جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

منطقه عملیات و مانور

زمان مطالعه: 7 دقیقه

مقدمات عملیات در سپاه اسلام آماده شده. ان‏شاءالله بزودی قرار است بر کافران بعثی یورش ببریم. اما قبل از آن قرار است مانوری انجام دهیم. به همین خاطر تمام گردانها و واحدهای لشکر آماده شده‏اند. هر گردان نسبت به منطقه عملیاتی خود توجیه شده و بزودی عازم منطقه عملیاتی مانور خواهیم شد. چند روز قبل مسئولان گردان بعد از انجام مراسم صبحگاه در مورد مانور صحبت کرد و پس از تشریح ضرورت انجام چنین عملیاتی، از نیروها خواست تا تمام تواناییهای خود را برای حسن اجرای این عملیات به کار گیرند.

امروز صبح زود مسئولان گروهانها و دسته‏ها به منطقه مانور رفتند تا برای انجام عملیات توجیه شوند. معاون گروهانها و معاون دسته‏ها انجام کارها را به عهده گرفتند. به همین خاطر تمام روز را راحت‏باش داده‏اند تا نیروها به لباس و تجهیزات و سلاح خود رسیدگی کنند. هوای اردوگاه در اواسط روز غیرقابل تحمل است و برخلاف شب و دم صبح باید تا آنجا که امکان دارد خود را از لباسهای زیادی سبک کنیم. معلوم نیست مردم بومی در این مناطق چه می‏کنند ولی مشکل است. از نیمه‏های شب تا طلوع آفتاب هوا سرد می‏شود و سرما به مغز استخوان نفوذ می‏کند. البته اثری از برف و کولاک و یخبندان نیست. ولی

سوز سرما کاملا مشهود است. از اواسط صبح تا بعد از غروب آفتاب هم، هوا گرم و سوزان می‏شود و باید دنبال راهی برای خنک کردن خود بود. البته هر فصلی هوای مخصوص به خود را دارد.

وارد اردوگاه لشکر که می‏شوی بوی عملیات را بوضوح حس می‏کنی. وارد هر گردان هم که می‏شوی، می‏توانی تلاش برای آمادگی را ببینی. به هر حال همه باید آماده شوند؛ چون مانور از پس فردا به مدت دو روز طول می‏کشد. تقریبا وظیفه هر گردان و واحد عملیاتی مشخص شده و همه می‏دانند که باید از کجا شروع و به کجا ختم کنند. اگر چه این عملیات مانوری است و با هماهنگی کامل کلیه‏ی نیروهای رزم و تدارکات و انفجارها و آتشبارها و… صورت می‏گیرد، ولی هیجان و رفت و آمد فوق‏العاده‏ای در ستاد لشکر مشاهده می‏شود. تردد در مقر فرماندهی لشکر از حد و اندازه گذشته و بسیاری از واحدها سعی می‏کنند در اولین تماس با فرماندهی، مشکلات و خواستهای خود را مستقیما با مسئولان مطرح کنند. بعضی جاها هم کار گره خورده. قرار است فلان تعداد نیرو از گردانها به منطقه مانور منتقل شوند، ولی تعداد اتوبوسها محدود و کم است. به هر حال باید به هر طریق که شده، نیروها اعزام شوند. نهایتا از قرارگاه کمک خواسته می‏شود. مشکل بعدی، انتقال ادوات جنگی و تانکهاست. نظم و ترتیبی در نظر گرفته می‏شود تا خودروها و تانکها و نفربرها به ترتیب به منطقه منتقل شوند. خلاصه ستاد لشکر، جایی دیدنی شده. می‏آیند و می‏روند. عصبانی می‏آیند و خوشحال می‏روند و گاهی خندان می‏آیند و ناراحت می‏روند. گاهی اوقات ممکن است فرماندهی دستوری صادر کند که باعث ناراحتی عده‏ای شود، ولی جنگ است و اطاعت از فرماندهی لازم. باید اطاعت کرد. می‏کنم و نمی‏کنم، در کار نیست. باید اجرا شود. مسئول تدارکات وارد چادر فرمانده لشکر شده و پس از سلام و احوالپرسی در گوشه‏ای می‏نشیند. پس از مدتی حوصله‏اش سر می‏رود و با ناراحتی و مسلسل‏وار از نداشتن ماشین برای حمل و نقل تدارکات می‏گوید. مجال حرف زدن را از همه گرفته. قول و قرارهای قبلی را پیش می‏کشد

و فرمانده لشکر را خطاب قرار می‏دهد:

» حاج آقا قرار بود 20 دستگاه وانت از قرارگاه به ما بدهند. پس چی شد؟ تعداد زیادی از ماشینهای ما خراب است. تعمیرکار نداریم. وقتی می‏بریم قرارگاه، چند ماه طول می‏کشد تا بازسازی شوند و برگردند! شما هم که وانتهای نو را به گردانها می‏دهید. آنها کاری ندارند. ما باید تدارکات آنها را حمل کنیم. کامیون هم که نمی‏تواند وارد منطقه عملیاتی شود. تازه ما باید مهمات هم ببریم جلو. تکلیف غذا چه می‏شود… »

ول کن نیست. همین طور ادامه می‏دهد. اگر بخواهیم به حرفهای مسئول تدارکات که از روی دلسوزی است عمل کنیم باید برگردیم خانه‏هایمان و یا حداقل به پادگان و از اردوگاه هم خارج شویم. فرماندهی لشکر خوب به حرفهای حاج آقای تدارکات گوش می‏دهد.

و سپس یک جمله می‏گوید:

» حاجی خسته نباشی. هماهنگی می‏کنم که مهمات را خود واحد آتشبار جلو ببرد. فقط به فکر رساندن غذای بچه‏ها باشید! »

مسئول تدارکات دیگر حرفی نمی‏زند و در حالی که قصد دارد دوباره لب به سخن بگشاید، لبخند حاجی را که می‏بیند از جا بلند می‏شود و خندان می‏رود. و در حال رفتن می‏شنود که:

» حاجی، ما مخلصیم. ولی به خدا ماشین نداریم. »

مسئول تدارکات از چادر خارج نشده، که مسئول بهداری وارد می‏شود. او صبر هم نمی‏کند! هنوز ننشسته می‏گوید:

» حاج آقا معلوم نشد، ما اورژانس را کجا بزنیم؟ جای قبلی را واحد خمپاره گرفته و اگر در آنجا آتش باشد، صلاح نیست اورژانس زده شود. اگر اجازه بدهید، پشت جاده، تعدادی چادر برپا کنیم. »

فرمانده لشکر سرش را بالا می‏آورد و می‏گوید:

» قبلا هم این حرف را زدید. گفتم، پشت آن تپه و کمی آن طرفتر از واحد

خمپاره، اورژانس را برپا کنید. اگر خدای نکرده اتفاقی بیفتد تا پشت جاده‏ی اصلی خیلی فاصله است. حالا هم زود بلند شوید و بروید و مشغول کار شوید. شما باید الآن کارهایتان را شروع کرده باشید. »

مسئول بهداری، هیچ نگفت. بلند شد و رفت. ولی می‏توانستی عصبانیت و ناراحتی‏اش را بفهمی.

مشکل تردد به منطقه عملیاتی را هم حل کرده‏اند و تمام گردانها و واحدها برگه‏ی تردد گرفته‏اند.

بعدازظهر است و تمام گردانها برای بررسی وضع مانور، مقابل فرمانده لشکر نشسته‏اند. نقشه‏ی بسیار بزرگی هم روی زمین پهن شده. مسئولان گردانها که از نیروهای قدیمی و باتجربه لشکرند، خوب یکدیگر را می‏شناسند و در هر فرصتی با یکدیگر شوخی و مزاح می‏کنند. خصوصا اینکه حاجی حواسش نباشد. تعدادی از آنها هم نشان جانبازی دارند و پای مصنوعی و دست قطع شده و صورتهای ترکش خورده نشان از فداکاریهای آنها در جنگ دارد.

گاهی اوقات ساکت کردن آنها مشکل می‏شود، زیرا محفل دوستی و صحبت گرم می‏شود و هر کس چیزی می‏گوید. حاج حسین که گل محفل است، با همه شوخی می‏کند و با حرکات چشم و ابرو سایرین را می‏خنداند. آسید جواد هم کم نمی‏آورد. همین طور که نشسته چند ریگ در دست گرفته و به دیگران پرتاب می‏کند و به محض اینکه حاجی سرش را بلند می‏کند چنان ساکت می‏نشیند که گویی همین الآن از خانه‏شان به جلسه آمده. عمو اسدالله هم با آن سن بالا و محاسن بلند، گاهی اوقات تکه‏هایی می‏آید. از همه شیطون‏تر کاظمی است که بسیجی است و با اطلاعاتی که از خانواده و اسامی فرزندان سایرین دارد هر از چند گاهی یاد آنها را به خاطر می‏آورد و به وسیله آن دیگران را می‏خنداند.

– آشیخ حسن، الآن سعید (فرزند کوچک حسن) داره پولها رو میده بستنی می‏خوره.

– حاج طاهر، خجالت نمی‏کشی بابای پیرت را ول کردی اومدی اینجا ما رو

اذیت می‏کنی.

– سیدرضا، بلند شو دو تا چای بیار. حاجی خسته شده…

و از پس هر حرفی، خنده‏ای و نیشخندی.

حاجی هم می‏داند چه خبر است و گاهی اوقات نمی‏تواند جلوی خنده‏اش را بگیرد، ولی به هرحال صلابت فرماندهی اجازه نمی‏دهد؛ خیلی خودمانی شود و بگوید و بخندد. هر یک از همین فرمانده گردانهای شوخ نیز در محیط گردان همین طور رعایت خنده و شوخی را می‏کنند و در نزد نیروهایشان هیچ‏گاه فراتر از خوشرویی نمی‏روند.

فرمانده لشکر، یک بار دیگر تمام جزئیات عملیات مانور را شرح می‏دهد و پرسشها و اشکالهای فرماندهانش را پاسخ می‏دهد. البته مسائلی هم مطرح می‏شود که قرار می‏شود در حین کار بهترین حالت برگزیده شود. سه گردان خط فرضی را می‏شکنند و پنج گردان دیگر از منطقه پاکسازی شده توسط سه گردان اول می‏گذرند و خطوط دفاعی و مستحکم دشمن را تصرف می‏کنند و نهایتا دو گردان باقی مانده از منطقه آزاد شده عبور می‏کنند و عقبه‏ی دشمن فرضی و محل استقرار توپخانه را منهدم می‏کنند و به خطی که توسط آن پنج گردان تشکیل شده بازمی‏گردند. آن پنج گردان باید پاتک صبح روز بعد دشمن را نیز پاسخ دهند و با آرایش صحیح نیروها تا شب بعد مقاومت کنند. شب دوم، آن دو گردان باقی مانده از خط عبور کرده و در یک عملیات شبانه خود را به توپخانه دشمن می‏رسانند و پس از انهدام آنها، به عقب بازمی‏گردند و در همان خط پدافندی که شب از آن عبور کرده‏اند پدافند می‏کنند.

طرح مانور خیلی ساده و مختصر به نظر می‏رسد، ولی قرار است شش لشکر همین عملیات را در امتداد یکدیگر انجام دهند و زمینی به وسعت 200 کیلومترمربع برای این عملیات در نظر گرفته شده است. بنابراین نظم و هماهنگی خیلی مهم است و کوچکترین ناهماهنگی می‏تواند باعث اخلال در عملیات و خدای ناکرده بروز خسارات و تلفات جانی شود.

محدوده‏ی عملیات هر لشکر سه کیلومتر است و باید بیش از دو کیلومتر در عمق بروند و عملیات کنند. تهیه موانع مصنوعی و به وجود آوردن خطوط فرضی دشمن و چیدن میدانهای عظیم مین و مستقر کردن تعداد زیادی نیرو در آن سوی خاکریزها، به عهده‏ی قرارگاه است که این خود دارای پیچیدگی خاصی است و جز از عهده‏ی افراد مجرب و باسابقه برنمی‏آید.

دهها تیربار دوشکا و خمپاره‏انداز و سلاحهای آتشین در مقابل نیروها چیده می‏شود و قرار است هر کدام از آنها در زمان مناسب، محلهای معین را نشانه‏روی کنند و طبق قرار مشخص شلیک داشته باشند.

صدها ماکت و سنگر ساختگی در آن سو تعبیه شده و در یک نگاه فکر می‏کنی واقعا در مقابل دشمن قرار گرفته‏ای که باید از خاکریزها عبور کنی و تانکها را منهدم کنی و از میدانهای مین بگذری.

جنگ در آنجا زیبا می‏شود که با نام و یاد خدا شروع شود. همه چیز با نام او شروع شده. از حرکت نیروها، از اردوگاهها گرفته تا همین ساعتهای باقی مانده به شروع مانور.

از چند ساعت پیش تا الآن که هنگام نماز مغرب و عشاء شد، تمام نیروهای عمل کننده توسط اتوبوس به منطقه وارد شده‏اند و در نقطه رهایی مستقر شده‏اند. به اطراف که نگاه می‏کنی، تا چشم کار می‏کند، انسان می‏بینی و انسان. انسانهایی که جز برای خدا حاضر نیستند در یک مانور خطرناک و پرهیجان شرکت کنند. اینها همه بندگان خداوند تبارک و تعالی هستند و می‏توانی عده‏ای را ببینی که از همین الآن قرآن به دست، گوشه‏ای را برگزیده و مشغول راز و نیاز با خدایشان هستند.

شب فرارسید. وضو با آب قمقمه صفا دارد. نمازها خوانده می‏شود. آماده‏باش کامل است. هنگام امتحان فرارسیده. باید عمل کرد. دانسته‏ها و آموخته‏ها را باید اجرا کرد. رزم شبانه معنی می‏یابد. سکوت در شب تفسیر می‏شود. کم‏کم سردی هوا در عمق جانها فرو می‏رود. سرما شدید می‏شود و هیچ

لباسی جلودار سرما نیست. باید حرکت کرد تا گرم شد، ولی نمی‏توان. نباید از محیط مشخصی دور شد. چند ساعت از شب گذشته و سکوت همچنان حاکم مطلق دشت و بیابان است. بجز فاصله‏ی چند متری، تا چشم کار می‏کند سیاهی است.

پس چرا شروع نمی‏کنند؟ صدای بی‏سیم گروهان گاهی اوقات به گوش می‏رسد. خش‏خش حاصل از بی‏سیمها امیدوار کننده است. گاهی اوقات صدای حرکت یک ماشین را می‏شنوی که خیلی زود قطع می‏شود. نمی‏توان تشخیص داد که در اطراف چه خبر است. کمی آن طرفتر فرمانده گردان به همراه چند بی‏سیم‏چی و پیک در گوشه‏ای نشسته و منتظر فرمان حرکت است. سرما امان نمی‏دهد. حالا تمام قسمتهای بدنمان خشک شده. خودمان را حرکت می‏دهیم. کمی این طرف و آن طرف می‏دویم. چند نفر زبان به شکایت باز کرده‏اند:

» اگر می‏دانستیم این قدر سرد می‏شود با خودمان پتو می‏آوردیم. »

عده‏ای هم سرد و بی‏حس، پاها را جمع کرده و بی‏حرکت خوابیده‏اند.

ستاره‏ها می‏درخشند. گویی آنها نیز منتظرند. در نور آنها می‏توان ساعت 11 شب را دید.