جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

آتشبازیها شروع شد

زمان مطالعه: 7 دقیقه

وای خدای من، درگیری شروع شد. نیروهای چپ و راست درگیر شده‏اند و عراقیها آتشبازی را شروع کرده‏اند. دیگر سکوت معنا ندارد. حالا باید فریاد زد. تا چشم باز می‏کنی خود را وسط میدان مین می‏یابی. دو طناب سفید رنگ این سو و آن سو انداخته‏اند و تو باید تا دقایقی دیگر تاریکی را از بین ببری. مقدار زیادی وارد دشت نمی‏شوی که دستور نشستن می‏دهند. ولی فقط برای چند دقیقه کوتاه. این نیز می‏گذرد و قبل از اینکه حرکت کنی متوجه صدای رگبار دشمن می‏شوی.

منورهای فراوان در آسمان می‏درخشند و منطقه را مثل روز روشن کرده‏اند. فریادها بلند شده. فرماندهان دستور می‏دهند. انفجار پشت انفجار.

سرخی رگبار دشمن از یک نقطه شروع می‏شود و به این سو و آن سو می‏رود. صدای ویز ویز رگبار عراقیها از چند سانتی بالای سرت می‏گذرد. شاید کمی هول شده‏ای و ترسیده‏ای. ولی باید بروی. برو جلو. حرکت کن. از میدان مین بگذر. سریع.

دشت یکپارچه آتش شد. صدای انفجار امان نمی‏دهد. قبل از صدا نور انفجار را می‏بینی. برق خمپاره‏ها یک لحظه قطع نمی‏شود. عراقیها دیوانه شده‏اند. آتش

می‏بارد. باران گلوله جایی برای فرود نمی‏یابد. هنوز در میدان مین هستی. به جلو نگاه می‏کنی. مجروحان ناله می‏کنند و تو را از پایین به بالا نگاه می‏کنند. ولی وظیفه تو چیز دیگری است. برو تا خاکریز را بگیری. از وظیفه‏ی اصلی‏ات غافل مشو. حالا هم وقت گریه و ماتم نیست. امدادگر هم آمد.

با چند انفجار دیگر آشنا می‏شوی. شوخی ندارد. سرخ و آتشین هستند. دنبال بدنهای آماده می‏گردند. آخر آنها هم مأمورند. می‏دانند به چه کسی بخورند. به کجا بخورند. چطوری اصابت کنند. خدا همه جا هست و حتی برگ درختی بدون اذن خداوند از درخت جدا نمی‏شود. تو نبین که این یک تکه آهن گداخته است که از سوی دشمن شلیک می‏شود. همه‏ی موجودات در اختیار خدا هستند و این تنها انسان است که نافرمانی می‏کند و خدا برای آزمایش، آنها را آزاد آفریده است.

پس سر را به خدا بسپار و سعی نکن خودت حافظ خودت باشی. اگر چه تو مجبوری تمام دستورات نظامی را موبه‏مو اجرا کنی و از جان خود تا حد نهایت محافظت نمایی، ولی بدان که خدا همه کاره است و خود را به او بسپار. نکند توجیه حفاظت از جان باعث ترس تو شود. پس حرکت کن. بدو. برو. برس. خودت را به ستون گروهان و گردان برسان.

از میدان مین خارج می‏شوی. و پس از عبور از چند رشته سیم خاردار و مقداری آهن چند نیش به خاکریز می‏رسی. ولی هنوز عراقیها آن سوی خاکریز مقاومت می‏کنند. تیربارشان کار می‏کند. دشت را درو می‏کند. سرها را نشانه می‏گیرند.

آسمان روشن است. منورها قطع نمی‏شوند. بوی باروت همه جا را گرفته. دود را هم می‏توانی ببینی. عجب شبی است. عده‏ای در آن عقبها در خواب و شما در سینه‏ی خاکریز به فکر راه‏حلی برای خاموش کردن آتش دشمن. عجب خدایی. ما را به اینجا رسانده و ملائک را به نظاره خوانده. عجب دنیای کوچکی. در همین چند صد متر که از خاکریز خودمان جدا شده‏ایم تا اینجا چند تن از

دوستانم شهید شدند و رفتند. همین چند دقیقه پیش، کنار یکدیگر نشسته بودیم و صدای نفس یکدیگر را می‏شنیدیم. یا خدا. یا الله. تو کمک کن.

یکی از بچه‏ها بلند می‏شود و یک نارنجک به آن سوی خاکریز می‏اندازد. دعوا جدی می‏شود. آنها هم نارنجک می‏اندازند. انگار یادشان انداختیم که می‏توان با نارنجک هم جنگید. نامردها، فشنگهایشان تمام شده و حالا نارنجک می‏اندازند. تو هم نارنجک بینداز. من هم نارنجک می‏اندازم. همه نارنجک می‏اندازیم. ولی کافی نیست. باید الله اکبر گفت. باید تن و روح دشمن را لرزاند.

– الله اکبر…

– الله اکبر…

– الله…

حقیقت این است که تن خودت هم می‏لرزد. عجب نام نکویی. با چند تکبیر و چند نارنجک به آن سوی خاکریز می‏روی. عراقیها رفته‏اند. تعداد زیادی کشته شده‏اند و مجروحهایشان جا مانده. الله اکبر ادامه دارد. تمام جبهه می‏گوید » الله اکبر »

خاکریز اول به تصرف درآمد، حالا نوبت پاکسازی است.

فرمانده گروهان از راه می‏رسد، خیلی خسته شده. صدایش درنمی‏آید. خیلی فریاد زده، ولی لبخند می‏زند. با حرکات دست دستور می‏دهد سنگر را پاکسازی کنیم تا آماده حرکت به جلو شویم.

آهسته و با احتیاط نزدیک سنگرها می‏شویم و پس از شلیک چند تیر به درون، نارنجکی را به داخل پرتاب می‏کنیم. اگر چه شب است ولی منورها، همه جا را روشن کرده‏اند. پس به راحتی می‏توانی مسیر را تشخیص بدهی. گاهی داخل یک سنگر چند سری تیراندازی و انفجار صورت می‏گیرد و هر کس از راه می‏رسد، پاکسازی می‏کند. فایده‏ای هم ندارد. هر چه فریاد بزنی باز هم پاکسازی ادامه دارد و مهمات زیادی خرج این عمل می‏شود.

در همین هنگام چند نفر عراقی از درون یکی از سنگرها خارج می‏شوند و

خود را تسلیم می‏کنند. سیاه و ژولیده‏اند. با زیرپیراهن و بدون اونیفرم نظامی. حسابی ترسیده‏اند. چیزهایی هم به عربی می‏گویند.

– دخیل الخمینی، دخیل الخمینی.

– أنا مسلم، کربلا، کربلا… یا حسین، یا علی…

چیز زیادی متوجه نمی‏شوی. از فرمانده سؤال می‏کنند:

» برادر با اینها چکار کنیم »

فرمانده چند لحظه فرصت می‏خواهد و سپس با ستاد عملیات تماس می‏گیرد و بعد رو به یکی از بچه‏ها می‏کند و می‏گوید:

» خیلی آرام. ببریدشون پشت خاکریز. شلوغ نکنین. مواظب خودتون هم باشین »

ناگهان صدای انفجارهای پی‏درپی توجه همه را به خود جلب می‏کند. یکی از انبار مهماتهای دشمن در همین خط مقدم خودشان منفجر شده و آتش به صورت ذرات ریز و درشت به آسمان پرتاب می‏شوند. خیلی خطرناک است. احتمال دارد از انفجارها ترکش ایجاد شود و به بچه‏ها اصابت کند. گرمای حاصله از آتش بدن را گرم می‏کند و نور زیادی در منطقه منتشر ساخته است. ولی باید مواظب بود. نیروها از اطرافش پراکنده می‏شود و سعی می‏کنند در تیررس ترکشهای احتمالی آن نباشند.

وقتی به عقب و از نقطه‏ای که حدود نیم ساعت قبل از آن حرکت کردی نگاه کنی، متوجه تسلط و دقت انتخاب محل توسط عراقیها می‏شوی، و می‏بینی که چقدر بهتر می‏توانستند از خطوط دفاعی خود محافظت کنند، ولی چون خدایی نیستند و فقط دل به اسباب نظامی بسته‏اند، در اندک زمان ممکن، جان خود را در همین سنگرها از دست داده‏اند و هیچ یک از تواناییهای نظامی و محاسبات نظامی نتوانسته در مقابل هجوم رزمندگانی که برای خدا سلاح در دست گرفته‏اند مقاومت کنند. اگر خدا نخواهد هیچ ابرقدرتی نمی‏تواند جلوی کلاشینکف و آرپی‏جی را بگیرد. پس تا اینجا خدا کمک کرد، و ان‏شاءالله پس از این هم خدا

کمک می‏کند.

هنوز از معابر میدان مین، نیروهای سایر گردانها در حال عبور هستند. آنها هم می‏دوند. دولا دولا. سریع و نرم. خود را به خاکریزی که دقایقی پیش توسط گردان ما تصرف شده می‏رسانند و عملیات را ادامه می‏دهند. ستون نیروها قطع نمی‏شود. می‏آیند و می‏آیند. اما هنوز میدان مین وجود دارد و گاهی اوقات در اثر جابجایی نوارهایی که معبر را مشخص می‏کند، بچه‏ها به خطر می‏افتند. گرد و خاک همه جا را پر کرده. صدای سوت خمپاره‏ها برای یک لحظه قطع نمی‏شود.

صدای فرمانده گردان، بچه‏ها را به جمع و جور شدن و حرکت مجدد می‏خواند. باید آماده شد. کار تمام نشده. شاید اول راه باشد. در آن تاریکی و زیر نور منورها، بچه‏ها یکی یکی همدیگر را پیدا می‏کنند و به ستون یک راه می‏افتند. فاصله باید حفظ شود. هر کس که در ستون نباشد یا شهید شده و یا مجروح، شاید هم در طول خاکریز مشغول پاکسازی سنگرهاست و از گروهان جا مانده، ولی دیگر جای درنگ نیست. باید دنبال مسئول گروهان حرکت کرد. اگر چه اکثر بچه‏ها از این فتح و پیروزی خوشحال‏اند و لبخند بر لب دارند، ولی چند نفری هم در غم شهادت دوستانشان ماتم زده‏اند. دو شهید کنار خاکریز افتاده‏اند. برای اولین بار جسم مطهر شهید در چشمان تو نقش می‏بندد. او کسی است که برای خدا از مال و جان گذشته و در این قطعه از زمین خدا، به سوی خدا پرواز کرده است. مطهر و پاک بر روی زمین افتاده است و خون سرخش در پستی و بلندیهای لباسش، خشک شده است. بی‏حرکت و آرام افتاده است. لبانش نمی‏جنبد ولی یک دنیا حرف دارد. چشمانش باز مانده، ولی چشم از جهان فروبسته. او رفته. شهید شده. جان داده و جانان گرفته. او هدف داشته و می‏دانسته چه می‏کند، کجا می‏رود، برای که می‏رود؟ او رهبر داشته. شیر ولایت نوشیده و پنجه‏ی خود را در سعادت و خوشبختی فرو کرده است. او زنده است و همراه با ائمه اطهار، نظاره‏گر رویدادهای پس از خود.

فرمان » حرکت کن آماده باش » تو را به خود می‏آورد. خود را به ستون می‏رسانی. باید رفت. اگر جا بمانی، گم می‏شوی. بدون راهنما، پریشانی. به بیراهه خواهی رفت. پس عجله کن. خود را به فرمانده برسان. هم برای خودت خوب است و هم برای دیگران. تاریکی هنوز غالب است. اگر چه برق آتشبارها یک لحظه قطع نمی‏شود، ولی زمینه‏ی اصلی این بوم سیاه است. آسمان یک لحظه روشن و یک لحظه تاریک می‏شود. آسمان به بازی گرفته شده و تو سعی می‏کنی در برق هر انفجار نفر جلویی خود را دنبال کنی.

شاید ترس و اضطراب بخواهد تو را از حقیقت ماجرا دور کند. به تو می‏گوید » مواظب باش. نرو جلو تیر می‏آید. می‏خورد به تو. کشته می‏شوی. بنشین. جلو نرو. برگرد. خسته شده‏ای کجا می‏روی؟ همین جا خوب است » . نمی‏توانی منکر فضای خشن موجود شوی. قبول می‏کنی که جنگ واقعا سخت است. شوخی بردار هم نیست. عده‏ای در ابتدای راه شهید شدند و تو باید بروی. کم‏کم تاریکی چهره‏ی خود را می‏نمایاند. متوجه می‏شوی که در سیاهی ممکن است هر اتفاقی بیفتد. مثلا تو بیفتی و دیگران بروند و تو تنها در این وسط بمانی.

اما آنچه که انسان را از این وسوسه‏ها می‏رهاند، ذکر خداست. توجه به هدف است. استمداد از مولاست. باید یا علی بگویی، یا حسین، یا زهرا، یا مهدی…

باید از هوسها و وسوسه‏ها عبور کرد، همان طور که از میدان مین و سنگر کمین و خط اول دشمن عبور کردی. شیطان همه جا هست. حتی خط اول جنگ اسلام و کفر. شیطان همیشه خدعه می‏کند. حتی بعد از شروع عملیات. حتی اگر خط شکن باشی. باید به خدا پناه برد. باید رهید. باید توسل جست. فریب نخوری. توکلت علی الله.

صورت چند خمپاره و سپس آتش ترکشها تمام اجزای بدن را ریش ریش می‏کند. گویی تمام سلولهای عصبی بدن بوسیله‏ی انبر کشیده می‏شود. خیلی بدمزه است. بویش را می‏گویم. دود انفجار وارد بینی می‏شود و سپس در تمام

فضای سرت می‏پیچد و شاید از گوشها خارج می‏شود. با تمام احساس، بوی بد و سمی انفجار را درک می‏کنی. خودت هم می‏خواهی منفجر شوی. ولی باید تحمل کرد.از این حرفها زیاد است. هر طور هم که می‏خواهی تعبیر و تفسیرش کن. ولی خمپاره هست، تیر دوشکا هست، نارنجک هست، تیر کلاش هم هست. اینجا میدان جنگ است. در تمام عالم خاکی، این منطقه زیر نظر ملائک خداست. صف به صف نظاره می‏کنند. خدا بندگانی آفریده است که در سیاهی شب بر دشمن حمله می‏برند و برای رضای خدا دست از همه چیز می‏کشند و باز هم جلو می‏روند. قبل از حمله، تمام علایق و وابستگیها به سراغ انسان می‏آیند و سعادت کاذب را ترسیم می‏کنند. در حین حمله و فردا صبح و فرداها نیز سعی در فریب آدمی دارند و بیراهه را نشان می‏دهند پس باید دقت کرد. غفلت نکرد. هوشیار بود. طمع نکرد. خود را به خدا بسپار و از او عزت بخواه. اوست که عزت و ذلت می‏دهد. تو بمانی و یا بروی، خدا می‏داند چه می‏شود. پس شجاع باش. گامهایت را استوارتر بردار و به دنبال ستون برو. فاصله‏ات را با نفر جلو حفظ کن و منتظر دستور بعدی باش. از ابتدا مطیع بوده‏ای پس تا انتها مطیع باش. ملائک را حیران نگه‏دار. سبحان الله. آن بهتری را که خدا هنگام آفرینش انسان به ملائک گوشزد کرد به نمایش بگذار. سبحان الله. استقامت کن. متواضع باش. و خود را به خدا بسپار. هر چه خدا خواست همان می‏شود.

در بین راه باز هم چند نفر مجروح و شهید می‏شوند. چند بار نیروهای پراکنده و آواره عراقی سعی می‏کنند راه را سد کنند و جلوی پیشروی را بگیرند، ولی خیلی ضعیف‏اند. اسیر می‏شوند و یا هلاک می‏گردند. چند نفر از نیروهای گردان مجروح شده‏اند و کنار جاده خوابیده‏اند و تو آنها را می‏بینی و عبور می‏کنی. آنها نیز روحیه می‏دهند.

» برو جلو، به امید خدا، بروید جلو، یا حسین، یا حسین »

با این همه تجهیزات انفرادی گوناگون و پس از طی این همه مسافت، واقعا خسته شده‏ای. نماز صبح نزدیک است. کنار یک خاکریز می‏نشینی و منتظر

دستور بعدی می‏شوی. معلوم نیست چه شده؟ در طرفین درگیری وجود دارد و تا چشم کار می‏کند صدای انفجار و درگیری می‏آید. وضعیت هوا بهتر شده و ابرهای تیره و غبارها از بین رفته و ستارگان آسمان بخوبی دیده می‏شوند.