جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

سنگهای مرموز

زمان مطالعه: 3 دقیقه

بچه‏ها هم متوجه جریان شده‏اند و از هم اکنون خود را آماده‏ی برگشت می‏کنند. آخرین مهرها ساخته می‏شود. وسایل شخصی جمع آوری می‏شود و نواقص سنگر بر طرف می‏شود. می‏خواهند یک سنگر مرتب و خوب را تحویل نیروهای بعدی بدهند. از آب و جاروی بعد از ظهر هم غافل نمی‏شوند. ولی همه‏اش این گونه نیست. غروب اینجا هم سنگین است. خصوصا در این روزهای آخر. قرار است به زودی این منطقه با تمام خاطره‏هایش ترک شود. بچه‏ها خاطره‏ها را مرور می‏کنند. از شب اول و دوم سخن می‏گویند. در همان شبها نیروهای دسته‏ی یک می‏گفتند یک نفر از رو به رو و از آن طرف خاکریز به این طرف سنگ پرتاب می‏کند. روی این حرف هم مقاومت می‏کردند. دلیل هم می‏آوردند. می‏گفتند، عراقی‏ها می‏آیند و سنگ می‏اندازند. این حرکت ابلهانه از سوی عراقی‏های ترسو محال بود. آنها می‏توانستند تیر بیندازند، چرا سنگ؟ حرف به گردان کشید و همین موضوع باعث خنده و شوخی سایر نیروها شده بود. حتی یک شب معاون گروهان برای اینکه اثبات کند، نیروهای عراقی جرأت ندارند به خطوط ما نزدیک شوند چه برسد به اینکه سنگ بیندازند، چند نفر از نیروهای همان دسته را برد جلو و به اصطلاح آنها را تا صبح در کمین گذاشت.

جالب این بود که سنگرهای روی خاکریز صبح اظهار داشتند، شب گذشته باز هم از رو به رو سنگ پرتاب می‏کردند. موضوع جدی‏تر شد. شک بر همه غلبه کرده بود. عده‏ای هم می‏گفتند این کار خود نیروها است. می‏خواهند اذیت کنند! آخر هم به همین امر رسیدند و متوجه شدند که آقا سعید که خیلی شوخ و با مزه است، هر از گاهی از یک نقطه مناسب به طرف سنگرهای نگهبانی سنگ می‏اندازد و بیشتر از هر کس خود او به این گونه شایعات دامن می‏زند و بدین وسیله خود را از مظنونیت خارج می‏کند.

خاطره‏ی جالبی بود. مسئول دسته میهمان، شایعه‏ها را از زبان بچه‏ها شنید و گفت: «بهتر است برای هوشیاری نیروها ما همچنین کاری بکنیم» ولی آقا سعید گفت: «از جانتان سیر شده‏اید، این کار را بکنید، بچه‏ها آبکشتان می‏کنند. ما هم اشتباه کردیم. / خنده /»

دو شب بیشتر برای خلوت یاران باقی نمانده. عده‏ای دعای ابوحمزه ثمالی را در این مدت خوانده و گریه کرده‏اند. بعضی‏ها «جامعه کبیره» را از حفظ شده‏اند. تعداد زیادی نماز شبشان ترک نشده. آخرین نماز شبهای یازده رکعتی در خط پدافندی جبهه‏ی اسلام. شاید این توفیق دیگر نصیب نشود. پس باید از همین شبها نیز استفاده کرد. چون سنگرها کوچک هستند و بیرون از سنگر امنیت کافی برای ایستادن و نماز شب نیست، بسیاری از بچه‏ها بدون ریا و به عنوان یک وظیفه‏ی عرفانی بر می‏خیزند و نماز عشق می‏خوانند. نباید از ترس ریا، این کلاسها را ترک کرد. ریا چیز بدی است ولی شیطان از همین راه هم وارد می‏شود که اگر تو بلند شوی و نماز بخوانی، دیگران متوجه می‏شوند و… باید همه‏ی لطایف را لحاظ کرد و نماز هم خواند. می‏توان یک پتو به روی خود انداخت. در گوشه‏ای ایستاد و آرام آرام گریه کرد. خداوند «مستغفرین بالاسحار» را دوست دارد. عشق و حال و رکوع و سجود و تسبیح و تکبیر و تهلیل و… همه یادگارهایی است که روی این سرزمین و داخل این سنگرهای کوچک به امانت سپرده می شود تا ان شاء الله در روز قیامت گواهی بدهند. در اینجا، انسانها به گونی و خاک و جعبه

مهمات و پتوهای سیاه، ارزش می‏دهند. نماز شب در این محل مقبول است، نه در کاخهای بلند و بزرگ که در سر در آن روی یک مرمر گران قیمت نوشته شده باشد: «هذا من فضل ربی!» نماز شب مال خانه‏های کوچک و با صفایی است که در آن نان حلال خورده می‏شود و با اخلاق نیک و گفتار نیک از حریم اسلام پاسداری می‏شود. نماز شب از این سنگرها به معراج می‏رود. سنگرهای کوچک با سقفی کوتاه، نمناک و ساده که با چند گونی خاک، پیچیده شد. در توکل خدایی. این سنگرها در مقابل گلوله‏های سنگین و آتشین دشمن، ناچیز است؛ ولی آن گلوله‏های آتشین و سنگین در مقابل اراده‏ی خداوندی هیچ‏اند.

گردان بعدی می‏آید. آنها هم مثل ما هستند. تعداد و تجهیزات و… ولی از نظر تقوا جلوتر از ما. با محبت تمام از آنها استقبال می‏کنیم. همزمان با ورود آنها به سنگر، نیروهای قدیمی سوار بر تویوتاهای چراغ خاموش می‏شوند و به عقب انتقال می‏یابند.