جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

مردان باصفا

زمان مطالعه: 5 دقیقه

هیچ کس باصفاتر از پیرمردهای گردان نیست. در هر گردان و واحد نظامی که وارد می‏شوی چند پیرمرد محاسن سفید می‏بینی که یادآور حبیب بن مظاهر هستند. آنها با تمام خلوص در جمع جوانان رزمنده می‏درخشند و غالبا الگوی مناسبی برای دیگران‏اند. در گردان ما هم چند پیرمرد باصفا و نازنین هستند که با وجود پیری و ناتوانیهای جسمی، مثل سایر نیروها در اکثر کارهای گردان شرکت می‏کنند و باعث تقویت روحیه دیگران می‏شوند. یکی از آنها حاج حمزه است. او کارمند راه‏آهن و مدت زیادی است که در گردان به سر می‏برد. از ناحیه دست مجروح شده و مجبور است در زمستان و تابستان به دست چپ خود دستکش کند. او با یک کلاه عرقچین قدیمی از سایر پیرمردها متمایز است. چهره‏ی خندان و شاداب او، جذابیت خاصی به او می‏بخشد. کم حرف می‏زند ولی سعی می‏کند در جمع بچه‏ها حضور داشته باشد. همه می‏گویند نماز شبش ترک نمی‏شود و در هر کار خیری، قدم اول را برمی‏دارد. اگر چه حدود شصت سال دارد، اما همت و توان او حاکی از جوانی و شادابی اوست. یک کتاب قدیمی دارد که معمولا هنگام غروب به زیر بغل می‏زند و خود را در پشت چادر مخفی می‏کند و هنگامی که برمی‏گردد چشمانش پر از اشک است. یک بار گفت این

کتاب روضه است که به او ارث رسیده و با خواندن آن لذت می‏برد…

شوخی هم می‏کند. خصوصا با غریبه‏ها. یک روز چند خبرنگار و عکاس وارد گردان شدند و قصد داشتند از گردان گزارش تهیه کنند. حاج حمزه نزدیک شد و با حالتی تند خطاب به آنها گفت چرا عکس می‏گیرید؟ چه خبر است؟ کی اجازه داده وارد گردان شوید؟!…

آن چند جوان که جا خورده بودند، تصور کردند با یک پیرمرد عصبانی روبه‏رو شده‏اند و باید به هر وسیله که شده آتش وی را خاموش کنند. یکی از آنها جلو آمد و سلام کرد و با لبخند گفت:

» حاجی ما با مسئول گردان هماهنگ کرده‏ایم و ما گزارشگر… »

ناگهان حاج حمزه پرید وسط حرف آن جوان و گفت:

» به ما ربطی ندارد. مسئول گردان باید بیاید اینجا. تو چرا نمی‏آیی بجنگی؟ عکس می‏خواهیم چکار؟ »

کمی آن طرفتر هم مسئول گردان و سایر نیروها که با برخوردهای شوخی حاج حمزه آشنا هستند، ایستاده و در کمال خونسردی جلوی خنده‏شان را گرفته و نظاره‏گر این صحنه‏ها بودند.

جوان واقعا کلافه شده است. هر چه توضیح می‏دهد باز هم با اعتراض شدید این پیرمرد روبه‏رو می‏شود.

» ببین حاج آقا، من این عکسها و گزارش را برای آگاهی مردم از روحیه‏ی بالای رزمندگان تهیه می‏کنم و مردم ما نیاز دارند که بدانند… »

حاج حمزه ادامه می‏دهد: » مردم چکار دارند به ما. تو هم باید همین جا در گردان بمانی و دیگر حق نداری بروی تهران. این دوربین را هم بده به من… »

جوان نگاه التماس‏آمیزی به حاج حمزه می‏کند و با نگاهی گذرا به جمعیت گردان، منتظر می‏ماند کسی واکنشی نشان بدهد و او را از این وضعیت نجات دهد. شاید در همان حال برای او این سؤال پیش آمده که این پیرمرد در اینجا چکار می‏کند؟ چرا کسی جلوی او را نمی‏گیرد؟ چرا مسئول گردان بی‏تفاوت

ایستاده و تماشا کند…

ناگهان حاج حمزه آن چهره‏ی عبوس را از خود دور کرد و جلو رفت و با لبخندی محبت‏آمیز آن جوان را در آغوش گرفت و گفت:

» من نوکرتم. من فدات بشم. عزیز من، از من هم عکس بگیر… »

تناقض این کلمات برای جوان گزارشگر، شگفت‏انگیز بود. او می‏خواست بخندد، ولی می‏ترسید. فکر می‏کرد شاید این پیرمرد دوباره شروع کند. در حالی که نفس در سینه‏اش حبس شده بود به اطراف نگاه کرد و تازه فهمید چگونه او را سر کار گذاشته‏اند. خندید و خود را در آغوش پیرمرد باصفا انداخت. دیگر نمی‏توانست جلوی خنده‏اش را بگیرد.

» حاجی به خدا ترسیدم، داشتم دق می‏کردم… »

شلیک خنده زمانی شدت گرفت که حاجی حمزه یک بار دیگر اخم کرد و گفت:

» زیاد خودمانی نشو، دوربین‏ات را بده… »

به هر حال موضوع به خیر و خوشی گذشت و گزارشگر جوان بهترین یادگار را از روحیه نیروهای اسلام گرفت. حاج حمزه نیز با مهربانی تمام، گزارشگر را به چادر خود برد و از او پذیرایی کرد.

از دیگر روحیات خاص پیرمردهای گردان، همراهی با نیروهای جوان در تمام امور است. حتی در اکثر مانورهای نظامی شرکت می‏کنند و می‏کوشند وظیفه‏ی خود را به نحو احسن انجام دهند.

آنان معمولا افرادی دوراندیش، دقیق و گاه کم حوصله‏اند. برخی از آنها تحمل هرگونه عمل و حرفی را ندارند و با وضع موجود مخالفت می‏کنند، ولی هیچ‏گاه نمی‏توانی از آنها نافرمانی و گستاخی ببینی. این پیرمردها هم می‏دانند که باید از فرماندهان جوان کاملا اطاعت کنند.

یکی از پیرمردهای گردان به حاجی صلوات مشهور شده. او دائما صلوات می‏فرستد و با آن صورت چرخی و کوچکش، از هر بهانه‏ای استفاده می‏کند و

دیگران را به صلوات بر محمد و آلش فرامی‏خواند. او معتقد است که همه‏ی کارها با صلوات درست می‏شود. در سختیها صلوات می‏فرستند. در خوشی هم از صلوات غافل نیست. او قادر است صلوات را به شکل شعر و سرودهای مختلف بخواند و دیگران نیز او را همراهی کنند. هر کس او را می‏بیند صلوات می‏فرستد. همه‏اش ثواب است. اگر کسی غیبت کند، صلوات می‏فرستد و صورتش را می‏بوسد و به گونه‏ای خاص به او هشدار می‏دهد. نمی‏دانم صلوات چه نقشی در زندگی او داشته است، ولی او متوسل به ذکر صلوات است و به قول خودش همیشه دهان خود و فضا را خوشبو می‏کند. ملائک هم لذت می‏برند. او در یکی از خیابانهای شمال تهران، لبنیاتی دارد. آنجا را به کارگر سپرده و حدود چهار سال است در جبهه‏ها می‏چرخد و صلوات می‏فرستد. حالا هم در گردان ما به عنوان تک‏تیرانداز در یکی از دسته‏هاست و در همه‏ی کارها به دیگران کمک می‏کند. هم نیروی تدارکات است، هم نیروی تسلیحات، هم نیروی دسته. شنیده‏ام چند بار هم بساط واکس را پهن کرد و تا آنجا که توانسته پوتین بچه‏ها را واکس زده است.

یک بار وقتی داشتم در اطراف گردان قدم می‏زدم، او را دیدم در گوشه‏ای نشسته و قرآن می‏خواند. به او نزدیک شدم ولی به محض اینکه متوجه حضور من شد گفت:

» پدر صلواتی، صلوات بفرست و برو دنبال کار خودت. مزاحمها هم باید صلوات بفرستند… »

خیلی باحال است. ساعتی نیست که صدای صلوات او، محیط گردان را معطر نکند.

اینجا اردوگاه اسلام است و هر رزمنده باید خود را آماده کند تا با دشمنان دین و کشور پیکار کند. اگر چه امکانات محدود است ولی ایمان و تقوا فوران می‏کند. این حرف را از آنجا با اطمینان می‏گویم که وسایل و خوراک و پوشاک در حداقل است، ولی هیچ کس به آنها توجه ندارد و مسائل معنوی خود را پیگیری

می‏کند. پوتینها می‏توانند کوچک و یا بزرگ و کهنه و پاره باشند ولی هیچ نمازی نباید سبک شمرده شود و جماعت زیباترین نمایش نیایش است. غذاها از برنج و خورشتهای آبکی و ساده تجاوز نمی‏کند، ولی راههای طولانی برای آموزش پیموده می‏شود و در پایان سوره‏ی » والعصر » ، تقویت کننده‏ی روحیه است. لباسها چروک و غیر قابل تحمل است، ولی اصل این است که تو را در این لباس مقدس راه داده‏اند.

مأمورانی باید نیروها را تدارک کنند و امکانات ضروری را در اختیار نیروها قرار دهند. تدارکات هر واحد نظامی و یا گردانهای رزمی دارای مقداری وسایل و امکانات برای سرویس‏دهی به گردان هستند و معمولا در آن می‏توان مقداری بیسکویت و کمپوت و صابون و تشت و لگن و لباس زیر و پوتین و نان و کنسرو… را یافت؛ ولی خیلی محدود و اندک. در اصل ذخیره‏ای است برای مواقع اضطراری و هر گردان غذای روزمره خود را از آشپزخانه لشکر تأمین می‏کند، با این حال موادی در تدارکات وجود دارد.

وقتی نیرویی مثلا نیاز به زیرپیراهن و یا شورت پیدا می‏کند از طریق تدارکات گروهان یا دسته به تدارکات گردان مراجعه می‏کند و چنانچه نیازش ضروری تشخیص داده شد، آن وسیله موردنظر به وی داده می‏شود. تدارکات هم برای حفظ امکانات و جلوگیری از اسراف و تبذیر با اکثر درخواستها مخالفت می‏کند و می‏گوید » نداریم » . مسئول تدارکات هم، همه نیروهای تحت امر را توجیه می‏کند که:

» به این راحتی به کسی لباس و… ندهید و تا هنگامی که ضرورت آن مشخص نشد از دادن وسایل خودداری کنید. »

کارشان هم سخت است و باید در هر مرحله اسباب و اثاثیه تدارکات را جابه‏جا کنند. معمولا انسانهای زحمتکش و پرکار وارد تدارکات می‏شوند، چون باید در اکثر ساعتهای شبانه‏روز کار کنند و ضمن تقسیم غذا و فراهم آوردن سایر مایحتاج، در حمل چادر و پتو و وسایل گردان خیلی سریع عمل کنند. تدارکات

دارای چادر جداگانه‏ای است وبا حدود 8 – 7 نیرو در صبحگاه و بعضی کارهای نظامی، همراه سایر نیروها شرکت می‏کند. این واحد با داشتن یک وانت، کارهای حمل و نقل سبک گردان را نیز بر عهده دارد و امور روزمره‏ی نیروها را انجام می‏دهد.

از دیگر واحدهای کوچک می‏توان به تسلیحات، تبلیغات و دسته‏ی ادوات اشاره کرد که هر یک با شرح وظایف مشخص، جزو مجموعه‏ی گردان محسوب شوند و تحت یک فرماندهی واحد، آماده‏ی انجام عملیات هستند.