ناگهان از خواب میپری. سر و صدا آن قدر زیاد است که مجبور میشوی تکانی به خود بدهی. یک ستون نظامی. دو گردان از لشکر به اینجا رسیده. در همان تاریکی و با هدایت مسئولان گروهان و دستههایشان خود را در لابلای درختان و کنار سنگرهای موجود مخفی میکنند. خیلی خسته شدهاند. چهار ساعت راه آمدهاند. از قیافهشان پیداست. مینشینند و تجهیزات خود را باز میکنند. به آنها گفته میشود تا قبل از حرکت استراحت کنند.
آنها میخواهند روی قله عملیات کنند. نیروهای تازه نفس برای در هم کوبیدن عراقیها. خوشحالی تمام نیروهای گردان را فرا میگیرد. برو و بچههای باقیماندهی گردان، از حملهای که چند ساعت دیگر شروع خواهد شد، مسرورند. میدانند با حملهی این دو گردان تازه نفس میتوانند شهدا و مجروحان را به عقب منتقل کنند و اگر خدا بخواهد، قله را دوباره به دست آورند به همین دلیل بچهها با تمام خستگی که دارند، بر میخیزند و به میهمانان تازه از راه رسیده رسیدگی میکنند.
آب و غذا میدهند و…
هنوز منطقه شلوغ است و به محض اینکه سکوت میشود صدای عراقیها از آن بالا به گوش میرسد. آنها هم آماده میشوند. جنگ سختی در پیش است.
ان شاء الله خدا خودش کمک میکند. در عین حال، لحظههای خوبی است برای فکر کردن. نجوا با ماه و ستارگان، اما انفجار چند خمپاره در نزدیکی، افکار را به هم میریزد و عدهای برای کمک به مجروحان احتمالی به سوی نقطه انفجار میروند. هنوز خاک و دود از لابلای درختان خارج نشده و انبوه دود کج و معوج به سمت بالا میرود.
چند نفر از بچهها مجروح شدهاند. در همین ابتدای کار. قبل از شروع عملیات. باید خوب چشمان را باز کنی. هوا تاریک است. سه نفر از بچهها افتادهاند. یکی از آنها دست و پا میزند، ولی برای رعایت سکوت هیچ نمیگوید. ناله هم نمیکند. دست را جلوی دهان خود گرفته و قفسهی سینهاش خیلی بالا و پایین میشود. خون از پهلویش جاری است، اما هیچ نمیگوید اگر کوچکترین صدایی بکند، باز هم باید شاهد فرود یک خمپارهی دیگر بود. درد را به جان میخرد ولی دم بر نمیآورد. دو تن دیگر از حال رفتهاند. شاید هم شهید شده باشند. تاریک است. نمیتوان به خوبی تشخیص داد. ولی خیلی سریع باید به عقب منتقل شوند. حمل مجروحان آنها را میبرد و تجهیزات و اسلحه و وسایل و کمپوت نیم خوردهشان باقی میماند. عجب پذیراییای! با ورود این نیروها و سر و صدایی که پیش آمد، عراقیها یک خمپاره 60 را روانه کردند و حتما الان منتظر سر و صداهای بعدی هستند.
صبح نزدیک است. هماهنگیهای لازم صورت میگیرد. دو گردان آماده میشوند که از دو طرف قله را تصرف کنند. تقسیم میشوند. هر گروه در جای مناسب قرار میگیرد. معلوم نیست وقت نماز شده یا نه، ولی یک تکبیر و انفجار و شلیک اسلحهها سرود آسمانی میآفرینند. زوایای عملیات مشخص نیست. چون هوا تاریک است و تو خارج از عملیات قرار داری. فقط لحظه شماری میکنی که قله به تصرف در آید و خود را به آن بالا برسانی. نیروهای باقی مانده از گردان، جلو و بالا را نگاه میکنند. تیرهای سرگردان هم فراوان است. بعضی از آنها هم زوزهکشان از این طرف و آن طرف میرود. آتش خمپاره هم زیاد شده…
درگیری ادامه دارد. مجروحان را از بالا به پایین منتقل میکنند. تعدادشان کم نیست. شهید هم میآورند. معلوم میشود درگیری خیلی سخت است. فجر کاذب جای خود را به فجر صادق میدهد و فضا از تاریکی خارج میشود. حالا میتوان کمی صحنهها را دید. اگر چه مسافت زیاد است ولی چون بچهها خودشان در آن منطقه بودهاند میتوانند جزئیات را ترسیم کنند. صدای تکبیر قطع نمیشود. ناخودآگاه نیروهایی که این پایین منتظر نتیجه کار هستند، به طرف بالا میدوند. پیروزی نزدیک است. عراقیها پا به فرار گذاشتهاند. پس از یک ساعت مقاومت، نهایتا متواری شدند. قله تصرف میشود. تمام نیروها روی ارتفاع میریزند و نابودی دشمن را ادامه میدهند. باید ادامه داد. باید جنگید. نباید غافل شد. ممکن است دشمن دوباره باز گردد. وقت برای شادی زیاد است. هنوز باید دندانها را روی هم فشرد. انتهای ستون دشمن را نشانه گرفت و همهی آنها را نابود کرد. قدرت و هیبت لشکر اسلام را باید به دشمن فهماند. مکر دشمن قوی است. حیلهگر است. مجددا بر میگردد. پس بهتر است دنبالش رفت. حتی پایینتر. اولین چیزی که توجه بچهها را به خود جلب میکند اجسادی است که از عملیات دیروز باقی مانده. بعد مجروحانی که در این عملیات روی زمین افتادهاند و منتظر کمک سایر رزمندگاناند. تمام سطح قله پاکسازی و چند عراقی هم اسیر میشوند.
گردانهای عمل کننده هنوز سر حال و قوی هستند. میخندند و میچرخند. از این طرف به آن طرف میروند. با دستور فرماندهی همه مشغول ساختن سنگرهای محکم میشوند. گونی روی گونی. در مدت کوتاهی سنگرهای باقی مانده احیا میشوند. مهمات و غذا و آب هم درون سنگرها گذاشته میشود و برای اینکه آمار تلفات کمتر شود، تعداد کمتری را روی قله نگه میدارند. زیباتر از همه اینکه 10 نفر از بهترین نیروها به عنوان کمین، کمی پایینتر و سر راه عراقیها گذاشته میشوند. حالا یک آرایش مناسب نظامی چیده شده. نیروهای
اضافی هم کمی پایینتر در مکانهایی که خمپارهگیر نباشد، مستقر میشوند.
مجروحان و شهدا به مرور به عقب انتقال مییابند. سایر ارتفاعاتی که زیر دست و در همین سلسله ارتفاع قرار دارند، تثبیت و آرامش نسبی بر منطقه حاکم شده است.
باز هم بچه بسیجی دلاورانه هدف را به دست آوردند و خود را با وسایل باقی مانده در منطقه سرگرم میکنند. عکسهای صدام را بیرون میکشند و خرد میکنند. جعبههای مهمات را باز کرده و مهمات مربوط را به سنگرها میرسانند.
بعضیها هم زیر یک سایبان مشغول استراحت هستند.
رفت و آمد زیادی در منطقه دیده میشود. ماشینهای تدارکات و آمبولانس خود را به این بالا رساندهاند. چند لودر و بلدوزر مشغول ساختن جاده هستند. جادههایی هم که نامناسب هستند، درست میشوند. بچههای جهاد گاهی اوقات جلوتر از نیروهای رزمنده در حرکتاند و امکانات لازم را به منطقه میآورند.
کنار جادههایی که در دید عراق قرار دارد خاکریز میزنند تا وسایل و نیروها در پناه آن رفت و آمد کنند.
سر و کله حاج آقا بخشی هم پیدا میشود.
ما شاء الله – حزب الله
کجا میری – کربلا
با کی میری – روح الله
خیلی روحیه میدهد. خوراکی هم میدهد. اما کسی از او عطر نمیگیرد. عصبانی هم میشود، ولی موقت. ناگهان ماشینش در یک چاله میافتد و از بچهها کمک میخواهد. التماس میکند. بچهها هم با شوخی اول از او شکلات و بیسکویت میگیرند و بعد با یک یا علی لندرورش را از زمین بلند میکنند.
همین حرفها باعث خنده و شادی است. رزمنده باید روحیه داشته باشد. نمیتوان در غم عزیزان شهید و مجروح گریست. در این مرحله باید جدی و شاد بود.
چند تن از فرماندهان ارشد سپاه به منطقه آمدهاند. مقدار زیادی از راه را با جیپ طی کردهاند. از نزدیکترین فاصله و در خط مقدم، عملیات را هدایت میکنند. همین صبح عملیات خود را به منطقه رسانده و امور را از نزدیک بررسی میکنند. اطراف آنها، تعداد زیادی بیسیمچی و پیک و… قرار دارد. چند نفر از اطلاعات عملیات، چند نفر از برو بچههای طرح و برنامهی لشکر، چند نفر هم از افراد قرارگاه. مواضع را مشخص میکنند. گردانها را میچینند. همین طور که مشغول طراحی و هدایت عملیات هستند، جواب سلامهای مکرر بچهها را میدهند و با روی خوش با آنها برخورد میکنند. صحنههای غرور آفرینی است. بالاترین فرمانده در کنار نیروهای مخلص بسیجی. دمیهم مینشینند و از روی نقشه منطقه را بررسی میکنند.
از چهرهی آنها میتوان حساسیت و اهمیت این عملیات و فتح این قله را فهمید. حرفهای زیادی رد و بدل میشود. بعضی نظرها در بعضی موارد مخالف و یا موافق است. نظر میدهند. احتمالات را بررسی میکنند و راهکارهای بهتر را انتخاب میکنند. همین جا. در صحنه. و نه در قرارگاه و دور از واقعیتها.
-…. اگر یادتان باشد قبل از عملیات و وقتی با دوربین منطقه را میدیدیم، فکر میکردیم این قله راه تدارکاتی ندارد، در حالی که عراق مسیر جادهاش را طوری انتخاب کرده که قابل دید نبوده. عراق با استفاده از مهندسی قوی، جاده خوب هم در این بالا زده…
-… حاجی، این یال نعل اسبی، از اون طرف، / اشاره دست / دور میزنه و به همین قله میره. پس ممکنه عراقیها از کنار این یال خودشونو به زیر ارتفاع برسونن. باید مواظب بود.
– نه نمیتونن، چون ما روی اون جاده / اشاره دست / مستقریم و اول باید با
اونجا درگیر بشه. اون وقت بالای ارتفاع متوجه حرکت عراقیها میشه و از همین بالا روی آنها اجرای آتش میکنه…
-… حاجی، اگه بتونیم چند تا تانک بیاریم این بالا، خیلی خوب میشه. بعد جادههای تدارکاتی دشمن رو میتونیم از همین جا بزنیم.
– من هماهنگ میکنم که برو بچههای توپخانه با گذاشتن چند دیده بان در این نقطه تمام مناطق مورد دید خصوصا جادهها رو زیر آتیش بگیرن. برادرای ارتشی منتظرن تا امکانات زرهی به این بالا بیاورن و از خط دفاع کنن.
– البته تا اومدن ارتش باید خودمون منطقه را خوب تثبیت کنیم که بعدا اشکالی به وجود نیاد!!
با وجودی که چند گلوله خمپاره در همین نزدیکیها به زمین میخورد ولی مسئولان و فرماندهان همچنان امور عملیات را بررسی میکنند.