جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

حرکت به سمت قرارگاه تاکتیکی

زمان مطالعه: 5 دقیقه

کامیونها محوطه‏ی گردان را پر کرده‏اند. راننده‏ها منتظر حرکت‏اند. کمربندها بسته شده. دور یکدیگر جمع شده‏اند تانیروها را به جلو ببرند. چادرها بسته می‏شود. ساکها تحویل تعاون می‏گردد. وصیتنامه تکمیل می‏شود. آهنگران می‏خواند. از روز گذشته گردانها یکی پس از دیگری اردوگاه را به سمت قرارگاه تاکتیکی ترک کرده‏اند. این جا به جایی امروز و فردا هم ادامه می‏یابد.

بچه‏ها در سوار شدن به کامیون به یکدیگر کمک می‏کنند. اول آنهایی که سبکتر و آماده‏ترند بالا می‏روند و در مدت کوتاهی همه سوار می‏شوند. چند نفر از بچه‏ها روی آهن بالای سقف می‏نشینند و پاهایشان را آویزان می‏کنند. راننده‏های زحمتکش نیز مواظب بچه‏ها هستند و تذکراتی هم می‏دهند. ولی هیجان زیاد است و فقط به فکر سوار شدن و رفتن به جلو هستند. معمولا مسئول گروهان و مسئولان دسته و یا افرادی که پیر و یا مریض هستند در کنار راننده و جلوی کامیون می‏نشینند.

فرمانده گردان همراه با مجموعه‏اش سوار بر تویوتا منتظر حرکت کامیونهاست. مسئولان گروهانها اعلام آمادگی می‏کنند و با دستور مسئول گردان، حرکت شروع می‏شود. خاک زیادی به هوا بر می‏خیزد. کامیونها در خاک

جاده اردوگاه گم می‏شوند. ولی به زودی جاده آسفالته حرکت را سریعتر می‏کند. حالا اکثر بچه‏ها کف کامیون نشسته‏اند و گاهی از جا بر می‏خیزند و اطراف را نگاه می‏کنند.آن چند نفری هم که بالای سقف رفته بودند و به علت فشار باد، به پایین آمده و در کنار دیگران نشسته‏اند. هر دست‏انداز کوچک در جاده، باعث بالا و پایین شدن نیروها می‏شود دو ساعت بعد دوباره جاده خاکی. یک ساعت در جاده‏ی خاکی. صدای کامیون زیاد است ولی می‏توان صدای شلیک توپخانه را نیز تشخیص داد.

بلند می‏شوی و به اطراف نگاه می‏کنی. چقدر سرسبز و با صفا. در دامنه یک کوه بلند. سوله‏های آماده. باز هم درخت بلوط. نیروهای قبلی به استقبال آمده و نام گردان را می‏پرسند.

پس از پیاده شدن باید به درون سنگرها رفت. غذا تن ماهی است. منبع آب هم وجود ندارد و می‏توان از چند چشمه‏ی موجود در همان حوالی استفاده کرد. بلافاصله کامیونها بر می‏گردند. دستور می‏رسد که خیلی کم از سنگر خارج شوید زیرا ضد انقلاب در پی به دست آوردن آمار و ارقام نیروهاست. پس هر چه تردد کمتر باشد امکان تخمین برای آنها مشکلتر است. همه به اندازه‏ی کافی توجیه شده‏ایم. درون سوله‏ها نیز آخرین توجیهات صورت می‏گیرد. عملیات نیز همین امشب است. وقت کم است. چون منطقه آلوده به وجود نیروهای ضد انقلاب است و ممکن است تمام خبرها و اطلاعات را به نیروهای عراقی برسانند. پس باید سریع عمل کرد. اصل در غافلگیری است.

همه چیز به سرعت طی می‏شود. ظرف یک روز تمام نیروهای عمل کننده به قرارگاه تاکتیکی که تا خط مقدم کمتر از سه کیلومتر فاصله دارد منتقل شده‏اند و تانک و توپ و مهمات و تدارکات لازم کاملا در لابلای کوهها و زیر درختچه‏ها استتار شده‏اند. معلوم نیست از چند وقت پیش این کارهای مقدماتی صورت گرفته ولی مهم این است که عملیات نزدیک است. اصول حفاظت و حفظ اسرار کاملا رعایت شده و این دفعه آقای «می‏گن…» کمتر دیده شده. نام منطقه را هم

دقیقا نمی‏دانی، ولی می‏دانی شمال کردستان ایران است. شاید هنوز باور کردنی نیست که امشب شب عملیات است. معراجیان باز هم آماده پرواز می‏شوند. ندبه‏ها شروع می‏شود. آخرین نمازها و نیازها و دعاها. خنده‏ها، سکوتها و نگاهها. ان شاء الله عملیات پیروزمندانه باشد و هدفهای مورد نظر تحقق یابد. از قبل تعیین شده که کل عملیات برای تصاحب چند سلسله ارتفاع و چند شهر و روستای مجاور آن است تا بدین وسیله بتوان بر استان سلیمانیه عراق مسلط شد.

نیروها به ‏اندازه‏ی کافی آماده‏اند. کارهای نظامی در اردوگاه تمرین و آموزشهای مناسب داده شده. خیلی وقت است که نیروها منتظر عملیات‏اند. آماده‏اند و خود را ساخته‏اند. شبهای زیادی را با نماز شب به پایان برده‏اند. شاید جنگ چنین نیروهای با صفایی را دیگر به خود نبیند. حالا در سوله‏ها و چادرهای پراکنده‏ای که بر پا شده مشغول آخرین اتصالات الهی هستند. خود را به گوشه ای رسانده و راز و نیاز می‏کند. آخر امشب شب حمله است. شب عاشورا است. هر که را خدا بخواهد، می‏برد. باید انتخاب شد. باید حسینی شد. باید فدایی شد. التماس می‏کنند. خدا را قسم می‏دهند.شفیع می‏برند. عجب حال و هوایی است. به هر گوشه که نگاه می‏کنی؛ تعدادی از بچه‏ها با خود نجوا می‏کنند. چشم به دور دستها دوخته‏اند و فردا را می‏بینند. بسیاری از این بچه‏ها اعزام مجددند و حداقل در یک یا دو عملیات شرکت داشته‏اند. جنگ را می‏شناسند و مرد میدان هستند. با وجودی که سختی فراوان یک ساعت و یک روز جنگ را چشیده‏اند، باز هم در انتظار شروع عملیات بی تابی می‏کنند. اینها حماسه را رقم می‏زنند. مدیون اسلام‏اند و به اسلام عظمت می‏بخشند. خود را مرید و پیرو امامشان می‏دانند. خود را به خدا وصل کرده‏اند. همین جبهه آمدن را هم از خدا می‏بینند. خوب فکر کرده‏اند و تصمیم گرفته‏اند و حالا می‏خواهند خوب بروند. تکلیف را انجام دهند. حسینی شوند. حسنی شوند. علوی شوند. فاطمی شوند. جلوی دشمن را بگیرند. انتقام خون و سیلی را بیگرند. می‏خواهند حمله کنند و بکشند و کشته

شوند.

در این لحظه‏های آخر روز، فکرهای زیادی تو را احاطه می‏کنند. کمی سنگین شده‏ای. باید از همه چیز بگذری. اما یاد عزیزان تو را رها نمی‏کند. نقش مادرت در صفحه‏ی ذهنت نقش می‏بندد. جایی برای کس دیگر باقی نمی‏گذارد. با چادر سیاه، اسپند به دست. خانه، پدر و دوستان. دست خودت نیست. می‏آید و می‏رود. سعی می‏کنی، آنها را از خود دور کنی ولی چرا؟

فقط زمین گیرت نکنند و گرنه فکر کردن به آنها گناه نیست. مادر مهربان، در این لحظه که فرزندش در چند قدمی بودن و نبودن قرار دارد چه می‏کند؟ مشغول چه کاری است؟ پدر زحمتکش، شاید همین الآن در صف نانوایی باشد. خواهر، کتابهایش پهن است و می‏خواند. اصلا شهر در چه وضعی است. آیا آنها می‏دانند امشب شب عملیات است؟ آیا آنها می‏دانند تعداد زیادی از جوانان همین کشور تا ساعاتی دیگر زنده نخواهند بود؟ آیا مردم می‏دانند جنگ چقدر سخت است؟ آیا مردم اطلاع دارند که خمپاره چیست؟ آیا ملت نمی‏خواهد بداند اگر این رزمندگان نبودند چه بلایی سر این کشور می‏آمد؟ چرا بعضی جوانها، حاضر نیستند حتی برای یک دفعه به جبهه بیایند؟ اگر می‏آمدند خیلی خوب می‏شد. بهتر می‏توانستیم حمله کنیم. بهتر می‏توانستیم دفاع کنیم.

ولی حالا عده‏ی زیادی هستند و تو هم هستی. تو نیز یکی از همین مردمی. قرعه عشق را به نام تو زده‏اند. تو را خواسته‏اند. تو لایق حضور در جبهه شده‏ای. تو لیاقت پیدا کرده‏ای پژواک ترکشها را بشنوی. شنیدن آخرین سخنان شهید لیاقت می‏خواهد. شاد باش که تو هم اکنون در منطقه عملیاتی هستی و وظیفه شرعی و ملی خود را انجام می‏دهی. تو فرزند عاشورایی و از آن زمان که کودک بودی، حسین حسین گفته‏ای. در دسته‏های عزاداری بیرق سبز در دست گرفته‏ای و سینه زده‏ای. روز عاشورا گل بر سر و شانه مالیدی. هر وقت گرفتار شدی گفتی یا زهرا (س(. هر وقت خوشحال شدی گفتی یا زهرا)س(. امام زمان خود را شناخته‏ای و می‏خواهی در راه آرمانهای او جان دهی. تو کربلایی شده‏ای.

شاید اسیر شدی. آنگاه باید قافله را در کربلا یاری کنی. تو را اذیت خواهند کرد. کتک خواهی خورد. موهای تراشیده و لباسهای مندرس یکرنگ. خوش نخواهد گذشت. چند سال انتظار. عاقبت کار هم معلوم نیست. هر چه خدا خواست همان می‏شود.

شاید هم سالم برگشتی. بدان، تو نیستی که بر می‏گردی. خدا می‏خواهد که تو برگردی. خوشحال باش از اینکه خدا تو را برای جنگ و انجام وظیفه نگهداری کرده. ناراحت باش از اینکه لایق شهادت و حتی مجروحیت نبوده‏ای. اسارت هم جای خود دارد. اگر برگشتی در بین راه دیگران را کمک کن. باز هم بگو یا حسین، یا زهرا، یا مهدی، یا علی. خود را به خدا بسپار. خود را آماده‏ی حرکت کن. غروب فرا رسیده و به زودی باید چشم در چشمان عراقی‏ها بدوزی و با آنها نبرد کنی.

اگر عاشق باشی لحظه‏ها خیلی زود می‏گذرد. راه را انتخاب کرده‏ای و ان شاء الله پیروز خواهی بود.