امشب شب حمله است. حمله بر دشمن بیرون و درون. حمله بر شایدها و اگرها. تصرف خاکریز باور و یقین. رسیدن به جادهی امید. پایمال کردن تمام ضدارزشها. تو آمدهای تا بمانی. تو رزمنده شدهای تا حرکت کنی. تو حرکت کردهای تا امام تنها نماند.
پس درنگ نکن. شک نکن. وسوسهها را بریز. شیطان را بزن. سر را بالا. سینهات را باز کن و از خدا شرح صدر بخواه.
هوا تاریک است. حتی ستارهای هم دیده نمیشود. باید منتظر ماند. فرمانده گردان با چند بیسیمچی و پیک و… از کنار خاکریز عبور میکنند و خیلی آرام و با وقار نیروها را با محبت نگاه میکنند. او هم سن چندانی ندارد. شاید کمی بیشتر از 30 سال. ولی به اندازهی یک مرد 70 ساله جذبه و هیبت. میخندد، ولی کسی به خود جرأت نمیدهد در چشمانش نگاه کند. امشب هم جدیتر شده. همین طور که راه میرود، سفارش میکند. روحیه میدهد. با بیسیم صحبت میکند و گاهی اوقات سرک میکشد و آن طرف خاکریز را نگاه میکند. معلوم میشود او هم منتظر است.
اگر خدا بخواهد همه چیز آماده است. فکر میکنم یگانهای طرفین هنوز آماده
نشدهاند. شاید هم آماده شده باشند ولی صلاح نباشد که الآن حمله را آغاز کنیم.
روشنایی چند منور، توجه همه را به خود جلب میکند. چقدر زیباست. چند دقیقهای طول میکشد تا خاموش شود. اگر چشمانت را در نورش خیره کنی، میتوانی چترش را هم ببینی. به طرف پایین میآید. ولی خیلی آهسته و مثل آونگ. بازیکنان و رقصان. دومین و سومین منور هم روشن میشود. ناگهان موضوع بدی از ذهن میگذرد. نکند عراقیها متوجه شده باشند. به هر حال باید منتظر ماند. کمی خود را روی خاکریز میچرخانی و بوی خاک را استشمام میکنی. بد نیست. خاک تازه است. معلوم میشود این خاکریزها تازه زده شده. چند انفجار آن طرفتر همه را به خود میآورد و پاها جمع و جور میشود. سعی میکنی در تاریکی بفهمی ساعت چند است. ولی موفق نمیشوی. خیلی تاریک است. دست راست خود را به دور صفحهی ساعت حلقه میکنی تا از روی شماتهها، ساعت را متوجه شوی.
» بلند شو. بلند شو. آماده باش. خوابت نبرده. موقع حرکت شده. »
اگر چه خبر زیبایی است ولی نمیتوان دلهره و اضطراب را از آن جدا نکرد. نمیدانم چرا؟ خلاصه متوجه ساعت نمیشوی و باید بلند شوی. مثل گل از زمین میرویند و با جابهجا کردن تجهیزات و اسلحه آمادهی حرکت میشوند. گویی تمام جبهه آماده شده است. صدای همهمه به گوش میرسد. ولی هر چه نگاه میکنی چیزی نمیبینی. ذکرها شدت میگیرد. بچهها صلوات میفرستند. البته خیلی آرام. توی دلشان. تو صدایشان را شنوی. قرار است صدا از کسی بلند نشود. همه باید آرام و ساکت باشند.
» چه خبره؟ صدا میآد. صدا نکن. آهسته. برادر آهسته »
» مسئول گروهان صدا را در گلو خفه کرده و آهسته حرف میزند. بچهها را راهنمایی میکند. تذکر نظامی میدهد:
» آهسته، عزیزم دقت کن. خیلی آروم. از نفر جلو فاصله نگیر و الا گم میشی…! »
پشت سرت معاون گروهان میآید و آهسته سخن میگوید:
» برادر ذکر خدا یادت نره. هر چه خدا خواست همان میشه. اگه رفتین شفاعت یادتون نره ما رو هم دعا کنین. »
بچهها با حال باشین. لبخند بزنین. عراقی بکشید، بهشت میرید. شهید بشید، بهشت میرید. »
ول کن نیست. سرشار از روحیه است. روحیه میسازد و پخش میکند با خنده ولی خیلی آهسته خط میدهد. بعضی وقتها هم بچهها را هول میدهد و میخندد. تمام گروهان مجذوب محبت و صفایش هستند. عقب هم که بود، باحال بود.
» بابا خیلی خدایی شدین! بوی بهشت میآد. بوی گلاب میآد. از بهشت عطر و گلاب آوردن. یا الله راه بیفتین. الآن بوی گلاب به عراقیها میرسه و میفهمن شما اینجایین. شاید هم بیهوش بشن.
بچهها اگر پیروز شدیم یا شهید شدیم بگیم یا زهرا، یا فاطمه.
برای چند لحظه از جو عملیات جدا شدهای. حرفهای قشنگ معاون گروهان، روحافزاست. بوی اخلاص میدهد. بوی وفاداری میدهد. بوی شهادت میدهد. »
ستون حرکت میکند. چند قدم جلو و سپس ایست. دوباره چند قدم حرکت و بعد توقف. ولی خیلی زود و سریع. تو فقط نفر جلو را میبینی و بقیهاش تاریکی است. چشم قدرت زیادی ندارد. ولی معلوم نیست این بچههای اطلاعات و عملیات که سر ستون حرکت میکنند، چطوری جلو میروند. ولی هر چه هست خدا هست و بس. خدا میبرد و خدا میآورد.
شاید برای آخرین بار باشد که مینشینی. چون چند قدم جلوتر بچهها دولا دولا از روی خاکریز عبور میکنند و به دشت جلو میروند، میروند و در تاریکی گم میشوند. حالا نوبت تو است. دیگر باید از محافظهای مادی هم جدا شوی. حالا باید خاکریز را هم طلاق بدهی. تو هستی و خدای بزرگ و یک دریا
دشمن. تو ماندهای و میدان مین و دوشکا. اما نترس. اینجا وادی امتحان است. پایدار باش. اگر بترسی تمام شده، در تمام امتحانها شکست خوردهای. از هر کجا که آمده باشی و از هر چه که گذشته باشی، باید اینجا این سؤال آخر را پاسخ گویی و سرافراز از امتحان خارج شوی. چه کسی است که از شب سیاه و بیابان و عراقی تمام مسلح نترسد؟ به هر حال دلهره دارد. ولی توکل بر خدا همه چیز را حل میکند. پس به خدایی توکل کن که بزرگ است و در وصف ناید. با کسی معامله کن که خیلی دارد. خود را به کسی بسپار که نگهدارنده همه چیز و همه کس است.
مواظب شیطان باش. مکرش در اینجا بیش از جاهای دیگر است. تارهای تردیدش بیشتر از همیشه به دست و پای رفتن میچسبد. یک اعوذ بالله من الشیطان الرجیم کافی است.
تا کمینها و خاکریز عراقیها فاصله چندانی نداری. شاید 200 متر. ولی بشکند دستی که ماشه دوشکا را از روبهرو میفشارد و بریده باد دستی که خمپاره را در درون قبضه انداخت. برای یک لحظه هیچ نفهمیدی. در حالی که رگبار دشمن ستون را نشانه گرفته بود ناگهان یک گلولهی آتشین آسمان را شکافت و همنشین این معبر شد. خون همه جا را گرفته. پنج تن از بچهها در خون خود غوطه میخورند. یا حسین و یا زهرا می گویند. تو هم زمینگیر شدهای. کپ کردهای. توان رفتن نداری. خسته شدهای. ترسیدهای. به اطراف که نگاه کنی هزاران مین میبینی که همه آماده انفجارند. به تو نگاه میکنند و آرزوی یک اشتباه از سوی تو دارند. تو را به میدان دعوت میکنند. اما عجب میدان نامردی. فقط خون میخواهد. تکه تکهات میکند. بیهیچ ترحمی. مینهای والمری سخت تشنه تو هستند. مین گوجهای و سوسکی هم منتظرند. تازه فهمیدهای میدان مین یعنی چه و حالا کجا هستی. سه نفر از آن پنج نفر در جا شهید شدهاند و دو نفر دیگر کمک میخواهند. دستهایشان به سوی تو است ولی خدا را صدا میزنند. چالهی خمپاره در 3 – 2 متری تو است. چگونه است که تو ترکش
نخوردی؟ پس بدان هر چه خدا خواست همان میشود. شاید هنوز نوبت تو نرسیده. پس یا علی! اگر میتوانی کمک کن و اگر نمیتوانی حرکت را ادامه بده. منشین.برو. در ستون فاصله میافتد. فقط میتوانی امدادگر را صدا بزنی.
» امدادگر. امدادگر بیا این طرف، مجروح. »
بعد میروی. از روی جنازه مطهر شهیدان عبور میکنی. شاید اولین شهدای عملیات. نیت کن و از ته قلب بگو. باید تمام وسوسهها را از خود دور کنی، پس چه بهتر که با نام و یاد خدا باشد. ذکر خدا به دلها اطمینان میبخشد. پس بسم الله الرحمن الرحیم…
سه گام از سینهی خاکریز بالای میروی و با یک خیز خود را به آن سو میرسانی. تو از پی نفر جلویی، عقبی از پی تو. برو و مواظب باش نفر جلویی را گم نکنی. تا چشم کار میکند تاریکی است و ظلمت و تو باید تا دقایقی دیگر تاریکی را از بین ببری. مقدار زیادی وارد دشت نمیشوی که دستور نشستن میدهند. ولی فقط برای چند دقیقه کوتاه. این نیز میگذرد و قبل از اینکه حرکت کنی متوجه صدای رگبار دشمن میشوی.