یک بار دیگر اعزام، همراه سایر نیروها، با سرود آهنگران، پرچمهای افراشته، پیشانی بندهای قرمز و سبز «یا مهدی ادرکنی«، «یا حسین کربلا» و «یا فاطمة الزهرا» زنان به بدرقه آمدهاند. زنانی که کودکان خردسال را به آغوش میکشند. مادران پیری که به سختی راه میروند. چادر بهترین دستمال اشک است. اشک جدایی و فراق. اشک هجران و عروج. بوی اسپند وسط تکیه و حسینیه و عباسیه. حرکت اتوبوسها و نهایتا حرکت به سوی جبههها.
مادر این دفعه نیز تنها به خانه بر میگردد. بغض از گلو گذشته و در گوشهی چشمش فوران میکند. خواهر نیز لبها را به هم میفشرد. قرمز و اشک آلود. خانهای که رزمندهاش جبهه باشد یعنی محل نزول ملائک. منزلی که مادر بسیجی با نجوا و زمزمه و با یاد پسر دلاورش شام درست میکند یعنی مدینهی عشق.
هر روز برادر و پدر و همسایه سراغ نامههایت را میگیرند. از ورود هر غریبهای به کوچه به خود میلرزند. هر جویای پلاک را پیام آور شهادت میبینند. اگر میتوانستند، برای کوچه در میگذاشتند تا فقط تو در را باز کنی. همه میدانند تو در جبههای، حتی فامیلهای دور. فامیلهایی که در آرزوی بازگشت
پسرشان از فرنگاند! آنهایی که نام دخترشان را آذر (آتش) میگذارند و نام گربهشان را ملوس. فامیلهایی که فقط دوران کودکی تو را دیدهاند و پس از انقلاب، رغبتی در دیدار یکدیگر نداشتهاید. کسانی که شوهای شبانه را به خبرهای جنگ برتری میدهند و نمیخواهند دنیایشان با استرسی آلوده شود. همه می دانند تو بسیجی هستی. بعضیها هم در معاملات اداری از تو خرج میکنند: «… آقا همین الان فلان فامیل ما در جبهه است…»
اما این تو تنها نیستی که رزمنده شدهای. خیلیها بسیجی و در جبههاند. مادران زیادی عصر به عصر طبق عادت در را باز میکنند تا فرزندشان به خانه بیاید. خواهران زیادی هستند که همیشه بر سر سفره یک قاشق اضافی میآورند و بعد میگویند اشتباه شد، فکر کردم داداش هست! ولی این را بدان که تو با همهی رزمندگان در یک صف قرار داری. برای یک هدف اعزام شدهاید. تحت یک فرماندهی و با یک دشمن مشترک رو به رویید و بدان که همه به هم نیاز دارید و باید کمک و مددکار یکدیگر باشید. پس با روحیهی بالا مشکلات را بر طرف سازید و خود را آمادهی روزهای سخت کنید. جبهه همین اعزام و پادگان و اردوگاه نیست. اینها مقدمه جبهه است. جنگ در پشت خاکریزها و درون سنگرهاست. آنجا که مجروح میافتد و شهید به شهادت میرسد. جبهه آنجایی است که باید شبانه از نعش عراقیها عبور کنی تا به ساحل توپخانهها برسی. تو تنها بسیجی نیستی. تو خدمتگزار دیگرانی. همه با هم میجنگید. ارتشی و سپاهی و بسیجی و… تو ذرهای از این عالم هستی که در کنار سایر ذرات برای ذات اقدس الهی میجنگی. پس ایمان را همراه خود داشته باشید و لحظهای از عنایت خداوندی غافل مشو. دل به خدا ببند و به ائمه معصومین توسل کن.
این دفعه آب است و هور است و اندکی خشکی. از خاک رها میشوی و باید به خاک برسی. همان گونه که خاک بودهای و به خاک باز میگردی. از جزیره رها میشوی و به ساحلی مقدس خواهی رسید. این دفعه قایق است و نیزار. روزهای متوالی در مناطق مشابه آموزش داده میشود و تمام احتمالات بررسی
میشود. غواصها انتخاب و تربیت میشوند. کار مشخص است. باید غواصها از آب عبور کنند و پس از تصرف خط اول دشمن نیروها به سرعت از میان نیزارها عبور کنند و بقیهی کار را ادامه دهند.