جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

جنگ تانکها

زمان مطالعه: 5 دقیقه

صدای تانکها خیلی نزدیک شده و شاید در 250 متری خاکریز باشند. سه تا از تانکها هم در حال دور زدن بچه‏ها هستند و می‏خواهند از سمت راست، خاکریز را دور بزنند. دو تا آرپی‏جی‏زن به آن سمت می‏روند و خود را آماده می‏کنند تا به محض اینکه آن تانکها خود را به خاکریز نزدیک کردند، آنها را بزنند.

حالا می‏توانی افراد شجاع را از غیرشجاع تشخیص بدهی. حالا می‏توانی مردانی را بیابی که ایمان و اعتقاد آنها، ترس و وحشت را آب کرده و بدون هیچ گونه هراسی مردانه می‏جنگند. آمده‏اند تا برای دوست قربانی شوند. آمده‏اند تا فدای مولا شوند. آنها نمی‏ترسند. زیرا در قاموس شهادت واژه‏ی ترس معنا ندارد. آنها خود را به خدا سپرده‏اند. و راضی به رضای او شده‏اند. در پشت همین خاکریز انسانها به چند دسته‏اند. عده‏ای آمده‏اند تا بروند. عده‏ای آمده‏اند تا بمانند و عده‏ای آمده‏اند تا برگردند. تو هم تکلیف خودت را مشخص کن. آیا آمده‏ای که شهید شوی؟ و یا اینکه می‏خواهی زود برگردی. ولی بهتر است آمده باشی تا بمانی، یعنی جاودانه‏ی تاریخ شوی. جاودانه‏ی اطاعت از ولایت و عشق به شهادت. تو آمده‏ای تا از اسلام دفاع کنی و نام تو برای همیشه نیکو خواهد ماند. خواهند

گفت یاران روح الله دست از همه چیز کشیده‏اند و شیطان را کنار زدند و در خاکریزها با دشمن درگیر شدند و عزت اسلام و انقلاب برجای ماند. و اگر در این راه شهید شدی، زود به سالار شهیدان خواهی رسید. اما قبل از آنکه عراقیها بتوانند تو را کشته ببینند، باید خون کثیف خصم را بر زمین ریخت. پیش از آنکه سینه تو هدف تیر خصم قرار گیرد، سر از پیکر نااهلان جدا کن. پس سینه‏ات باید همیشه پذیرای رضای خدا باشد. از مرگ نترس و سر را به خدا بسپار.

خاکریز شلوغ است و جسمهای مطهر شهدا خاک را عزت بخشیده است. جنگ شدید شده و هر کس خللی در ایمان دارد، حالا دچار اضطراب و پریشانی شده. ولی باید به خدا توکل کرد و مردانه ایستاد. شلیک کن. آرپی‏جی‏ها را شلیک کن. تانکها خیلی نزدیک شده‏اند. فاصله‏شان کمتر از 100 متر شده. اگر غافل شوی به خاکریز می‏رسند. ولی دیگر مهماتی نمانده. سه یا چهار آرپی‏جی برای 10 تانک باقیمانده.

تانکهای عراقی یک لحظه می‏ایستند و خیره خیره به خاکریز نگاه می‏کنند. اینها از کنار تانکهای منهدم شده عبور کرده و خود را به اینجا رسانده‏اند. این تانکها گوی سبقت را در میدان تاخت و تاز نامردان ربوده‏اند و اول شده‏اند و تا دقایقی دیگر بر سکوی خاکریز نعره‏ی شیطانی خواهند کشید. ای خدا، مپسند که این مزدوران بعثی خوشحال شوند. پیکر پاک شهیدان پشت خاکریز صف بسته‏اند. مجروحان ناله می‏کنند. مهمات نمانده. همه خسته شده‏اند. عرق از انتهای چانه‏ها خود را به زمین می‏رسانند. تعدادی از فرماندهان شهید شده‏اند. چهار ساعت نبرد مردانه. اما هنوز کار تمام نشده. اگر یک نفر باقی بماند باید باز هم مقاومت کرد. تا آخرین قطره خون. هنوز نارنجک داریم. اگر بتوانیم به تانکها نزدیک شویم می‏توانیم برویم روی آنها و نارنجک به داخل بیندازیم. ولی غیر ممکن است چون تعداد زیادی سرباز عراقی پشت تانکها سنگر گرفته‏اند و شاید تا دقایقی دیگر با هلهله خود را به خاکریز برسانند.

صدای تانکها براحتی شنیده می‏شود و هیچ چیز نمی‏تواند از خشونت آن

بکاهد. دهانت مزه خاک می‏دهد و مژگانت را مخلوطی از غبار و عرق پوشانده است. خیلی خدایی شده‏ای. از آلایشها دور گشته‏ای و سرباز امام زمان شده‏ای و دیگر به خودت توجه نداری. خدا را در نظر داری و بس. میل به شهادت در تو زیاد شده است. سبکبال شده‏ای و اگر از تو بپرسند چگونه‏ای؟ پاسخ خواهی داد، » آماده‏ام، دنیا ارزش ندارد. خدا همین جا است. »

نیروهای کمکی به خاکریز نزدیک می‏شوند. از دو سمت می‏آیند. به محض اینکه به خاکریز می‏رسند گویی آبی هستند که به دیوار می‏خورند، خود به خود کنار خاکریز پخش می‏شوند و به پاتک پاسخ می‏دهند.

برای تانکهای عراقی مهلت فرار نیست و در کمتر از پنج دقیقه تمام تانکهای نزدیک به خاکریز منهدم می‏شوند و بقیه فرار می‏کنند.

شهیدان را جمع‏آوری می‏کنند و مجروحان را با آمبولانس به عقب می‏برند. به بچه‏ها آب خنکی می‏دهند. بعد قوطی‏های تن ماهی را باز می‏کنند. شاید آخرین لحظه‏های زندگی تو بود. ولی آنچه خدا می‏خواهد همان می‏شود. صحنه‏های زیبایی خلق می‏شود. رزمندگان تازه‏نفس به کمک رزمندگان خسته می‏آیند و پرچمهای افتاده را به دست می‏گیرند. نیروهای خدایی به سوی تانکهای دشمن شلیک می‏کنند و در دشت مقابل دهها بعثی را به هلاکت می‏رسانند. تعدادی از آنها مجروح هستند، اما نه تو می‏توانی به آنها کمک کنی و نه خودشان جرأت می‏کنند به یاری مجروحانشان بشتابند.

صدای تکبیر بچه‏ها، فضا را پر می‏کند. خاکریز تثبیت شده، اما آتش عراقیها قطع نمی‏شود. آنها درصدد جبران شکستهای خود هستند. و باید تحمل کرد. جنگ همین است. هنوز گردانها تلفات می‏دهند و بعضی از گلوله‏های خمپاره اندام رزمندگان را چاک چاک می‏کند. ولی حالا وضع فرق کرده است.

آمبولانسها تا پشت خاکریز آمده‏اند و مجروحان را به عقب منتقل می‏کنند. ولی چند شهید هنوز باقی مانده‏اند و به عقب انتقال نیافته‏اند.

خوب به آنها بنگر. اینها تا چند لحظه پیش همانند تو نفس می‏کشیدند، اما

اکنون پیش خدا رفته‏اند. اگر چه بنابر نص صریح قرآن آنها زنده‏اند و نزد خدا روزی می‏خورند، ولی آنها بی‏حرکت و خاموش شده‏اند. آنها دیگر از دنیا هیچ نمی‏خواهند. همین تن را هم دادند و رفتند. پرواز کردند. نظر کردند به وجه الله. حسینی شدند. چقدر زیبا. چه شجاعانه. و عارفانه!

آنان در کشاکش نبرد رزمیدند و نترسیدند. در لحظه‏های خطر، جان در کف اخلاص نهادند و آن را به خدا سپردند. صادقانه شهید شدند. دور از چشم تمام انسانهای متظاهر. خارج از شهر و تمدن کاذبش. با اندیشه‏ی بسیجی. فدایی راه سرخ محمد (ص) و آل محمد (ص) شدند. اینها به خاندان باکرامت اهل بیت تأسی کردند. دنیا را به بازی گرفتند. مرگ را نیز. از همه چیز گذشتند. عبد شدند. خود را به خدا منتسب کردند. حر زمانه شدند. بر زمین افتادند و عرش را تصاحب کردند و در جوار حق آرمیدند. آنان اینک بر سر سفره‏ی مولایشان روزی می‏خورند. همنشین حسن و حسین (ع) شده‏اند. بر دست و بازوی ابوالفضل العباس بوسه می‏زنند و به حمایت مادرشان فاطمه زهرا در کوچه پس کوچه‏های مدینه‏اند.

ای کاش می‏توانستی همین حالا مادرشان را خبر می‏کردی. و آنان را به اینجا می‏آوردی. چقدر باعظمت می‏شد. اگر یک مادر با چادر سیاهش در خط اول جبهه حضور می‏یافت و پیکر فرزندش را چنین خونین می‏دید. اما به طور حتم فاطمه زهرا (س) فرزندنوازی می‏کند و دست عطوفت بر سر اینها می‏کشد. اینها یتیم نیستند. مادر واقعی‏شان به استقبالشان آمده است. ای کاش تو هم می‏توانستی گوشه‏ی چادر مادر را به چشم می‏مالیدی. ای کاش گوشه عبای علی مرتضی را لمس می‏کردی. ای کاش رفته بودی. اما نرفته‏ای. مانده‏ای، اما خسته و دل شکسته. اگر می‏خواهی گریه کن. اینها دوستان تواند. برادران تو هستند. رضایی، ثقفی، طاهری، خانی، قهرمانی، کارور، معصومی، مظفر، اختیاری، صادقی، پازوکی، خلیلی، رحمانی، نیک‏نژاد، جهانی، اعرابی، صفایی، عباسی، خندان، پارسا، حسینی، سعادت، پرتوی، قربانعلی، ملک‏محمدی، جوادی،

سعیدی و… گریه کن. بر خودت گریه کن. بر جهان گریه کن. اشک بریز. ناله بزن. ببین چگونه خوبان امت قربانی شده‏اند. ببین چگونه سربازان خمینی در راه ولایت جان باخته‏اند.

هنوز دشمن خود را آماده نشان می‏دهد. هنوز در خاک ایران عزیز خیمه زده است. پس باید ماند و به مبارزه ادامه داد. نباید غافل ماند. باید مردانه ایستاد و جاودانه‏ی تاریخ شد.

غرش خمپاره‏ها را فراموش نکن. به فکر جان‏پناه مناسب باش. فرمانده‏ات را پیدا کن و دستور بگیر. از بالای خاکریز به پایین می‏آیی. خسته و کوفته. پاهایت سست شده. زوزه‏ی خمپاره‏ها برای یک لحظه هم قطع نمی‏شود. عراق دیوانه‏وار تمام منطقه را زیر آتش گرفته. آتشبارها و خمپاره‏های ما هم کار می‏کنند. چند نفر از بچه‏های گردان را می‏یابی که آنها هم هنوز حیرانند. با دست به آنها اشاره می‏کنی و سپس چند نفری در کنار خاکریز به راه می‏افتید. معاون گروهان را می‏بینی که خیلی خونسرد و در حالی که دستش ترکش خورده، در حال نوشیدن آب یک کمپوت است. می‏خندد و می‏گوید:

» سلام، چطورین؟ چیزی برای خوردن دارید… »

گویی تمام این صحنه‏ها برایش عادی است. روی زمین پهن شده و با دو نفر دیگر در حال کمپوت خوردن است. پس تو هم بنشین. تو هم خونسرد باش.

یک کمپوت برمی‏داری مشغول می‏شوی. نزدیک ظهر می‏شود و منتظری تا زمان نماز فرارسد. مدت زیادی نمی‏گذرد. یک رادیوی کوچک در دست یک رزمنده اذان می‏دهد. با همان وضع آشفته وضو می‏سازی و از سوی خورشید قبله را مشخص می‏کنی و مشغول نماز می‏شوی. دو تا دو رکعت. با حال و با صفا. با پوتین. مهر هم نمی‏خواهی. سر را بر همین خاک مقدس بگذار. خاکی که صبح شاهد گامهای رزمندگانی بوده که حالا خود را به خدا رسانده‏اند. اما تو هنوز باید با نماز و رکوع و سجود خود را به خدا نزدیک سازی. بچه‏ها مشغول نماز می‏شوند و در اندک زمانی همه نمازشان را سروقت می‏خوانند. شاید موقع

استراحت رسیده باشد. خیلی خسته‏ای. دنبال سنگری برای خواب می‏گردی. این سو و آن سو می‏روی. سنگرها را برانداز می‏کنی. بعضی‏ها پر است و بعضی دیگر خمپاره خورده. پس باید جستجو کرد. یک سنگر خوب و مطمئن.