نیمههای شب شده. چند شبح در اردوگاه این سو و آن سو میروند. آنها کسی نیستند جز مسئولان گردان که در پی برپایی یک رزم شبانهاند. این سکوت باید شکسته شود. شکستنی مقدس و آموزنده. چه زیباتر از انفجاری که باعث آمادگی نیروهای اسلام شود.
انفجار، انفجار، شلیک، تیراندازی هوایی، گلولههای رسام و منور. فریاد و نعرهی برپا.
اردوگاه یکپارچه غریو انفجار و آتش میشود. » برپا، برپا » . هول و هراس واقعا همهجا را گرفته. حتی خود مسئولان در زیر آتش تیراندازی و انفجار، متحیر ماندهاند! دیگر فریادها را نمیتوان شنید. نیروها سراسیمه از چادرها بیرون میریزند. هر سه گروهان. نه تمام گردان. خیلی به هم ریخته. هر کس به سمتی میدود. اما هدف نابسامانی نیست. منظور این است که در یک بحران و انفجار نیروها بتوانند خود را پیدا کنند و در محل مناسب قرار گیرند. مسئولان فریاد میزنند با تجهیزات کامل به خط شوید. هر از چند گاهی چهرهها در زیر آتش انفجار فوگازها و یا شلیک آرپیجیها روشن و خاموش میشود. برق جدیت و قدرت در پیشانیها دیده میشود.
گاهی اوقات خود نیروها هم به سروصدا کمک میکنند و با صدا کردن دوستانشان اوضاع را شلوغتر میکنند. دیدنیترین محل داخل چادرهاست. از جاهای خود بلند شده و میدوند. به کجا؟ معلوم نیست. هوا تیره و تار است. فقط براساس ذهنیت سابق به سمتی که فکر میکنند در خروجی است میدوند. اما وسط راه یادشان میافتد که تجهیزات را برنداشتهاند. هر دفعه هم صدای انفجار آنها را گیجتر میکند. برمیگردند. ناگهان از سر و سینه به کسی برخورد میکنند. دور میزنند. دوباره تصادف. کمی هم خندهدار است. ولی فریاد مسئول گروهان و شلیک آرپیجی و انفجار مین، جای خنده باقی نمیگذارد. باید شتاب کرد.
سرعت باید توأم با دقت باشد و گرنه میبینی آقا بدون پوتین به صف شده. و یا اسلحهی کس دیگری را برداشته. و یا قلاببند حمایل را به جای فانسقه به کمر بسته. بیرون چادر هرکس دنبال پوتین خودش میگردد. ولی همه پوتینها تقریبا شبیه یکدیگرند. واقعا گیج کننده شده. مسئول گروهان هم دم گوش بچهها شلیک میکند / البته گلولهها مشقی است و هر بار باید گلنگدن بکشد /. گوشها زنگ میزند. نفسها در سینه حبس شده و هر کس تا حد امکان سعی کرده تمام وسایل را همراه خود بردارد. هنوز عدهای در چادرها دنبال وسایلشان هستند. آخرین انفجارها هم فضای اردوگاه را خشمناکتر میکنند. عدهای هم در میان صف مشغول بستن بند پوتین و مرتب کردن تجهیزاتشان هستند.
هر گروهان در محل خودش به خط شده. فقط جملات بریده بریدهی مسئولان گروهان به گوش میرسد.
» سریعتر… عجله کن… بیا توی صف… نظام بگیر… چرت نزن… دستت رو از جیبت بیار بیرون… »
بوی باروت فضا را پر کرده و هنوز تاریکی حکمفرماست و ستارگان نظارهگر عملیات شبانه بسیجیان مخلص و بیادعای عاشقاند.
تنها دستور تکراری این است:
» از کسی صدا درنیاید. مواظب باش… »
در شب سکوت، فقط سکوت. هر سه گروهان این دستور را تکرار میکنند. این کارها فقط برای این است که آموزش دهند، کسی نباید در شب صدا کند.
– اگر از زمین و سنگ صدا درآمد… نباید شما صدایی کنید. آرام و ساکت. مواظب باشید اسلحه و تجهیزات سر و صدا نکنند.
– صدا مال چیه. کی حرف زد؟ چرا گوش نمیکنی؟ توی عملیات اگر در شب صدا کنی، دشمن با آتش جواب میده. باید خیلی آروم و بیسروصدا خودت را به دشمن برسونی…
صدای خشم از گلوی مسئول مهربان گروهان، تن را میلرزاند. نسیم نیمه شب هم بیتأثیر نیست. پس از توضیحات مسئول گروهان چند نفر از نیروها که ناقص و یا دیر به خط شدهاند از صف بیرون کشیده میشوند و پس از چند » بشین و پاشو » به گروهان برمیگردند. سپس چند لحظه فرصت داده میشود که خیلی آرام و ساکت، آنهایی که تجهیزاتشان ناقص است و یا چیزی جا گذاشتهاند به چادر برگردند و زود به گروهان بیایند.
حالا حدود 100 نفر با کوچکترین سروصدا به سوی محل تجمع گردان پیش میروند. هر سه گروهان در شکل گردان آمادهاند. کلاه کاسکت بر سر بچههای خوابآلود سنگینی میکند. صدای معاون گردان یک بار دیگر نیروها را به خودشان میآورد.
– خیلی دیر به خط شدین. با چند انفجار و شلیک همه چیز از هم پاشیده شد. خودتون را گم کردین. اینطوری میخواید بیایین عملیات؟ نه فایده نداره. باید آمادهتر بشین. البته بعضی از برادرها خیلی خوب آماده شدن سریع حالت گرفتن.
– هنوز صدا مییاد. چی؟ اون آخر… چرا صدا مییاد؟
فریاد معاون گردان، واقعا خواب را از سر میپراند. باز هم آموزش سکوت و نبودن سروصدای اضافی. مسئول گردان جلوی گردان میآید. در تاریکی شب
میتوان قد و هیکل او را به خوبی تشخیص داد. دستهایش را از پشت گرفته. نه با فریاد ولی با حالتی خاص: » از جلو نظام! »
نمیدانم چه شد که چند تا از بچهها اشتباه کردند و براساس عادت گفتند: » الله… »
وای. ناگهان مسئول گردان هم فریاد زد. توی شب صدا نکن. فقط نظام بگیر. نباید چیزی بگویی چرا گوش نمیکنی؟
» دوباره: از جلو نظام، خبردار! »
دیگر کسی حرف نزد.
سکوت، یکهسوار میدان گردان شد. شاید تنها صدایی که به گوش میرسد، صدای تنفس رزمندگان باشد. حقیقت این است که محیط کمی وحشتناک شده. سکوتی توأم با دلهره حاکم است.
لحظهها میگذرند و مسئولان گردان در گوشهای به دور یکدیگر جمع شده و با یکدیگر صحبت میکنند. فکر میکنم در مورد ادامه رزم شبانه گفتگو میکنند.
دستور حرکت داده میشود؛ گردان به ستون دو در دو طرف جادهی اردوگاه به راه میافتد.
ستونی طویل و عظیم به حرکت درمیآید. صدای پا اجتنابناپذیر است، ولی دستورهای لازم برای کم شدن آن هم داده میشود. مسئولان گردان هم بین دو صف در رفت و آمدند و ستون نظامی را کنترل میکنند.
ظلمت شب نمیتواند از عظمت خیل رزمندگان کم کند و سایههای این رهروان پاک حرم حسینی خود عظمتی دیگر است. عشق و محبت پاسخگوی تمام پرسشهایی است که این جوانان را در این موقع شب به رزم شبانه کشانده است. کسی نمیتواند حتی یک دلیل مادی برای این شب بیداری و رزم سنگین بیاورد. اینها همه با خدایشان پیمان بستهاند. برای عمل به علمشان، سیاهی شب را طی میکنند. تکلیف و وظیفه، خواب ناز را بر آنها حرام میکند. امید به پیروزی آنها را در این دل شب به جلو میبرد. این بیخوابی فتح و پیروزی را به
ارمغان خواهد آورد. او یک بسیجی است. او یک رزمنده است. او سرباز امام خمینی است. او از سلالهی عاشورا است. همه جا برای او کربلاست. پس چه بهتر که در سپاه اسلام رزم بیاموزد و سپاه کفر را نابود سازد. هیچ کس بر دیگری برتری ندارد. همه رهرو هستند. در سیاهی شب. به دنبال یکدیگر. برای یک هدف مقدس. لحظهای غفلت باعث اخلال نظم خواهد شد و حتی میتواند شکست یک عملیات را به دنبال داشته باشد. وقتی ستون حرکت میکند باید همراه دیگران و به اندازهی آنها گام برداری. بدون سر و صدا. ساکت و آرام. نه یک قدم بیشتر و نه یک قدم کمتر. اگر یک قدم بیشتر برداری به نفر جلو برخورد میکنی و صدا تولید میشود. اگر یک قدم کمتر برداری بین ستون فاصله بیشتر میشود و ممکن است این ستون منظم به دو نیم و سپس به چند تکه تقسیم شود و آنگاه است که دشمن از این تفرقه استفاده خواهد کرد و نیروها را قیچی میکند. پس در این دل شب باید هم جسمت خوب حرکت کند و هم روحت هوشیار باشد. چرت نزن، بیراهه فکر نکن. آماده انجام دستور باش.
راه طولانی است و برای اینکه یاد بگیری تا رسیدن دشمن باید سکوت ادامه داشته باشد، چند کیلومتر راه میروی. میروی و سپس مینشینی. دوباره میروی و مینشینی. گاهی اوقات هم به علت غفلت یک نیرو بین ستون فاصله میافتد و بقیهی افراد ستون مجبور میشوند برای جبران آن فاصله بدوند. یعنی یک نفر باعث صدمه و خستگی به سایر نیروها میشود. یعنی اگر تو فقط برای چند لحظه آهستهتر راه بروی، فاصلهات با نفر جلویی از یک متر به چند متر میرسد و عجله میکنی که این فاصله را پر کنی. نفر بعدی باید یک متر بیشتر از تو بدود. نفر سوم باید دو متر بیشتر بدود و همین طور ادامه دارد تا انتهای ستون. به عبارت دیگر نفرات آخر ستون که معمولا گروهان سه و خصوصا دسته سوم آن گروهان است، تقریبا در حال دویدن هستند.
حالا تو هم میدوی. به هر حال اشتباهی است که پیش آمده و باید جبران شود و نمیتوان این اشتباه را دامن زد، چون در این حالت نظم و ترتیب از گردان
میرود و هر ستون را باید از گوشهای پیدا کرد. زیرا به محض اینکه فاصله زیاد شد، نفر جلویی را نمیبینی و وقتی مسیر مشخص نباشد فقط کافی است یک سانتیمتر کج شود آنگاه: » تا ثریا میرود دیوار کج! » یعنی این اندک زاویه در دوردست تبدیل به چند صد متر میشود و پراکندگی باعث شکست خواهد شد.
گفتم، راه خسته کننده شده و وقتی فرماندهان در جلوی گردان خیلی آرام و فقط با اشارهی دست دستور ایست میدهند، تمام ستون باید در زمان مناسب و در سر جای خود بایستند، ولی گاهی اوقات خستگی و خواب توان بچهها را کم میکند و نیروها براساس تکرار فقط راه میروند، در اینجاست که وقتی نفر جلویی ایستاد، نفر عقبی که بیدقت راه میرود ناگهان به نفر جلویی برخورد میکند و باعث خندهی دیگران و تولید صدا میشود.
لحظههای زیبایی است. چند کیلومتر راه آمدهایم. بارها با کاسکت خود به جلویی زدهایم. خیلی از راه را دویدهایم. بارها بر روی پاها نشسته و منتظر فرمان حرکت شدهایم. کمکم چشمانمان به تاریکی عادت کرده و مانند آن اوایل راه، وسعت دیدمان ضعیف و کوچک نیست. شاید براساس تجربه میتوانیم راه را تشخیص دهیم. حتی میتوانیم از راه رفتن افراد، آنها را بشناسیم و تشخیص دهیم این فردی که در وسط دو ستون در حرکت است، مسئول گروهان دو و یا معاون گردان است. حالا همه چیز عادی شده. حرکت ادامه دارد. تجهیزات و تسلیحات دیگر سنگینی ندارند و بدن به حمل آنها عادت کرده، ولی گهگاه اسلحه را از این دوش به آن دوش میاندازیم و خستگی درمیکنیم. خیلی از گردان فاصله گرفتهایم.
ناگهان انفجاری همه چیز را از هم میپاشد. انفجارها آن قدر شدید است که خود مسئولان هم کمی دولا شدهاند. نیروها برای یک لحظه مینشینند و میخواهند به گوشهای پناه ببرند. اما فریاد فرماندهان بلند میشود.
» نترسید. حرکت کنید. بروید جلو! »
انفجار پشت انفجار. شلیک پشت شلیک. حالا موقع حفظ خونسردی است.
حالا باید آموختهها را به کار بست. چند لحظه میگذرد. بچهها در محل مناسبی که فرماندهان میگویند قرار میگیرند.
از سمت راست دو دوشکا (تیربار سنگینی) بیامان شلیک میکنند. تیرهای رسام و نورانی از بالای سر بچهها عبور میکند، فکر میکنی تیر به سوی تو میآید ولی در اصل از چند متری سرت عبور میکند.
– حمله، بروید سمت دوشکا، الله اکبر!
– حرکت کنید، دوشکا رو خفه کنید. الله اکبر…
چگونه بگویم؟ گویی سالهاست منتظر این فرمان بودهاند. همه میدوند. به سوی دوشکا. زمین از زیر پای رزمندگان به سرعت عبور میکند و غریو » الله اکبر » و » یاحسین » مو را بر بدن راست میکند. تو هم یکی از همین رزمندگانی. میدوی. با تمام قوا. اصلا به فکر افتادن و زخمی شدن و… نیستی. فرمان خفه کردن تیربار دشمن است، پس برو.
لحظهای بعد سنگر تیربار از کار میافتد و بچهها خود را به تیربار میرسانند. اما دشمنی در کار نیست. اینها همه نمایش یک رزم است. اما نیروها به خوبی از عهدهی آن برآمدند. اگرچه جوان و نوجواناند، ولی کارشان دقیق است. وقتی به بالای تپه میرسند، با چند دوست روبهرو میشوند که ادای عراقیهای دون را درمیآورند و همین موجب خنده و مزاح میشود. سپس گردان مجددا منظم میشود.