دیگر آن مقررات خشک نظامی نیست و تقریبا آموزش پایان یافته. دیگر جایی برای سختگیری باقی نمانده. واقعا خسته شدهایم. بچهها با یکدیگر صحبت میکنند، میگویند و میخندند.
– بچهها فردا صبحگاه نداریم. تخت میخوابیم.
– نه بابا تخت نداریم، رو زمین باید بخوابیم…/ خنده /.
روحیهها خوب است. اما گویی نوری که از گردان دیده میشود در حال فاصله گرفتن از ماست. این خطای دید در تخمین مسافت است.
– آقا ما میمانیم برید گردان را بیاورین اینجا…/ خنده /.
به هر حال انتظار به پایان میرسد. صدای مناجات میآید. چقدر زیبا و دلنشین است. » مولای یا مولا، أنت القوی و أنا الضعیف… » تو قوی هستی و من ضعیف و آیا جز این است که قوی باید بر ضعیف رحم کند.
به محوطه گردان میرسیم. گردان در نه ستون به خط میشود. مسئول گردان به کنار گردان میآید و فرمان میدهد.
– از جلو نظام. / دیگر کسی حرف نمیزند، صدا از هیچ کس بلند نمیشود. /
– خبردار.
– برادران خارج از دستور رزم شبانه میخوام پاسخ » از جلو نظام » را چنان بدین که بقیه گردانها هم برای نماز بیدار بشن.
– از جلو نظام.
– الله.
– خبردار.
– یا حسین.
چندبار این کار تکرار میشود. بچهها برای نشان دادن روحیهی خود به فرمانده گردان. بلندتر فریاد میزنند.
بعد همه رو به قبله سورهی » والعصر » میخوانند.
» والعصر، ان الانسان لفی خسر… »
سپس مسئولان گروهان، گروهان خود را از جمع گردان جدا میکنند. توضیح داده میشود که برادران نماز صبح را بخوانند و بخوابند، چون صبحگاه نداریم.
راستش همه خوشحال میشوند. نفس عمیقی میکشند و احساس آرامش میکنند. خوب واقعا خسته شدهاند.
بعد از تلاوت قرآن، نماز جماعت صبح نیز با شکوه همیشگی برگزار میشود. البته نسبت به روزهای قبل تعداد کمتری هم زیارت عاشورا را خیلی سریع میخوانند و برای خواب به چادرهایشان میروند.
اگر چه اردوگاه در شب پرهیجان و پرسروصدا بود ولی آرامش خود را به صبح بخشیده و محوطهی گردان آرام و ساکت است. هوا در حال روشن شدن است. همه خواب هستند. فکر میکنم مسئولان گردان هم از خستگی خوابیده باشند. فقط یکی دو نفر از پیرمردهای تدارکات در محوطه گردان بیدارند و به این طرف و آن طرف میروند.
داخل هر چادر که میشوی با تعدادی جسم خسته روبهرو میشوی که بینظم و ترتیب در گوشهای به خوابی خوش فرورفتهاند. باز هم زیباست. باز هم تحسین برانگیز است. پیشانی یکایک آنها را باید بوسید که چنین در راه خدا
مشقت و سختی میکشند. تشریفات در اینجا معنا ندارد. هر کس میداند باید کجا بخوابد. عدهای مانند دوران کودکی خود پنجههایشان را به زیر صورت گذاشته و به پهلو خوابیدهاند. عدهای دیگر ساعد دست را بر روی پیشانی نهاده و دست دیگر را بر روی سینه. عدهای هم مینیاتوری. پاهایشان یک طرف و دستهایشان طرف دیگر. بعضیها هم چفیه را روی صورت انداخته تا نور کمتری به چشمانشان برسد. نسیم صبحگاهی نوازشگر چهرهی خسته رزمندگان مؤدبی است که تمام شب را در راه خدا کوشش کرده و اینک استراحت میکنند.
ساعت حدود نه صبح است و کمکم بچهها از خواب بیدار میشوند و برای شستن سر و صورت به کنار منبع آب میآیند. تانکر آب هم از راه میرسد و با صدای دیزل خود، اردوگاه را بیدار میکند. لحظهای بعد گردان، حیات مییابد و کارهای روزمره شروع میشود. صبحانه خوردن هم لذتی دارد. آن هم پس از کار و خستگی و یک خواب مفصل. عدهای کنار منبع آب مشغول ظرف شستن هستند. عدهای دیگر مشغول تمیز کردن چادر و محوطه گردان و بعضیها هم با وسایل و اسلحههایشان ور میروند.
اما نباید از آن دسته از رزمندگان هم غافل شد که از فرصت استفاده کرده و به خواندن قرآن و یا کتاب مشغولاند. بعضی از آنها حتی کتابهای درسی میخوانند. آنها حاضر نیستند حتی از درس و مدرسه عقب بمانند تا نکند خدای نکرده مورد سرزنش دوست و دشمن قرار گیرند. به هر حال فرصت هست و باید کمی جدیت به خرج داد و از طریق مجتمع رزمندگان، عقبماندگی تحصیلی را جبران کرد. به همین شکل است که گاهی دیده میشود، یک نفر که مثلا ریاضیاش قوی است بین چند نفر از دوستانش قرار میگیرد و مشغول تدریس آن درس میشود و دیگران یاد میگیرند.
عدهای هم قرآن را جزء به جزء میخوانند و در پی ختم قرآن کریماند. بعدازظهر هم کلاس عقیدتی است و روحانی گردان نهجالبلاغه میگوید.
عدهای هم سر در جیب تفکر فروبرده و در گوشهای نشسته و فکر میکنند و یا به دوردست نگاه میکنند.