کامیونها محوطهی گردان را پر کردهاند. رانندهها منتظر حرکتاند. کمربندها بسته شده. دور یکدیگر جمع شدهاند تانیروها را به جلو ببرند. چادرها بسته میشود. ساکها تحویل تعاون میگردد. وصیتنامه تکمیل میشود. آهنگران میخواند. از روز گذشته گردانها یکی پس از دیگری اردوگاه را به سمت قرارگاه تاکتیکی ترک کردهاند. این جا به جایی امروز و فردا هم ادامه مییابد.
بچهها در سوار شدن به کامیون به یکدیگر کمک میکنند. اول آنهایی که سبکتر و آمادهترند بالا میروند و در مدت کوتاهی همه سوار میشوند. چند نفر از بچهها روی آهن بالای سقف مینشینند و پاهایشان را آویزان میکنند. رانندههای زحمتکش نیز مواظب بچهها هستند و تذکراتی هم میدهند. ولی هیجان زیاد است و فقط به فکر سوار شدن و رفتن به جلو هستند. معمولا مسئول گروهان و مسئولان دسته و یا افرادی که پیر و یا مریض هستند در کنار راننده و جلوی کامیون مینشینند.
فرمانده گردان همراه با مجموعهاش سوار بر تویوتا منتظر حرکت کامیونهاست. مسئولان گروهانها اعلام آمادگی میکنند و با دستور مسئول گردان، حرکت شروع میشود. خاک زیادی به هوا بر میخیزد. کامیونها در خاک
جاده اردوگاه گم میشوند. ولی به زودی جاده آسفالته حرکت را سریعتر میکند. حالا اکثر بچهها کف کامیون نشستهاند و گاهی از جا بر میخیزند و اطراف را نگاه میکنند.آن چند نفری هم که بالای سقف رفته بودند و به علت فشار باد، به پایین آمده و در کنار دیگران نشستهاند. هر دستانداز کوچک در جاده، باعث بالا و پایین شدن نیروها میشود دو ساعت بعد دوباره جاده خاکی. یک ساعت در جادهی خاکی. صدای کامیون زیاد است ولی میتوان صدای شلیک توپخانه را نیز تشخیص داد.
بلند میشوی و به اطراف نگاه میکنی. چقدر سرسبز و با صفا. در دامنه یک کوه بلند. سولههای آماده. باز هم درخت بلوط. نیروهای قبلی به استقبال آمده و نام گردان را میپرسند.
پس از پیاده شدن باید به درون سنگرها رفت. غذا تن ماهی است. منبع آب هم وجود ندارد و میتوان از چند چشمهی موجود در همان حوالی استفاده کرد. بلافاصله کامیونها بر میگردند. دستور میرسد که خیلی کم از سنگر خارج شوید زیرا ضد انقلاب در پی به دست آوردن آمار و ارقام نیروهاست. پس هر چه تردد کمتر باشد امکان تخمین برای آنها مشکلتر است. همه به اندازهی کافی توجیه شدهایم. درون سولهها نیز آخرین توجیهات صورت میگیرد. عملیات نیز همین امشب است. وقت کم است. چون منطقه آلوده به وجود نیروهای ضد انقلاب است و ممکن است تمام خبرها و اطلاعات را به نیروهای عراقی برسانند. پس باید سریع عمل کرد. اصل در غافلگیری است.
همه چیز به سرعت طی میشود. ظرف یک روز تمام نیروهای عمل کننده به قرارگاه تاکتیکی که تا خط مقدم کمتر از سه کیلومتر فاصله دارد منتقل شدهاند و تانک و توپ و مهمات و تدارکات لازم کاملا در لابلای کوهها و زیر درختچهها استتار شدهاند. معلوم نیست از چند وقت پیش این کارهای مقدماتی صورت گرفته ولی مهم این است که عملیات نزدیک است. اصول حفاظت و حفظ اسرار کاملا رعایت شده و این دفعه آقای «میگن…» کمتر دیده شده. نام منطقه را هم
دقیقا نمیدانی، ولی میدانی شمال کردستان ایران است. شاید هنوز باور کردنی نیست که امشب شب عملیات است. معراجیان باز هم آماده پرواز میشوند. ندبهها شروع میشود. آخرین نمازها و نیازها و دعاها. خندهها، سکوتها و نگاهها. ان شاء الله عملیات پیروزمندانه باشد و هدفهای مورد نظر تحقق یابد. از قبل تعیین شده که کل عملیات برای تصاحب چند سلسله ارتفاع و چند شهر و روستای مجاور آن است تا بدین وسیله بتوان بر استان سلیمانیه عراق مسلط شد.
نیروها به اندازهی کافی آمادهاند. کارهای نظامی در اردوگاه تمرین و آموزشهای مناسب داده شده. خیلی وقت است که نیروها منتظر عملیاتاند. آمادهاند و خود را ساختهاند. شبهای زیادی را با نماز شب به پایان بردهاند. شاید جنگ چنین نیروهای با صفایی را دیگر به خود نبیند. حالا در سولهها و چادرهای پراکندهای که بر پا شده مشغول آخرین اتصالات الهی هستند. خود را به گوشه ای رسانده و راز و نیاز میکند. آخر امشب شب حمله است. شب عاشورا است. هر که را خدا بخواهد، میبرد. باید انتخاب شد. باید حسینی شد. باید فدایی شد. التماس میکنند. خدا را قسم میدهند.شفیع میبرند. عجب حال و هوایی است. به هر گوشه که نگاه میکنی؛ تعدادی از بچهها با خود نجوا میکنند. چشم به دور دستها دوختهاند و فردا را میبینند. بسیاری از این بچهها اعزام مجددند و حداقل در یک یا دو عملیات شرکت داشتهاند. جنگ را میشناسند و مرد میدان هستند. با وجودی که سختی فراوان یک ساعت و یک روز جنگ را چشیدهاند، باز هم در انتظار شروع عملیات بی تابی میکنند. اینها حماسه را رقم میزنند. مدیون اسلاماند و به اسلام عظمت میبخشند. خود را مرید و پیرو امامشان میدانند. خود را به خدا وصل کردهاند. همین جبهه آمدن را هم از خدا میبینند. خوب فکر کردهاند و تصمیم گرفتهاند و حالا میخواهند خوب بروند. تکلیف را انجام دهند. حسینی شوند. حسنی شوند. علوی شوند. فاطمی شوند. جلوی دشمن را بگیرند. انتقام خون و سیلی را بیگرند. میخواهند حمله کنند و بکشند و کشته
شوند.
در این لحظههای آخر روز، فکرهای زیادی تو را احاطه میکنند. کمی سنگین شدهای. باید از همه چیز بگذری. اما یاد عزیزان تو را رها نمیکند. نقش مادرت در صفحهی ذهنت نقش میبندد. جایی برای کس دیگر باقی نمیگذارد. با چادر سیاه، اسپند به دست. خانه، پدر و دوستان. دست خودت نیست. میآید و میرود. سعی میکنی، آنها را از خود دور کنی ولی چرا؟
فقط زمین گیرت نکنند و گرنه فکر کردن به آنها گناه نیست. مادر مهربان، در این لحظه که فرزندش در چند قدمی بودن و نبودن قرار دارد چه میکند؟ مشغول چه کاری است؟ پدر زحمتکش، شاید همین الآن در صف نانوایی باشد. خواهر، کتابهایش پهن است و میخواند. اصلا شهر در چه وضعی است. آیا آنها میدانند امشب شب عملیات است؟ آیا آنها میدانند تعداد زیادی از جوانان همین کشور تا ساعاتی دیگر زنده نخواهند بود؟ آیا مردم میدانند جنگ چقدر سخت است؟ آیا مردم اطلاع دارند که خمپاره چیست؟ آیا ملت نمیخواهد بداند اگر این رزمندگان نبودند چه بلایی سر این کشور میآمد؟ چرا بعضی جوانها، حاضر نیستند حتی برای یک دفعه به جبهه بیایند؟ اگر میآمدند خیلی خوب میشد. بهتر میتوانستیم حمله کنیم. بهتر میتوانستیم دفاع کنیم.
ولی حالا عدهی زیادی هستند و تو هم هستی. تو نیز یکی از همین مردمی. قرعه عشق را به نام تو زدهاند. تو را خواستهاند. تو لایق حضور در جبهه شدهای. تو لیاقت پیدا کردهای پژواک ترکشها را بشنوی. شنیدن آخرین سخنان شهید لیاقت میخواهد. شاد باش که تو هم اکنون در منطقه عملیاتی هستی و وظیفه شرعی و ملی خود را انجام میدهی. تو فرزند عاشورایی و از آن زمان که کودک بودی، حسین حسین گفتهای. در دستههای عزاداری بیرق سبز در دست گرفتهای و سینه زدهای. روز عاشورا گل بر سر و شانه مالیدی. هر وقت گرفتار شدی گفتی یا زهرا (س(. هر وقت خوشحال شدی گفتی یا زهرا)س(. امام زمان خود را شناختهای و میخواهی در راه آرمانهای او جان دهی. تو کربلایی شدهای.
شاید اسیر شدی. آنگاه باید قافله را در کربلا یاری کنی. تو را اذیت خواهند کرد. کتک خواهی خورد. موهای تراشیده و لباسهای مندرس یکرنگ. خوش نخواهد گذشت. چند سال انتظار. عاقبت کار هم معلوم نیست. هر چه خدا خواست همان میشود.
شاید هم سالم برگشتی. بدان، تو نیستی که بر میگردی. خدا میخواهد که تو برگردی. خوشحال باش از اینکه خدا تو را برای جنگ و انجام وظیفه نگهداری کرده. ناراحت باش از اینکه لایق شهادت و حتی مجروحیت نبودهای. اسارت هم جای خود دارد. اگر برگشتی در بین راه دیگران را کمک کن. باز هم بگو یا حسین، یا زهرا، یا مهدی، یا علی. خود را به خدا بسپار. خود را آمادهی حرکت کن. غروب فرا رسیده و به زودی باید چشم در چشمان عراقیها بدوزی و با آنها نبرد کنی.
اگر عاشق باشی لحظهها خیلی زود میگذرد. راه را انتخاب کردهای و ان شاء الله پیروز خواهی بود.