جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

نیروهای کمکی آمدند

زمان مطالعه: 6 دقیقه

ناگهان از خواب می‏پری. سر و صدا آن قدر زیاد است که مجبور می‏شوی تکانی به خود بدهی. یک ستون نظامی. دو گردان از لشکر به اینجا رسیده. در همان تاریکی و با هدایت مسئولان گروهان و دسته‏هایشان خود را در لابلای درختان و کنار سنگرهای موجود مخفی می‏کنند. خیلی خسته شده‏اند. چهار ساعت راه آمده‏اند. از قیافه‏شان پیداست. می‏نشینند و تجهیزات خود را باز می‏کنند. به آنها گفته می‏شود تا قبل از حرکت استراحت کنند.

آنها می‏خواهند روی قله عملیات کنند. نیروهای تازه نفس برای در هم کوبیدن عراقی‏ها. خوشحالی تمام نیروهای گردان را فرا می‏گیرد. برو و بچه‏های باقیمانده‏ی گردان، از حمله‏ای که چند ساعت دیگر شروع خواهد شد، مسرورند. می‏دانند با حمله‏ی این دو گردان تازه نفس می‏توانند شهدا و مجروحان را به عقب منتقل کنند و اگر خدا بخواهد، قله را دوباره به دست آورند به همین دلیل بچه‏ها با تمام خستگی که دارند، بر می‏خیزند و به میهمانان تازه از راه رسیده رسیدگی می‏کنند.

آب و غذا می‏دهند و…

هنوز منطقه شلوغ است و به محض اینکه سکوت می‏شود صدای عراقیها از آن بالا به گوش می‏رسد. آنها هم آماده می‏شوند. جنگ سختی در پیش است.

ان شاء الله خدا خودش کمک می‏کند. در عین حال، لحظه‏های خوبی است برای فکر کردن. نجوا با ماه و ستارگان، اما انفجار چند خمپاره در نزدیکی، افکار را به هم می‏ریزد و عده‏ای برای کمک به مجروحان احتمالی به سوی نقطه انفجار می‏روند. هنوز خاک و دود از لابلای درختان خارج نشده و انبوه دود کج و معوج به سمت بالا می‏رود.

چند نفر از بچه‏ها مجروح شده‏اند. در همین ابتدای کار. قبل از شروع عملیات. باید خوب چشمان را باز کنی. هوا تاریک است. سه نفر از بچه‏ها افتاده‏اند. یکی از آنها دست و پا می‏زند، ولی برای رعایت سکوت هیچ نمی‏گوید. ناله هم نمی‏کند. دست را جلوی دهان خود گرفته و قفسه‏ی سینه‏اش خیلی بالا و پایین می‏شود. خون از پهلویش جاری است، اما هیچ نمی‏گوید اگر کوچکترین صدایی بکند، باز هم باید شاهد فرود یک خمپاره‏ی دیگر بود. درد را به جان می‏خرد ولی دم بر نمی‏آورد. دو تن دیگر از حال رفته‏اند. شاید هم شهید شده باشند. تاریک است. نمی‏توان به خوبی تشخیص داد. ولی خیلی سریع باید به عقب منتقل شوند. حمل مجروحان آنها را می‏برد و تجهیزات و اسلحه و وسایل و کمپوت نیم خورده‏شان باقی می‏ماند. عجب پذیرایی‏ای! با ورود این نیروها و سر و صدایی که پیش آمد، عراقی‏ها یک خمپاره 60 را روانه کردند و حتما الان منتظر سر و صداهای بعدی هستند.

صبح نزدیک است. هماهنگیهای لازم صورت می‏گیرد. دو گردان آماده می‏شوند که از دو طرف قله را تصرف کنند. تقسیم می‏شوند. هر گروه در جای مناسب قرار می‏گیرد. معلوم نیست وقت نماز شده یا نه، ولی یک تکبیر و انفجار و شلیک اسلحه‏ها سرود آسمانی می‏آفرینند. زوایای عملیات مشخص نیست. چون هوا تاریک است و تو خارج از عملیات قرار داری. فقط لحظه شماری می‏کنی که قله به تصرف در آید و خود را به آن بالا برسانی. نیروهای باقی مانده از گردان، جلو و بالا را نگاه می‏کنند. تیرهای سرگردان هم فراوان است. بعضی از آنها هم زوزه‏کشان از این طرف و آن طرف می‏رود. آتش خمپاره هم زیاد شده…

درگیری ادامه دارد. مجروحان را از بالا به پایین منتقل می‏کنند. تعدادشان کم نیست. شهید هم می‏آورند. معلوم می‏شود درگیری خیلی سخت است. فجر کاذب جای خود را به فجر صادق می‏دهد و فضا از تاریکی خارج می‏شود. حالا می‏توان کمی صحنه‏ها را دید. اگر چه مسافت زیاد است ولی چون بچه‏ها خودشان در آن منطقه بوده‏اند می‏توانند جزئیات را ترسیم کنند. صدای تکبیر قطع نمی‏شود. ناخودآگاه نیروهایی که این پایین منتظر نتیجه کار هستند، به طرف بالا می‏دوند. پیروزی نزدیک است. عراقی‏ها پا به فرار گذاشته‏اند. پس از یک ساعت مقاومت، نهایتا متواری شدند. قله تصرف می‏شود. تمام نیروها روی ارتفاع می‏ریزند و نابودی دشمن را ادامه می‏دهند. باید ادامه داد. باید جنگید. نباید غافل شد. ممکن است دشمن دوباره باز گردد. وقت برای شادی زیاد است. هنوز باید دندانها را روی هم فشرد. انتهای ستون دشمن را نشانه گرفت و همه‏ی آنها را نابود کرد. قدرت و هیبت لشکر اسلام را باید به دشمن فهماند. مکر دشمن قوی است. حیله‏گر است. مجددا بر می‏گردد. پس بهتر است دنبالش رفت. حتی پایین‏تر. اولین چیزی که توجه بچه‏ها را به خود جلب می‏کند اجسادی است که از عملیات دیروز باقی مانده. بعد مجروحانی که در این عملیات روی زمین افتاده‏اند و منتظر کمک سایر رزمندگان‏اند. تمام سطح قله پاکسازی و چند عراقی هم اسیر می‏شوند.

گردانهای عمل کننده هنوز سر حال و قوی هستند. می‏خندند و می‏چرخند. از این طرف به آن طرف می‏روند. با دستور فرماندهی همه مشغول ساختن سنگرهای محکم می‏شوند. گونی روی گونی. در مدت کوتاهی سنگرهای باقی مانده احیا می‏شوند. مهمات و غذا و آب هم درون سنگرها گذاشته می‏شود و برای اینکه آمار تلفات کمتر شود، تعداد کمتری را روی قله نگه می‏دارند. زیباتر از همه اینکه 10 نفر از بهترین نیروها به عنوان کمین، کمی پایین‏تر و سر راه عراقی‏ها گذاشته می‏شوند. حالا یک آرایش مناسب نظامی چیده شده. نیروهای

اضافی هم کمی پایین‏تر در مکانهایی که خمپاره‏گیر نباشد، مستقر می‏شوند.

مجروحان و شهدا به مرور به عقب انتقال می‏یابند. سایر ارتفاعاتی که زیر دست و در همین سلسله ارتفاع قرار دارند، تثبیت و آرامش نسبی بر منطقه حاکم شده است.

باز هم بچه بسیجی دلاورانه هدف را به دست آوردند و خود را با وسایل باقی مانده در منطقه سرگرم می‏کنند. عکسهای صدام را بیرون می‏کشند و خرد می‏کنند. جعبه‏های مهمات را باز کرده و مهمات مربوط را به سنگرها می‏رسانند.

بعضیها هم زیر یک سایبان مشغول استراحت هستند.

رفت و آمد زیادی در منطقه دیده می‏شود. ماشینهای تدارکات و آمبولانس خود را به این بالا رسانده‏اند. چند لودر و بلدوزر مشغول ساختن جاده هستند. جاده‏هایی هم که نامناسب هستند، درست می‏شوند. بچه‏های جهاد گاهی اوقات جلوتر از نیروهای رزمنده در حرکت‏اند و امکانات لازم را به منطقه می‏آورند.

کنار جاده‏هایی که در دید عراق قرار دارد خاکریز می‏زنند تا وسایل و نیروها در پناه آن رفت و آمد کنند.

سر و کله حاج آقا بخشی هم پیدا می‏شود.

ما شاء الله – حزب الله

کجا میری – کربلا

با کی می‏ری – روح الله

خیلی روحیه می‏دهد. خوراکی هم می‏دهد. اما کسی از او عطر نمی‏گیرد. عصبانی هم می‏شود، ولی موقت. ناگهان ماشینش در یک چاله می‏افتد و از بچه‏ها کمک می‏خواهد. التماس می‏کند. بچه‏ها هم با شوخی اول از او شکلات و بیسکویت می‏گیرند و بعد با یک یا علی لندرورش را از زمین بلند می‏کنند.

همین حرفها باعث خنده و شادی است. رزمنده باید روحیه داشته باشد. نمی‏توان در غم عزیزان شهید و مجروح گریست. در این مرحله باید جدی و شاد بود.

چند تن از فرماندهان ارشد سپاه به منطقه آمده‏اند. مقدار زیادی از راه را با جیپ طی کرده‏اند. از نزدیکترین فاصله و در خط مقدم، عملیات را هدایت می‏کنند. همین صبح عملیات خود را به منطقه رسانده و امور را از نزدیک بررسی می‏کنند. اطراف آنها، تعداد زیادی بی‏سیم‏چی و پیک و… قرار دارد. چند نفر از اطلاعات عملیات، چند نفر از برو بچه‏های طرح و برنامه‏ی لشکر، چند نفر هم از افراد قرارگاه. مواضع را مشخص می‏کنند. گردانها را می‏چینند. همین طور که مشغول طراحی و هدایت عملیات هستند، جواب سلامهای مکرر بچه‏ها را می‏دهند و با روی خوش با آنها برخورد می‏کنند. صحنه‏های غرور آفرینی است. بالاترین فرمانده در کنار نیروهای مخلص بسیجی. دمی‏هم می‏نشینند و از روی نقشه منطقه را بررسی می‏کنند.

از چهره‏ی آنها می‏توان حساسیت و اهمیت این عملیات و فتح این قله را فهمید. حرفهای زیادی رد و بدل می‏شود. بعضی نظرها در بعضی موارد مخالف و یا موافق است. نظر می‏دهند. احتمالات را بررسی می‏کنند و راهکارهای بهتر را انتخاب می‏کنند. همین جا. در صحنه. و نه در قرارگاه و دور از واقعیتها.

-…. اگر یادتان باشد قبل از عملیات و وقتی با دوربین منطقه را می‏دیدیم، فکر می‏کردیم این قله راه تدارکاتی ندارد، در حالی که عراق مسیر جاده‏اش را طوری انتخاب کرده که قابل دید نبوده. عراق با استفاده از مهندسی قوی، جاده خوب هم در این بالا زده…

-… حاجی، این یال نعل اسبی، از اون طرف، / اشاره دست / دور می‏زنه و به همین قله می‏ره. پس ممکنه عراقیها از کنار این یال خودشونو به زیر ارتفاع برسونن. باید مواظب بود.

– نه نمی‏تونن، چون ما روی اون جاده / اشاره دست / مستقریم و اول باید با

اونجا درگیر بشه. اون وقت بالای ارتفاع متوجه حرکت عراقیها می‏شه و از همین بالا روی آنها اجرای آتش می‏کنه…

-… حاجی، اگه بتونیم چند تا تانک بیاریم این بالا، خیلی خوب می‏شه. بعد جاده‏های تدارکاتی دشمن رو می‏تونیم از همین جا بزنیم.

– من هماهنگ می‏کنم که برو بچه‏های توپخانه با گذاشتن چند دیده بان در این نقطه تمام مناطق مورد دید خصوصا جاده‏ها رو زیر آتیش بگیرن. برادرای ارتشی منتظرن تا امکانات زرهی به این بالا بیاورن و از خط دفاع کنن.

– البته تا اومدن ارتش باید خودمون منطقه را خوب تثبیت کنیم که بعدا اشکالی به وجود نیاد!!

با وجودی که چند گلوله خمپاره در همین نزدیکیها به زمین می‏خورد ولی مسئولان و فرماندهان همچنان امور عملیات را بررسی می‏کنند.