جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

یادی از شهیدان

زمان مطالعه: 5 دقیقه

از امروز صبح باز ماتمسرای هجران شروع شده. بیشتر گفتگوها پیرامون شهدا و فضایل و خصلتهای آنهاست. یاد آنها گرامی داشته می‏شود و هر کس یاد خاطره‏ی چند شهید را به همراه دارد. یاد آخرین لحظه‏های پر برکت، و نحوه‏ی شهادت را.

دو روز سپری می‏شود و انتظارها برای رفتن به مرخصی بالا می‏گیرد. بیشتر بچه ها مشتاق رفتن به شهر و خانه خود هستند. شاید به خاطر آن چند روز نبرد طاقت فرسا باشد. ولی گویی نظر مسئولان غیر از این است. فرماندهان آماده باش کامل داده‏اند و تمامی پنج گردانی که در مرحله‏ی اول عملیات کرده‏اند باید خود را برای یک کار دیگر آماده سازند. یک نوع مخالفت در بچه‏ها دیده می‏شود:

-… خدا وکیلی خسته شده‏ایم والا ما خودمان داوطلبانه آمده‏ایم و آرزوی عملیات داریم.

-… چند وقت است که از خانواده‏ام خبر ندارم، آنها هم از من بی خبرن.

-… اگر می‏شد بریم در مراسم شهدا هم شرکت می‏کردیم و این هم برای ما و هم برای خانواده‏ی شهدا خوب بود

سخن زیاد است. اکثریت با مرخصی و یا پایان مأموریت موافق‏اند. البته

تعداد زیادی هم سکوت کرده و خود را در اختیار دستور فرماندهان قرار داده‏اند و از خود چیزی نمی‏گویند. بعضی‏ها هم اصرار بر ماندن دارند:

– به خاطر خون شهیدان باید در منطقه بمانیم تا اوضاع تثبیت بشه.

– بچه‏ها بهتره به فرماندهان نشون بدیم که هنوز روحیه کافی داریم. پس بمونیم.

وضعیت سایر گردانها و واحدها هم همین طوری است. عده‏ای موافق رفتن و عده‏ای مخالف ماندن. جنگ همیشه سخت است. جنگ در آخرین نفس معنا پیدا می‏کند. اگر تا آخر ایستادی، بسیجی هستی. خداوند هم به پیامبرش می‏فرماید: «فاستقم کما امرت» یعنی در آنچه به تو امر شده استقامت کن. آنگاه که همه از اطراف تو می‏روند باز هم باید مقاومت کنی. جنگ امتحان بزرگی است. آنها که بدون دلیل شرعی و قانونی به جنگ نیامده باشند گناه کرده‏اند. آنها که آمده‏اند هر لحظه تحت امتحان خدایی هستند. پس باید مواظب بود. قبل از عملیات، در حین عملیات و بعد از عملیات. آنجا که دستور آماده باش مکرر داده می‏شود، حتی اگر تو نتوانی خوب اوضاع را تحلیل کنی باز هم باید مطیع باشی.

در همین زمان عده‏ای مانند چند شب گذشته‏ی تو، در آن بالا نگهبانی می‏دهند و با دشمن می‏جنگند، ولی معلوم نیست، تا چه زمان بتوان عملیات را این گونه ادامه داد. شاید لازم باشد عملیات ادامه یابد، یا ممکن است عراق پاتک کند و منطقه را پس بگیرد و عده‏ای باید برای جنگ آماده باشند. شاید قرار باشد تمام نیروها منطقه را تخلیه کنند و به عقب برگردند. در هر حال تو باید مطیع باشی. دستور فرماندهی را گوش دهی و هر لحظه برای اجرای فرمان آماده باشی.

مسئولان و فرماندهان صلاح دانسته‏اند که یک سخنرانی برای نیروها داشته باشند تا ضمن اعلام آخرین وضعیت، شرایط بعدی را هم بیان کنند و از رزمندگان بخواهند که برای مدت کوتاه دیگری در منطقه باقی بمانند.

همه چیز مهیا شده و جای مناسبی در نظر گرفته‏اند. نیروها جمع شده‏اند. بیش از سه هزار نفر. هر گردان و واحد رزمی در محل معین می‏ایستد. آن نظم و

ترتیب متصور از ارتش وجود ندارد، ولی چندان هم آشفته نیستند. چند آیه از قرآن تلاوت می‏شود و سپس مجری به پشت بلندگو می‏آید و اعلام می‏کند که فرماندهی محترم لشکر قصد دارند با نیروها صحبت کنند. پشت تریبون خیلی شلوغ است. می‏روند و می‏آیند. پرچمهای به احتزاز در آمده و با وزش باد به رقص در می‏آیند. زمین خاکی است و همه نیروها به احترام قرآن ایستاده‏اند.

… صل علی محمد، یار امام خوش آمد

… صل علی محمد، یار امام خوش آمد

حضور فرمانده لشکر در میان جمع پر شور بسیجیان یعنی انفجار محبت. گویی برادر بزرگشان را پس از سالها دیده‏اند. عقبی‏ها روی پاهایشان بلند می‏شوند و می‏خواهند چهره‏ی نورانی فرمانده لشکر خود را ببینند. او سنگین و با وقار پشت تریبون می‏آید و سخن را با نام و یاد خدا و رسول اکرم (ص) و ائمه معصومین (ع) شروع می‏کند. قبل از شروع سخنرانی، از نیروها می‏خواهد که روی زمین بنشینند تا خسته نشوند. او خیلی دقیق‏تر از این است که اصول نظامیگری بین او و نیروهایش فاصله‏ای ایجاد کند. به راحتی سخن می‏گوید و مقدمه‏ای زیبا برای مطلع سخنرانیش ایراد می‏کند. تمام نیروها ساکت چشم به دهان فرمانده عزیزشان دوخته شده و خیلی کم تکان می‏خورند. عده‏ای هم در انتهای صفها روی پا ایستاده و دست را روی سینه گره زده‏اند. جمعیت زیاد است ولی بلندگوهای جنگی هم تلاش خود را می‏کنند.

تشریح وضعیت جنگ به طور کلی و تشریح این عملیات به طور اخص، نیروها را مشتاق می‏کند تا این حمله به نتیجه نهایی خود برسد و شاید برای رسیدن به این هدف در دل خود مجددا داوطلب حضور در منطقه می‏شوند. ولی سخنرانی خیلی جدی و جذاب است و کسی جرأت حرف زدن نمی‏یابد.

جزئیات عملیات به زیبایی تمام بیان می‏شود و لحظه به لحظه محبت امام

و جنگ و فرماندهان در دل بسیجیان شعله‏ورتر می‏شود. حرفها خیلی منطقی است. با استدلال قرآنی و عقلی.

»لازم است در منطقه بمانیم و گرنه در صورت بروز مشکل، کسی برای یاری نخواهد بود و در نتیجه این مقدار عملیات بی ثمر می‏شود، و خون شهیدان و دل امام و خانواده‏های شهدا و امت منتظر…»

نیروها حقیقتا دریافته‏اند که وضعیت اقتضاء می‏کند که در منطقه بمانند و در انتهای سخن و هنگامی که فرمانده لشکر حضور نیروها را ضروری می‏دانست ناگهان یک پیرمرد از میان جمعیت برخاست و داد سخن داد:

»…ای فرمانده لشکر قهرمان، ما تا آخرین نفس ایستاده‏ایم. ما آماده‏ایم تا هر چه شما بفرمایین گوش کنیم. ما برای خدا آمده‏ایم و تا…»

بچه‏ها با تکبیر، تمام حرفها را تأیید می‏کنند و اراده‏ی فرماندهان لایق را می‏پذیرند و تصمیم می‏گیرند باقی بمانند. فرمانده لشکر دیگر قادر نیست به سخنرانی ادامه دهد و با ذکر چند دعا، این گردهمایی پایان می‏رسد. اما بچه‏ها، فرمانده را رها نمی‏کنند، به دنبال او می‏دوند، او را می‏بوسند و روی دوش خود سوار می‏کنند. اوضاع خیلی شلوغ شده. سایر کادر لشکر به کمک فرمانده می‏شتابند و کاری از پیش نمی‏برند. هیجان خاصی به وجود آمده. هر سه هزار نفر در یک زمین کوچک به دور فرمانده لشکر جمع شده و با هول دادن یکدیگر قصد دارند به فرمانده عزیزشان برسند. او را دوست دارند. می‏دانند او سلسله مراتب ولایت فقیه در لشکر است. می‏خواهند با او بیعت کنند. می‏خواهند اظهار محبت کنند.

دیگر هیچ کس حرف از رفتن نمی‏زند. همه در سنگر و سوله‏ها استراحت می‏کنند و تجهیزات و تسلیحات تازه خود را آماده می‏کنند. نیروها مجددا آماده می‏شوند. زمان موعود می‏آید. امروز ظهر خبر دادند که وقتی برادران ارتشی وارد منطقه شده و در حال تحویل گرفتن خط بوده‏اند، عراقیها پاتک کرده و قله را پس

گرفته‏اند. خبر بدی است. خیلی‏ها ناراحت می‏شوند. تحلیلهایی هم می‏کنند، ولی فایده ندارد. باید رفت و پوزه‏ی عراق را دوباره به خاک مالید. یک راهپیمایی دیگر از غروب تا نزدیکیهای صبح. این دفعه از سوی دیگر به بالای ارتفاع می‏رویم. موضوع نظامی است. به راحتی، قابل فهم نیست ولی گویی از آن طرف در دید دشمن نیستیم و می‏توانیم تا نزدیکیهای نقطه درگیری برویم.

عراق بلندترین قله و دو قله زیر دست آن را باز پس گرفته و مثل گرگ گرسنه در آن بالا زوزه می‏کشد. باز هم شب و تاریکی و خمپاره و مین و مجروح و شهید. این دفعه یک گردان جلوتر به خط می‏زند و ما باید از آنها عبور کنیم و دوباره قله را به دست بیاوریم.

استتار، اختفا، سکوت، انتظار برای عملیات و… همه تکرار می‏شود. حتما شهیدان ناظر بر این عملیات‏اند. آنها هم دوست دارند عاقبت این عملیات را ببینند.شاید از خدا پیروزی اسلام و رزمندگان اسلام را بخواهند.