جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

آماده برای حمله

زمان مطالعه: 8 دقیقه

اکثر بچه‏ها خاکی و درهم شده‏اند. موها ژولیده و پریشان است. اما دلها آرام و مطمئن. حدود ساعت 10 صبح مسئول گروهان وارد سنگر شد و پس از صلوات و سلام و احوالپرسی، خبر حمله را داد.

» بسم الله الرحمن… ان شاءالله ما به خط می‏زنیم و قرار است عملیات کنیم. همه‏ی کارها شده. گردانها، تیپها و لشکرها آمده‏اند پای کار. به یاری امام زمان باید گردن صدام را بشکنیم. امشب، شب عملیات است. غروب از این محل خارج می‏شویم و به خط مقدم می‏رویم و در ساعت تعیین شده به خط می‏زنیم. پس آماده باشید، / صلوات و شادی بچه‏ها / الحمد لله وضع خیلی خوب است و تا حالا دشمن متوجه حضور و قصد ما برای انجام عملیات نشده. از طرف دیگر هوا از نصف شب ابری شده و هنوز هم ابری است و بدین وسیله ما از امدادهای غیبی خداوندی هم بی‏بهره نیستیم. خدا با ماست. خدا به ما وعده‏ی پیروزی داده. ما هم خودمان را آماده ساخته‏ایم. پس، آخرین کارهای باقیمانده را انجام دهید و تجهیزات خود را محکم کنید که صدا ندهد. ماسکهای ش. م. ر. را هم بردارید و اسلحه‏هایتان را تمیز کنید.

اما بدانید همه کارها دست خداست و به او توکل کنید و تا زمان حرکت که

غروب است، دست از دعا و توسل و ذکر برندارید و هر کس هم شهید شد شفاعت یادش نرود. / ان‏شاءالله./ »

همه مات مانده‏اند. در یک لحظه فکر می‏کنند خواب می‏بینند. زیباترین خبر در عین سادگی گفته می‏شود: » امشب شب حمله است »

هیچ کس پلک نمی‏زند. چشم به دهان مسئول گروهان دوخته و فقط می‏شنوی. حلقه‏ی بچه‏ها با دست به گردن یکدیگر انداختن، مثل دسته گلی زیبا می‏شود که با نسیم بهاری، به این سو و آن سو می‏خرامد.

اگر جا داشت مسئول گروهان را در آغوش می‏کشیدند و می‏بوسیدند. ولی حیا اجازه نمی‏دهد.

– مسئول گروهان: حالا اگر کسی سؤال دارد بکند. در ضمن بعد از اتمام سؤالها من عملیات را تشریح می‏کنم.

– برادر! ساعت چند حرکت می‏کنیم؟

– برادر! با چی به خط می‏ریم؟

– برادر! ساعت چند حمله شروع می‏شه؟

– برادر! آیا گروهان ما جلو گردان حرکت می‏کنه؟

– برادر! کنار گردان ما چه گردانهایی هستن؟

– برادر! اگر شب اسیر گرفتیم چکار کنیم؟

-… –

و چند سؤال ریز و درشت دیگر که مسئول گروهان تا جایی که امکان دارد و به مسأله حفاظت لطمه نمی‏زند پاسخ می‏دهد و سپس یک نقشه‏ای را که روی آن پلاستیک کشیده شده، باز می‏کند و روی آن می‏نشیند. تمام بچه‏ها دور نقشه حلقه می‏زنند و سراپا گوش می‏شوند.

» خوب ما الآن اینجا هستیم، امشب از اینجا حرکت می‏کنیم و با تویوتا و چراغ خاموش به این نقطه که نشان می‏دهم می‏رویم. منطقه عملیاتی حدود 30 کیلومتر از این نقطه تا این نقطه امتداد دارد. گروهان ما، از میان میدان مین عبور

می‏کند و پس از درگیر شدن با کمین و خط اول دشمن، سنگرهای عراقیها را پاکسازی می‏کند و منتظر می‏ماند تا گروهانها و گردانهای دیگر بیایند و از ما عبور کنند و بقیه‏ی عملیات را ادامه دهند… »

توجیه گروهان حدود یک ساعت طول می‏کشد و بعد مسئول دسته همراه مسئول گروهان از سنگر خارج شد و رفت و تا بعدازظهر برنگشت. او همراه مسئول گروهان به خط مقدم رفته بود تا منطقه را از نزدیک ببینند و شناسایی لازم را به دست آورند.

اگر بتوانی از بالا بر این سرزمین نگاه کنی، معنای عشق و ایمان را در می‏یابی. گردانها و واحدهای رزم در کنار یکدیگر نقطه‏ی انتظار را تشکیل داده‏اند. هر یک به فراخور نیرو و امکانات، مقداری از این سرزمین را اشغال کرده‏اند. وقتی از بالا نگاه کنی، چند مربع کوچک و بزرگ را می‏بینی که به وسیله خاکریز از یکدیگر جدا شده‏اند و جاده‏های متعدد خاکی که بر روی بعضی از آنها قیر ریخته‏اند مثل رگهای نیمه‏جانی است که قرار است امشب همراه بچه‏ها با دشمن بجنگند. گوشه‏ای دیگر سوله‏ای بزرگ و تعدادی آمبولانس به چشم می‏خورد که حکایت از اورژانس صحرایی و عملیاتی منطقه است. چند دکل و آنتن بی‏سیم و تعدادی تویوتا و لندکروز سواری ما را به مقر فرماندهی می‏رساند. حتما در آنجا تعدادی از فرماندهان شجاع و مخلص وظیفه‏ی هماهنگی یگانهای رزم را به عهده دارند. در هر گوشه‏ای از این سرزمین شوری به‏پاست. اغلب نیروها در سنگرها مشغول راز و نیاز و یا استراحت هستند زیرا امشب، باید حماسه آفرید. باید عاشورا را تکرار کرد. کمی جلوتر هم کربلا است. کربلایی که مولا حسین (ع) خودش خواهد آمد و بر فرزندان این سرزمین درود خواهد فرستاد.

مقر فرماندهی خیلی شلوغ است. دژبان خیلی سخت و محکم جلوی ترددهای اضافی را می‏گیرد و اجازه نمی‏دهد هر کسی وارد محوطه‏ی قرارگاه فرماندهی شود. شاید بیش از 20 ماشین در گوشه و کنار این قرارگاه خود را در دل خاکریزها پنهان کرده‏اند. آن چنان که فقط سقف و مقداری از پشت ماشین

دیده می‏شود. یک لحظه هم هیجان و تردد قطع نمی‏شود و عده‏ای وارد و عده‏ای خارج می‏شوند. مقر فرماندهی در زیر زمین قرار دارد و به وسیله‏ی چند در ورودی تردد صورت می‏گیرد.

سوله‏ها پشت سر یکدیگر و با پیچ و خمهای حساب شده در زیر زمین تعبیه شده‏اند و شاید حدود سه متر خاک روی آنها باشد. آن چنان که حدود یک متر از سطح زمین برآمدگی دارد و دو متر بقیه زیر زمین است. وقتی وارد می‏شوی باز هم با یک دژبان دیگر روبه‏رو می‏شدی. پس از عبور از دژبان وارد یک سوله می‏شوی که تعداد زیادی آنجا نشسته‏اند و یا در حال استراحت هستند. آنها راننده‏ها هستند که وظیفه جابه‏جایی فرماندهان را به عهده دارند و بنابر شرایط حفاظتی قرارگاه حق ندارند بیش از این وارد شوند. از این مرحله که بگذری با چند راهی روبه‏رو می‏شوی که برای هر یک از آنها نامی نهاده‏اند و هر یک از این نامها مشخص کننده‏ی وظایف قرارگاه است. مثلا لجستیک، عملیات، اطلاعات، نقشه، پشتیبانی عملیاتی، فرماندهی و… از همین ابتدا هماهنگی لازم به چشم می‏خورد. برادران سپاهی در کنار ارتشیان غیور در حال رفت و آمد هستند و هر یک وظایف خود را انجام می‏دهند و گاهی اوقات نیز در گوشه‏ای با یکدیگر در حال صحبت کردن هستند. کف سوله‏ها به وسیله پتوهای سیاه رنگ عادی پوشانده شده و هیچ گونه امکانات فوق‏العاده‏ای به چشم نمی‏خورد. جز یک سینی چای لیوانی که از این سو به آن سو برده می‏شود و به همه سرویس می‏دهد. همه موظف‏اند منظم و مرتب باشند و مانند یک نظامی لباس رزم داشته باشند. از آن چند راهی که عبور کنی وارد سوله‏های دیگر می‏شوی که غالبا در انتهای آنها نیز یک سوله وجود دارد و از آن به عنوان مخزن و یا محل نگهداری اسناد و مدارک استفاده می‏کنند. یعنی پس از عبور از چهار سوله‏ی بلند، به انتهای مقر می‏رسی. جلوی هر سوله یک در فلزی و پتو وجود دارد.

در اتاق پشتیبانی جنگ، برادران فرماندهی هوانیروز و… مشغول صحبت با یکدیگر هستند و بی‏سیم آنها روشن است. اتاق اطلاعات و عملیات و… نیز

همین گونه است و مسائل مربوط به خود در آنها جاری است. جلوی هر در ورودی یک نگهبان ایستاده که ترددها را کنترل می‏کند.

اتاق فرماندهی خیلی شلوغ است و اکثر فرماندهان لشکرها و تیپهای عمل کننده در آنجا ساکن هستند و مسائل را از نزدیک پیگیری می‏کنند. آنها آخرین دستورها را می‏گیرند و به وسیله‏ی اتاق ارتباطات، گاهی اوقات با مقر خودشان تماس می‏گیرند و دستورات لازم را می‏دهند.

کار خیلی جدی است. همه مشغول تدارک حملات برق‏آسا و غافل‏گیر کننده هستند. البته تمام این امور از ماهها قبل شروع شده ولی امروز و امشب اوج این فعالیتهاست و باید دقیق بود. هر کس بیکار می‏ماند ذکر می‏گوید، صلوات می‏فرستد و برای روحیه‏ی دیگران، چیزی برای خنده می‏گوید. یاد شهیدان یک لحظه از یادها نمی‏رود و در هر اتاق و سوله که می‏روی عکس شهدا و فرماندهان در آن دیده می‏شود. بوی گلاب همه جا را پر کرده و امید و اخلاص موج می‏زند. اکثر فرماندهان خوش سیما و باوقار هستند و مهربانانه یکدیگر را در آغوش می‏گیرند و مصافحه می‏کنند. اینجا هم از یکدیگر قول شفاعت می‏گیرند.

ناگهان صدای صلوات و همهمه، توجه انسان را به خود جلب می‏کند. چند قدم آن طرفتر فرمانده کل وارد می‏شود. به همه سلام می‏کند و از میان صف تشکیل شده عبور می‏کند و به اتاق فرماندهی می‏رود. خیلی جالب است. گلوله‏های توپ دشمن در همین اتاق بر زمین می‏خورد، آنگاه بالاترین مقام فرماندهی شخصا وارد منطقه شده و قصد دارد، عملیات را از نزدیکترین نقطه هدایت کند. در همین حین چند گلوله توپ به اطراف مقر فرماندهی می‏خورد و سوله‏ها کمی می‏لرزند.

برق سوله‏ها توسط موتور برق تأمین می‏شود، ولی در همه جای سوله‏ها، فانوس گذاشته‏اند تا در صورت قطع برق، از روشنایی آنها استفاده کنند.

هر چه به شب نزدیکتر می‏شویم بر هیجان‏ها افزوده می‏شود. فرمانده یکی از

تیپها وارد شده و با عصبانیت از مسئول پشتیبانی ماشین می‏خواهد. او می‏گوید:

» من به اندازه کافی وسیله ندارم که نیروهایم را به جلو ببرم » .

موضوع جدی می‏شود و صدای این فرمانده دلسوز از دور به گوش می‏رسد. وقتی کار جدی بود، از این حرفها هم پیش می‏آید. باید برخورد باشد تا کارها خوب صورت گیرد. اگر همه چیز آرام و ساکت و بدون حرف بود که نمی‏شود جنگ…

ابتدا فکر می‏کنی این فرمانده چرا عصبانی شده و خودش را درگیر می‏کند ولی وقتی به حرفهایش گوش می‏دهی متوجه می‏شوی، درست می‏گوید، به او گفته‏اند فلان ساعت باید پای کار باشی، ولی از غروب آفتاب و بعد از تاریکی هوا، تا ساعت مقرر، نمی‏تواند با 10 دستگاه خودرو، نیروهای خود را به خط برساند. پس برای اینکه از برنامه عقب نماند به 10 خودرو دیگر نیاز دارد تا در فاصله زمانی یک ساعت بتواند حدود 1500 نیروی خود را جابه‏جا کند.

پشتیبانی پنج خودرو به او می‏دهد و پس از فروکش کردن عصبانیت این فرمانده، از وی می‏خواهند که خودش، بقیه‏ی مشکل را حل کند زیرا دیگر ماشینی وجود ندارد تا در اختیارش بگذارند. کم‏کم وضع عادی می‏شود و این فرمانده که با عصبانیت وارد مقر شده بود با شوخی و خنده دیگران در حال خروج از سوله‏هاست.

– خوب با داد و بیداد پنج تا ماشین گرفتی…

– قبلا اگر داد می‏زدی بهتر بود و اگر بیشتر عصبانی می‏شدی 20 تا ماشین می‏گرفتی.

– حاجی برو، ماشاءالله تو خودت از اون طرف یک عالمه ماشین می‏آری… –

فرمانده مذکور خودش شرایط کمبود امکانات جنگی را می‏داند و با خوشرویی و خنده از سوله‏ها خارج می‏شود. از این آمد و شدها زیاد است و هر کس دنبال تأمین کمبودهای لشکر و واحد خودش می‏آید. بعضی‏ها موفق و

و بعضی‏ها ناکام می‏روند. اما آنچه که جالب است، پیگیریهای بی‏وقفه فرماندهان تا آخرین لحظه‏هاست و چنانچه چیزی به دست نیاورند، با حداقل امکانات، حداکثر کار را انجام می‏دهند و هیچ گاه کار را زمین نمی‏گذارند.

یکی از فرماندهان یک نقشه بزرگ در دست دارد و به اتاق فرماندهی می‏رود. بعد برادران ارتشی وارد اتاق می‏شوند. چند نفر از اتاق عملیات خارج می‏شوند و همراه یکدیگر به اتاق مخابرات می‏روند. دو نفر وارد می‏شوند و پس از عبور از سوله‏ها و سلام و احوالپرسی یکراست وارد اتاق فرماندهی می‏شوند. فرمانده توپخانه منطقه با مسئول ستاد قرارگاه صحبت می‏کند. خیلی شلوغ شده. هر چه به شب نزدیکتر می‏شویم، ترددها زیادتر می‏شود. وقتی وارد اتاق فرماندهی می‏شوی، بالاترین مقام فرماندهی را می‏بینی که در گوشه‏ای نشسته و توضیح می‏دهد و یادداشت می‏کند. در گوشه و کنار این سوله، جوانانی نیز وجود دارند که ثبت وقایع می‏کنند و با قلم و ضبط دنبال فرماندهان از این سو به آن سو می‏روند و گزارش جنگ تهیه می‏کنند.

البته این مقر دارای سوله‏های زیادی است که بعضی از آنها مربوط به محل استراحت افرادی است که دارای جایگاه خاص نظامی نیستند و برای امور متفرقه در آنجا حضور دارند. از جمله‏ی این سوله‏ها، محلی برای حضور روحانیون و نمایندگی ولی‏فقیه در قرارگاه است که غالبا چند روحانی محترم حتی در لباس رزم و عمامه به سر این سو و آن سو می‏روند و در کارها نیز به برادران کمک می‏کنند.

اینجا مرکز فرماندهی این عملیات است و فرماندهان با توکل به خدا، آموخته و تجربه‏های جنگی را به کار می‏گیرند تا با هدایت صحیح خیل عظیم نیروها و امکانات موجود، پیکر خصم را بر زمین بزنند. انسانها همیشه نیازمند امیر و فرمانده بوده و هستند و ان‏شاءالله این پرچم هر چه زودتر به دست بزرگ فرمانده عالم بشریت حضرت مهدی (عج) برسد تا ایشان به دور از هر گونه خطا و اشتباه، حکومت الهی را برپا کند و انسانها در پناه آن بتوانند بندگان خوبی

برای خدا باشند. اما همین امروز و در همین جا نیز بهترین بندگان خدا جمع شده‏اند و برای رسیدن به حق تلاش می‏کنند. اینها از تمام عابدان و زاهدان و عالمان بدون عمل بهترند. اینجا سرزمین عشق است. اینجا دیار عاشقان است. بین فرمانده و فرمانبر تفاوت چندانی وجود ندارد و در جمع نمی‏توانی آنها را تشخیص بدهی. بسیاری از این فرماندهان، بسیجیانی هستند که از سالها تجربه جنگی خود استفاده می‏کنند. اینجا همه به یکدیگر سلام می‏کنند. تواضع بالاترین شعاری است که اکثر آنها به آن شعور یافته‏اند. قیافه‏های خسته نشان از تداوم کار دارد. همه آماده‏اند. رفت و آمدها حکایت از آمادگی دارد. عده‏ای هروله‏کنان این سو و آن سو می‏روند و تدارک جنگ را می‏بینند. همه امیدوارند. همه دعا می‏کنند. همه نیازمندند. همه بنده‏اند. همه مطیع‏اند. همه فدایی‏اند.