جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

پایان آموزش، استراحت

زمان مطالعه: 3 دقیقه

دیگر آن مقررات خشک نظامی نیست و تقریبا آموزش پایان یافته. دیگر جایی برای سختگیری باقی نمانده. واقعا خسته شده‏ایم. بچه‏ها با یکدیگر صحبت می‏کنند، می‏گویند و می‏خندند.

– بچه‏ها فردا صبحگاه نداریم. تخت می‏خوابیم.

– نه بابا تخت نداریم، رو زمین باید بخوابیم…/ خنده /.

روحیه‏ها خوب است. اما گویی نوری که از گردان دیده می‏شود در حال فاصله گرفتن از ماست. این خطای دید در تخمین مسافت است.

– آقا ما می‏مانیم برید گردان را بیاورین اینجا…/ خنده /.

به هر حال انتظار به پایان می‏رسد. صدای مناجات می‏آید. چقدر زیبا و دلنشین است. » مولای یا مولا، أنت القوی و أنا الضعیف… » تو قوی هستی و من ضعیف و آیا جز این است که قوی باید بر ضعیف رحم کند.

به محوطه گردان می‏رسیم. گردان در نه ستون به خط می‏شود. مسئول گردان به کنار گردان می‏آید و فرمان می‏دهد.

– از جلو نظام. / دیگر کسی حرف نمی‏زند، صدا از هیچ کس بلند نمی‏شود. /

– خبردار.

– برادران خارج از دستور رزم شبانه می‏خوام پاسخ » از جلو نظام » را چنان بدین که بقیه گردانها هم برای نماز بیدار بشن.

– از جلو نظام.

– الله.

– خبردار.

– یا حسین.

چندبار این کار تکرار می‏شود. بچه‏ها برای نشان دادن روحیه‏ی خود به فرمانده گردان. بلندتر فریاد می‏زنند.

بعد همه رو به قبله سوره‏ی » والعصر » می‏خوانند.

» والعصر، ان الانسان لفی خسر… »

سپس مسئولان گروهان، گروهان خود را از جمع گردان جدا می‏کنند. توضیح داده می‏شود که برادران نماز صبح را بخوانند و بخوابند، چون صبحگاه نداریم.

راستش همه خوشحال می‏شوند. نفس عمیقی می‏کشند و احساس آرامش می‏کنند. خوب واقعا خسته شده‏اند.

بعد از تلاوت قرآن، نماز جماعت صبح نیز با شکوه همیشگی برگزار می‏شود. البته نسبت به روزهای قبل تعداد کمتری هم زیارت عاشورا را خیلی سریع می‏خوانند و برای خواب به چادرهایشان می‏روند.

اگر چه اردوگاه در شب پرهیجان و پرسروصدا بود ولی آرامش خود را به صبح بخشیده و محوطه‏ی گردان آرام و ساکت است. هوا در حال روشن شدن است. همه خواب هستند. فکر می‏کنم مسئولان گردان هم از خستگی خوابیده باشند. فقط یکی دو نفر از پیرمردهای تدارکات در محوطه گردان بیدارند و به این طرف و آن طرف می‏روند.

داخل هر چادر که می‏شوی با تعدادی جسم خسته روبه‏رو می‏شوی که بی‏نظم و ترتیب در گوشه‏ای به خوابی خوش فرورفته‏اند. باز هم زیباست. باز هم تحسین برانگیز است. پیشانی یکایک آنها را باید بوسید که چنین در راه خدا

مشقت و سختی می‏کشند. تشریفات در اینجا معنا ندارد. هر کس می‏داند باید کجا بخوابد. عده‏ای مانند دوران کودکی خود پنجه‏هایشان را به زیر صورت گذاشته و به پهلو خوابیده‏اند. عده‏ای دیگر ساعد دست را بر روی پیشانی نهاده و دست دیگر را بر روی سینه. عده‏ای هم مینیاتوری. پاهایشان یک طرف و دستهایشان طرف دیگر. بعضیها هم چفیه را روی صورت انداخته تا نور کمتری به چشمانشان برسد. نسیم صبحگاهی نوازشگر چهره‏ی خسته رزمندگان مؤدبی است که تمام شب را در راه خدا کوشش کرده و اینک استراحت می‏کنند.

ساعت حدود نه صبح است و کم‏کم بچه‏ها از خواب بیدار می‏شوند و برای شستن سر و صورت به کنار منبع آب می‏آیند. تانکر آب هم از راه می‏رسد و با صدای دیزل خود، اردوگاه را بیدار می‏کند. لحظه‏ای بعد گردان، حیات می‏یابد و کارهای روزمره شروع می‏شود. صبحانه خوردن هم لذتی دارد. آن هم پس از کار و خستگی و یک خواب مفصل. عده‏ای کنار منبع آب مشغول ظرف شستن هستند. عده‏ای دیگر مشغول تمیز کردن چادر و محوطه گردان و بعضی‏ها هم با وسایل و اسلحه‏هایشان ور می‏روند.

اما نباید از آن دسته از رزمندگان هم غافل شد که از فرصت استفاده کرده و به خواندن قرآن و یا کتاب مشغول‏اند. بعضی از آنها حتی کتابهای درسی می‏خوانند. آنها حاضر نیستند حتی از درس و مدرسه عقب بمانند تا نکند خدای نکرده مورد سرزنش دوست و دشمن قرار گیرند. به هر حال فرصت هست و باید کمی جدیت به خرج داد و از طریق مجتمع رزمندگان، عقب‏ماندگی تحصیلی را جبران کرد. به همین شکل است که گاهی دیده می‏شود، یک نفر که مثلا ریاضی‏اش قوی است بین چند نفر از دوستانش قرار می‏گیرد و مشغول تدریس آن درس می‏شود و دیگران یاد می‏گیرند.

عده‏ای هم قرآن را جزء به جزء می‏خوانند و در پی ختم قرآن کریم‏اند. بعدازظهر هم کلاس عقیدتی است و روحانی گردان نهج‏البلاغه می‏گوید.

عده‏ای هم سر در جیب تفکر فروبرده و در گوشه‏ای نشسته و فکر می‏کنند و یا به دوردست نگاه می‏کنند.