باز هم شهر شلوغ تهران. همه در رفت و آمدند. انگار خبر ندارند که جنگ است. میخرند، میفروشند.
یک هفته نزد خانواده. از در که وارد میشوی خود را در آغوش مادر میبینی: » سلام عزیزم، خوش آمدی. چرا تلفن نمیزنی؟ چرا نامه نمینویسی؟ کجایی؟ چه خبر؟ از جنگ چه خبر » ؛ بعد با بغض و گریه: » خدا صدام را نابود کنه، بچههای ما را شهید میکند… »
چند روزی است که آمدهای چند نفری به دیدنت آمدهاند. تا فرصت پیدا میکنی از خاطرههای آموزش و گردان و پادگان و رویدادهای ریز و درشت تعریف میکنی. به آنها میگویی که برای جلوگیری از غیبت، صلوات میفرستی. به آنها میگویی که در آنجا مقام و رتبه و درجه و ریاست اصلا معنایی ندارد.
– الهی که مادر قربونت بشه.
– ای بابا مگه چیه خانم! خودش رفته، بچه که نیس. وضعشون بد نیس. راستی بابا ان شاء الله کی حمله میکنین؟
– گفتند نگید / خنده /.
نمیدانم چرا خالیبندی و دروغ در تعریفها مخلوط میشود. به هر حال باید
مواظب بود. هنوز شیطان مشغول است. وسوسه میکند. غرور از شیطان است. دروغ از شیطان است. ریا از شیطان است. مواظب باش. وسوسه نشو. دقت کن. این چند روز هم پاک بمان. نگاه بد نکن. غیبت نکن. قرآن بخوان. نماز اول وقت. لبخند و مهربانی.
یک هفته هم میگذرد. وعدهی دیدار در پادگان شهر است. یا علی! باید رفت. هجرت دوباره.
ساکها پر است از خوردنی. سنگین و ثقیل. چند مادر به بدرقه آمدهاند. سفارشها ادامه دارد. بعضی چشمها گریان است. عدهای نمیدانند که شاید برای آخرین بار یکدیگر را میبینند. شاید این آخرین دیدار باشد. دیدار بعد روز قیامت است.
همه جمع شدهایم. هرکس یاری را به حرف گرفته. مدتی است که لباس رزم بر تن کردهایم و حالا که بعضی از بچهها با لباس شخصی به پادگان میآیند! با تعجب یکدیگر را نگاه میکنند. لباس هرکس میتواند نشانه طرز تفکر وی باشد.
چند نفری هم دور مسئول گردان میچرخند و با او صحبت میکنند. حالا متوجه شدم که بعضی از آنها میخواهند چند روزی مرخصیشان را تمدید کنند. کار دارند. گرفتاری پیش آمده. موافقت میشود. به شرطی که طی دو سه روز آینده خودشان را به گردان برسانند.
از جلو نظام در اینجا مزه نمیدهد. ولی باید به صف شد. مرتب و منظم. دوباره اطاعت از فرمانده. اتوبوس و سپس قطار. باز هم ایستگاه و تونل و کوپه و سوت قطار.
دلمان برای پادگان و ساختمان گردان تنگ شده است. جلوی پادگان یکی از بچهها ترمز اضطراری را میکشد. قطار میایستد. بچهها از در و پنجره بیرون میریزند. مسئول قطار از این کار خوشش نمیآید و اعتراض میکند. اما چند نفر مسئول وارد گفتگو میشوند و قضیه تمام میشود. قطار میرود.
اتاقها دوباره رو به راه و ساکها آویزان میشود. ساختمان پر از نیرو است. در راهپلهها تردد بسیار است. ماشین گردان در جلوی ساختمان میایستد. فرمانده گردان با لبخند به همه سلام میکند. ماشین تدارکات گردان هم میرسد. آمار میخواهد تا به تعداد ناهار و شام بگیرد.
» 370 نفر، کمی بیشتر بگیر. یخ یادت نره. »
دوباره پاکی و صفا. کینه هرگز. نماز جماعت شلوغ. ذکر فراوان. چهرهها دوباره معصومیت خاصی پیدا میکند. اصلا لباس خاکی لباس عمل به علم است. لباس زیرین علماست. نمیدانم چرا این لباس به نیروها ابهت میدهد؟ هرکس مشغول کاری شده است. ظرفها را میشویند. پتوها را میتکانند. کمی آن طرفتر چند نفر از بچهها با یکدیگر صحبت میکنند. یکی از آنها روحانی است. در گردان فقط عمامهاش را بر سر میگذارد و لباس کامل نمیپوشد. معمولا به پرسشهای بچهها پاسخ میدهد. گاهی نیز در جمع دوستانه نیروها شرکت میکند و با آنها حرف میزند و یا حرفهای آنها را گوش میدهد. از نیروهای تبلیغات گردان شده، ولی خود را آماده رزم کرده است. در دورهی آموزش هم همین طوری بود، ولی چون اردوگاه روحانی داشت، کمتر عمامه بر سر میگذاشت. فوتبال هم بازی میکند. آخر او هم بچهی جنوب شهر است.
کارهای گردان دوباره شروع شده. صبحگاه و رزم شبانه و راهپیمایی و… تازگی چند کلاس هم گذاشتهاند. آموزش قرآن و احکام. آموزش کمکهای اولیه. آموزش مسائل شیمیایی و یا به اصطلاح بچههای شهر (ش، شیمیایی – م، میکروبی – ر، رادیو اکتیویته) – هوا گرمتر شده است بعضی روزها بعد از صبحگاه مسئول گردان صحبت میکند. غالب اوقات هم مسئول گروهان یا دسته، تدارکات را میدهند. چند چیز در تمام حرفها مشترک است، مسائل معنوی و توجه به خدا، اطاعت از فرماندهی، حفظ اسرار جنگی، رعایت نظم و ترتیب و به موقع خط شدن، نظافت و پاکیزگی گروهان و گردان و پادگان.
لازم است. این تذکرات نمیگذارد بچهها غافل شوند. هرکس هم بیانی دارد.
میگویند تا یادمان نرود. اما هر وقت مسئول گردان جلوی کل گردان میایستد، همه میگویند در مورد عملیات آینده صحبت کنید. او هم لبخند میزند و میگوید: » میرسد. نزدیک است. فقط دعا کنید کارها درست پیش برود. »
منطقه آماده شده ما هم منتظر دستور هستیم ولی باید اول ما یاد بگیریم که…
هنگام غروب، پادگان حال و هوای دیگری مییابد. سرخی آفتاب در جنوب غربی پادگان زمینهساز احساس خاص بچههاست. نگاه کردن به غروب لذتی مخصوص دارد. تلاوت قرآن در پادگان، انسان را خدایی میکند. راه معلوم است. همه میدانیم برای چه اینجا جمع شدهایم. آمدهایم تا نماز بخوانیم. آمدهایم تا نماز را بپا داریم. خیلیها همیشه وضو دارند. اما هنگام غروب آستینها بالا میرود. آرام آرام به سوی محل نماز نزدیک میشویم. هرکس پتویی برای خود و دوستش برداشته و به سوی زمین صبحگاه میرود. پروانهوار گرد شمع وجود هم جمع میشویم. از هر نقطهی پادگان خطی به این مرکز توسط نیروها درست شده است. همه جمع میشوند. هنگام جماعت است. صفها تشکیل میشود. پتوها در کنار یکدیگر. زمین هنوز گرم است. عجب نماز جماعتی خواهد شد. هزاران نفر با صدای ملکوتی اذان به این نقطه کشیده شدهاند. هوا کمکم تیره میشود. هنوز تاریک نشده. عدهای بر سر جای خود نشسته و آرام آرام اذان را زمزمه میکنند. اما آنهایی که آهسته گریه میکنند، سبکترند. نام رسول خدا (ص) همه را به صلوات میخواند. نام علی (ع) روحیهی جوانمردی و جنگاوری به جمع میدهد. همه به یکدیگر جا میدهند.
– برادر اگه جا نداری، بیا اینجا.
– مزاحم نیستم.
– نه برادر، تشریف بیار. خوش اومدی. اینجا رو برای شما نگه داشته بودم / لبخند /.
شانه به شانه کنار یکدیگر نشستهایم. انتهای صفوف دیده نمیشود. صفها
کمی کج و کوله شدهاند. نمیشود این همه جمعیت را در یک صف به طور کامل و دقیق مرتب کرد. اما به هر حال صفها تشکیل شده است. هنوز همه نیامدهاند. در آن انتها پتو میاندازند و مینشینند. دوباره میآیند و پتو میاندازند و مینشینند. شاید 10 هزار نفر و یا بیشتر.
اذان تمام شد. حالا باید یک نفر بلند شود، تا دیگران به او اقتدا کنند. چه کسی باید برخیزد؟ آنکه صالحتر است. آنکه عالمتر است. آنکه سید است. آنکه قدیمیتر است. در آن جلو یک روحانی میایستد. عدهای سرک میکشند تا پیشنماز را ببینند. حاج آقا ذوالنور است.
» قد قامت الصلوة…، الله اکبر، تکبیرة الاحرام. »
صفها منظمتر میشود. از پهلوها که نگاه میکنی، صف نسبتا مرتب شده. یک جانماز مخمل کوچک و یک مهر و یک قرآن جیبی با یازده سوره.
صدای یا الله یا الله، قطع نمیشود. بچهها میخواهند خود را به نماز برسانند. هروله میکنند. نه…، دیگر صدای بچهها به پیشنماز نمیرسد. صفها خیلی عقب رفته. در آن انتها همهمه است. عدهای برای اینکه به رکوع برسند روی زمین میایستند و فرصت پهن کردن پتو را ندارند.
کمکم آرام میشود. دیگر صدایی جز قرائت حاج آقا به گوش نمیرسد: » ایاک نعبد و ایاک نستعین » . سرها پایین. بعضی از شانهها لرزان از گریه. همه یکرنگ. رنگ خدایی. همه یک لباس. بیهیچ تکلف. کوتاه و بلند. پیر و جوان. سپاهی و بسیجی. فرمانده و فرمانبر. قدیمی و تازه اعزامی. تدارکاتی و رزمی. همه در کنار یکدیگر و در مقابل یک معبود. خالقی یکتا. با خداوند حرف میزنی. اول او را میخوانی. خدایی که پروردگار عالمیان است. خداوندی که رحمان و رحیم است. مالک روز قیامت است. حالا که فهمیدی کجایی و در مقابل چه کسی ایستادهای خود را در دریای بیکران فضل و رحمتش رها کن و راحت حرف بزن. » تنها تو را میپرستیم و از تو کمک میخواهیم. ما را به راه راست هدایت فرما. راه آنهایی که به آنان نعمت عطا فرمودی و نه راه آنهایی که به
آنها غضب کردی و نه راه گمگشتگان. »
شانهها افتاده. همه به مهرها نگاه میکنند. زمین بزرگ خدا، صحنهای زیباتر از این ندیده است. به رکوع میروی. سجده میکنی. برمیخیزی. دوباره » الحمدلله رب العالمین. » قنوت میگیری: » اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک » .
چقدر زیبا. یک جوان با همهی خواستهایی که به اقتضای سن و سالش باید داشته باشد، چه راه خونینی را از خدا میخواهد. التماس میکند. گریه میکند. تکرار میکند: » اللهم ارزقنا… » رکعت سوم. تشهد، سلام میدهی و نماز تمام میشود. اما هنوز عده زیادی در نماز هستند و با خدایشان حرف میزنند. گریه میکنند. هیچ کس به دیگری توجه ندارد. هرکس کار خودش را میکند. ریا معنا ندارد. از فرصت استفاده کن. خود را نزدیک نما. بندگی کن.
سه صلوات بر پیامبر (ص) و بعد تسبیحات حضرت زهرا (س(. بعد انگشتها به شمارش میروند. 34 مرتبه اللهاکبر. 33 مرتبه الحمدلله. 33 مرتبه سبحان الله. از خدا شروع میشود و با فاطمة الزهرا (س) ادامه مییابد. تعقیبات نماز با صدایی حزین و گریان خوانده میشود. تا میرسد به این فراز که » الهی قلبی محجوب و عقلی معیوب و هوائی غالب » . اوج بندگی و شرمندگی در مقابل خالق. همهی سرها بر روی زمین است. سجودی طولانی. قطرههای اشک جانماز را خیس میکند. هقهق گریهها را میتوان شنید. رزمندگان اسلام، شیران و دلاورانی که از دنیا و مافیها چشم پوشیدهاند و داوطلبانه آمدهاند. نوجوانان و جوانانی که شجاعانه پای در عرصه پیکار نهادهاند و به ندای » هل من ناصر ینصرنی » حسین زمانشان جواب دادهاند حالا از نفس ذلیل و قلب حجاب گرفتهشان به خدا شکایت میکنند. چقدر زیبا و خالصانه. آیا باز هم تاریخ این صحنهها را خواهد دید؟
بعد از هزار و چهار صد سال، بار دیگر، تکرار صحنههای صدر اسلام و دوران رسول خدا (ص) را میتوان در ایران اسلامی دید. حاج آقا بلند میشود.
بلندگو را در دست میگیرد. صدای بلندگو چندان صاف نیست، اما او به هر حال باید سخن بگوید. چند مسأله از احکام میگوید. یک تذکر اخلاقی میدهد و آنگاه همچون شبهای گذشته ذکر مصیبت واقعهی کربلا. » السلام علیک یا أباعبدالله » ، گریهها شروع میشود. آرام اشک ریختن هم نوعی تخلیه درونی است.
قبل از نماز امام، پیرمرد با صفایی با گلابپاش به روی بچهها گلاب میپاشد. چند شعار هم میدهد. هنوز صفها تمام نشده که نماز دوم شروع میشود. دو رکعت. باز هم با حال و صفا و با سکون و حضور قلب. آدم نمیخواهد نماز تمام شود. حیف است. میخواهی همواره در مقابل عظمت خداوند سبحان در حالت رکوع و سجود بمانی. آنچه به چشم میخورد تواضع است و گریههای آرام. صف در صف خدا را میخوانند. ادای تکلیف میکنند. نماز تمام میشود. دعا و مناجات فضای پادگان را عطرآگین کرده است.
آسمان کاملا تاریک شده است. نیروها زیراندازها را برمیدارند. جمع انبوه نمازگزاران، آرام و آهسته پراکنده میشوند و هریک خلوت دیگری را میگزیند. دوستان یکدیگر را در تاریکی هم خوب میشناسند. سلام و علیک و احوالپرسی و گاهی مزاح و خنده. سخن از رزم شبانه و دویدن صبحگاه هم هست. مطالبی مربوط به انجام عملیات نیز گفته میشود. اما یاد و نام شهیدان هیچ کس را تنها نمیگذارد و در هر جمعی که وارد میشوی سخن از فلان رزمندهای است که در فلان مرحله از عملیات شهید شده است. زمین صبحگاه پادگان خالی میشود. جلوی ساختمان محل استقرار نیروها هیاهو و ولولهای است. عدهای با قابلمههای بزرگ از این سو به آن سو میروند. غذا در ظرفهای بزرگ ریخته میشود و سپس به کاسههایی که هریک مربوط به اتاق مخصوصی است منتقل میشود. آب و لوبیا و سیبزمینی و هویج و… غذای خوشمزهای است، ولی بدون هرگونه افزودنی دیگر جز نان. نان و… یک کاسه غذا به علاوهی یک قاشق. سفره پهن است. همه مینشینند. دعای سفره را میخوانند. غذا
خورده شد. بدون هیچ گونه تشریفات خاص. عدهای هم شبها غذا نمیخورند و برای خورد و خوراک و خواب و حرف زدن و… خود اندازه و مقدار معینی قرار دادهاند و از هرگونه افراط و تفریط میپرهیزند.
آخر شب است. در اینجا شبنشینی و گزافهگویی معنا ندارد. همه چیز طبق برنامه است. غیبت کردن هم ممنوع! برخی از مسائل کوچک و جزئی مطرح میشود و با خنده و مزاح پایان مییابد. حالا هنگام نظافت است. رعایت بهداشت و پاکیزگی سرلوحه کارهای یک رزمندهی مسلمان است. مسواک زدن امری است زیبا و لازم. بچههای گروهان را میبینی که روی مسواک خود خمیر گذاشته و از پلههای ساختمان گردان پایین میآیند. شیرهایی که نزدیک گردان تعبیه شده اشغال میشوند. مسواک میزنند. بعد وضو میگیرند. با خلوص نیت. از روی عشق و علاقه. صورتهایشان را با حوله خشک میکنند و به محل استراحت باز میگردند. اکثر بچهها قرآن میخوانند. دستهجمعی سوره » واقعه » را زمزمه میکنند و سپس میخوابند. گردان و سپس پادگان در سکوت فرو میرود. شب به نیمه رسیده، و تقریبا همه خوابیدهاند. اما فرمانده گردان هنوز مشغول خواندن قرآن است. رو به قبله و در بالکن اتاق خود. او از سکوت و سکون استفاده میکند. او هم دقایقی بعد میخوابد. شب از نیمه گذشته و سکوت کامل بر پادگان حکمفرما است. فقط گاهی یکی از نیروها به سوی دستشویی میرود و میآید. دوباره وضو میسازد و به اتاق باز میگردد. گاهی صدای رفت و آمد خودروهایی در جادهی اصلی نزدیک پادگان به گوش میخورد. یکی دو مرتبه هم صدای حرکت قطار از کنار پادگان را میتوان شنید. حرکت قطار، موضوع بازگشت از مرخصی را تداعی میکند. به همین خاطر قطاری را که از جلوی پادگان به سوی اهواز در حرکت است » دلاور » میخوانند. یعنی دل میآورد و زمانی که قطار به سوی تهران باز میگردد به آن » دلبر » میگویند. یعنی دل را میبرد. به هرحال، اینها تمثیل و اصطلاحهایی است که بچهها به هنگام شنیدن صدای قطار ساختهاند و پس از بازگو کردنش، مسأله برایشان تداعی میشود.
حالا میخواهی بخوابی؟ به جایگاه و محل استراحت میروی. از تشک و متکا و این جور چیزها خبری نیست. یک پتو زیر سر و یک پتو زیرانداز؛ همین کفایت میکند. سر را میگذاری، سه بار قل هو الله و یک بار آیةالکرسی میخوانی و در پایان هم » أشهد » خود را میگویی! حاج آقا میگفت: هر خوابی برابر با مرگی کوتاه است و خواب یک نوع مرگ است. پس تمرین کن و شهادت بده به یگانگی خداوند و رسالت حضرت محمد (ص) و ولایت امیرمؤمنان علی (ع(. خواب تو را میرباید.
قبلا ضرر این غفلت را دادهای! اما حالا برخیز ببین چه خبر است. جا نمانی! از چه؟ از خلوت و نماز شب. بلند میشوی. همه رفتهاند. تو هنوز خوابی. چه شده؟ نکند رزم شبانه باشد؟ آری، رزم شبانهی اختیاری است. همه برای این رزم برنامهریزی کردهاند. شب را نیز تمرین میکنند. اما نه تمرین نظامی بلکه تمرین الهی. همه به استقبال نماز شب رفتهاند. ساعت 3/20 بعد از نیمه شب است. » آخر تازه خوابیدهایم! » اینجا هم شیطان به سراغت آمده است! میخواهد تو را برای خوابیدن توجیه کند: » خستهای، دیروز دویدهای، فردا هم باید بدوی! » سر بر پتو میگذاری که داد میزند من متکا نیستم، من ادای متکا را در میآورم. وسوسهی شیطان، کار خودش را کرده است: » حالا وقت زیاد است. هنوز قرآن رادیو هم شروع نشده. فردا شب حتما بلند میشوم و نماز میخوانم. امشب خستهام! » شیطان نفوذ کرده و تو را بر زمین زده. پشت تو را به خاک رسانده است. حالا روی سینهات نشسته و میخواهد تو را قربانی کند. » برخیز! بیدار شو! تو قبلا این اشتباه را کردهای و تا اذان صبح خوابیدهای. آخر اینجا جبهه است. کوچکترها هم بیدار شدهاند. پیرمردهای گردان هم به نماز ایستادهاند. آخرین نفرات هم از پلههای ساختمان سرازیر شدهاند. مگر نمیخواهی حسینی شوی؟ پس یا علی مدد! » . بلند میشوی. عجله میکنی. خود را میرسانی. هر چند کمی دیر شده، اما دیر رسیدن بهتر از نرسیدن است. مقدمات نماز را فراهم میکنی. به زمین پادگان میروی. نظمی در نماز نیست. هرکس در گوشهای
مشغول نماز است. هق هق گریهها را میشنوی. » الهی العفو » . عدهای در رکوع و گروهی در سجود. دست چپ به قنوت و دست راست گردانندهی تسبیح. نماز شب میخوانند. روحها در ظرف نماز شب صیقل داده میشود. زمین صبحگاه هیچ گاه این لحظهها را فراموش نمیکند. این زمین بارها با اشک چشم رزمندگان در دل شب شستشو داده شده است. اگرچه در این زمین در ساعتهای روز به خاطر شدت گرما رفت و آمد کمتری میبینی، اما در دل شب، پر از انسانهایی است که به راز و نیاز خالصانه، با پروردگارشان مشغولاند. شبها فرشتههای خوب خدا به این نقطه چشم میدوزند و بندگان خالص خدا را به نظاره مینشینند.
چهل مؤمن را باید دعا کنی. تمام مراتب را به خوبی رعایت کن! تو دیگر زمینی نیستی. در پیچ و خم راههای آسمان همراه با امیرمؤمنان (ع) در حرکتی. حیف است که خود را در این دنیا ارزان بفروشی. پس روح خود را برای عروج آماده کن. از گفتارها و نوشتارها و رفتارهای کودکانه و دنیوی بپرهیز. حالا تو یک سالک الی الله شدهای. تو عرفان عملی را تجربه میکنی. تکلیف اصلی امروز تو، پیروی از امام است. امامی که از سلالهی پاک رسول خداست و جز برای احقاق حق، قدمی برنمیدارد. امامی که ارزش خلافت در نزد او از کفش پارهای کمبهاتر است. اگر میخواهی امامگونه باشی، اگر میخواهی شیر روز و عابد شب باشی، پس سجده کن، نماز بخوان، گریه کن. با بندگان صالح خدا همراه باش. خلوتی برگزین. به تفکر بنشین. چرا آفرینش؟ چرا عبادت؟ چرا امانت الهی؟ چرا نماز، روزه، خمس، زکات، حج، امر به معروف و نهی از منکر، جهاد و چرا اطاعت از فرماندهی؟ به پاسخ این پرسشها خواهی رسید. در اندک زمان میتوانی از راه دل عاشق بشوی و از طریق عقل پاکباخته گردی. نگاه کن نوجوانان و جوانان شانزده تا بیست و پنج سال چه میگویند؟ با که سخن میگویند؟ از که کمک میخواهند؟ برای چه خانه و کاشانه را رها کردهاند؟ در اینجا چه میخواهند؟ تو انسانی هستی که به خواست خداوند تبارک و تعالی آفریده شدهای و اینک دین
خدا در خطر است و دشمن میخواهد اسلام و مذهب پاک تشیع را نابود سازد. رهبری که خود عصارهی اسلام است؛ میداند که چه کرده و چه کار میکند؟ او سنتهای الهی را میداند. درنگ امروز فردای اسارتباری را به دنبال دارد. امام خمینی، او احساس خطر کرده و ندای » هل من ناصر ینصرنی » سر داده است. تو برخاستهای، لباس رزم پوشیده و وارد میدان شدهای. آیا این جنگ فقط نیاز به کماندو و جنگجو دارد؟ آیا اسلام را میتوان با تفنگداران و چریکهای کارآزموده نجات داد؟ خیر، اسلام به مسلمان رزمنده نیاز دارد. اسلام منتظر حرکت و جهاد است؛ جهادی که ارکان آن را تقوا و ایثار و شهادت تشکیل میدهد. این نبرد، تنها قهرمان جنگجو نمیخواهد. اینجا میدان جنگهای خونین اروپاییان بر سر تصاحب قدرت نیست. در اینجا خبری از ناپلئون و چنگیز و نادرشاه و هیتلر نیست. اینجا سخن از مردانی است که در یک دست سلاح و در دست دیگر صلاح داشته باشند. جنگ بین حق و باطل است. پس تو باید پایهات محکم باشد. آن را با نماز محکم کن. » و استعینوا بالصبر و الصلوة » . به قرآن متمسک شو. به حرفهای معصومین عمل کن و مقتضیات مکان و زمان را به خوبی درک کن.
نماز شب بخوان یازده رکعت. دعا کن. آمادهی پرواز باش. اینجا زمین صبحگاه دوکوهه است که در این نیمه شب مشغول ثبت تاریخ جنگ است. اینجا باند عروج مردانی است که فردای عملیات، جاودانهی تاریخ خواهند شد. اینجا کلاس درس بندگانی است که خداوند به آنها عنایت داشته است. اینجا بازاری است که خدای تبارک و تعالی خریدار ایثارگری بندگان خویش است. و تو امروز در زمرهی همین مردان قرار داری. اما طلبکار نباش. تکلیف خود را انجام بده و راضی به رضای خدا باش. اوست که آیندهات را تعیین کرده. اگر مجروح شدی بگو الحمدلله. اگر شهید نشدی بگو سبحان الله. تو چکارهای که شکایت کنی؟ پس درس تسلیم و اسلام را خوب بیاموز.
فجر صادق دمیده میشود. سورههای » مریم » و » تکویر » از بلندگوی پادگان شنیده میشود. هنگام اذان صبح است. تمام پادگان بیدار شده. » الله اکبر، الله اکبر! »
هنگام تجمع و وحدت است. وقت نماز صبح است. صف پشت صف. هر رزمندهای آماده برای نماز. تو نیز یک نمازگزاری. به دستور خدا. فقط دو رکعت. چرا؟ سؤال نکن؛ مطیع باش. اصل اطاعت است. نماز تمام میشود و به گردان برمیگردی. لحظههایی بعد آمادهی صبحگاه میشوی. هر دسته به طور جداگانه به خط میشود و آمار میگیرند. هنوز هوا کاملا روشن نشده. نسیم خنکی بر تن مینشیند. از هر دسته یک نفر به عنوان خدمتگزار (شهردار) باقی میماند تا برای دیگران صبحانه حاضر کند. معمولا افرادی که عذر دارند و یا پیر هستند باقی میمانند و به صبحگاه نمیآیند. سه دسته در کنار یکدیگر جمع میشوند و گروهان را تشکیل میدهند. بعد از مدتی سه گروهان در کنار یکدیگر جمع میشوند و گردان را تشکیل میدهند. حالا حدود چهارصد نفر در کنار یکدیگر ایستادهاند و گوش به فرمان هستند.
» از جلو نظام، خبردار! »
فرمانده گردان ایستاده و با لبخند ضمن پاسخ دادن به سلام بچهها، افراد را برانداز میکند. نور تقوا در صورتش متجلی است. لباس مقدس سپاه برازندهی اوست. جلوی نیروها دستش را به جیب نمیکند. سرش را پایین انداخته و به آرامی حرکت میکند.
معاون و سه مسئول گروهانش در کنارش ایستادهاند و خوش و بش میکنند. اگر آنها را نشناسی نمیتوانی تشخیص دهی کدام فرمانده و کدام فرمانبرند. همه جوان، همه خندان، همه شاداب، امیدوار، مصمم و با خدا.
تو هم در گوشهای از این صف ایستادهای. با دقت نظاره کن. خبری از غرور و ریا نیست. هرکس وظیفهاش را خوب میداند. فرقی نمیکند که اول صف باشی یا آخر، ولی چون قدت کمی بلند است بهتر است در آخر صف بایستی. از آنجا بهتر میتوانی همه چیز را بررسی کنی.
گردان در ستون بیست نفره ایستاده است. یعنی صد و بیست نفر جلو و بقیه پشت سر آنها.
ساعت مقرر فرا رسیده و تمامی گردانهای لشکر باید در زمین صبحگاه آماده انجام مراسم صبحگاه باشند. گردانها راه افتادهاند. با شکوه و عظمت تمام. از هر طرف، ستونی عظیم از نیروهای مخلص بسیج. یکی یکی از راه میرسند. هر گردان در جایگاه خود در مقابل جایگاه میایستد. هر گردان سرود مخصوص خود را میخواند. هوا کاملا روشن شده ولی هنوز آفتاب آن چنان گرم نشده که بچهها را اذیت کند. از بلندگوی جایگاه آیات قرآن به گوش میخورد. گاهی اوقات صدای پای یک گردان با هم هماهنگ میشود و بچهها با خوشحالی به یکدیگر نگاه میکنند و سپس پاهایشان را محکم بر زمین میکوبند. اگرچه نظام جمع خوب است، ولی برای بسیجیان و نیروهای مردمی زاید و وقتگیر است. همهی گردانها جز گردان عمار آمدهاند. آن هم دیشب رزم شبانه داشته و نیروهایش استراحت میکنند.
در پشت تمام گردانها، مسئولان گردان با یکدیگر مصافحه میکنند. میگویند و میخندند. همه با هم دوست هستند. مسئول برگزاری مراسم صبحگاه به جایگاه میرود.
» سلام علیکم، گردانها، از جلو نظام، خبردار! من اسامی گردانها را میبرم و هر گردان با گفتن الله، حضور خود را اعلام کند. گردان مالک. الله! گردان انصار. الله! گردان… به احترام قرآن، خبردار! »
ابتدا چند آیه از قرآن و سپس سرود جمهوری اسلامی خوانده میشود و بچهها همصدا سرود را میخوانند.
حدود 10 دقیقه طول کشید. صبحگاه لشکر به پایان رسید. حالا نوبت ورزش است. هر گردان از گوشهای شروع به دویدن میکند. بعضی گردانها از هم جدا میشوند و به صورت گروهانی و دستهای میدوند. بسیار جالب است. همه آمادهاند. رخوت و تنبلی وجود ندارد. از بلندگو صدای گرم و دوست داشتنی برادر آهنگران میآید.
» ابوالفضل باوفا، علمدار لشکرم، مه هاشمی نسب، امیر دلاورم » .
نیروها با این صدا انس گرفتهاند و هرکجا این سرود را بشنوند، ناخودآگاه آماده دویدن میشوند. سرود همچنان پخش میشود و هر گروه نیز سرودی را برای خود میخواند. دویدن ادامه دارد. عدهای از بچهها با شوخی و خنده از دویدن فرار میکنند و با بهانههای تکراری و غیرتکراری سعی میکنند از ستون جا بمانند. اما کمی خشونت و اقتدار لازم است و مسئول هر گروه در اجرای ورزش صبحگاه جدی است.
حالا تو هم میدوی. اما با انگیزه؛ برای خدا. برای آمادهی رزم شدن. برای آفند و پدافند. برای رفتن و برگشتن. خسته شدهای. نفس نفس زنان خود را به دنبال گروه میکشانی. باید بروی. قرار نیست هر وقت خسته شدی بایستی. نه، باید بدوی. تا هنگامی که نیاز است باید بدوی. پس همت کن. آخر این تن مرکبی بیش نیست؛ پس باید چابک شود. روی پنجه بدو. دستهایت را نزدیک سینه بگیر و با حالتی خاص حرکت کن. دور اول زمین صبحگاه تمام شد. دور دوم. دور سوم. ششمین دور خسته کننده است. هنوز نوار میخواند: » ابوالفضل با وفا… »
بعضی گروهها به گوشهای رفته و نرمش میکنند. هر گروه برای خود برنامهی مخصوص دارد. میزان دویدن در اختیار مسئولان است. یک گروه یک دور میدود و گروه دیگر 10 دور. معمولا در میان هر گروه چند نفری در حال دویدن شعار میدهند و دیگران تکرار میکنند. گاهی اوقات سرودهایی خوانده میشود و بچهها گوشوارهی آن را جواب میدهند. بعضی از گروهها هم آیههای قرآن را به صورت دستهجمعی میخوانند. گروهی که در حال نزدیک شدن به ماست چنین میخواند: » پاسدار دلیر اسلام، جان و سر و تن میبازد » و افت و خیز صدای این سرود را زیر پای چپ و راست تنظیم میکند.
گروه دیگر جواب شعاردهنده را با ذکر علی (ع) پاسخ میدهد:
امام اول، علی
ولی و رهبر، علی
شیر و دلاور، علی
شوهر زهرا، علی
باب حسنین، علی
فاتح خیبر، علی
عابد زاهد، علی
ساقی کوثر، علی
رکعت اول، علی
رکعت دوم، علی
سجدهی اول، علی
سجدهی دوم، علی
ملجم کافر، علی
با تیغ کین، علی
ضربهی اول، علی
غرقه به خون شد، علی
و این شعار با بندهای دیگر ادامه مییابد و بچهها با ذکر علی پیش میروند و حرکت گامهای خود را با ریتم و صدای شعاردهنده تنظیم میکنند.
یکی از گروهانهای گردان انصار، سورهی » والعصر » را با زیبایی خاص میخواند.
گروهان دیگر این آیهی زیبا و پرمعنی را زمزمه میکند:
» یا أیها الذین آمنوا هل ادلکم علی تجارة تنجیکم من عذاب ألیم. تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون فی سبیل الله بأموالکم و أنفسکم ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون. »
(سوره صف – 10 و 11)
هیچ گروهی بدون شعار و ذکر نیست. هنوز صدای نوار و سرود » ابوالفضل با وفا، علمدار لشکرم » ادامه دارد. همه عرق کردهایم و خسته شدهایم. اما دستور، دویدن است. هیچ کس حق ندارد تخلف کند. یعنی، هیچ رزمندهای به خود اجازه
نمیدهد حرف فرماندهاش را گوش ندهد.
فرماندهان معمولا در کنار صف میدوند و آمادگی آنها کاملا مشهود است. بعضی از گروهها بدون فرمانده به نظر میرسند، ولی واقعا اینطور نیست، فرماندهان و خدمتگزاران برای اینکه ریا نشود و خودشان هم جز نیروها باشند در انتهای صف میدوند و این گونه نشان میدهند که ما بدون مسئول و فرمانده هم وظیفهی خود را خوب میدانیم.
گاهی اوقات وقتی گروهها از کنار یکدیگر عبور میکنند با یکدیگر مزاح میکنند:
– کی خسته است؟ دشمن!
– کی بریده؟ دشمن!
اما باید دوید. باید آماده شد. حالا گروهان دایرهوار میچرخد. عدهای لباس از تن خارج میکنند و با زیرپوش آماده نرمش میشوند. یک نفر به وسط میآید. بالا و پایین میپرد. دستهایش را باز و بسته میکند. تو هم تکرار میکنی. حالا به جلو، میچرخی. مینشینی. بلند میشوی. نرمش میکنی. حدود یک ساعت گذشته است. تمام میشود. همه رو به قبله سورهی » والعصر » را میخوانند. بعد در همان نظم قبل از ورزش و با خنده و روحیهی دو چندان به سوی ساختمان گردان برمیگردیم. هنوز بعضی افراد مشغول نرمش هستند. از کنار آنها میگذریم و با یکدیگر شوخی میکنیم.
در جلوی گردان با یک صلوات در اختیار خود قرار میگیریم. دست و صورت عرق کرده را میشوییم و به سوی اتاق میرویم. صبحانه حاضر است. سفره پهن شده و آماده پذیرایی. یک لیوان چای شیرین. نان و پنیر. همین. اما چقدر مزه میدهد. بعضی لیوانها از نوع پلاستیکی و قرمزرنگ است و بعضی دیگر شیشه مربا و از این قبیل. خیلی خوشمزه است. خوشمزگی و شوخی ادامه دارد و هرکس تیکهای میاندازد. از این طرف سفره به آن طرف. خنده و باز هم خنده. اما شرم و حیا یک لحظه هم از بچهها جدا نمیشود.