ساعت 11 شب است و اضطراب و ناآشنایی با منطقه از چهرهی نیروهای گردان جدید مشهود است. از تویوتا پیاده میشوند و خیلی سریع به داخل سنگرها میروند، در حالی که نیروهای قدیمی به آرامی، بیرون سنگر ایستاده و سنگرها را خالی کردهاند. هیچ دلهرهای هم ندارند. 30 روز در این منطقه بودهاند و از اوضاع باخبرند. صدای شلیک چند خمپاره، نیروها را به واکنش وا میدارد. نیروهای جدید خیلی سریع به داخل سنگرها میریزند و نیروهای قدیمی کمی جا به جا میشوند. سه گلوله در پشت گروهان سمت راستی به زمین میخورد و هیچ اتفاقی نمیافتد. نور هلالی ماه کمکی به این جا به جایی نمیکند و هوا تاریک است. عراقیها هم متوجه جا به جایی نیروها شده و چند گلوله دیگر شلیک میکنند. فرمانده گروهان جدید معتقد است عراقیها صدای نیروها را شنیده و آتش میریزند. هر طور هست باید مواظب بود که تلفات ندهیم. چون خیلی زور دارد که نیرویی پس از یک ماه مورد اصابت ترکش قرار گیرد و یا نیرویی دیگر در شب اول مجروح شود.
از طریق تلفن صحرایی متوجه میشویم که کار جا به جایی گروهانها پایان یافته و گردان جدید تقریبا در خط مستقر شده است، اما در همین لحظههای آخر
به اصرار حاج کمال، فرمانده گردان جدید، قرار میشود، مسئول دستههای گردان یک، شب را در خط بمانند تا موردی پیش نیاید. این تصمیم از طریق تلفنها اعلام میشود.
دستور اطاعت میشود و نیروهای دسته همراه معاون دسته به بنه یا عقبه منتقل میشوند و قرار است تا فردا صبح در آنجا بمانند تا پس از ملحق شدن مسئولان گروهان و دسته گردان، به پادگان بر گردند. در همین ابتدای کار، انفجار گلولههای خمپارهی عراقیها باعث قطع ارتباط بین گروهان میشود. سیم تلفنها قطع شده و باید مخابرات گروهان محل جدایی را به دست آورده و تماس را برقرار کند. پس مخابرات گروهان هم باقی میماند. در هر دسته چند نفر از نیروها به صورت داوطلب باقی میمانند و حاضر نیستند عقب بروند.
هماهنگی لازم صورت میگیرد و تقریبا در هر دسته دو نفر باقی میمانند.
اولین کار ایجاد ارتباط دوباره است و بدین جهت دو سیم بان وسایل لازم را بر میدارند و راه میافتند و سیم را در دست گرفته و پشت خاکریز میروند. قدم به قدم، میروند، تا به محل اصابت ترکش به سیم برسند. این برادران بارها و شاید دهها بار این عمل را طی این یک ماه انجام دادهاند. شب و نیمه شب و صبح و ظهر و بعد از ظهر و غروب و… هر وقت که لازم بود. تقریبا با انفجار اکثر خمپارهها، این سیمها قطع میشد و به خاطر فاصلهای که بین دستهها و گروهانها وجود داشت باید بلافاصله این ارتباط برقرار میشد. استفاده از بیسیم صحیح نیست، ولی قرار شده وقتی که سیم قطع شد بلافاصله بیسیمها روشن شوند. کار مخابرات هم مشکل است. باید فاصلهی بین دستهها را طی کند و امکان هر گونه خطری وجود دارد، خصوصا شبها. اگر خمپارهای بیاید و مجروح شوند، ساعتها در آن محل باقی میمانند تا از روی دیر آمدن آنها متوجه خطر شوند و بعد به دنبال آنها بروند. اگر هم عراقیها جرأت کنند و بیایند این طرف خاکریز میتوانند آنها را همراه خود ببرند!
ارتباط برقرار میشود. دستهها از طریق تلفن به یکدیگر پیام میدهند. هر دو
گروهان جدید به گوش هستند. نگهبانی دستهها شروع میشود و نیروها برای شب نگهبانی میدهند. موضوع پوشش دادن فواصل خالی بین دستهها برای مسئول دستههای جدید کمی مشکل است. قبول نمیکنند و میگویند همین فردا میرویم و با فرمانده گردان صحبت میکنیم تا نیرو بدهد. توضیحات کافی داده میشود و آنها به زحمت میپذیرند و به آنها گفته میشود که از دو شب دیگر همه چیز عادی میشود و نیازی به نگرانی شما نیست.
تقریبا تمام شب را فرماندهان هر دو گردان بیدار میمانند و ضمن صحبت، اوضاع را از نزدیک بررسی میکنند. حاج کمال خودش به خط آمده و سنگرها را از نزدیک نظاره میکند. عملکرد فرمانده و نیروهای قبلی را میستاید و از نیروهایش میخواهد حداقل برای یک هفته همان رویه را ادامه دهند و اگر طرح و پیشنهادی دارند، بعدا به مرور ارائه کنند. حاج کمال خیلی خونسرد با فاصلهی موجود بین دستهها برخورد میکند و در حالی که میخندد، عراقیها را «موش» توصیف میکند و چند خاطره از عملیات و پدافند قبلی در همین زمینه تعریف میکند که باعث امیدواری نیروهایش به وضعیت موجود میشود.
صبح همراه سایر نیروها از عقبهی منطقه پدافندی به طرف پادگان راه میافتیم. جای سه نفر از بچهها خالی است. یک نیرو از دستهی یک که به شدت مریض و رودههایش عفونی شده بود و دو نفر دیگر که چند ترکش کوچک نقلی خوردند و قبلا به عقب رفتند. الحمدلله سایر نیروها خوب هستند و با یک مرخصی، 8 – 7 روز دوباره آمادهی کار میشوند.
همه چیز طبق برنامه از قبل تعیین شده اجرا میشود. رفتن به یک حمام، عرق خستگی چند ساعته را از جان و تن نیروها خارج میکند. بعد تمیز و مرتب راهی مرخصی میشوند و میروند تا چند روزی را با اعضای خانواده و دوستان باشند و در زمان مقرر برای بازگشت به منطقه حاضر شوند. امریه، خرج تو راهی و مقداری آذوقه از تدارکات (بیسکویت و کمپوت و…) نیز به بچهها داده میشود.
چند نفر از نیروهای گردان حاضر نیستند به مرخصی بروند و مایلند در گردان بمانند و درس بخوانند. آنها مشغول تحصیل در دورهی دبیرستان هستند و امتحانات خود را با مجتمع رزمندگان میدهند. این مجتمع نیز مانند یک دبیرستان، عهده دار تدریس دروس دبیرستان به رزمندگانی است که ضمن حضور در جبهه میخواهند درس خود را نیز بخوانند. دبیران دلسوز و رزمنده نیز وارد منطقه شدهاند و با زندگی ساده و بسیجی وار، خود را وقف رزمندگان کردهاند و ساعتها به شکل کلاس و غیر کلاس (معلم خصوصی) در اختیار رزمندگان قرار دارند و اشکال آنها را بر طرف میکنند. بچهها هم حقیقتا درس میخوانند. میدانند باید مانند سایر دانش آموزان کشور در امتحان برابر و سراسری شرکت کنند و اگر نمرهی لازم و کافی را نیاورند، باید همان درسها را بخوانند. بعضی از دبیران و معلمان حتی برای این عزیزان سختتر میگیرند و به آنها میگویند:
»شما باید بیشتر زحمت بکشید. بعضیها به شما میگویند از درس فرار کردهاید. عدهای منتظرند تا شما از تحصیل جا بمانید و خودشان وارد دانشگاه شوند، پس باید با سوادتر باشید…»