جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

جا به جایی نیروها

زمان مطالعه: 4 دقیقه

ساعت 11 شب است و اضطراب و ناآشنایی با منطقه از چهره‏ی نیروهای گردان جدید مشهود است. از تویوتا پیاده می‏شوند و خیلی سریع به داخل سنگرها می‏روند، در حالی که نیروهای قدیمی به آرامی، بیرون سنگر ایستاده و سنگرها را خالی کرده‏اند. هیچ دلهره‏ای هم ندارند. 30 روز در این منطقه بوده‏اند و از اوضاع باخبرند. صدای شلیک چند خمپاره، نیروها را به واکنش وا می‏دارد. نیروهای جدید خیلی سریع به داخل سنگرها می‏ریزند و نیروهای قدیمی کمی جا به جا می‏شوند. سه گلوله در پشت گروهان سمت راستی به زمین می‏خورد و هیچ اتفاقی نمی‏افتد. نور هلالی ماه کمکی به این جا به جایی نمی‏کند و هوا تاریک است. عراقی‏ها هم متوجه جا به جایی نیروها شده و چند گلوله دیگر شلیک می‏کنند. فرمانده گروهان جدید معتقد است عراقی‏ها صدای نیروها را شنیده و آتش می‏ریزند. هر طور هست باید مواظب بود که تلفات ندهیم. چون خیلی زور دارد که نیرویی پس از یک ماه مورد اصابت ترکش قرار گیرد و یا نیرویی دیگر در شب اول مجروح شود.

از طریق تلفن صحرایی متوجه می‏شویم که کار جا به جایی گروهانها پایان یافته و گردان جدید تقریبا در خط مستقر شده است، اما در همین لحظه‏های آخر

به اصرار حاج کمال، فرمانده گردان جدید، قرار می‏شود، مسئول دسته‏های گردان یک، شب را در خط بمانند تا موردی پیش نیاید. این تصمیم از طریق تلفنها اعلام می‏شود.

دستور اطاعت می‏شود و نیروهای دسته همراه معاون دسته به بنه یا عقبه منتقل می‏شوند و قرار است تا فردا صبح در آنجا بمانند تا پس از ملحق شدن مسئولان گروهان و دسته گردان، به پادگان بر گردند. در همین ابتدای کار، انفجار گلوله‏های خمپاره‏ی عراقی‏ها باعث قطع ارتباط بین گروهان می‏شود. سیم تلفنها قطع شده و باید مخابرات گروهان محل جدایی را به دست آورده و تماس را برقرار کند. پس مخابرات گروهان هم باقی می‏ماند. در هر دسته چند نفر از نیروها به صورت داوطلب باقی می‏مانند و حاضر نیستند عقب بروند.

هماهنگی لازم صورت می‏گیرد و تقریبا در هر دسته دو نفر باقی می‏مانند.

اولین کار ایجاد ارتباط دوباره است و بدین جهت دو سیم بان وسایل لازم را بر می‏دارند و راه می‏افتند و سیم را در دست گرفته و پشت خاکریز می‏روند. قدم به قدم، می‏روند، تا به محل اصابت ترکش به سیم برسند. این برادران بارها و شاید دهها بار این عمل را طی این یک ماه انجام داده‏اند. شب و نیمه شب و صبح و ظهر و بعد از ظهر و غروب و… هر وقت که لازم بود. تقریبا با انفجار اکثر خمپاره‏ها، این سیمها قطع می‏شد و به خاطر فاصله‏ای که بین دسته‏ها و گروهانها وجود داشت باید بلافاصله این ارتباط برقرار می‏شد. استفاده از بی‏سیم صحیح نیست، ولی قرار شده وقتی که سیم قطع شد بلافاصله بی‏سیم‏ها روشن شوند. کار مخابرات هم مشکل است. باید فاصله‏ی بین دسته‏ها را طی کند و امکان هر گونه خطری وجود دارد، خصوصا شبها. اگر خمپاره‏ای بیاید و مجروح شوند، ساعتها در آن محل باقی می‏مانند تا از روی دیر آمدن آنها متوجه خطر شوند و بعد به دنبال آنها بروند. اگر هم عراقی‏ها جرأت کنند و بیایند این طرف خاکریز می‏توانند آنها را همراه خود ببرند!

ارتباط برقرار می‏شود. دسته‏ها از طریق تلفن به یکدیگر پیام می‏دهند. هر دو

گروهان جدید به گوش هستند. نگهبانی دسته‏ها شروع می‏شود و نیروها برای شب نگهبانی می‏دهند. موضوع پوشش دادن فواصل خالی بین دسته‏ها برای مسئول دسته‏های جدید کمی مشکل است. قبول نمی‏کنند و می‏گویند همین فردا می‏رویم و با فرمانده گردان صحبت می‏کنیم تا نیرو بدهد. توضیحات کافی داده می‏شود و آنها به زحمت می‏پذیرند و به آنها گفته می‏شود که از دو شب دیگر همه چیز عادی می‏شود و نیازی به نگرانی شما نیست.

تقریبا تمام شب را فرماندهان هر دو گردان بیدار می‏مانند و ضمن صحبت، اوضاع را از نزدیک بررسی می‏کنند. حاج کمال خودش به خط آمده و سنگرها را از نزدیک نظاره می‏کند. عملکرد فرمانده و نیروهای قبلی را می‏ستاید و از نیروهایش می‏خواهد حداقل برای یک هفته همان رویه را ادامه دهند و اگر طرح و پیشنهادی دارند، بعدا به مرور ارائه کنند. حاج کمال خیلی خونسرد با فاصله‏ی موجود بین دسته‏ها برخورد می‏کند و در حالی که می‏خندد، عراقی‏ها را «موش» توصیف می‏کند و چند خاطره از عملیات و پدافند قبلی در همین زمینه تعریف می‏کند که باعث امیدواری نیروهایش به وضعیت موجود می‏شود.

صبح همراه سایر نیروها از عقبه‏ی منطقه پدافندی به طرف پادگان راه می‏افتیم. جای سه نفر از بچه‏ها خالی است. یک نیرو از دسته‏ی یک که به شدت مریض و روده‏هایش عفونی شده بود و دو نفر دیگر که چند ترکش کوچک نقلی خوردند و قبلا به عقب رفتند. الحمدلله سایر نیروها خوب هستند و با یک مرخصی، 8 – 7 روز دوباره آماده‏ی کار می‏شوند.

همه چیز طبق برنامه از قبل تعیین شده اجرا می‏شود. رفتن به یک حمام، عرق خستگی چند ساعته را از جان و تن نیروها خارج می‏کند. بعد تمیز و مرتب راهی مرخصی می‏شوند و می‏روند تا چند روزی را با اعضای خانواده و دوستان باشند و در زمان مقرر برای بازگشت به منطقه حاضر شوند. امریه، خرج تو راهی و مقداری آذوقه از تدارکات (بیسکویت و کمپوت و…) نیز به بچه‏ها داده می‏شود.

چند نفر از نیروهای گردان حاضر نیستند به مرخصی بروند و مایلند در گردان بمانند و درس بخوانند. آنها مشغول تحصیل در دوره‏ی دبیرستان هستند و امتحانات خود را با مجتمع رزمندگان می‏دهند. این مجتمع نیز مانند یک دبیرستان، عهده دار تدریس دروس دبیرستان به رزمندگانی است که ضمن حضور در جبهه می‏خواهند درس خود را نیز بخوانند. دبیران دلسوز و رزمنده نیز وارد منطقه شده‏اند و با زندگی ساده و بسیجی وار، خود را وقف رزمندگان کرده‏اند و ساعتها به شکل کلاس و غیر کلاس (معلم خصوصی) در اختیار رزمندگان قرار دارند و اشکال آنها را بر طرف می‏کنند. بچه‏ها هم حقیقتا درس می‏خوانند. می‏دانند باید مانند سایر دانش آموزان کشور در امتحان برابر و سراسری شرکت کنند و اگر نمره‏ی لازم و کافی را نیاورند، باید همان درسها را بخوانند. بعضی از دبیران و معلمان حتی برای این عزیزان سخت‏تر می‏گیرند و به آنها می‏گویند:

»شما باید بیشتر زحمت بکشید. بعضی‏ها به شما می‏گویند از درس فرار کرده‏اید. عده‏ای منتظرند تا شما از تحصیل جا بمانید و خودشان وارد دانشگاه شوند، پس باید با سوادتر باشید…»