راست میگویند، بچهها باید بیشتر کار کنند و بهانه دست دشمنان و دوستان نادان ندهند. به همین خاطر ساعتها در مجتمع مینشینند و به طور خصوصی با معلمها درس میخوانند. موفقیتشان هم خوب است. خصوصا نیروهایی که به مرخصی نمیروند، وقت زیادی دارند. وقتی در خط پدافندی هم بودند، یک بار مجتمع به سراغ آنها آمده و کتاب و نوشت افزار در اختیارشان گذاشت. امتحانات هم نزدیک است. شاید نیمی از نیروها درس میخوانند. نهضت سواد آموزی هم فعال است، یکی یکی بیسوادها را پیدا میکند و برای آنها کلاس میگذارد.
مجتمع رزمندگان مثل یک مدرسه در خدمت رزمندگان اسلام است همه جا حضور دارد، در پادگان، اردوگاه، مقرهای پشتیبانی، جهاد سازندگی، مهندسی رزمی، یگانهای مکانیزهی تانک و نفربر و خشایار، حتی در خطوط مقدم نبرد.
هیچ چیز نمیتواند جلوی این جهاد را بگیرد. جهادی بزرگ برای رشد و تعالی و تحصیل رزمندگانی که از همه چیز گذشته و خود را به جبهه رساندهاند.
بدا به حال آن کسانی که با توجیه تحصیل، شیطان آنها را از حضور در جبهه محروم ساخت. آنها اگر واقعا درسخوان هستند، بیایند اینجا. اینجا هم درس هست. این رزمندگان نیز عاشق تحصیلاند. در بین اینها، نخبگانی هستند که در
کوتاهترین زمان، موفق شدهاند همراه سایر شهرنشینان راحت طلب، دیپلم خود را بگیرند و به این قانع نیستند و مقدمات ورود به دانشگاه را نیز فراهم کردهاند. جنگ با درس خواندن مغایرتی ندارد. چه بسا در شبهای طولانی و در خط مقدم جبهه رزمندهای مشتاق زیر نور مهتاب و یا منورهای دشمن، خطوط کتاب را دنبال میکند و کتاب را به پایان میبرد. آنها که میگویند، بسیجیان سواد ندارند و یا درس خواندن برای آنها مشکل است اشتباه میکنند. آنها رزمندگان را نمیشناسند. آیا این عزیزان گناه کردهاند که پیشاپیش همه برای دفاع از اسلام و انقلاب و ناموس و ایران به جنگ آمدهاند؟ آیا یک رزمنده نمیتواند مهندس باشد؟ در حالی که بسیاری از مهندسان متعهد ما در صف رزمندگان به سر میبرند. آیا یک رزمنده نمیتواند خلبان باشد؟ در حالی که بسیاری از خلبانان ما افتخار میکنند که رزمندهاند. دکترهای زیادی مفتخرند. دکترهای زیادی مفتخرند که در اختیار جنگ هستند و وظیفه میهنی و شرعی خود را انجام میدهند.
باید درس خواند. بسیجی با سواد، بسیجی درسخوان، بسیجی مهندس، دکتر بسیجی و… همه فعالیت میکنند. دبیران دلسوز هم به خوبی کمک میکنند. امتحانات با هماهنگی مرکز و در زمان مقرر انجام میشود و بچهها درست مثل شب امتحان در محوطه پادگان و اردوگاه میچرخند و کتاب به دست، درس میخوانند. بسیاری از آنها قبول میشوند و عدهی کمی هم که قبول نمیشوند، برای مراحل بعدی ثبت نام میکنند.
مجتمع یک امید است، افتخار است. ما را برای 20 سال جنگ آماده میکند. معلوم میشود ما نیامدهایم که همین امروز و فردا در جنگ باشیم و بعد برگردیم. آمدهایم و اگر این جنگ 20 سال هم طول بکشد تا آخر ایستاده ایم. شاید دورهی لیسانس و فوق لیسانس و… را به همین شکل طی کنیم. هیچ اشکالی ندارد. تا زندهایم، درس میخواندیم و میجنگیم. به قول بچهها «شهیدان» با سواد، شهیدان با کلاس«.
جالبتر از همه حضور فرماندهان ارشد در بین رزمندگان است. گاهی اوقات
سطوح بالای فرماندهی در کنار یک نیروی بسیجی مخلص و ساده، نشسته و فیزیک میخواند. شرایط مناطق استوایی را بررسی میکند، تاریخ قاجار را یاد میگیرد، معادلهای ریاضی را حل میکند. مناجات خواجه عبدالله انصاری را از بر میکند.
مجتمع از اماکنی است که مانند سایر مکانها هیچ تفاوتی بین فرمانده و فرمانبر وجود ندارد. همه باید درس بخوانند. حتی نیروها به فرماندهان درس یاد میدهند. وقت میگذرانند و تحصیل میکنند. نیروها باید به هنگام رزم شبانه شرکت کنند، فرمانده باید رزم را هدایت کند؛ ولی هر دو تا ساعت 8 شب در مجتمع و در کنار یکدیگر درس میخوانند. بسیارند کسانی که در این کلاسهای بی میز و نیمکت کنار یکدیگر درس میخوانند و شاید در کنار یکدیگر به شهادت برسند.
مرخصی خوب است، ولی اگر بشود از یک هفته استراحت و سکوت در پادگان استفاده کرد، باید ماند و درس خواند. باید برای امتحان آماده شد. ما که برای امتحان الهی آمادهایم پس باید برای این امتحانها هم آماده شویم. این هم نوعی امتحان است. دستورات اسلام جامع و کامل و مانع است. همان قدر که پیامبر در مورد جنگ و دفاع مقدس تلاش کرد، همان قدر مسلمین را به یادگیری علوم فرا خواند. فاصلهی گهواره تا گور را در یک مدرسه میدانست. فاصلهای که خود در آن میان دهها غزوه را راهبری کرد.
حالا تو یک رزمندهای. در میان تمام اعضای فامیل به یک بسیجی کامل مشهور شدهای. شهرت خوبی است. یعنی تو سرباز اسلام شدهای و این افتخار است. وقتی تو را در مرخصی میبینند، از جنگ و عملیات آن میپرسند. هیچ عمل شبه خطایی را از تو نمیپذیرند. احترام خاصی برای تو قایلاند. اگر چه به زبان، تو را از رفتن مجدد نهی میکنند و پیگیری مسائل دنیوی را پیشنهاد میکنند، ولی در ته قلب تو را میستایند و میدانند که با رفتن به جبهه سعادتمند خواهی شد. هم برای اینکه دستور امام را گوش میدهی و هم برای
اینکه ممکن است به شهادت برسی. آنها بارها نبود تو را در ذهن خود ترسیم میکنند. لباس شهادت را بر تن تو میکنند و در میآورند. احتمال میدهند که دیر یا زود شهید شوی. به هر حال تو را بهتر از خود میبینند. تو هم باید مواظب باشی. اگر خطا کنی، تنها آبروی خود را نبردهای، بلکه بسیجی را شکستهای. پس باید ویژگیهای یک بسیجی را بشناسی و به آن پایبند باشی. مردمدار، راستگو، طرفدار حق، عذر پذیر، با حیا، چشم پاک، مخالف غیبت، منافق ستیز، آماده، محبوب، محجوب، راضی به رضای خدا، شاداب، فعال، امین، با سواد، فهمیده، اجتماعی، گرامی دارندهی بزرگترها، متواضع، احترام گزار به کوچکترها…
سخت است، ولی باید بود. تو با مردم عادی فرق میکنی. تو جبهه دیدهای، تو رزم کردهای. با عراقیهای متجاوز جنگیدهای، شهادت دوستانت را دیدهای، دل از همه چیز بریدهای.
تو بسیجی هستی. در مرخصیها باید بیشتر مراقب باشی. زیر ذره بین هستی. همه میخواهند بدانند بسیجی یعنی که؟
هنوز شیطنتها ادامه دارد. مینشینند و مادرت را نصیحت میکنند:
»… نگذار بره. مگه نمیخواد درس بخونه؟ مگه نمیخوای واسش زن بگیری؟ خونه چی؟ کار چی؟ پول چی؟ بقیه دنبال کاسبیان و پسر تو دنبال تفنگ. بسه! بگو شیرمو حلالت نمیکنم اگر بری! نگذارین هر کاری میخواد بکنه. اون هنوز بچهس. مواظبش باشین! خدای نکرده میره و… زبونم لال…»
رهایش نمیکنند، کاسههای داغتر از آش! دایههای مهربانتر از مادر! قصد بدی ندارند، ولی به اندازهی عقلشان صحبت میکنند. روح مادر را آزار میدهند. او را هم به شک میاندازند، ولی مادر بسیجیها خودشان بسیجیاند. آنها از تبار زینب کبری (س) هستند. فاطمه زهرا (س) کمکشان میکند. عاطفه و احساسات را در جایگاه خودش تربیت میکنند. تکلیف را میفهمند. و این، مادر است که به تو میگوید:
»عزیزم یه مدتی بمون و به کارهات برس بعد میتونی بری…»
ولی خودش میداند نباید جلوی تو را بگیرد. او مادر است. خوشبختی تو را میخواهد. حال اگر خوشبختی تو به جبهه رفتن و شهادت است، او هم همان را میخواهد.
میداند شاید به همین زودیها، در منزل را بزنند و خبر شهادت تو را بگویند، ولی او سعادت تو را در شهادت تو میداند و با آن مبارزه نمیکند. او نمیخواهد تو بمانی و در دام هوسهای دنیوی اسیر شوی. او وجود تو را در نکبت و بدبختی نمیخواهد. او راضی به نبود تو به شرط سعادت است. میگوید برو و خوشبخت شو. حتی اگر شهید شوی، شهادت هم یعنی بهشت. یعنی آن راهی که تمام مردم به دنبال آن هستند.
مادر همین را میخواهد. اگر چه رفتن تو سخت است، ولی وجود عکس تو او را کفایت میکند. با او حرف میزند، آن را لمس میکند و چشمانت را میبوسد. پدر نیز این چنین است. میخواهد خودت باشی. میدانی عاقل و کامل شدهای. راه را انتخاب کردهای. اگر چه رابطه پدر وپسری، زبان را در اجازهی رفتن میلرزاند.