جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

خداحافظی، بازگشت به جبهه

زمان مطالعه: 8 دقیقه

خداحافظی از مادر و پدر و خواهر و پدر سخت است، ولی باید رفت؟ آن گونه که امام حسین (ع) برای احیای دین جدش دل از همه چیز کند و باران تیرها را خرید. پس تو هم باید بروی.قبل از اینکه دل به مال دنیا بدهی برو. پیش از آنکه وسوسه خانه و ماشین و تحصیل و زن و فرزند و رفاه و پست و مقام و… تو را بفریبد برو. خیلیها تصمیم گرفته‏اند که به جبهه بروند ولی هیچ گاه موفق نشدند این تصمیم را عملی سازند و همیشه در همین مرحله باقی ماندند و شیطان آنها را گول زد. اگر بگوئی کار مهم است، اگر بگویی اوضاع مالی‏ام بد است. اگر بگویی بعد از من خانواده‏ام چه کنند. اگر بگویی فصل برداشت محصول است. اینها همه جواب دارد. وضعیت بحرانی است. بارها امام فرموده‏اند بروید به جبهه. تکلیف او گفتن است و تکلیف تو هم رفتن.

پدر و برادر خداحافظی می‏کنند. مردانه و با دست دادن و یک بوسه. ولی مادر و خواهر رهایت نمی‏کنند. مادر مهر خود را به رضای خدا می‏فروشد. محبت خواهر به برادر را نمی‏توان تفسیر کرد. مگر می‏شود محبت زینب را به حسین بن علی توضیح داد. مگر غیر از این بود شرط ازدواج او با عبدالله؛ همراهی او با حسین در سفرها!

خواهر دیوانه برادر است.ولی نمی‏تواند بگوید. حیا می‏کند. خود را در چادر می‏پیچد و با گوشه‏ی چشم قد و بالای برادر را می‏نگرد. خلوتی برای گریه می‏گردد. او برادر را دوست دارد. ولی باید رفت. تو باید بروی. تو باید دل بکنی و خواهر هم باید.

چند روزی از لباس بسیجی دور بوده‏ای و خود را در لباسهای عادی شهر محدود کرده‏ای. هر چند شلوار خاکی و بسیجی را از پای در نیاوردی ولی مجبور بودی پیراهن رسمی و اتو کرده بپوشی. البته آن هم لازم بود و تو نمی‏توانستی فرقی بین شهر و جبهه قایل نشوی. حالا باز هم لباس رزم پوشیده‏ای و در جمع با صفای بچه‏های گردان در پادگان منتظر حرکت به سوی منطقه هستی. هماهنگی لازم صورت می گیرد و زود مشخص می‏شود که به طرف غرب می‏روید، پس، از قطار خبری نیست و باید تمام راه با اتوبوس رفت. می‏گویند گردان هم قبلا به منطقه غرب رفته. کجای غرب؟ معلوم نیست. این جزو اسرار نظامی است. ولی می‏دانیم که جنوب نیست. به ما هم ربطی ندارد. رزمنده باید آماده باشد در هر نقطه انجام وظیفه کند. چه جنوب و چه غرب. مسئولان گردان هم می‏رسند و با هماهنگی اتوبوسها آماده حرکت می‏شوند.

صدای نوحه برادر آهنگران باز هم دلنواست.. روحیه می‏بخشد، حماسی است و قوت می‏دهد.

»… این قافله عزم کربلا دارد…»

اتوبوسها در دود اسپند و از زیر قرآن از پادگان خارج می‏شوند و پس از گذر از خیابانهای شهر به سوی غرب به پیش می‏روند و تو نیز در میان یکی از اتوبوسها نشسته‏ای. در بین راه باز هم ره توشه‏ها خورده می‏شود. تنقلاتی که مادرها با عشق و امید برای فرزندانشان گذاشته‏اند تا بین راه به آنها بد نگذرد. مادر می‏داند که این شیرینیها و میوه‏ها و آجیلها خوراک چند ساعت بیشتر بچه‏ها نیست، ولی برای اظهار محبت، این اندک را فراهم می‏کند تو هم مشغول خوردنی. همراه با دوستت، اول میوه، بعد چند شیرینی. آجیل می‏خوردید و تعریف می‏کنید. از

یک هفته زندگی در شهر. از بیگانه بودن. از عجایب تهران.

از همین ابتدای راه، خوبیها شروع شده. تو با ایثار تمام و با اصرار، دوستت را کنار پنجره‏ای نشانده‏ای و او از این حرکت زیبای تو تشکر کرده است. اگر در جای دیگر و اشخاص دیگری بودند، کنار پنجره سرقفلی داشت. پارتی بازی هم می‏کردند. سر یکدیگر را هم کلاه می‏گذاشتند. اما اینجا این حرفها نیست. من و تویی ندارد. تو هنگامی راضی و خوشحالی که برادر و دوستت خوشحال باشد.

در بین راه با خودت فکر می‏کنی.

»الحمدلله توانستم چشمم را نگه دارم. خیلی کم به نامحرم نگاه کردم. آن هم ناخودآگاه و نه از روی غرض. اصلا نباید به زن نامحرم نگاه کرد. هر نگاه تیر شیطان است که بر قلب مؤمن می‏نشیند. آن شب هم که چند نفر از فامیل آمدند خانه‏مان، رفتم آن گوشه نشستم و تقریبا هیچ یک از زنان و دختران را ندیدم. سرم را پایین انداخته بودم و فکر می‏کنم حسابی قرمز شده بودم. الحمدلله. توی خیابانها که رعایت نمی‏شود و بعد از این همه نصیحت و شهید باز هم بعضی‏ها چنان افتضاح بیرون می‏آیند که انسان شرمش می‏شود بگوید اینجا کشور اسلامی است. اما ان شاء الله درست می‏شود. ان شاء الله وقتی جنگ تمام شد رزمندگان بر می‏گردند و این امور را درست می‏کنند. دولت تذکر می‏دهد و خود آنها می‏دانند نباید بدن و موهایشان پیدا باشد ولی باز شیطان آنها را گول می‏زند و حاضر نیستند برای خدا این مسائل اخلاقی را رعایت کنند…»

خیلی متفکرانه نشسته‏ای و همراه با سیمهای برق و تلفن بالا و پایین می‏روی. فکرت از این سو به آن سو می‏رود و دنبال چیزی می‏گردد. خودت هم نمی‏دانی چیست. ولی احساس خوبی داری. فکر می‏کنی موفق شده‏ای تکلیف را بشناسی و آن را انجام دهی. به جبهه فکر می‏کنی. به اردوگاه جدید. به اردوگاه قدیم. با آن حال و هوای خاص. به شهیدان گردان. چهره هایشان را یکی یکی از نظر می‏گذرانی و اسمهایشان را می‏یابی. حرکات و سکنات آنها را مرور می‏کنی. به حال آنها غبطه می‏خوری… راستی خبری از مجروحان نداری. نتوانستی آنها

را ملاقات کنی. یک روز بچه‏ها در پادگان برای ملاقات با چند نفر از آنها قرار گذاشتند ولی تو نتوانستی بروی. چون همراه خانواده ات به قم رفتی. حیف شد. شنیده‏ای که پای محسن شیرازی قطع شده و عباس به پایش تیر خورده است.

اردوگاه جدید و هوای تازه. اینجا، غرب کشور هم اردوگاه اسلام است. خاک کردستان مشک‏ تر دارد. از جداییها خبر دارد. در اینجا چند عملیات صورت گرفته و تعداد زیادی از سرداران اسلام به شهادت رسیده‏اند. معروفترین آنان شهید بروجردی است که خیلی از او تعریف می‏کنند. قبل از جنگ و در نخستین روزهای انقلاب نیروهای ضد انقلاب در قالب حزب و دسته مسلح به جنگ نظام آمدند و باعث شهادت تعداد زیادی از برادران سپاهی و ارتشی شدند. کردستان بوی خون می دهد و اول چیزی که احساس می‏شود فقر اجتماعی و فرهنگی منطقه است که نیروهای محارب و ضد انقلاب از آن استفاده کردند. و باعث نفوذ در منطقه شدند. مردم این منطقه توسط شاه و پدرش به شدت سرکوب می‏شدند و به همین دلیل با پیروزی انقلاب اسلامی و کسب آزادی، برخی از آنها فریفته افکار مسموم خائنان و تجزیه طلبها شدند و تعدادی علیه نظام سلاح به دست گرفتند. البته مردان غیور و شریف و پیشمرگان کرد مسلمانان با تواناییهای خاص خود توانستند رزمندگان اسلام را برای ضربه زدن به گروههای معاند یاری دهند. اما آنچه که تو باید از این منطقه و جاده‏های پر پیچ و خم آن بدانی، مسائل نظامی و آمادگیهای رزمی است. کمین اولین حرف ضد انقلاب در منطقه است و تا کنون صدها تن از رزمندگان و مردم مظلوم همین منطقه در دام این کمینها افتاده و شهید و مجروح شده‏اند. کمینها معمولا در نقاط کور جاده‏ها زده می‏شود. به گونه‏ای که در یک پیچ با کمین دشمن مواجه می‏شوند و راه عقب و جلو را نیز مسدود می‏کنند و سپس با آتش سنگین سلاح سبک و نیمه سنگین افرادی را که در کمین افتاده‏اند، مورد هدف قرار می‏دهند.

در آموزش یاد گرفته‏ای که بهترین کمین آن است که یک طرف آن کوه و طرف دیگر پرتگاه و دره باشد. دو پیچ متوالی انتخاب می‏شود تا سر و ته ستون دیده

نشود و افراد نتوانند یکدیگر را کمک کنند. شیب ارتفاع مجاور که روی آن مستقر می‏شود و باید زیاد باشد تا نیروهایی که در کمین افتاده‏اند نتوانند در شیب نرم آن جان پناه بگیرند. البته مسائل دیگری از لحاظ زمان و راههای فرار برای افراد کمین کننده وجود دارد. ولی بهترین حرف هوشیاری، دقت و توکل بر خداست. ان شاء الله خدا کمک می‏کند و توطئه ضد انقلاب ناموفق می‏ماند. همچنان که تا کنون خیلی از همین کمینها ناموفق بوده‏اند و نتوانسته‏اند راه به جایی ببرند حتی خودشان در درگیری به وجود آمده از بین رفته‏اند.

تجزیه و تحلیل کافی است. با چند صلوات به خود می‏آیی و متوجه می‏شوی که در حال ورود به اردوگاهی. اردوگاهی در غرب کشور. در بین چند رشته کوه. روی یک بلندی. مشرف به دشتی بزرگ و زیبا. با هوایی پاک و مسحور کننده. زمینی خشن و درختچه‏هایی به نام بلوط.

گردانها جدا از هم و پراکنده‏اند و برای رسیدن به هر یک از آنها باید مقدار زیادی راه بروی. چادرها زده شده‏اند. در آن مدت که تو در مرخصی بوده‏ای، نیروهایی که به صورت داوطلب به مرخصی نیامده بودند به همراه برو و بچه‏های تدارکات و… چادرها و امکانات را از جنوب به این منطقه منتقل کرده‏اند. چادرها چندان مرتب نیستند. برپایی حدود 20 چادر بزرگ و کوچک برای عده‏ی کمی که باقی مانده‏اند دشوار است.

به محض رسیدن باید کار را شروع کنی. اینجا کسی بیکار نیست و برای همه به اندازه‏ی کافی کار وجود دارد. هر دسته به سلیقه‏ی خود چادرش را تغییر جهت می‏دهد.

پرچمهای سبز و سرخ کنار چادرها زده می‏شود. در کوتاهترین زمان ممکن چادرها آماده و پتوها پهن می‏شود. نیروها وارد چادر می‏شوند و در همان ابتدای ورود سر چند نفر از بچه‏ها به فانوس وسط چادر می‏خورد.

»… آخ. آب هویج بدین به این فانوس. چرا نمی‏بینه؟»

روحیه و شادمانی پابر جاست. با عشق آمده‏اند. خودشان آمده‏اند. برای

یاری دین خدا. پس می‏خندند و شوخی می‏کنند. آنها می‏دانند کار در اینجا سخت‏تر است. چه رزمهای اردوگاهی و چه عملیات کوهستانی. ولی می‏خندند. روحیه دارند و روحیه می‏دهند. خیلی دیر عصبانی می‏شوند. ظرف و ظروف از تدارکات تحویل گرفته می‏شود. اول آب خنک در پارچ و بعد در لیوان پلاستیک قرمز دسته دار. غروب نزدیک است و بعد از هشت ساعت در راه بودن نمی‏توان حسینیه را بر پا کرد. اما نماز جماعت لازم است و ترک آن از روی بی احترامی اشکال دارد. تعدادی پتو و زیر انداز پهن می‏شود و صفهای نماز شکل می‏گیرد. روحانی گردان جلو و بقیه پشت سر او. یک نفر تلاوت می‏کند و دیگران گوش می‏دهند: «ایاک نعبد و ایاک نستعین…» اول او به رکوع می‏رود و سپس تو. اول او به سجود می‏رود و بعد تو. باید مطیع او باشی. او امام است. اطاعت از بالاتر عبادت است. اقامه‏ی نماز، برای نمایش اسلام و وحدت و یکپارچگی. اگر تنها در چادر نماز بخوانی، عبادت کرده‏ای، ولی وقتی همراه با دیگران و روی زمین ناهموار نماز بگزاری می‏شود اطاعت و عبادت. باید مطیع باشی. دنبال امام برو. اگر جلو یا عقب بروی خطاست پس هماهنگ باش. گوش به اقامه گو بده و اگر چه امام را شخصا نمی‏بینی ولی سلسله مراتب را پاس بدار. بعد از این نیز مطیع باش. فرمانبر و شجاع. تو راه را خوب نمی‏دانی. از آن که بیش از تو و دیگران می‏داند و برای این کار انتخاب شده اطاعت کن. زور بازوی او ملاک نبوده، علم و عملش مهم بوده. سر بر خاک بگذار و ذکر خدا کن. بین دو سجده تا می‏توانی بگو: «انا لله و انا الیه راجعون.» یعنی سجده اول را تولد از خاک بدان و سجده دوم را قبر. بدان چه می‏گویی و ببین چه می‏کنی. چرا تا زانو خم می‏شوی؟ چرا به سجده می‏روی؟ چرا سه رکعت؟ چرا دو رکعت از چهار رکعت؟ چرا به جماعت؟ چرا دعا؟ چرا ذکر؟

تو اینها را خوب می‏دانی. چند سال است که با اینها بزرگ شده‏ای ولی حالا موقع فکر کردن است. اینجا دانشگاه است. از لهو و لعب خبری نیست. محل رشد عارفانه است. اگر بدانی و بخوانی و بپرسی، رشد می‏کنی. شعور می‏یابی.

آنجا یک ساعت فکر کردن بهتر از هفتاد سال عبادت است پس چه بهتر که تیر انداختن هم با شعور باشد. به آسمان نگاه کن. ستارگان را بنگر. علت آفرینش، رسالت انبیا، امامت، کربلا، قیامت، وظیفه، عزاداری، کوفه، نخلستان، مدینه، فلسفه، علم، عرفان، کلام، حدیث، شعر، مادر، پدر، خواهر، برادر، انقلاب اسلامی، کربلا و نینوا، مشک بی آب، دست راست، دست چپ، تشنگی، بیعت، اطاعت، عبادت، انسانیت، احسان، شهید، مجروح، صدق، رضای خدا، جهاد، حج، امر به معروف، نهی از منکر، حوزه، دانشگاه، قرآن، نهج البلاغه، صحیفه سجادیه، تانک، موشک، تمدن و فرهنگ.

به همه اینها فکر کن. در تمام کلاسها شرکت نما. فکر کردن که برای چه از خانواده و شهر جدا شده‏ای؟ کجا آمده‏ای و چرا آمده‏ای؟

تو دانسته‏ای که این راه خطرناک است. خمپاره، اندام را تکه تکه می‏کند. چرا این همه سختی را می‏خواهی تحمل کنی. از فردا صبحگاه و کیلومترها دویدن در این کوهها. از چند شب دیگر رزم شبانه و انفجارهای مهیب. آیا برای هوس آمده‏ای؟ آیا برای نام آمده‏ای؟ آیا پولی به تو می‏دهند؟ عنوانت چیست؟ با خود حرف بزن. اگر برای هوس و نام و پول آمده‏ای که اشتباه است. اینجا از نام و پول و هوس خبری نیست. اگر اینها را می‏خواهی در همان شهر خیلی راحت‏تر به دست می‏آوری. اصلا اینجا جای کشتن هوس است. اگر غیر از خدا را در نظر گرفته‏ای مغبون خواهی بود. چون بعدا باید از غیر خدا مزدت را بگیری. کجا می‏روی؟ به سوی انجام تکلیف. جهاد با دشمن خدا. کربلا. راه مشخص است. عشق و محبت تفسیر تمام این حرفها است. اگر انسان از فیض و برکت خداوند تبارک و تعالی آفرینش یافته پس عشق سر لوحه تمام این حرفهاست. خدا کرم کرده و انسان را آفریده. آیا انسان می‏تواند جز برای دین خدا فداکاری کند. خدایی که خونش علی بن ابی‏طالب و حسین بن علی است. «السلام علیک یا ثارالله و ابن ثاره» حسین هم برای خدا قیام کرد. تو هم باید برای خدا قیام کنی. حسین خون خداست. حسین پسر خون خداست. یعنی دین خدا با خون حسین رونق

یافت. دین خدابا قیام کربلا شعله ور شد و همین حسین برای یاری دین خدا شهید شد. پس تو هم باید برای خون خدا بروی. برای حسین قربانی شوی. کربلای دیگر بیافرینی. تو بسیجی هستی. کربلا نشانه است. از این نشانه به صاحبخانه برس.