اینجا اردوگاه لشکریان اسلام. اردوگاهی است که چند روز پیش رزمندگان از آن خارج شدند و حالا تعدادی از آنها برنگشتهاند. شاید گریه بهترین تسلای دل باشد. اردوگاه هم منتظر بچههای خوب و رشید اسلام است. اما تو باید بدون عزیزان شهید و مجروح برگردی. خیلی غمناک است. تنها و دل شکسته. وامانده از قافله. همین که اتوبوسها وارد اردوگاه میشوند صدای نوحه برادر آهنگران قلبها را میلرزاند:
» ای از سفر برگشتگان
کو شهیدانتان، کو شهیدانتان. »
نوحهی حزنانگیزی است. گریه درمان همهی دردهاست. باید گریست. برای خودت و نیز برای هجران یاران شهید. چادرها منتظرند. از اتوبوس پیاده میشوی. نمیتوانی به سوی چادر بروی. چند بار در بین راه حساب کردهای. چهار نفر از مجموع بچههای چادر که قبلا 30 نفر بودند شهید و نه نفر مجروح شدهاند. قبل از حرکت برای آخرین بار برادر حمید، طناب در ورودی چادر را
بست. ولی حالا او نیست تا همین طنابها را باز کند. عجب غروب سنگینی. آهنگران هم گریه میکند.
همه سنگین حرکت میکنند. کسی نای رفتن به درون چادرها را ندارد. در یکی از چادرها هفت نفر بودهاند که شش نفر آنها شهید شده و یک نفر باقی مانده حاضر نیست داخل شود و بیرون چادر زانوی غم در بغل میگیرد و های های میگرید. یا الله.
عجب قافلهی خستهای. آن زمان که در سولهها بودیم یاد شهیدان زیبا بود، اما در اردوگاه قلب را میفشرد. پس گریه کن. گریه بر مظلومیت حسین. گریه بر زینب. و گریه بر خیمههای نیمسوخته. اگر اردوگاه اجازه داشت، زیر و رو میشد. به هر سو که مینگری خاطرهای از شهیدان به یادت میآید. چادرها، زمین صبحگاه، منبع آب، حسینیه، گروهان دو، گروهان یک و…
آرام به چادر نزدیک میشوی. طناب چادر را باز میکنی. لبهی چادر را که بالا بزنی، نور درون چادر میتابد. چند پتوی سیاه و خاکی در کف چادر مانده. چند روز پیش شادمانه از این چادرها خارج شدیم و همه با هم به سوی خط رفتیم. ولی حالا تعدادی از بچهها نیستند؛ اما روح آنها اینجاست. اردوگاه و روزهای خوش آن را فراموش نمیکنند.
وارد چادر میشوی. کولهپشتی را روی زمین میگذاری و در گوشهای از چادر مینشینی. صدای گریه عباس تو را هم به گریه میاندازد. خیلی بیتابی میکند. دوست پانزده سالهاش شهید شده. از کودکی با هم بودهاند و شب اول روی دستهای عباس، به شهادت رسید.
باید برخاست و نماز خواند. همچون گذشته. اما این بار با یاد شهیدان، وضو میسازی. چادر را آماده میکنی. چون بچهها مشغول آماده کردن حسینیه هستند. نماز با کمی تأخیر شروع میشود. روحانی گردان در محراب کوچک دستها را تا گوش بالا میآورد و » الله اکبر! »
نماز سریع خوانده میشود. بچهها باید به بقیه کارهایشان برسند و
استراحت کنند. میل به شام هم نداری. وقتی ساک و وسایل شخصی را از تعاون گردان تحویل میگیری، ساک و وسایل شخصی بچههای شهید و مجروح را که به کناری گذاشتهاند میبینی. این وسایل باید به صورتی مناسب به دست خانوادهشان برسد.
در چادر هیچ کس زیاد حرف نمیزند. حالتی عرفانی حاکم شده. حتی اگر بخواهی ناراحتی خود را کتمان کنی، نمیتوانی، زیرا دیگران تو را میبینند؛ تو هم دیگران را. شاید همه در انتظار جرقهای لحظه شماری میکنند.
جرقه زده میشود. و یکی از بچهها پیشنهاد میکند تا به یاد شهیدان گردان سورهی » واقعه » خوانده میشود. رو به قبله مینشینیم و میخوانیم:
» أعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم. اذا وقعت الواقعة، لیس لوقعتها کاذبة »
پس از پایان تلاوت قرآن، یکی از بچهها در کنار نور کمرنگ فانوس، گریزی به کربلا میزند:
» السلام علیک یا اباعبدالله. »
همین کافی است تا عقدهها بترکد. هق هق گریه، فضای کوچک چادر را پر میکند. خود مداح هم منفجر میشود. گریه راه گلو را میبندد. عاشورا یعنی همین. کربلا یعنی اینجا. پس از یک ساعت گریه و ناله مجلس پایان مییابد و بچهها آماده خواب میشوند.
پیش از خواب مرد شوخ طبع گروهان از راه میرسد. سر در چادر میکند با سخنان طنزآمیزش همه را میخنداند. و به بچهها روحیه میدهد. شوخی و جدی را با هم میگوید:
» بچهها دعا کنید، خدا به خانواده مخصوصا مادر بچهها صبر بدهد »
او پیش از رفتن، به ذکر خاطرهای میپردازد.
» آن روز صبح یک خمپاره خورد تو سنگر امیدی. یکی از بچهها شهید شد و بقیه مجروح. من هم اول توی سنگر بودم. بعد از اینکه خمپاره از سقف سنگر
اومد تو و همه درب و داغون شدن، از سنگر پریدم بیرون و اول از همه » جهانی » خدا بیامرز را دیدم، زود پرسیدم بچهها کجان؟ او در همان حال جملهای گفت که حتی لبهای مجروحان را به خنده گشود. من از روحیهی بالای او تعجب کردم. »
روزها از پی هم میگذرند. یک بار دیگر اردوگاه جان میگیرد و در تب و تاب عشق حسین میسوزد. اکثر شبها بعد از نماز مغرب و عشاء، روضه ابیعبدالله خوانده میشود. تمام گریهها به ذکر و خاطرهی شهدای گردان پایان میگیرد. اصلا بچهها دنبال بهانهاند تا یاد دوستان شهید را زنده کنند. در جلوی اکثر چادرها نام شهیدان نقش بسته و هر قطعه از اردوگاه به نام یک شهید تزیین شده است. وارد هر گردان که میشوی، اول به یاد شهدای آن گردان باید فاتحه بخوانی. اگر دوستی در گردان یا واحد رزمی دیگر داشتهای، به دنبال او میروی و هنگامی که خبر شهادت را میشنوی، غبطه و تأسف جای یکدیگر را اشغال میکنند. ناراحت میشوی، ولی در ته قلب میدانی که آنها هم اکنون در جایی هستند که تو از آن محروم ماندهای. در مکانی به سر میبرند که تو باید سالها با خوف و رجاء برای رسیدن به آن طی کنی. خوشا به حال آنانی که رفتند. و به بالاترین افتخار نایل آمدند.
همهی گردانها دچار مصیبت از دست دادن بهترینهای خود شدهاند و هر کجا میروی سخن از آنهاست. ولی باید به فکر آینده نیز بود.
سخن از عملیات نیز هست. نامهای فراوانی به میان میآید. نیروها حرفهای زیادی دارند:
– میگن بچهها شب دوم اتوبان بزرگ عراق را گرفتند و دو لشکر عراق منهدم شده…
– میگن عراق روز چهارم پاتک کرد و کل منطقه رو پس گرفته…
– میگن 500 – 400 تا تانک به غنیمت گرفته شده…
معلوم نیست منبع این خبرها از کجاست. هیچ کس هم حاضر نیست منبع خبرها را فاش سازد. هر کس حرف خود را از قول فلان دوست قرارگاهی میزند
و بشدت هم از آن دفاع میکند. سرانجام فرمانده گردان بعد از پایان صبحگاه آخرین وضعیت عملیات را مطرح ساخت و به بسیاری از شایعهها پایان داد. از جنگ هفت روزهای خبر داد که طی آنها دهها تیپ و لشکر عراق منهدم شده و در پایان رزمندگان اسلام در مناطق آزاد شده مربوط به ایران ماندهاند و به دلایلی تا خط مرزی عقبنشینی کردهاند. به عبارت دیگر عملیات برای انهدام نیروهای عراق در منطقه و پیشروی تا خط مرزی بوده است. بنابراین تعدادی از مناطق آزاد شدهی اولیه دوباره در اختیار عراق قرار گرفته و بحمدالله عملیات با تحقق 90 درصد از اهداف از پیش تعیین شده به پایان رسیده است.
البته بچهها از رادیو هم غافل نیستند و خبرهای جنگ را پیگیری میکنند، ولی سخنان فرماندهی گردان برای پایان دادن به شایعهها را کافی میدانند. الحمدلله مرحله دوم حرفها پیرامون وضعیت نیروهای گردان است. تکلیف نیروها چیست؟ آیا باید در اردوگاه باقی بمانند یا میتوانند به مرخصی بروند؟ ناگفته نماند که برخی از بچهها کم و بیش بهانه منزل را میگیرند. طبیعی است مدتی است که از خانه و کاشانه دورند و بیمیل نیستند که بتوانند تجدید دیدار کنند. شایعههایی هم مبنی بر مرخصی رفتن لشکر پخش شده، ولی هنوز هیچ خبر دقیقی در دست نیست. معمولا وقتی بچهها میل به امری پیدا میکنند پیرامون آن شایعههایی نقل میکنند و اتفاقا اکثر شایعهها به حقیقت میپیوندد. این بار هم باید منتظر ماند تا شایعه مرخصی به سرانجام برسد. اما کارهای گردان همچنان برپاست و گروهان دو رزم شبانهای هم داشته. صبحگاه هم که برقرار و دیگر امور هم به جای خود باقی است.