جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

آرامش و عقب نشینی

زمان مطالعه: 3 دقیقه

دوباره منطقه آرام می‏گیرد. شب می‏رسد و سومین شب را هم در ارتفاع می‏مانیم. هیچ سنگر مناسبی برای استراحت وجود ندارد و غذاهای جور و واجور و نبودن بهداشت و بر جای ماندن اجساد عراقیها، منطقه را آلوده کرده. اکثر بچه‏ها دچار مشکل گوارشی شده‏اند. ناراحت‏اند. آبلیمو و قرص هم کار ساز نیست. اگر چه تدارکات بهتر به این بالا می‏رسد، ولی مشکلات اساسی هنوز باقی است.

دو روز دیگر به همین شکل گذشت. گلوله‏های فراوان خمپاره و حمله‏های عراق. پاتک و هلهله، اما خیلی ضعیف‏تر از روزهای قبل و هر روز ضعیف‏تر. بعد از ظهر روز پنجم خبر دادند که زمان تعویض گردان فرا رسیده. اگر چه بچه‏ها خیلی خسته شده‏اند، ولی تازه به منطقه عادت کرده‏اند. اسامی و ارتفاع منطقه را یاد گرفته‏اند و در تاریکی شب هم مثل روز می‏توانند مسیر بین سنگرها را طی کنند. از های و هوی دشمن هم نمی‏ترسند. امروز هم از صبح زود بسیج سنگرسازی شده و با رسیدن گونی و الوار و پلیت، چند سنگر محکم ساخته شد.

اما باید عقب رفت. باز هم طبق دستور فرماندهی. معلوم نیست بچه‏ها از

کجا فهمیدند که برای بازسازی به عقب می‏روند و باید به عنوان نیروهای آماده در منطقه باقی بمانند. کسی هم به اردوگاه و یا مرخصی نمی‏روند.

وسایل جمع شد. هدایت 130 نفر برای حاجی کار خیلی ساده‏ای است. چند نفر از کادر گردان از جمله معاون گردان هم شهید شده‏اند. ستونها تقسیم و هر کدام از یک راه پایین می‏آیند. چهار ساعت تا تاریکی هوا باقی مانده و چهار ساعت برای رفتن به پایین وقت لازم است. حرکت شروع می‏شود. این دفعه رو به پایین. از آن روحیه‏ی اول خبری نیست. به هر حال پنج روز جنگیدن و شب نخوابیدن و شهادت دوستان و… تأثیر دارد. نمی‏توان اثر این زحمتها و مشکلات را نادیده گرفت. اینها هم انسان‏اند. بسیجی‏اند. عاطفه دارند. در بین راه وسعت و عظمت عملیات بیشتر مشخص می‏شود و این سلسله ارتفاعات بهتر دیده می‏شوند. جاده‏های احداث شده و امکانات و کثرت نیرو خبر از عملیات عظیم دارد. سنگر و سوله‏های متعدد. لشکرها و تیپهای متفاوت. جهاد سازندگی استانهای گوناگون. قرارگاهها. مراکز فرماندهی و… همه‏ی اینها در سینه کش همین ارتقاع مستقر شده‏اند. چند اورژانس صحرایی هم سر راه قرار دارد. بعضی از بچه‏ها به صورت گذرا مراجعه می‏کنند و چند قرص و… برای مریضی خود می‏گیرند. پایین آمدن هم سخت است. خصوصا با یک کوله بار بزرگ پس از پنج روز نبرد جانانه و به یاد داشتن خاطره شهدا.

راهپیمایی سخت است. گلوله‏های سرگردان هم به بدرقه می‏آیند و در گوشه و کنار منفجر می‏شوند. ولی هیچ کس حال خیزیدن و خم شدن را ندارد. پاها رها شده و تجهیزات و اسلحه را هم به زور همراه خود می‏آورند. بچه‏ها به هیچ چیز میل و رغبت ندارند و هیچ چیز مثل یک وعده خواب مفصل نمی‏تواند آنها را راضی کند. در پایین ارتفاع چند خودرو منتظر آنها هستند. پس از سوار شدن به همان سنگرها و سوله‏های نیم روزه‏ی قبل از عملیات می‏روند و استراحت می‏کنند. اول یک شستشوی نه چندان مفصل. بعد نماز و غذای داغ و سپس

اهل مناجات از امشب هم نمی‏گذرند و در زمان مناسب، آن ارتباط معنوی را وصل می‏کنند. البته شاید کمتر و به اندازه‏ی همان سه رکعت آخر. یعنی نماز شفع و وتر. یا حتی به اندازه‏ی بیدار شدن و رو به قبله نشستن و چند دعا کردن. هر کس می‏داند چگونه با خدای خود گفتگو کند. عده‏ای خیلی دقیق و فصیح و غلیظ و عده‏ای ساده و کوتاه و فارسی. در هر دو صورت خداوند از این بندگان شاکر راضی است. بندگانی که در آن بالا و در آن شبهای پر اضطراب نیز از این ارتباط غافل نبودند و تحت آن شرایط خاص، نماز شب خود را نشسته خواندند. این رزمندگان مهر سربازی امام زمان را بر دل کوبیده‏اند و نمی‏توانند از معبود خود جدا شوند. از هر بهانه‏ای برای راز و نیاز استفاده می‏کنند، خصوصا امشب که مشکلات خطوط مقدم نیز وجود ندارد و یک پتوی سیاه در زیر خود انداخته‏اند.

شب است و سکوت است و ماه است و من‏

فغان و غم و اشک و آه است و من‏

شب و خلوت و بغض نشکفته‏ام‏

شب و مثنوی‏های ناگفته‏ام‏

بگو بشکفد بغض پنهان من‏

که گل سر زند از گریبان من‏

مرا کشت خاموشی ناله‏ها

دریغ از فراموشی لاله‏ها

کجا رفت ترسیم سوز دعا

کجایند مردان بی ادعا

کجایند شور آفرینان عشق‏

علمدار مردان میدان عشق‏

همانان که از وادی دیگرند

همانان که بی نام و نام آورند

من از انتهای جنون آمدم‏

من از زیر باران خون آمدم‏