جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

درس و مشق و نهضت سواد آموزی

زمان مطالعه: 5 دقیقه

راست می‏گویند، بچه‏ها باید بیشتر کار کنند و بهانه دست دشمنان و دوستان نادان ندهند. به همین خاطر ساعتها در مجتمع می‏نشینند و به طور خصوصی با معلمها درس می‏خوانند. موفقیتشان هم خوب است. خصوصا نیروهایی که به مرخصی نمی‏روند، وقت زیادی دارند. وقتی در خط پدافندی هم بودند، یک بار مجتمع به سراغ آنها آمده و کتاب و نوشت افزار در اختیارشان گذاشت. امتحانات هم نزدیک است. شاید نیمی از نیروها درس می‏خوانند. نهضت سواد آموزی هم فعال است، یکی یکی بی‏سوادها را پیدا می‏کند و برای آنها کلاس می‏گذارد.

مجتمع رزمندگان مثل یک مدرسه در خدمت رزمندگان اسلام است همه جا حضور دارد، در پادگان، اردوگاه، مقرهای پشتیبانی، جهاد سازندگی، مهندسی رزمی، یگانهای مکانیزه‏ی تانک و نفربر و خشایار، حتی در خطوط مقدم نبرد.

هیچ چیز نمی‏تواند جلوی این جهاد را بگیرد. جهادی بزرگ برای رشد و تعالی و تحصیل رزمندگانی که از همه چیز گذشته و خود را به جبهه رسانده‏اند.

بدا به حال آن کسانی که با توجیه تحصیل، شیطان آنها را از حضور در جبهه محروم ساخت. آنها اگر واقعا درسخوان هستند، بیایند اینجا. اینجا هم درس هست. این رزمندگان نیز عاشق تحصیل‏اند. در بین اینها، نخبگانی هستند که در

کوتاهترین زمان، موفق شده‏اند همراه سایر شهرنشینان راحت طلب، دیپلم خود را بگیرند و به این قانع نیستند و مقدمات ورود به دانشگاه را نیز فراهم کرده‏اند. جنگ با درس خواندن مغایرتی ندارد. چه بسا در شبهای طولانی و در خط مقدم جبهه رزمنده‏ای مشتاق زیر نور مهتاب و یا منورهای دشمن، خطوط کتاب را دنبال می‏کند و کتاب را به پایان می‏برد. آنها که می‏گویند، بسیجیان سواد ندارند و یا درس خواندن برای آنها مشکل است اشتباه می‏کنند. آنها رزمندگان را نمی‏شناسند. آیا این عزیزان گناه کرده‏اند که پیشاپیش همه برای دفاع از اسلام و انقلاب و ناموس و ایران به جنگ آمده‏اند؟ آیا یک رزمنده نمی‏تواند مهندس باشد؟ در حالی که بسیاری از مهندسان متعهد ما در صف رزمندگان به سر می‏برند. آیا یک رزمنده نمی‏تواند خلبان باشد؟ در حالی که بسیاری از خلبانان ما افتخار می‏کنند که رزمنده‏اند. دکترهای زیادی مفتخرند. دکترهای زیادی مفتخرند که در اختیار جنگ هستند و وظیفه میهنی و شرعی خود را انجام می‏دهند.

باید درس خواند. بسیجی با سواد، بسیجی درسخوان، بسیجی مهندس، دکتر بسیجی و… همه فعالیت می‏کنند. دبیران دلسوز هم به خوبی کمک می‏کنند. امتحانات با هماهنگی مرکز و در زمان مقرر انجام می‏شود و بچه‏ها درست مثل شب امتحان در محوطه پادگان و اردوگاه می‏چرخند و کتاب به دست، درس می‏خوانند. بسیاری از آنها قبول می‏شوند و عده‏ی کمی هم که قبول نمی‏شوند، برای مراحل بعدی ثبت نام می‏کنند.

مجتمع یک امید است، افتخار است. ما را برای 20 سال جنگ آماده می‏کند. معلوم می‏شود ما نیامده‏ایم که همین امروز و فردا در جنگ باشیم و بعد برگردیم. آمده‏ایم و اگر این جنگ 20 سال هم طول بکشد تا آخر ایستاده ایم. شاید دوره‏ی لیسانس و فوق لیسانس و… را به همین شکل طی کنیم. هیچ اشکالی ندارد. تا زنده‏ایم، درس می‏خواندیم و می‏جنگیم. به قول بچه‏ها «شهیدان» با سواد، شهیدان با کلاس«.

جالبتر از همه حضور فرماندهان ارشد در بین رزمندگان است. گاهی اوقات

سطوح بالای فرماندهی در کنار یک نیروی بسیجی مخلص و ساده، نشسته و فیزیک می‏خواند. شرایط مناطق استوایی را بررسی می‏کند، تاریخ قاجار را یاد می‏گیرد، معادله‏ای ریاضی را حل می‏کند. مناجات خواجه عبدالله انصاری را از بر می‏کند.

مجتمع از اماکنی است که مانند سایر مکانها هیچ تفاوتی بین فرمانده و فرمانبر وجود ندارد. همه باید درس بخوانند. حتی نیروها به فرماندهان درس یاد می‏دهند. وقت می‏گذرانند و تحصیل می‏کنند. نیروها باید به هنگام رزم شبانه شرکت کنند، فرمانده باید رزم را هدایت کند؛ ولی هر دو تا ساعت 8 شب در مجتمع و در کنار یکدیگر درس می‏خوانند. بسیارند کسانی که در این کلاسهای بی میز و نیمکت کنار یکدیگر درس می‏خوانند و شاید در کنار یکدیگر به شهادت برسند.

مرخصی خوب است، ولی اگر بشود از یک هفته استراحت و سکوت در پادگان استفاده کرد، باید ماند و درس خواند. باید برای امتحان آماده شد. ما که برای امتحان الهی آماده‏ایم پس باید برای این امتحانها هم آماده شویم. این هم نوعی امتحان است. دستورات اسلام جامع و کامل و مانع است. همان قدر که پیامبر در مورد جنگ و دفاع مقدس تلاش کرد، همان قدر مسلمین را به یادگیری علوم فرا خواند. فاصله‏ی گهواره تا گور را در یک مدرسه می‏دانست. فاصله‏ای که خود در آن میان دهها غزوه را راهبری کرد.

حالا تو یک رزمنده‏ای. در میان تمام اعضای فامیل به یک بسیجی کامل مشهور شده‏ای. شهرت خوبی است. یعنی تو سرباز اسلام شده‏ای و این افتخار است. وقتی تو را در مرخصی می‏بینند، از جنگ و عملیات آن می‏پرسند. هیچ عمل شبه خطایی را از تو نمی‏پذیرند. احترام خاصی برای تو قایل‏اند. اگر چه به زبان، تو را از رفتن مجدد نهی می‏کنند و پیگیری مسائل دنیوی را پیشنهاد می‏کنند، ولی در ته قلب تو را می‏ستایند و می‏دانند که با رفتن به جبهه سعادتمند خواهی شد. هم برای اینکه دستور امام را گوش می‏دهی و هم برای

اینکه ممکن است به شهادت برسی. آنها بارها نبود تو را در ذهن خود ترسیم می‏کنند. لباس شهادت را بر تن تو می‏کنند و در می‏آورند. احتمال می‏دهند که دیر یا زود شهید شوی. به هر حال تو را بهتر از خود می‏بینند. تو هم باید مواظب باشی. اگر خطا کنی، تنها آبروی خود را نبرده‏ای، بلکه بسیجی را شکسته‏ای. پس باید ویژگیهای یک بسیجی را بشناسی و به آن پایبند باشی. مردمدار، راستگو، طرفدار حق، عذر پذیر، با حیا، چشم پاک، مخالف غیبت، منافق ستیز، آماده، محبوب، محجوب، راضی به رضای خدا، شاداب، فعال، امین، با سواد، فهمیده، اجتماعی، گرامی دارنده‏ی بزرگترها، متواضع، احترام گزار به کوچکترها…

سخت است، ولی باید بود. تو با مردم عادی فرق می‏کنی. تو جبهه دیده‏ای، تو رزم کرده‏ای. با عراقیهای متجاوز جنگیده‏ای، شهادت دوستانت را دیده‏ای، دل از همه چیز بریده‏ای.

تو بسیجی هستی. در مرخصی‏ها باید بیشتر مراقب باشی. زیر ذره بین هستی. همه می‏خواهند بدانند بسیجی یعنی که؟

هنوز شیطنتها ادامه دارد. می‏نشینند و مادرت را نصیحت می‏کنند:

»… نگذار بره. مگه نمی‏خواد درس بخونه؟ مگه نمی‏خوای واسش زن بگیری؟ خونه چی؟ کار چی؟ پول چی؟ بقیه دنبال کاسبی‏ان و پسر تو دنبال تفنگ. بسه! بگو شیرمو حلالت نمی‏کنم اگر بری! نگذارین هر کاری می‏خواد بکنه. اون هنوز بچه‏س. مواظبش باشین! خدای نکرده می‏ره و… زبونم لال…»

رهایش نمی‏کنند، کاسه‏های داغتر از آش! دایه‏های مهربانتر از مادر! قصد بدی ندارند، ولی به اندازه‏ی عقلشان صحبت می‏کنند. روح مادر را آزار می‏دهند. او را هم به شک می‏اندازند، ولی مادر بسیجیها خودشان بسیجی‏اند. آنها از تبار زینب کبری (س) هستند. فاطمه زهرا (س) کمکشان می‏کند. عاطفه و احساسات را در جایگاه خودش تربیت می‏کنند. تکلیف را می‏فهمند. و این، مادر است که به تو می‏گوید:

»عزیزم یه مدتی بمون و به کارهات برس بعد می‏تونی بری…»

ولی خودش می‏داند نباید جلوی تو را بگیرد. او مادر است. خوشبختی تو را می‏خواهد. حال اگر خوشبختی تو به جبهه رفتن و شهادت است، او هم همان را می‏خواهد.

می‏داند شاید به همین زودیها، در منزل را بزنند و خبر شهادت تو را بگویند، ولی او سعادت تو را در شهادت تو می‏داند و با آن مبارزه نمی‏کند. او نمی‏خواهد تو بمانی و در دام هوسهای دنیوی اسیر شوی. او وجود تو را در نکبت و بدبختی نمی‏خواهد. او راضی به نبود تو به شرط سعادت است. می‏گوید برو و خوشبخت شو. حتی اگر شهید شوی، شهادت هم یعنی بهشت. یعنی آن راهی که تمام مردم به دنبال آن هستند.

مادر همین را می‏خواهد. اگر چه رفتن تو سخت است، ولی وجود عکس تو او را کفایت می‏کند. با او حرف می‏زند، آن را لمس می‏کند و چشمانت را می‏بوسد. پدر نیز این چنین است. می‏خواهد خودت باشی. می‏دانی عاقل و کامل شده‏ای. راه را انتخاب کرده‏ای. اگر چه رابطه پدر وپسری، زبان را در اجازه‏ی رفتن می‏لرزاند.