جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

رزم شبانه

زمان مطالعه: 7 دقیقه

نیمه‏های شب شده. چند شبح در اردوگاه این سو و آن سو می‏روند. آنها کسی نیستند جز مسئولان گردان که در پی برپایی یک رزم شبانه‏اند. این سکوت باید شکسته شود. شکستنی مقدس و آموزنده. چه زیباتر از انفجاری که باعث آمادگی نیروهای اسلام شود.

انفجار، انفجار، شلیک، تیراندازی هوایی، گلوله‏های رسام و منور. فریاد و نعره‏ی برپا.

اردوگاه یکپارچه غریو انفجار و آتش می‏شود. » برپا، برپا » . هول و هراس واقعا همه‏جا را گرفته. حتی خود مسئولان در زیر آتش تیراندازی و انفجار، متحیر مانده‏اند! دیگر فریادها را نمی‏توان شنید. نیروها سراسیمه از چادرها بیرون می‏ریزند. هر سه گروهان. نه تمام گردان. خیلی به هم ریخته. هر کس به سمتی می‏دود. اما هدف نابسامانی نیست. منظور این است که در یک بحران و انفجار نیروها بتوانند خود را پیدا کنند و در محل مناسب قرار گیرند. مسئولان فریاد می‏زنند با تجهیزات کامل به خط شوید. هر از چند گاهی چهره‏ها در زیر آتش انفجار فوگازها و یا شلیک آرپی‏جی‏ها روشن و خاموش می‏شود. برق جدیت و قدرت در پیشانی‏ها دیده می‏شود.

گاهی اوقات خود نیروها هم به سروصدا کمک می‏کنند و با صدا کردن دوستانشان اوضاع را شلوغتر می‏کنند. دیدنی‏ترین محل داخل چادرهاست. از جاهای خود بلند شده و می‏دوند. به کجا؟ معلوم نیست. هوا تیره و تار است. فقط براساس ذهنیت سابق به سمتی که فکر می‏کنند در خروجی است می‏دوند. اما وسط راه یادشان می‏افتد که تجهیزات را برنداشته‏اند. هر دفعه هم صدای انفجار آنها را گیجتر می‏کند. برمی‏گردند. ناگهان از سر و سینه به کسی برخورد می‏کنند. دور می‏زنند. دوباره تصادف. کمی هم خنده‏دار است. ولی فریاد مسئول گروهان و شلیک آرپی‏جی و انفجار مین، جای خنده باقی نمی‏گذارد. باید شتاب کرد.

سرعت باید توأم با دقت باشد و گرنه می‏بینی آقا بدون پوتین به صف شده. و یا اسلحه‏ی کس دیگری را برداشته. و یا قلاب‏بند حمایل را به جای فانسقه به کمر بسته. بیرون چادر هرکس دنبال پوتین خودش می‏گردد. ولی همه پوتینها تقریبا شبیه یکدیگرند. واقعا گیج کننده شده. مسئول گروهان هم دم گوش بچه‏ها شلیک می‏کند / البته گلوله‏ها مشقی است و هر بار باید گلنگدن بکشد /. گوشها زنگ می‏زند. نفسها در سینه حبس شده و هر کس تا حد امکان سعی کرده تمام وسایل را همراه خود بردارد. هنوز عده‏ای در چادرها دنبال وسایلشان هستند. آخرین انفجارها هم فضای اردوگاه را خشمناکتر می‏کنند. عده‏ای هم در میان صف مشغول بستن بند پوتین و مرتب کردن تجهیزاتشان هستند.

هر گروهان در محل خودش به خط شده. فقط جملات بریده بریده‏ی مسئولان گروهان به گوش می‏رسد.

» سریعتر… عجله کن… بیا توی صف… نظام بگیر… چرت نزن… دستت رو از جیبت بیار بیرون… »

بوی باروت فضا را پر کرده و هنوز تاریکی حکمفرماست و ستارگان نظاره‏گر عملیات شبانه بسیجیان مخلص و بی‏ادعای عاشق‏اند.

تنها دستور تکراری این است:

» از کسی صدا درنیاید. مواظب باش… »

در شب سکوت، فقط سکوت. هر سه گروهان این دستور را تکرار می‏کنند. این کارها فقط برای این است که آموزش دهند، کسی نباید در شب صدا کند.

– اگر از زمین و سنگ صدا درآمد… نباید شما صدایی کنید. آرام و ساکت. مواظب باشید اسلحه و تجهیزات سر و صدا نکنند.

– صدا مال چیه. کی حرف زد؟ چرا گوش نمی‏کنی؟ توی عملیات اگر در شب صدا کنی، دشمن با آتش جواب میده. باید خیلی آروم و بی‏سروصدا خودت را به دشمن برسونی…

صدای خشم از گلوی مسئول مهربان گروهان، تن را می‏لرزاند. نسیم نیمه شب هم بی‏تأثیر نیست. پس از توضیحات مسئول گروهان چند نفر از نیروها که ناقص و یا دیر به خط شده‏اند از صف بیرون کشیده می‏شوند و پس از چند » بشین و پاشو » به گروهان برمی‏گردند. سپس چند لحظه فرصت داده می‏شود که خیلی آرام و ساکت، آنهایی که تجهیزاتشان ناقص است و یا چیزی جا گذاشته‏اند به چادر برگردند و زود به گروهان بیایند.

حالا حدود 100 نفر با کوچکترین سروصدا به سوی محل تجمع گردان پیش می‏روند. هر سه گروهان در شکل گردان آماده‏اند. کلاه کاسکت بر سر بچه‏های خواب‏آلود سنگینی می‏کند. صدای معاون گردان یک بار دیگر نیروها را به خودشان می‏آورد.

– خیلی دیر به خط شدین. با چند انفجار و شلیک همه چیز از هم پاشیده شد. خودتون را گم کردین. اینطوری می‏خواید بیایین عملیات؟ نه فایده نداره. باید آماده‏تر بشین. البته بعضی از برادرها خیلی خوب آماده شدن سریع حالت گرفتن.

– هنوز صدا می‏یاد. چی؟ اون آخر… چرا صدا می‏یاد؟

فریاد معاون گردان، واقعا خواب را از سر می‏پراند. باز هم آموزش سکوت و نبودن سروصدای اضافی. مسئول گردان جلوی گردان می‏آید. در تاریکی شب

می‏توان قد و هیکل او را به خوبی تشخیص داد. دستهایش را از پشت گرفته. نه با فریاد ولی با حالتی خاص: » از جلو نظام! »

نمی‏دانم چه شد که چند تا از بچه‏ها اشتباه کردند و براساس عادت گفتند: » الله… »

وای. ناگهان مسئول گردان هم فریاد زد. توی شب صدا نکن. فقط نظام بگیر. نباید چیزی بگویی چرا گوش نمی‏کنی؟

» دوباره: از جلو نظام، خبردار! »

دیگر کسی حرف نزد.

سکوت، یکه‏سوار میدان گردان شد. شاید تنها صدایی که به گوش می‏رسد، صدای تنفس رزمندگان باشد. حقیقت این است که محیط کمی وحشتناک شده. سکوتی توأم با دلهره حاکم است.

لحظه‏ها می‏گذرند و مسئولان گردان در گوشه‏ای به دور یکدیگر جمع شده و با یکدیگر صحبت می‏کنند. فکر می‏کنم در مورد ادامه رزم شبانه گفتگو می‏کنند.

دستور حرکت داده می‏شود؛ گردان به ستون دو در دو طرف جاده‏ی اردوگاه به راه می‏افتد.

ستونی طویل و عظیم به حرکت درمی‏آید. صدای پا اجتناب‏ناپذیر است، ولی دستورهای لازم برای کم شدن آن هم داده می‏شود. مسئولان گردان هم بین دو صف در رفت و آمدند و ستون نظامی را کنترل می‏کنند.

ظلمت شب نمی‏تواند از عظمت خیل رزمندگان کم کند و سایه‏های این رهروان پاک حرم حسینی خود عظمتی دیگر است. عشق و محبت پاسخگوی تمام پرسشهایی است که این جوانان را در این موقع شب به رزم شبانه کشانده است. کسی نمی‏تواند حتی یک دلیل مادی برای این شب بیداری و رزم سنگین بیاورد. اینها همه با خدایشان پیمان بسته‏اند. برای عمل به علمشان، سیاهی شب را طی می‏کنند. تکلیف و وظیفه، خواب ناز را بر آنها حرام می‏کند. امید به پیروزی آنها را در این دل شب به جلو می‏برد. این بیخوابی فتح و پیروزی را به

ارمغان خواهد آورد. او یک بسیجی است. او یک رزمنده است. او سرباز امام خمینی است. او از سلاله‏ی عاشورا است. همه جا برای او کربلاست. پس چه بهتر که در سپاه اسلام رزم بیاموزد و سپاه کفر را نابود سازد. هیچ کس بر دیگری برتری ندارد. همه رهرو هستند. در سیاهی شب. به دنبال یکدیگر. برای یک هدف مقدس. لحظه‏ای غفلت باعث اخلال نظم خواهد شد و حتی می‏تواند شکست یک عملیات را به دنبال داشته باشد. وقتی ستون حرکت می‏کند باید همراه دیگران و به اندازه‏ی آنها گام برداری. بدون سر و صدا. ساکت و آرام. نه یک قدم بیشتر و نه یک قدم کمتر. اگر یک قدم بیشتر برداری به نفر جلو برخورد می‏کنی و صدا تولید می‏شود. اگر یک قدم کمتر برداری بین ستون فاصله بیشتر می‏شود و ممکن است این ستون منظم به دو نیم و سپس به چند تکه تقسیم شود و آنگاه است که دشمن از این تفرقه استفاده خواهد کرد و نیروها را قیچی می‏کند. پس در این دل شب باید هم جسمت خوب حرکت کند و هم روحت هوشیار باشد. چرت نزن، بیراهه فکر نکن. آماده انجام دستور باش.

راه طولانی است و برای اینکه یاد بگیری تا رسیدن دشمن باید سکوت ادامه داشته باشد، چند کیلومتر راه می‏روی. می‏روی و سپس می‏نشینی. دوباره می‏روی و می‏نشینی. گاهی اوقات هم به علت غفلت یک نیرو بین ستون فاصله می‏افتد و بقیه‏ی افراد ستون مجبور می‏شوند برای جبران آن فاصله بدوند. یعنی یک نفر باعث صدمه و خستگی به سایر نیروها می‏شود. یعنی اگر تو فقط برای چند لحظه آهسته‏تر راه بروی، فاصله‏ات با نفر جلویی از یک متر به چند متر می‏رسد و عجله می‏کنی که این فاصله را پر کنی. نفر بعدی باید یک متر بیشتر از تو بدود. نفر سوم باید دو متر بیشتر بدود و همین طور ادامه دارد تا انتهای ستون. به عبارت دیگر نفرات آخر ستون که معمولا گروهان سه و خصوصا دسته سوم آن گروهان است، تقریبا در حال دویدن هستند.

حالا تو هم می‏دوی. به هر حال اشتباهی است که پیش آمده و باید جبران شود و نمی‏توان این اشتباه را دامن زد، چون در این حالت نظم و ترتیب از گردان

می‏رود و هر ستون را باید از گوشه‏ای پیدا کرد. زیرا به محض اینکه فاصله زیاد شد، نفر جلویی را نمی‏بینی و وقتی مسیر مشخص نباشد فقط کافی است یک سانتی‏متر کج شود آنگاه: » تا ثریا می‏رود دیوار کج! » یعنی این اندک زاویه در دوردست تبدیل به چند صد متر می‏شود و پراکندگی باعث شکست خواهد شد.

گفتم، راه خسته کننده شده و وقتی فرماندهان در جلوی گردان خیلی آرام و فقط با اشاره‏ی دست دستور ایست می‏دهند، تمام ستون باید در زمان مناسب و در سر جای خود بایستند، ولی گاهی اوقات خستگی و خواب توان بچه‏ها را کم می‏کند و نیروها براساس تکرار فقط راه می‏روند، در اینجاست که وقتی نفر جلویی ایستاد، نفر عقبی که بی‏دقت راه می‏رود ناگهان به نفر جلویی برخورد می‏کند و باعث خنده‏ی دیگران و تولید صدا می‏شود.

لحظه‏های زیبایی است. چند کیلومتر راه آمده‏ایم. بارها با کاسکت خود به جلویی زده‏ایم. خیلی از راه را دویده‏ایم. بارها بر روی پاها نشسته و منتظر فرمان حرکت شده‏ایم. کم‏کم چشمانمان به تاریکی عادت کرده و مانند آن اوایل راه، وسعت دیدمان ضعیف و کوچک نیست. شاید براساس تجربه می‏توانیم راه را تشخیص دهیم. حتی می‏توانیم از راه رفتن افراد، آنها را بشناسیم و تشخیص دهیم این فردی که در وسط دو ستون در حرکت است، مسئول گروهان دو و یا معاون گردان است. حالا همه چیز عادی شده. حرکت ادامه دارد. تجهیزات و تسلیحات دیگر سنگینی ندارند و بدن به حمل آنها عادت کرده، ولی گه‏گاه اسلحه را از این دوش به آن دوش می‏اندازیم و خستگی درمی‏کنیم. خیلی از گردان فاصله گرفته‏ایم.

ناگهان انفجاری همه چیز را از هم می‏پاشد. انفجارها آن قدر شدید است که خود مسئولان هم کمی دولا شده‏اند. نیروها برای یک لحظه می‏نشینند و می‏خواهند به گوشه‏ای پناه ببرند. اما فریاد فرماندهان بلند می‏شود.

» نترسید. حرکت کنید. بروید جلو! »

انفجار پشت انفجار. شلیک پشت شلیک. حالا موقع حفظ خونسردی است.

حالا باید آموخته‏ها را به کار بست. چند لحظه می‏گذرد. بچه‏ها در محل مناسبی که فرماندهان می‏گویند قرار می‏گیرند.

از سمت راست دو دوشکا (تیربار سنگینی) بی‏امان شلیک می‏کنند. تیرهای رسام و نورانی از بالای سر بچه‏ها عبور می‏کند، فکر می‏کنی تیر به سوی تو می‏آید ولی در اصل از چند متری سرت عبور می‏کند.

– حمله، بروید سمت دوشکا، الله اکبر!

– حرکت کنید، دوشکا رو خفه کنید. الله اکبر…

چگونه بگویم؟ گویی سالهاست منتظر این فرمان بوده‏اند. همه می‏دوند. به سوی دوشکا. زمین از زیر پای رزمندگان به سرعت عبور می‏کند و غریو » الله اکبر » و » یاحسین » مو را بر بدن راست می‏کند. تو هم یکی از همین رزمندگانی. می‏دوی. با تمام قوا. اصلا به فکر افتادن و زخمی شدن و… نیستی. فرمان خفه کردن تیربار دشمن است، پس برو.

لحظه‏ای بعد سنگر تیربار از کار می‏افتد و بچه‏ها خود را به تیربار می‏رسانند. اما دشمنی در کار نیست. اینها همه نمایش یک رزم است. اما نیروها به خوبی از عهده‏ی آن برآمدند. اگرچه جوان و نوجوان‏اند، ولی کارشان دقیق است. وقتی به بالای تپه می‏رسند، با چند دوست روبه‏رو می‏شوند که ادای عراقیهای دون را درمی‏آورند و همین موجب خنده و مزاح می‏شود. سپس گردان مجددا منظم می‏شود.