جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

راهپیمایی، رزم شبانه و سکوت

زمان مطالعه: 3 دقیقه

ستون به راه می‏افتد و در غروب گم می‏شود. سرخی تبدیل به کبودی می‏شود و سپس راهپیمایی تبدیل به رزم شبانه. تا چند ساعت پیش، می‏توانستیم با یکدیگر حرف بزنیم و یا گاهی اوقات بچه‏ها شعر بخوانند و بقیه تکرار کنند، ولی حالا سکوت لازم است. هر از چندگاه نیز مسئول گروهان می‏ایستد و قطب‏نما را تا جلوی چشم خود بالا می‏آورد و سپس راه می‏افتد. جهت‏یابی می‏کند تا اشتباه نرویم. خستگی بود، دلهره و گرسنگی هم اضافه شد. هیچ کس حاضر نیست از نفر جلویی عقب بماند. زیرا ما نمی‏دانیم کجا هستیم و گم شدن ترسناک شده.

به اطراف نگاه می‏کنیم. راه را نمی‏شناسیم فقط فکر می‏کنیم از این راه نرفته بودیم. گاهی اوقات به نفر جلویی برخورد می‏کنیم و باعث سروصدا می‏شویم و معاون گروهان نزدیک می‏شود و می‏پرسد:

» چه خبر است؟ دقت کنید… مواظب باشید »

ای کاش می‏توانستیم تجهیزات را می‏گذاشتیم و فقط اسلحه را همراه خود می‏بردیم. این را به خاطر خستگی می‏گویم. تازه معلوم نیست تا اردوگاه چقدر راه باقی مانده. البته اگر راه را درست برویم!

رفتن ادامه دارد. می‏رویم و ذکر می‏گوییم. الحمدلله، سبحان الله، الله اکبر، یا رحمان، یا رحیم، یا ستار العیوب، اغفر ذنوبی کلها، الله! هو علی کل شی‏ء قدیر…

هیچ چیز بهتر از ذکر خدا نیست. واقعا ذکر خدا دل را آرام می‏کند. اصلا ما برای خدا آمده‏ایم و هیچ وسیله و ابزار مادی نمی‏تواند این خستگی مفرط را برطرف کند. آیا ما برای چه هدفی قدم در این راه گذاشته‏ایم؟ چرا مجبوریم این سختیها را تحمل کنیم؟ پاداش این عشقبازی و سر به بیابان گذاردن چیست؟ پس ما خدا را می‏جوییم، به او توکل می‏کنیم و در راه او عرق می‏ریزیم به امید آنکه خونمان نیز در راه رضای او بر زمین مقدس کشورمان جاری شود.

معاون گروهان نیز با خود نجواکنان، شعری از یکی از مداحان اهل‏بیت را می‏خواند و گاهی اوقات آرام و آهسته بر سینه‏ی خود می‏زند.

پاها بی‏اختیار به جلو می‏روند و ستون نظامی را تعقیب می‏کنند. شانه‏ها افتاده و بدن کم‏حس شده. حقیقت این است که باورمان نمی‏شود، چراغهایی که می‏بینیم، چراغهای اردوگاه خودمان باشد. فکر می‏کنیم اشتباه آمده‏ایم و در حال عبور از یک دهکده یا مزرعه‏ایم. ولی تلاوت سوره‏ی » واقعه » آخر شب بچه‏ها ما را به خود می‏آورد. بله، اینجا مقر گردان است و ما وارد اردوگاه لشکر شده‏ایم. نفس راحتی می‏کشیم و آخرین گامها را محکم برمی‏داریم تا هر چه زودتر به چادرمان برسیم.

یک بار دیگر و برای آخرین بار گروهان می‏ایستد، مسئول گروهان می‏گوید:

» خود را مرتب کنید و با صلابت و محکم وارد اردوگاه شوید، تا دیگران فکر نکنند پس از 15 – 14 ساعت راهپیمایی از حال رفته‏اید. »

برادر سعید از صف خارج می‏شود و سرود می‏خواند و ما هم پاسخ می‏دهیم. تمام گردان متوجه بازگشت ما می‏شوند و اکثرا برای دیدن ما به بیرون چادر می‏آیند. ما هم روحیه‏ای خاص می‏گیریم و خیلی محکم و قوی وارد محوطه گردان و سپس گروهان می‏شویم و با یک صلوات و قرائت سوره‏ی » والعصر » در اختیار خود قرار می‏گیریم. وضو می‏گیریم، نماز می‏خوانیم، شام

مختصری که برای گروهان در نظر گرفته شده می‏خوریم و آماده خواندن سوره‏ی » واقعه » می‏شویم. در چادر دسته، همه از ساعتها راهپیمایی سخن می‏گویند. حالا که سختیها تمام شده. همه راضی‏اند و از آن همه راهپیمایی و بازگشت اظهار خوشحالی می‏کنند.

» بچه‏ها به طور حتم ما گروهان خط شکن گردان خواهیم شد. چون با این همه تمرین و آموزش، ما باید جلو حرکت کنیم. خوشبختانه این کارها، نتیجه‏ی خوبی دارد و ان‏شاءالله شب عملیات خودمان خط را می‏شکنیم. »

اظهارنظرها غالبا با مزاح همراه است و با اینکه دو گروهان دیگر خوابیده‏اند ولی چادرهای این گروهان دارای جنب و جوش است و آخرین انرژی در تلاوت سوره‏ی زیبا و تهییج کننده صرف می‏شود.

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم. اذا وقعت الواقعة، لیس لوقعتها کاذبة، خافضة…