جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

هواپیما و بمباران

زمان مطالعه: 3 دقیقه

ناگهان صدای شیرجه‏ی یک هواپیما تمام هوش و حواس را می‏برد. عجب جیغ شدیدی. سپس یک انفجار مهیب. زمین شخم می‏خورد. هواپیماهای عراقی منطقه را بمباران می‏کنند. معلوم می‏شود عراق خیلی ناامید شده. چون نیروی مکانیزه‏اش نتوانست کاری بکند، هواپیماهایش را فرستاده. آنها هم می‏خواهند انتقام بگیرند. شیرجه می‏آیند و بمب می‏ریزند. تعداد هواپیماها مشخص نیست ولی بیش از پنج فروند است. دوباره شیرجه و باز هم انفجار. این دفعه جاده و چند ماشین تدارکاتی مورد اصابت قرار گرفته و آتش زیادی برپا شده است.

چند بار در اثر اصابت خمپاره در نزدیکترین فاصله و شاید 4 – 3 متری بیدار می‏شوی ولی توان برخاستن نداری. پس دوباره چشم برهم می‏گذاری و می‏خوابی.

دم دمای غروب تکان می‏خوری و از سنگر خارج می‏شوی. انگار خیلی خبرها شده. اوضاع عوض شده. سنگر کناری نیست. مقداری پوتین و کوله و بند حمایل افتاده است. دو ردیف خاکریز در پشت سر زده‏اند: چند تانک مستقر شده و تعدادی لودر و بلدوزر هم مشغول سنگرسازی هستند. یک لحظه تصور

می‏کنی تو را به محل دیگری آورده‏اند. ولی دیدن یکی از بچه‏های گردان همه‏ی احتمالها را پاک می‏کند. اینجا همان خاکریز قبلی است. خمپاره‏ای به سنگر پهلویی خورده و تلفاتی هم گرفته. نیروهای پشتیبانی و تدارکات و زرهی و… مشغول کارند. چهار ساعت خواب بوده‏ای. گوشهایت سنگین شده و گاهی بدون اینکه صدای انفجار را متوجه شوی، دود انفجار را می‏بینی. از سنگر خارج می‏شوی و به چپ و راست می‏نگری.

لهجه‏ی نیروهای خاکریز عوض شده. اصفهانی صحبت می‏کنند.

» آمو وخی بیا اینجا. »

می‏فهمی که نیروی کمکی وارد منطقه شده. پتو و جیره جنگی تقسیم می‏کنند. معلوم می‏شود می‏خواهند دوباره حمله کنند. امشب مرحله‏ی بعدی عملیات شروع خواهد شد و اینها نیروهایی هستند که قصد دارند دوباره عراق را تارومار کنند. در همان حال که با خود نجوا می‏کنی ناگهان مسئول دسته می‏رسد و تکانت می‏دهد:

» بابا کجایی؟ چقدر بی‏خیالی. مگه صدای منو نشنیدی؟ حرکت کن. داریم می‏ریم عقب. جا می‏مونی! بچه‏ها رو ندیدی؟… »

کلمات خیلی تند و سریع ادا می‏شود و فقط متوجه می‏شدی که باید بروی عقب. کمی آن طرفتر دنبال ستون را می‏گیری و به عقب برمی‏گردی. موقع عقب آمدن هم چند نفر از بچه‏ها در اثر انفجار خمپاره مجروح می‏شوند و تو هم مقداری از راه، آنها را روی برانکارد حمل می‏کنی. مجروح شدن هم سخت است. باید درد را تحمل کنی. حتی اگر در بالاترین حد باشد. حتی اگر برای چند ساعت و چند روز باشد. به هر حال این آزمایش الهی است و نصیب هر کسی نمی‏شود.

بچه‏ها با فاصله‏ی زیاد از یکدیگر حرکت می‏کنند و پس از آنکه مقداری که عقب آمدند سوار بر خودرو می‏شوند و به چند سوله بزرگ در چند کیلومتری منطقه انتقال می‏یابد.

در اینجا هم سوله‏ها به اندازه‏ی کافی نیست و در هر سوله تعداد زیادی از بچه‏ها جا گرفته‏اند. امکانات هم کم است. فقط غذا فراوان است. حتی آب خنک و نوشیدنی هم محدود است. هواپیماها هم بچه‏ها را راحت نمی‏گذارند و هر ساعت دهها بار فضا را ناامن می‏کنند.

معلوم نیست چرا باید در اینجا بمانیم. امروز روز سوم است که منتظر دستور بعدی هستیم. اکثر بچه‏ها دوست دارند به عقب برگردند. شاید خسته شده باشند. پیش خودشان فکر می‏کنند حالا که جلو نیستیم پس باید برگردیم عقب. مسئولان دسته و گروهان می‏گویند ما نیروی احتیاط هستیم و باید برای مواقع اضطراری در منطقه بمانیم.

یاد بچه‏های گردان که شهید شده‏اند هر روز در سوله‏ها تکرار می‏شود و هرکس هر خاطره‏ای از آنها دارد با زبان خودش می‏گوید. اما هنوز تعداد زیادی از بچه‏ها نورانی‏اند و گویی از قافله جا مانده‏اند. هر فرصتی که می‏یابند نماز می‏خوانند و دعا می‏کنند. کمی هم ناراحت‏اند. نماز شبشان ترک نشده و در سیاهی می‏توانی آنها را گریان ببینی. هنوز هم وقتی نیمه‏های شب از سوله خارج می‏شوی، » مستغفرین بالأسحار » را می‏یابی که خلوتی یافته‏اند و گریه می‏کنند. اینها همان کسانی‏اند که چند روز پیش حماسه شب اول عملیات را آفریدند و هنگام روز هم شوخی و خنده می‏کنند و یاد شهیدان را گرامی می‏دارند.

تعدادی از بچه‏ها صحنه‏های یک روز نبرد را برای همانهایی که در منطقه بوده‏اند تعریف می‏کنند و حادثه را هنرمندانه از چند زاویه ترسیم می‏کنند. در این میان کسانی هم هستند که چند ترکش کوچک نوش جان کرده و حاضر نیستند به عقب بروند و همچنان منتظر عملیات دیگر هستند.

از مجموع نیروهای گردان حدود 195 نفر باقی مانده‏اند که بار دیگر در قالب دو گروهان سازماندهی و کمبود تجهیزات آنها تأمین شده که در صورت لزوم به خط اعزام شوند.

یک بار هم مسئول گردان در سوله‏ها حاضر شد و بچه‏ها را توجیه کرده. از

فحوای صحبت او استنباط می‏شد که از وضع موجود راضی نیست و حتی‏المقدور دوست دارد در خطوط مقدم باشد، ولی او هم مطیع اوامر بالاست و نیروها را نیز دعوت به انتظار می‏کند.

ظهر روز چهارم، شش دستگاه اتوبوس گل مالی شده آمدند. نیروها سوار شدند و به عقب انتقال یافتند.