اردوگاه لحظهای خالی از حرکت و فعالیت نمیشود. بهانه برای کار بسیار است. معلوم است که حدود 400 جوان سرحال و شاداب نمیگذارند یک لحظه اردوگاه ساکت بماند. شب نماز شب میخوانند و هر دقیقه در تاریکی شب میتوانی ترددهای فراوانی را بین چادرها و حسینیهی گردان ببینی. بعد نماز صبح و هجوم برای نیایش. سپس صبحگاه با یک دنیا سروصدا و » از جلو نظام » . بعد میدوی و اردوگاه را زیر پاهایت مینوردی. حالا نوبت کارهای متفرقه مثل ظرف و رخت شستن و واکس زدن و نظافت است. شاید هم انجام مانورهای لازم که لحظهای تو را آسوده نگذارند. باز هم معراج مؤمنان و نماز جماعت. بعدازظهر نیز رفت و آمدهای مکرر و نرمش و ورزش انفرادی نیروها در قالب فوتبال و والیبال و… دید و بازدید هم وجود دارد. میروی و میآیند، ولی بیریا و صادقانه. به دور از هر گونه تجمل و اسراف. میتوان بیرون چادر هم یکدیگر را دید. غروب هم شروع تحرکی جدید برای جاگرفتن در صفوف اول نماز جماعت و قبل از آن وضو و ترس و حضور. شام خوردن هم با بوق ماشین تدارکات برای تقسیم غذا در جلوی گروهانها دیدنی است. مقداری استراحت و نوشیدن چای و سپس تلاوت قرآن و سورهی » واقعه » . وقتی هم که نیمه شب
فرامیرسد اول راه است. رزم شبانه که نباید فراموش شود.
» برپا، بلند شو، به خط شو و… »
پس اردوگاه همیشه زنده است و هر حرکت کوچکی به آن زندگی میبخشد. تو هم زندهای و میخواهی زندگی بیافرینی. تو آمدهای تا مرگ و سکوت را نابود سازی. آمدهای تا مرگ را به بازی بگیری. پس حرکت کن. فکر کن و سپس سخن بگو. برو، بیا. سلام کن. پاسخ سلام را بده. مطیع باش. در نماز جماعت شرکت کن. همراه دیگران کار کن. ظرف و رخت خودت را بشوی. در تمیز کردن محیط اردوگاه تلاش کن. زبالهها را در گوشهای به زیر خاک ببر و بهداشت را رعایت کن. خلاصه، باش و حرکت کن. یا شهید جاوید و یا زندهی مفید. تو خواهی ماند. آن هم جاودانه تاریخ. تو تشنهی خدمتی و نه تشنهی قدرت. اردوگاه تو را زنده نگه دارد، پس تو نیز اردوگاه را زنده بدار. در آینده نیز بدان که تو در جبههی اسلام بودی و برای آن حرکت کردی. انسانی که سلولهای بدنش در راه خیر جنبیده است نباید در راه شر حرکت کند. اردوگاه را زنده بدار. با شرکت در مراسم و اطاعت از فرماندهی، خود را قوی و نیرومند نشان بده و به اردوگاه روح ببخش.
تو رزمندهی اسلامی و باید به دیگران روحیه بدهی، راه بروی و بگویی و بشاش باشی.
امروز بعدازظهر بچهها دور یکدیگر جمع شده و میخواهند فوتبال بازی کنند. چند روز پیش قطعه زمینی را در وسط اردوگاه صاف کردند و از آن روز تا به حال در هر فرصتی یک توپ میاندازند وسط و شوخیکنان دنبال آن میدوند.
در یک نگاه میتوان متوجه شد که اکثر این بچهها اهل ورزش فوتبال هستند، و این خود خصیصهای است برای بچههای جنوب شهر. آنهایی که با کاشتن چندسنگ و یک توپ پلاستیکی ارزان، فوتبال را در هر نقطهای بازی میکنند. در کوچه و پس کوچه، گوشهی خیابان و… حالا هم در جبهه. دورش یک
توپ است و چند تکه سنگ به عنوان دروازه. همیشه به اندازهی کافی بازیکن وجود دارد. عدهای کتانیها را ور میکشند و وارد میشوند. خوب هم بازی میکنند. جالب این است که معمولا تیمها نام شهدا را برمیگزینند. این به آن پاس میدهد. آن دریبل میزند و سومی هم شوت. توپ بازی سرگرمی خوبی است و روحیه و نشاط میبخشد. خصوصا برای نیروهایی که هیجانهای درونی آنها رو به افزایش است و انتظار عملیات، به آنها قدرتی دو چندان بخشیده است.
معرکهای درست شده. شش نفر وسط و 50 نفر دورشان. میگویند و میخندند و هر بار که توپ به دروازه نزدیک میشود، صدای بچهها بلند میشود. در این گونه بازیها اگر همکاری و پاسکاری باشد، احتمال پیروزی بسیار است. پس بچهها باید به یکدیگر پاس بدهند و با یک برنامهریزی صحیح خود را به دروازهی حریف نزدیک کنند و با استفاده از فرصت مناسب توپ را درون دروازه جای دهند. البته اکثر بازیکنها این مسائل را میدانند ولی عمل به آن مهم است. به هر حال بازی ادامه دارد و پس از رد و بدل چند گل، تیمها جا را به یکدیگر میدهند و این شور و نشاط چند ساعتی ادامه دارد.