مقدمات عملیات در سپاه اسلام آماده شده. انشاءالله بزودی قرار است بر کافران بعثی یورش ببریم. اما قبل از آن قرار است مانوری انجام دهیم. به همین خاطر تمام گردانها و واحدهای لشکر آماده شدهاند. هر گردان نسبت به منطقه عملیاتی خود توجیه شده و بزودی عازم منطقه عملیاتی مانور خواهیم شد. چند روز قبل مسئولان گردان بعد از انجام مراسم صبحگاه در مورد مانور صحبت کرد و پس از تشریح ضرورت انجام چنین عملیاتی، از نیروها خواست تا تمام تواناییهای خود را برای حسن اجرای این عملیات به کار گیرند.
امروز صبح زود مسئولان گروهانها و دستهها به منطقه مانور رفتند تا برای انجام عملیات توجیه شوند. معاون گروهانها و معاون دستهها انجام کارها را به عهده گرفتند. به همین خاطر تمام روز را راحتباش دادهاند تا نیروها به لباس و تجهیزات و سلاح خود رسیدگی کنند. هوای اردوگاه در اواسط روز غیرقابل تحمل است و برخلاف شب و دم صبح باید تا آنجا که امکان دارد خود را از لباسهای زیادی سبک کنیم. معلوم نیست مردم بومی در این مناطق چه میکنند ولی مشکل است. از نیمههای شب تا طلوع آفتاب هوا سرد میشود و سرما به مغز استخوان نفوذ میکند. البته اثری از برف و کولاک و یخبندان نیست. ولی
سوز سرما کاملا مشهود است. از اواسط صبح تا بعد از غروب آفتاب هم، هوا گرم و سوزان میشود و باید دنبال راهی برای خنک کردن خود بود. البته هر فصلی هوای مخصوص به خود را دارد.
وارد اردوگاه لشکر که میشوی بوی عملیات را بوضوح حس میکنی. وارد هر گردان هم که میشوی، میتوانی تلاش برای آمادگی را ببینی. به هر حال همه باید آماده شوند؛ چون مانور از پس فردا به مدت دو روز طول میکشد. تقریبا وظیفه هر گردان و واحد عملیاتی مشخص شده و همه میدانند که باید از کجا شروع و به کجا ختم کنند. اگر چه این عملیات مانوری است و با هماهنگی کامل کلیهی نیروهای رزم و تدارکات و انفجارها و آتشبارها و… صورت میگیرد، ولی هیجان و رفت و آمد فوقالعادهای در ستاد لشکر مشاهده میشود. تردد در مقر فرماندهی لشکر از حد و اندازه گذشته و بسیاری از واحدها سعی میکنند در اولین تماس با فرماندهی، مشکلات و خواستهای خود را مستقیما با مسئولان مطرح کنند. بعضی جاها هم کار گره خورده. قرار است فلان تعداد نیرو از گردانها به منطقه مانور منتقل شوند، ولی تعداد اتوبوسها محدود و کم است. به هر حال باید به هر طریق که شده، نیروها اعزام شوند. نهایتا از قرارگاه کمک خواسته میشود. مشکل بعدی، انتقال ادوات جنگی و تانکهاست. نظم و ترتیبی در نظر گرفته میشود تا خودروها و تانکها و نفربرها به ترتیب به منطقه منتقل شوند. خلاصه ستاد لشکر، جایی دیدنی شده. میآیند و میروند. عصبانی میآیند و خوشحال میروند و گاهی خندان میآیند و ناراحت میروند. گاهی اوقات ممکن است فرماندهی دستوری صادر کند که باعث ناراحتی عدهای شود، ولی جنگ است و اطاعت از فرماندهی لازم. باید اطاعت کرد. میکنم و نمیکنم، در کار نیست. باید اجرا شود. مسئول تدارکات وارد چادر فرمانده لشکر شده و پس از سلام و احوالپرسی در گوشهای مینشیند. پس از مدتی حوصلهاش سر میرود و با ناراحتی و مسلسلوار از نداشتن ماشین برای حمل و نقل تدارکات میگوید. مجال حرف زدن را از همه گرفته. قول و قرارهای قبلی را پیش میکشد
و فرمانده لشکر را خطاب قرار میدهد:
» حاج آقا قرار بود 20 دستگاه وانت از قرارگاه به ما بدهند. پس چی شد؟ تعداد زیادی از ماشینهای ما خراب است. تعمیرکار نداریم. وقتی میبریم قرارگاه، چند ماه طول میکشد تا بازسازی شوند و برگردند! شما هم که وانتهای نو را به گردانها میدهید. آنها کاری ندارند. ما باید تدارکات آنها را حمل کنیم. کامیون هم که نمیتواند وارد منطقه عملیاتی شود. تازه ما باید مهمات هم ببریم جلو. تکلیف غذا چه میشود… »
ول کن نیست. همین طور ادامه میدهد. اگر بخواهیم به حرفهای مسئول تدارکات که از روی دلسوزی است عمل کنیم باید برگردیم خانههایمان و یا حداقل به پادگان و از اردوگاه هم خارج شویم. فرماندهی لشکر خوب به حرفهای حاج آقای تدارکات گوش میدهد.
و سپس یک جمله میگوید:
» حاجی خسته نباشی. هماهنگی میکنم که مهمات را خود واحد آتشبار جلو ببرد. فقط به فکر رساندن غذای بچهها باشید! »
مسئول تدارکات دیگر حرفی نمیزند و در حالی که قصد دارد دوباره لب به سخن بگشاید، لبخند حاجی را که میبیند از جا بلند میشود و خندان میرود. و در حال رفتن میشنود که:
» حاجی، ما مخلصیم. ولی به خدا ماشین نداریم. »
مسئول تدارکات از چادر خارج نشده، که مسئول بهداری وارد میشود. او صبر هم نمیکند! هنوز ننشسته میگوید:
» حاج آقا معلوم نشد، ما اورژانس را کجا بزنیم؟ جای قبلی را واحد خمپاره گرفته و اگر در آنجا آتش باشد، صلاح نیست اورژانس زده شود. اگر اجازه بدهید، پشت جاده، تعدادی چادر برپا کنیم. »
فرمانده لشکر سرش را بالا میآورد و میگوید:
» قبلا هم این حرف را زدید. گفتم، پشت آن تپه و کمی آن طرفتر از واحد
خمپاره، اورژانس را برپا کنید. اگر خدای نکرده اتفاقی بیفتد تا پشت جادهی اصلی خیلی فاصله است. حالا هم زود بلند شوید و بروید و مشغول کار شوید. شما باید الآن کارهایتان را شروع کرده باشید. »
مسئول بهداری، هیچ نگفت. بلند شد و رفت. ولی میتوانستی عصبانیت و ناراحتیاش را بفهمی.
مشکل تردد به منطقه عملیاتی را هم حل کردهاند و تمام گردانها و واحدها برگهی تردد گرفتهاند.
بعدازظهر است و تمام گردانها برای بررسی وضع مانور، مقابل فرمانده لشکر نشستهاند. نقشهی بسیار بزرگی هم روی زمین پهن شده. مسئولان گردانها که از نیروهای قدیمی و باتجربه لشکرند، خوب یکدیگر را میشناسند و در هر فرصتی با یکدیگر شوخی و مزاح میکنند. خصوصا اینکه حاجی حواسش نباشد. تعدادی از آنها هم نشان جانبازی دارند و پای مصنوعی و دست قطع شده و صورتهای ترکش خورده نشان از فداکاریهای آنها در جنگ دارد.
گاهی اوقات ساکت کردن آنها مشکل میشود، زیرا محفل دوستی و صحبت گرم میشود و هر کس چیزی میگوید. حاج حسین که گل محفل است، با همه شوخی میکند و با حرکات چشم و ابرو سایرین را میخنداند. آسید جواد هم کم نمیآورد. همین طور که نشسته چند ریگ در دست گرفته و به دیگران پرتاب میکند و به محض اینکه حاجی سرش را بلند میکند چنان ساکت مینشیند که گویی همین الآن از خانهشان به جلسه آمده. عمو اسدالله هم با آن سن بالا و محاسن بلند، گاهی اوقات تکههایی میآید. از همه شیطونتر کاظمی است که بسیجی است و با اطلاعاتی که از خانواده و اسامی فرزندان سایرین دارد هر از چند گاهی یاد آنها را به خاطر میآورد و به وسیله آن دیگران را میخنداند.
– آشیخ حسن، الآن سعید (فرزند کوچک حسن) داره پولها رو میده بستنی میخوره.
– حاج طاهر، خجالت نمیکشی بابای پیرت را ول کردی اومدی اینجا ما رو
اذیت میکنی.
– سیدرضا، بلند شو دو تا چای بیار. حاجی خسته شده…
و از پس هر حرفی، خندهای و نیشخندی.
حاجی هم میداند چه خبر است و گاهی اوقات نمیتواند جلوی خندهاش را بگیرد، ولی به هرحال صلابت فرماندهی اجازه نمیدهد؛ خیلی خودمانی شود و بگوید و بخندد. هر یک از همین فرمانده گردانهای شوخ نیز در محیط گردان همین طور رعایت خنده و شوخی را میکنند و در نزد نیروهایشان هیچگاه فراتر از خوشرویی نمیروند.
فرمانده لشکر، یک بار دیگر تمام جزئیات عملیات مانور را شرح میدهد و پرسشها و اشکالهای فرماندهانش را پاسخ میدهد. البته مسائلی هم مطرح میشود که قرار میشود در حین کار بهترین حالت برگزیده شود. سه گردان خط فرضی را میشکنند و پنج گردان دیگر از منطقه پاکسازی شده توسط سه گردان اول میگذرند و خطوط دفاعی و مستحکم دشمن را تصرف میکنند و نهایتا دو گردان باقی مانده از منطقه آزاد شده عبور میکنند و عقبهی دشمن فرضی و محل استقرار توپخانه را منهدم میکنند و به خطی که توسط آن پنج گردان تشکیل شده بازمیگردند. آن پنج گردان باید پاتک صبح روز بعد دشمن را نیز پاسخ دهند و با آرایش صحیح نیروها تا شب بعد مقاومت کنند. شب دوم، آن دو گردان باقی مانده از خط عبور کرده و در یک عملیات شبانه خود را به توپخانه دشمن میرسانند و پس از انهدام آنها، به عقب بازمیگردند و در همان خط پدافندی که شب از آن عبور کردهاند پدافند میکنند.
طرح مانور خیلی ساده و مختصر به نظر میرسد، ولی قرار است شش لشکر همین عملیات را در امتداد یکدیگر انجام دهند و زمینی به وسعت 200 کیلومترمربع برای این عملیات در نظر گرفته شده است. بنابراین نظم و هماهنگی خیلی مهم است و کوچکترین ناهماهنگی میتواند باعث اخلال در عملیات و خدای ناکرده بروز خسارات و تلفات جانی شود.
محدودهی عملیات هر لشکر سه کیلومتر است و باید بیش از دو کیلومتر در عمق بروند و عملیات کنند. تهیه موانع مصنوعی و به وجود آوردن خطوط فرضی دشمن و چیدن میدانهای عظیم مین و مستقر کردن تعداد زیادی نیرو در آن سوی خاکریزها، به عهدهی قرارگاه است که این خود دارای پیچیدگی خاصی است و جز از عهدهی افراد مجرب و باسابقه برنمیآید.
دهها تیربار دوشکا و خمپارهانداز و سلاحهای آتشین در مقابل نیروها چیده میشود و قرار است هر کدام از آنها در زمان مناسب، محلهای معین را نشانهروی کنند و طبق قرار مشخص شلیک داشته باشند.
صدها ماکت و سنگر ساختگی در آن سو تعبیه شده و در یک نگاه فکر میکنی واقعا در مقابل دشمن قرار گرفتهای که باید از خاکریزها عبور کنی و تانکها را منهدم کنی و از میدانهای مین بگذری.
جنگ در آنجا زیبا میشود که با نام و یاد خدا شروع شود. همه چیز با نام او شروع شده. از حرکت نیروها، از اردوگاهها گرفته تا همین ساعتهای باقی مانده به شروع مانور.
از چند ساعت پیش تا الآن که هنگام نماز مغرب و عشاء شد، تمام نیروهای عمل کننده توسط اتوبوس به منطقه وارد شدهاند و در نقطه رهایی مستقر شدهاند. به اطراف که نگاه میکنی، تا چشم کار میکند، انسان میبینی و انسان. انسانهایی که جز برای خدا حاضر نیستند در یک مانور خطرناک و پرهیجان شرکت کنند. اینها همه بندگان خداوند تبارک و تعالی هستند و میتوانی عدهای را ببینی که از همین الآن قرآن به دست، گوشهای را برگزیده و مشغول راز و نیاز با خدایشان هستند.
شب فرارسید. وضو با آب قمقمه صفا دارد. نمازها خوانده میشود. آمادهباش کامل است. هنگام امتحان فرارسیده. باید عمل کرد. دانستهها و آموختهها را باید اجرا کرد. رزم شبانه معنی مییابد. سکوت در شب تفسیر میشود. کمکم سردی هوا در عمق جانها فرو میرود. سرما شدید میشود و هیچ
لباسی جلودار سرما نیست. باید حرکت کرد تا گرم شد، ولی نمیتوان. نباید از محیط مشخصی دور شد. چند ساعت از شب گذشته و سکوت همچنان حاکم مطلق دشت و بیابان است. بجز فاصلهی چند متری، تا چشم کار میکند سیاهی است.
پس چرا شروع نمیکنند؟ صدای بیسیم گروهان گاهی اوقات به گوش میرسد. خشخش حاصل از بیسیمها امیدوار کننده است. گاهی اوقات صدای حرکت یک ماشین را میشنوی که خیلی زود قطع میشود. نمیتوان تشخیص داد که در اطراف چه خبر است. کمی آن طرفتر فرمانده گردان به همراه چند بیسیمچی و پیک در گوشهای نشسته و منتظر فرمان حرکت است. سرما امان نمیدهد. حالا تمام قسمتهای بدنمان خشک شده. خودمان را حرکت میدهیم. کمی این طرف و آن طرف میدویم. چند نفر زبان به شکایت باز کردهاند:
» اگر میدانستیم این قدر سرد میشود با خودمان پتو میآوردیم. »
عدهای هم سرد و بیحس، پاها را جمع کرده و بیحرکت خوابیدهاند.
ستارهها میدرخشند. گویی آنها نیز منتظرند. در نور آنها میتوان ساعت 11 شب را دید.