جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

کو شهیدانتان

زمان مطالعه: 5 دقیقه

اینجا اردوگاه لشکریان اسلام. اردوگاهی است که چند روز پیش رزمندگان از آن خارج شدند و حالا تعدادی از آنها برنگشته‏اند. شاید گریه بهترین تسلای دل باشد. اردوگاه هم منتظر بچه‏های خوب و رشید اسلام است. اما تو باید بدون عزیزان شهید و مجروح برگردی. خیلی غمناک است. تنها و دل شکسته. وامانده از قافله. همین که اتوبوسها وارد اردوگاه می‏شوند صدای نوحه برادر آهنگران قلبها را می‏لرزاند:

» ای از سفر برگشتگان

کو شهیدانتان، کو شهیدانتان. »

نوحه‏ی حزن‏انگیزی است. گریه درمان همه‏ی دردهاست. باید گریست. برای خودت و نیز برای هجران یاران شهید. چادرها منتظرند. از اتوبوس پیاده می‏شوی. نمی‏توانی به سوی چادر بروی. چند بار در بین راه حساب کرده‏ای. چهار نفر از مجموع بچه‏های چادر که قبلا 30 نفر بودند شهید و نه نفر مجروح شده‏اند. قبل از حرکت برای آخرین بار برادر حمید، طناب در ورودی چادر را

بست. ولی حالا او نیست تا همین طنابها را باز کند. عجب غروب سنگینی. آهنگران هم گریه می‏کند.

همه سنگین حرکت می‏کنند. کسی نای رفتن به درون چادرها را ندارد. در یکی از چادرها هفت نفر بوده‏اند که شش نفر آنها شهید شده و یک نفر باقی مانده حاضر نیست داخل شود و بیرون چادر زانوی غم در بغل می‏گیرد و های های می‏گرید. یا الله.

عجب قافله‏ی خسته‏ای. آن زمان که در سوله‏ها بودیم یاد شهیدان زیبا بود، اما در اردوگاه قلب را می‏فشرد. پس گریه کن. گریه بر مظلومیت حسین. گریه بر زینب. و گریه بر خیمه‏های نیم‏سوخته. اگر اردوگاه اجازه داشت، زیر و رو می‏شد. به هر سو که می‏نگری خاطره‏ای از شهیدان به یادت می‏آید. چادرها، زمین صبحگاه، منبع آب، حسینیه، گروهان دو، گروهان یک و…

آرام به چادر نزدیک می‏شوی. طناب چادر را باز می‏کنی. لبه‏ی چادر را که بالا بزنی، نور درون چادر می‏تابد. چند پتوی سیاه و خاکی در کف چادر مانده. چند روز پیش شادمانه از این چادرها خارج شدیم و همه با هم به سوی خط رفتیم. ولی حالا تعدادی از بچه‏ها نیستند؛ اما روح آنها اینجاست. اردوگاه و روزهای خوش آن را فراموش نمی‏کنند.

وارد چادر می‏شوی. کوله‏پشتی را روی زمین می‏گذاری و در گوشه‏ای از چادر می‏نشینی. صدای گریه عباس تو را هم به گریه می‏اندازد. خیلی بی‏تابی می‏کند. دوست پانزده ساله‏اش شهید شده. از کودکی با هم بوده‏اند و شب اول روی دستهای عباس، به شهادت رسید.

باید برخاست و نماز خواند. همچون گذشته. اما این بار با یاد شهیدان، وضو می‏سازی. چادر را آماده می‏کنی. چون بچه‏ها مشغول آماده کردن حسینیه هستند. نماز با کمی تأخیر شروع می‏شود. روحانی گردان در محراب کوچک دستها را تا گوش بالا می‏آورد و » الله اکبر! »

نماز سریع خوانده می‏شود. بچه‏ها باید به بقیه کارهایشان برسند و

استراحت کنند. میل به شام هم نداری. وقتی ساک و وسایل شخصی را از تعاون گردان تحویل می‏گیری، ساک و وسایل شخصی بچه‏های شهید و مجروح را که به کناری گذاشته‏اند می‏بینی. این وسایل باید به صورتی مناسب به دست خانواده‏شان برسد.

در چادر هیچ کس زیاد حرف نمی‏زند. حالتی عرفانی حاکم شده. حتی اگر بخواهی ناراحتی خود را کتمان کنی، نمی‏توانی، زیرا دیگران تو را می‏بینند؛ تو هم دیگران را. شاید همه در انتظار جرقه‏ای لحظه شماری می‏کنند.

جرقه زده می‏شود. و یکی از بچه‏ها پیشنهاد می‏کند تا به یاد شهیدان گردان سوره‏ی » واقعه » خوانده می‏شود. رو به قبله می‏نشینیم و می‏خوانیم:

» أعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم. اذا وقعت الواقعة، لیس لوقعتها کاذبة »

پس از پایان تلاوت قرآن، یکی از بچه‏ها در کنار نور کمرنگ فانوس، گریزی به کربلا می‏زند:

» السلام علیک یا اباعبدالله. »

همین کافی است تا عقده‏ها بترکد. هق هق گریه، فضای کوچک چادر را پر می‏کند. خود مداح هم منفجر می‏شود. گریه راه گلو را می‏بندد. عاشورا یعنی همین. کربلا یعنی اینجا. پس از یک ساعت گریه و ناله مجلس پایان می‏یابد و بچه‏ها آماده خواب می‏شوند.

پیش از خواب مرد شوخ طبع گروهان از راه می‏رسد. سر در چادر می‏کند با سخنان طنزآمیزش همه را می‏خنداند. و به بچه‏ها روحیه می‏دهد. شوخی و جدی را با هم می‏گوید:

» بچه‏ها دعا کنید، خدا به خانواده مخصوصا مادر بچه‏ها صبر بدهد »

او پیش از رفتن، به ذکر خاطره‏ای می‏پردازد.

» آن روز صبح یک خمپاره خورد تو سنگر امیدی. یکی از بچه‏ها شهید شد و بقیه مجروح. من هم اول توی سنگر بودم. بعد از اینکه خمپاره از سقف سنگر

اومد تو و همه درب و داغون شدن، از سنگر پریدم بیرون و اول از همه » جهانی » خدا بیامرز را دیدم، زود پرسیدم بچه‏ها کجان؟ او در همان حال جمله‏ای گفت که حتی لبهای مجروحان را به خنده گشود. من از روحیه‏ی بالای او تعجب کردم. »

روزها از پی هم می‏گذرند. یک بار دیگر اردوگاه جان می‏گیرد و در تب و تاب عشق حسین می‏سوزد. اکثر شبها بعد از نماز مغرب و عشاء، روضه ابی‏عبدالله خوانده می‏شود. تمام گریه‏ها به ذکر و خاطره‏ی شهدای گردان پایان می‏گیرد. اصلا بچه‏ها دنبال بهانه‏اند تا یاد دوستان شهید را زنده کنند. در جلوی اکثر چادرها نام شهیدان نقش بسته و هر قطعه از اردوگاه به نام یک شهید تزیین شده است. وارد هر گردان که می‏شوی، اول به یاد شهدای آن گردان باید فاتحه بخوانی. اگر دوستی در گردان یا واحد رزمی دیگر داشته‏ای، به دنبال او می‏روی و هنگامی که خبر شهادت را می‏شنوی، غبطه و تأسف جای یکدیگر را اشغال می‏کنند. ناراحت می‏شوی، ولی در ته قلب می‏دانی که آنها هم اکنون در جایی هستند که تو از آن محروم مانده‏ای. در مکانی به سر می‏برند که تو باید سالها با خوف و رجاء برای رسیدن به آن طی کنی. خوشا به حال آنانی که رفتند. و به بالاترین افتخار نایل آمدند.

همه‏ی گردانها دچار مصیبت از دست دادن بهترینهای خود شده‏اند و هر کجا می‏روی سخن از آنهاست. ولی باید به فکر آینده نیز بود.

سخن از عملیات نیز هست. نامهای فراوانی به میان می‏آید. نیروها حرفهای زیادی دارند:

– می‏گن بچه‏ها شب دوم اتوبان بزرگ عراق را گرفتند و دو لشکر عراق منهدم شده…

– می‏گن عراق روز چهارم پاتک کرد و کل منطقه رو پس گرفته…

– می‏گن 500 – 400 تا تانک به غنیمت گرفته شده…

معلوم نیست منبع این خبرها از کجاست. هیچ کس هم حاضر نیست منبع خبرها را فاش سازد. هر کس حرف خود را از قول فلان دوست قرارگاهی می‏زند

و بشدت هم از آن دفاع می‏کند. سرانجام فرمانده گردان بعد از پایان صبحگاه آخرین وضعیت عملیات را مطرح ساخت و به بسیاری از شایعه‏ها پایان داد. از جنگ هفت روزه‏ای خبر داد که طی آنها دهها تیپ و لشکر عراق منهدم شده و در پایان رزمندگان اسلام در مناطق آزاد شده مربوط به ایران مانده‏اند و به دلایلی تا خط مرزی عقب‏نشینی کرده‏اند. به عبارت دیگر عملیات برای انهدام نیروهای عراق در منطقه و پیشروی تا خط مرزی بوده است. بنابراین تعدادی از مناطق آزاد شده‏ی اولیه دوباره در اختیار عراق قرار گرفته و بحمدالله عملیات با تحقق 90 درصد از اهداف از پیش تعیین شده به پایان رسیده است.

البته بچه‏ها از رادیو هم غافل نیستند و خبرهای جنگ را پیگیری می‏کنند، ولی سخنان فرمانده‏ی گردان برای پایان دادن به شایعه‏ها را کافی می‏دانند. الحمدلله مرحله دوم حرفها پیرامون وضعیت نیروهای گردان است. تکلیف نیروها چیست؟ آیا باید در اردوگاه باقی بمانند یا می‏توانند به مرخصی بروند؟ ناگفته نماند که برخی از بچه‏ها کم و بیش بهانه منزل را می‏گیرند. طبیعی است مدتی است که از خانه و کاشانه دورند و بی‏میل نیستند که بتوانند تجدید دیدار کنند. شایعه‏هایی هم مبنی بر مرخصی رفتن لشکر پخش شده، ولی هنوز هیچ خبر دقیقی در دست نیست. معمولا وقتی بچه‏ها میل به امری پیدا می‏کنند پیرامون آن شایعه‏هایی نقل می‏کنند و اتفاقا اکثر شایعه‏ها به حقیقت می‏پیوندد. این بار هم باید منتظر ماند تا شایعه مرخصی به سرانجام برسد. اما کارهای گردان همچنان برپاست و گروهان دو رزم شبانه‏ای هم داشته. صبحگاه هم که برقرار و دیگر امور هم به جای خود باقی است.