروهای بسیج در امور قرارگاهها نقش مهمی دارند و حتی فرماندهی بعضی از امور به عهده‏ی آنان است. اما شاید

یکی از مهمترین کارها در جنگ و در قرارگاه و در لشکرها و تیپها، کار اطلاعات و عملیات باشد. کاری است حساس و دقیق. نیروهای آماده و شجاع را می‏طلبد و هر که در دریای بیکران لطف خداوندی بیشتر فرو رفته باشد، بهتر در واحد اطلاعات و عملیات کار می‏کند. انتخاب نیروهایش مشکل است و پایداری در آن مشکلتر. جاده‏ی شهادت در این واحد آسفالت است و خطرات موجود، عشاق را گرد آورده. حال و هوای دیگری بین نیروهای اطلاعات و عملیات وجود دارد. معمولا از اصل نیروهای لشکر جدا هستند و با کسی کاری ندارند. منتظر مأموریت‏اند و خیلی آرام می‏روند و بر می‏گردند. ترددهایشان برای سایر نیروها نباید مشخص باشد. حفاظت در رأس تمام امور است. گمنامتر از همه‏اند. و باید متواضع‏تر از دیگران باشند. واحد دارای تیمهای مختلفی است که به وسیله‏ی سر تیم با مسئول واحد هماهنگ می‏شوند.

همیشه چادرشان جدا و مأموریتشان نیز جداست. ماهها قبل از عملیات وارد کار می‏شوند و تا پایان عملیات همراه نیروها در صحنه باقی می‏مانند. آن هنگام که نیروهای گردان در آموزش اردوگاه عرق می‏ریزند، اینان از میان سنگر عراقی‏ها عبور می‏کنند و به پشت آنها می‏روند.

منطقه‏ی کار انتخاب شده و بچه‏ها باید ظرف یک ماه کارهای شناسایی را انجام دهند و منطقه را قفل کنند. از زمان ابلاغ مأموریت تا انتها باید حفاظت را رعایت کنند. به هیچ کس نمی‏توانند بگویند کجا می‏روند. نامه‏هایشان نیز محدودیت دارد. در یک شب از اردوگاه خارج می‏شوند و به نزدیکترین نقطه‏ی منطقه مورد نظر می‏روند. آرام و آهسته، چادر می‏زنند و مستقر می‏شوند. مثل سایه و در پوشش مناسب. ترددها به حداقل ممکن و دیدارها کنترل شده. از این پس همه چیز در دفترچه‏ای کوچک ثبت می‏شود. هر قدمی که برداشته می‏شود دارای کروکی است. قدم به قدم. آنگاه از کیلومترها کروکی تهیه شده‏ی دقیق، اوضاع طبیعی، پستی و بلندی، رودخانه، جاده، خاکریز، سنگر، موانع دشمن، امکانات و وسایل مورد استفاده‏ی دشمن، راههای تدارکاتی، عقبه، توپخانه، تعداد نیروها،

شماره و نام گردان و تیپ و لشکر دشمن مشخص می‏شود. باید رفت ولی خیلی آرام و باید برگشت، خیلی آرامتر. شاید دو روز و یا یک هفته قبل کار شروع می‏شود. قدم به قدم، اما دقیق. از کجا می‏روی و چگونه بر می‏گردی؟ محاسبه‏ی زمان، روشنایی مهتاب، استتار و اختفای کامل. بدون هیچ گونه مدرک شناسایی. خیلی سبک. با کلاش و دوربین دید در شب و یک قمقمه آب. ورق و مداد هم که لازم است. ولی باید بدانی چگونه آن را در موقع خطر از بین ببری. بیشتر از همه چیز امکان اسارت است. شهادت هم منتظر است. باید اطلاعات دشمن را به دست آورد. باید دشمن را شناخت. باید آن چنان کار کرد که گویی در سنگر عراقی‏ها رو به رزمندگان اسلام ایستاده‏ای. نقاط کور و مناسب برای تردد شناسایی می‏شود. کمینهای دشمن مورد ارزیابی قرار می‏گیرد.

باید توانست در دل شب مثل روز روشن از موانع عبور کرد. توکل، تمرین و تشخیص. باید باهوش بود و حرکات دشمن را شناخت. از میان عراقی‏ها عبور کرد و سنگرهایشان را مورد شناسایی قرار داد. خیلی سخت است. در سکوت شب از خط خودی رها شده و آرام آرام به خط دشمن نزدیک می‏شوی. تو می‏دانی که کمی جلوتر چندین چشم بیدار، منتظر تو هستند. می‏خواهند سر از تنت جدا کنند، دوست دارند ریسمان به گردن تو بیاندازند. اما باید رفت. هر چه جلوتر بهتر. حتی باید از همان خط برگردی. باید بگردی و راه مناسبی برای بازگشت به طرف خط رزمندگان ایرانی پیدا کنی. آنگاه آیا مطمئن هستی تو را اشتباهی نزنند. آیا امکان ندارد با موانع نظامی خودی مثل مین برخورد کنی؟ اما در آن لحظه‏ها فقط خدا حضور دارد. خدا کمک می‏کند. امدادهای غیبی تو را راهنمایی می‏کند. دشمن کور و راه هموار می‏شود و با وجود دریای خطر، کار ادامه می‏یابد.