ستون به راه میافتد و در غروب گم میشود. سرخی تبدیل به کبودی میشود و سپس راهپیمایی تبدیل به رزم شبانه. تا چند ساعت پیش، میتوانستیم با یکدیگر حرف بزنیم و یا گاهی اوقات بچهها شعر بخوانند و بقیه تکرار کنند، ولی حالا سکوت لازم است. هر از چندگاه نیز مسئول گروهان میایستد و قطبنما را تا جلوی چشم خود بالا میآورد و سپس راه میافتد. جهتیابی میکند تا اشتباه نرویم. خستگی بود، دلهره و گرسنگی هم اضافه شد. هیچ کس حاضر نیست از نفر جلویی عقب بماند. زیرا ما نمیدانیم کجا هستیم و گم شدن ترسناک شده.
به اطراف نگاه میکنیم. راه را نمیشناسیم فقط فکر میکنیم از این راه نرفته بودیم. گاهی اوقات به نفر جلویی برخورد میکنیم و باعث سروصدا میشویم و معاون گروهان نزدیک میشود و میپرسد:
» چه خبر است؟ دقت کنید… مواظب باشید »
ای کاش میتوانستیم تجهیزات را میگذاشتیم و فقط اسلحه را همراه خود میبردیم. این را به خاطر خستگی میگویم. تازه معلوم نیست تا اردوگاه چقدر راه باقی مانده. البته اگر راه را درست برویم!
رفتن ادامه دارد. میرویم و ذکر میگوییم. الحمدلله، سبحان الله، الله اکبر، یا رحمان، یا رحیم، یا ستار العیوب، اغفر ذنوبی کلها، الله! هو علی کل شیء قدیر…
هیچ چیز بهتر از ذکر خدا نیست. واقعا ذکر خدا دل را آرام میکند. اصلا ما برای خدا آمدهایم و هیچ وسیله و ابزار مادی نمیتواند این خستگی مفرط را برطرف کند. آیا ما برای چه هدفی قدم در این راه گذاشتهایم؟ چرا مجبوریم این سختیها را تحمل کنیم؟ پاداش این عشقبازی و سر به بیابان گذاردن چیست؟ پس ما خدا را میجوییم، به او توکل میکنیم و در راه او عرق میریزیم به امید آنکه خونمان نیز در راه رضای او بر زمین مقدس کشورمان جاری شود.
معاون گروهان نیز با خود نجواکنان، شعری از یکی از مداحان اهلبیت را میخواند و گاهی اوقات آرام و آهسته بر سینهی خود میزند.
پاها بیاختیار به جلو میروند و ستون نظامی را تعقیب میکنند. شانهها افتاده و بدن کمحس شده. حقیقت این است که باورمان نمیشود، چراغهایی که میبینیم، چراغهای اردوگاه خودمان باشد. فکر میکنیم اشتباه آمدهایم و در حال عبور از یک دهکده یا مزرعهایم. ولی تلاوت سورهی » واقعه » آخر شب بچهها ما را به خود میآورد. بله، اینجا مقر گردان است و ما وارد اردوگاه لشکر شدهایم. نفس راحتی میکشیم و آخرین گامها را محکم برمیداریم تا هر چه زودتر به چادرمان برسیم.
یک بار دیگر و برای آخرین بار گروهان میایستد، مسئول گروهان میگوید:
» خود را مرتب کنید و با صلابت و محکم وارد اردوگاه شوید، تا دیگران فکر نکنند پس از 15 – 14 ساعت راهپیمایی از حال رفتهاید. »
برادر سعید از صف خارج میشود و سرود میخواند و ما هم پاسخ میدهیم. تمام گردان متوجه بازگشت ما میشوند و اکثرا برای دیدن ما به بیرون چادر میآیند. ما هم روحیهای خاص میگیریم و خیلی محکم و قوی وارد محوطه گردان و سپس گروهان میشویم و با یک صلوات و قرائت سورهی » والعصر » در اختیار خود قرار میگیریم. وضو میگیریم، نماز میخوانیم، شام
مختصری که برای گروهان در نظر گرفته شده میخوریم و آماده خواندن سورهی » واقعه » میشویم. در چادر دسته، همه از ساعتها راهپیمایی سخن میگویند. حالا که سختیها تمام شده. همه راضیاند و از آن همه راهپیمایی و بازگشت اظهار خوشحالی میکنند.
» بچهها به طور حتم ما گروهان خط شکن گردان خواهیم شد. چون با این همه تمرین و آموزش، ما باید جلو حرکت کنیم. خوشبختانه این کارها، نتیجهی خوبی دارد و انشاءالله شب عملیات خودمان خط را میشکنیم. »
اظهارنظرها غالبا با مزاح همراه است و با اینکه دو گروهان دیگر خوابیدهاند ولی چادرهای این گروهان دارای جنب و جوش است و آخرین انرژی در تلاوت سورهی زیبا و تهییج کننده صرف میشود.
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم. اذا وقعت الواقعة، لیس لوقعتها کاذبة، خافضة…