جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

مرخصی، تهران و باز هم اعزام

زمان مطالعه: 16 دقیقه

باز هم شهر شلوغ تهران. همه در رفت و آمدند. انگار خبر ندارند که جنگ است. می‏خرند، می‏فروشند.

یک هفته نزد خانواده. از در که وارد می‏شوی خود را در آغوش مادر می‏بینی: » سلام عزیزم، خوش آمدی. چرا تلفن نمی‏زنی؟ چرا نامه نمی‏نویسی؟ کجایی؟ چه خبر؟ از جنگ چه خبر » ؛ بعد با بغض و گریه: » خدا صدام را نابود کنه، بچه‏های ما را شهید می‏کند… »

چند روزی است که آمده‏ای چند نفری به دیدنت آمده‏اند. تا فرصت پیدا می‏کنی از خاطره‏های آموزش و گردان و پادگان و رویدادهای ریز و درشت تعریف می‏کنی. به آنها می‏گویی که برای جلوگیری از غیبت، صلوات می‏فرستی. به آنها می‏گویی که در آنجا مقام و رتبه و درجه و ریاست اصلا معنایی ندارد.

– الهی که مادر قربونت بشه.

– ای بابا مگه چیه خانم! خودش رفته، بچه که نیس. وضعشون بد نیس. راستی بابا ان شاء الله کی حمله می‏کنین؟

– گفتند نگید / خنده /.

نمی‏دانم چرا خالی‏بندی و دروغ در تعریفها مخلوط می‏شود. به هر حال باید

مواظب بود. هنوز شیطان مشغول است. وسوسه می‏کند. غرور از شیطان است. دروغ از شیطان است. ریا از شیطان است. مواظب باش. وسوسه نشو. دقت کن. این چند روز هم پاک بمان. نگاه بد نکن. غیبت نکن. قرآن بخوان. نماز اول وقت. لبخند و مهربانی.

یک هفته هم می‏گذرد. وعده‏ی دیدار در پادگان شهر است. یا علی! باید رفت. هجرت دوباره.

ساکها پر است از خوردنی. سنگین و ثقیل. چند مادر به بدرقه آمده‏اند. سفارشها ادامه دارد. بعضی چشمها گریان است. عده‏ای نمی‏دانند که شاید برای آخرین بار یکدیگر را می‏بینند. شاید این آخرین دیدار باشد. دیدار بعد روز قیامت است.

همه جمع شده‏ایم. هرکس یاری را به حرف گرفته. مدتی است که لباس رزم بر تن کرده‏ایم و حالا که بعضی از بچه‏ها با لباس شخصی به پادگان می‏آیند! با تعجب یکدیگر را نگاه می‏کنند. لباس هرکس می‏تواند نشانه طرز تفکر وی باشد.

چند نفری هم دور مسئول گردان می‏چرخند و با او صحبت می‏کنند. حالا متوجه شدم که بعضی از آنها می‏خواهند چند روزی مرخصی‏شان را تمدید کنند. کار دارند. گرفتاری پیش آمده. موافقت می‏شود. به شرطی که طی دو سه روز آینده خودشان را به گردان برسانند.

از جلو نظام در اینجا مزه نمی‏دهد. ولی باید به صف شد. مرتب و منظم. دوباره اطاعت از فرمانده. اتوبوس و سپس قطار. باز هم ایستگاه و تونل و کوپه و سوت قطار.

دلمان برای پادگان و ساختمان گردان تنگ شده است. جلوی پادگان یکی از بچه‏ها ترمز اضطراری را می‏کشد. قطار می‏ایستد. بچه‏ها از در و پنجره بیرون می‏ریزند. مسئول قطار از این کار خوشش نمی‏آید و اعتراض می‏کند. اما چند نفر مسئول وارد گفتگو می‏شوند و قضیه تمام می‏شود. قطار می‏رود.

اتاقها دوباره رو به راه و ساکها آویزان می‏شود. ساختمان پر از نیرو است. در راه‏پله‏ها تردد بسیار است. ماشین گردان در جلوی ساختمان می‏ایستد. فرمانده گردان با لبخند به همه سلام می‏کند. ماشین تدارکات گردان هم می‏رسد. آمار می‏خواهد تا به تعداد ناهار و شام بگیرد.

» 370 نفر، کمی بیشتر بگیر. یخ یادت نره. »

دوباره پاکی و صفا. کینه هرگز. نماز جماعت شلوغ. ذکر فراوان. چهره‏ها دوباره معصومیت خاصی پیدا می‏کند. اصلا لباس خاکی لباس عمل به علم است. لباس زیرین علماست. نمی‏دانم چرا این لباس به نیروها ابهت می‏دهد؟ هرکس مشغول کاری شده است. ظرفها را می‏شویند. پتوها را می‏تکانند. کمی آن طرفتر چند نفر از بچه‏ها با یکدیگر صحبت می‏کنند. یکی از آنها روحانی است. در گردان فقط عمامه‏اش را بر سر می‏گذارد و لباس کامل نمی‏پوشد. معمولا به پرسشهای بچه‏ها پاسخ می‏دهد. گاهی نیز در جمع دوستانه نیروها شرکت می‏کند و با آنها حرف می‏زند و یا حرفهای آنها را گوش می‏دهد. از نیروهای تبلیغات گردان شده، ولی خود را آماده رزم کرده است. در دوره‏ی آموزش هم همین طوری بود، ولی چون اردوگاه روحانی داشت، کمتر عمامه بر سر می‏گذاشت. فوتبال هم بازی می‏کند. آخر او هم بچه‏ی جنوب شهر است.

کارهای گردان دوباره شروع شده. صبحگاه و رزم شبانه و راهپیمایی و… تازگی چند کلاس هم گذاشته‏اند. آموزش قرآن و احکام. آموزش کمکهای اولیه. آموزش مسائل شیمیایی و یا به اصطلاح بچه‏های شهر (ش، شیمیایی – م، میکروبی – ر، رادیو اکتیویته) – هوا گرمتر شده است بعضی روزها بعد از صبحگاه مسئول گردان صحبت می‏کند. غالب اوقات هم مسئول گروهان یا دسته، تدارکات را می‏دهند. چند چیز در تمام حرفها مشترک است، مسائل معنوی و توجه به خدا، اطاعت از فرماندهی، حفظ اسرار جنگی، رعایت نظم و ترتیب و به موقع خط شدن، نظافت و پاکیزگی گروهان و گردان و پادگان.

لازم است. این تذکرات نمی‏گذارد بچه‏ها غافل شوند. هرکس هم بیانی دارد.

می‏گویند تا یادمان نرود. اما هر وقت مسئول گردان جلوی کل گردان می‏ایستد، همه می‏گویند در مورد عملیات آینده صحبت کنید. او هم لبخند می‏زند و می‏گوید: » می‏رسد. نزدیک است. فقط دعا کنید کارها درست پیش برود. »

منطقه آماده شده ما هم منتظر دستور هستیم ولی باید اول ما یاد بگیریم که…

هنگام غروب، پادگان حال و هوای دیگری می‏یابد. سرخی آفتاب در جنوب غربی پادگان زمینه‏ساز احساس خاص بچه‏هاست. نگاه کردن به غروب لذتی مخصوص دارد. تلاوت قرآن در پادگان، انسان را خدایی می‏کند. راه معلوم است. همه می‏دانیم برای چه اینجا جمع شده‏ایم. آمده‏ایم تا نماز بخوانیم. آمده‏ایم تا نماز را بپا داریم. خیلیها همیشه وضو دارند. اما هنگام غروب آستینها بالا می‏رود. آرام آرام به سوی محل نماز نزدیک می‏شویم. هرکس پتویی برای خود و دوستش برداشته و به سوی زمین صبحگاه می‏رود. پروانه‏وار گرد شمع وجود هم جمع می‏شویم. از هر نقطه‏ی پادگان خطی به این مرکز توسط نیروها درست شده است. همه جمع می‏شوند. هنگام جماعت است. صفها تشکیل می‏شود. پتوها در کنار یکدیگر. زمین هنوز گرم است. عجب نماز جماعتی خواهد شد. هزاران نفر با صدای ملکوتی اذان به این نقطه کشیده شده‏اند. هوا کم‏کم تیره می‏شود. هنوز تاریک نشده. عده‏ای بر سر جای خود نشسته و آرام آرام اذان را زمزمه می‏کنند. اما آنهایی که آهسته گریه می‏کنند، سبکترند. نام رسول خدا (ص) همه را به صلوات می‏خواند. نام علی (ع) روحیه‏ی جوانمردی و جنگاوری به جمع می‏دهد. همه به یکدیگر جا می‏دهند.

– برادر اگه جا نداری، بیا اینجا.

– مزاحم نیستم.

– نه برادر، تشریف بیار. خوش اومدی. اینجا رو برای شما نگه داشته بودم / لبخند /.

شانه به شانه کنار یکدیگر نشسته‏ایم. انتهای صفوف دیده نمی‏شود. صف‏ها

کمی کج و کوله شده‏اند. نمی‏شود این همه جمعیت را در یک صف به طور کامل و دقیق مرتب کرد. اما به هر حال صفها تشکیل شده است. هنوز همه نیامده‏اند. در آن انتها پتو می‏اندازند و می‏نشینند. دوباره می‏آیند و پتو می‏اندازند و می‏نشینند. شاید 10 هزار نفر و یا بیشتر.

اذان تمام شد. حالا باید یک نفر بلند شود، تا دیگران به او اقتدا کنند. چه کسی باید برخیزد؟ آنکه صالح‏تر است. آنکه عالمتر است. آنکه سید است. آنکه قدیمی‏تر است. در آن جلو یک روحانی می‏ایستد. عده‏ای سرک می‏کشند تا پیشنماز را ببینند. حاج آقا ذوالنور است.

» قد قامت الصلوة…، الله اکبر، تکبیرة الاحرام. »

صفها منظم‏تر می‏شود. از پهلوها که نگاه می‏کنی، صف نسبتا مرتب شده. یک جانماز مخمل کوچک و یک مهر و یک قرآن جیبی با یازده سوره.

صدای یا الله یا الله، قطع نمی‏شود. بچه‏ها می‏خواهند خود را به نماز برسانند. هروله می‏کنند. نه…، دیگر صدای بچه‏ها به پیشنماز نمی‏رسد. صفها خیلی عقب رفته. در آن انتها همهمه است. عده‏ای برای اینکه به رکوع برسند روی زمین می‏ایستند و فرصت پهن کردن پتو را ندارند.

کم‏کم آرام می‏شود. دیگر صدایی جز قرائت حاج آقا به گوش نمی‏رسد: » ایاک نعبد و ایاک نستعین » . سرها پایین. بعضی از شانه‏ها لرزان از گریه. همه یکرنگ. رنگ خدایی. همه یک لباس. بی‏هیچ تکلف. کوتاه و بلند. پیر و جوان. سپاهی و بسیجی. فرمانده و فرمانبر. قدیمی و تازه اعزامی. تدارکاتی و رزمی. همه در کنار یکدیگر و در مقابل یک معبود. خالقی یکتا. با خداوند حرف می‏زنی. اول او را می‏خوانی. خدایی که پروردگار عالمیان است. خداوندی که رحمان و رحیم است. مالک روز قیامت است. حالا که فهمیدی کجایی و در مقابل چه کسی ایستاده‏ای خود را در دریای بیکران فضل و رحمتش رها کن و راحت حرف بزن. » تنها تو را می‏پرستیم و از تو کمک می‏خواهیم. ما را به راه راست هدایت فرما. راه آنهایی که به آنان نعمت عطا فرمودی و نه راه آنهایی که به

آنها غضب کردی و نه راه گمگشتگان. »

شانه‏ها افتاده. همه به مهرها نگاه می‏کنند. زمین بزرگ خدا، صحنه‏ای زیباتر از این ندیده است. به رکوع می‏روی. سجده می‏کنی. برمی‏خیزی. دوباره » الحمدلله رب العالمین. » قنوت می‏گیری: » اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک » .

چقدر زیبا. یک جوان با همه‏ی خواستهایی که به اقتضای سن و سالش باید داشته باشد، چه راه خونینی را از خدا می‏خواهد. التماس می‏کند. گریه می‏کند. تکرار می‏کند: » اللهم ارزقنا… » رکعت سوم. تشهد، سلام می‏دهی و نماز تمام می‏شود. اما هنوز عده زیادی در نماز هستند و با خدایشان حرف می‏زنند. گریه می‏کنند. هیچ کس به دیگری توجه ندارد. هرکس کار خودش را می‏کند. ریا معنا ندارد. از فرصت استفاده کن. خود را نزدیک نما. بندگی کن.

سه صلوات بر پیامبر (ص) و بعد تسبیحات حضرت زهرا (س(. بعد انگشتها به شمارش می‏روند. 34 مرتبه الله‏اکبر. 33 مرتبه الحمدلله. 33 مرتبه سبحان الله. از خدا شروع می‏شود و با فاطمة الزهرا (س) ادامه می‏یابد. تعقیبات نماز با صدایی حزین و گریان خوانده می‏شود. تا می‏رسد به این فراز که » الهی قلبی محجوب و عقلی معیوب و هوائی غالب » . اوج بندگی و شرمندگی در مقابل خالق. همه‏ی سرها بر روی زمین است. سجودی طولانی. قطره‏های اشک جانماز را خیس می‏کند. هق‏هق گریه‏ها را می‏توان شنید. رزمندگان اسلام، شیران و دلاورانی که از دنیا و مافیها چشم پوشیده‏اند و داوطلبانه آمده‏اند. نوجوانان و جوانانی که شجاعانه پای در عرصه پیکار نهاده‏اند و به ندای » هل من ناصر ینصرنی » حسین زمانشان جواب داده‏اند حالا از نفس ذلیل و قلب حجاب گرفته‏شان به خدا شکایت می‏کنند. چقدر زیبا و خالصانه. آیا باز هم تاریخ این صحنه‏ها را خواهد دید؟

بعد از هزار و چهار صد سال، بار دیگر، تکرار صحنه‏های صدر اسلام و دوران رسول خدا (ص) را می‏توان در ایران اسلامی دید. حاج آقا بلند می‏شود.

بلندگو را در دست می‏گیرد. صدای بلندگو چندان صاف نیست، اما او به هر حال باید سخن بگوید. چند مسأله از احکام می‏گوید. یک تذکر اخلاقی می‏دهد و آنگاه همچون شبهای گذشته ذکر مصیبت واقعه‏ی کربلا. » السلام علیک یا أباعبدالله » ، گریه‏ها شروع می‏شود. آرام اشک ریختن هم نوعی تخلیه درونی است.

قبل از نماز امام، پیرمرد با صفایی با گلابپاش به روی بچه‏ها گلاب می‏پاشد. چند شعار هم می‏دهد. هنوز صفها تمام نشده که نماز دوم شروع می‏شود. دو رکعت. باز هم با حال و صفا و با سکون و حضور قلب. آدم نمی‏خواهد نماز تمام شود. حیف است. می‏خواهی همواره در مقابل عظمت خداوند سبحان در حالت رکوع و سجود بمانی. آنچه به چشم می‏خورد تواضع است و گریه‏های آرام. صف در صف خدا را می‏خوانند. ادای تکلیف می‏کنند. نماز تمام می‏شود. دعا و مناجات فضای پادگان را عطرآگین کرده است.

آسمان کاملا تاریک شده است. نیروها زیراندازها را برمی‏دارند. جمع انبوه نمازگزاران، آرام و آهسته پراکنده می‏شوند و هریک خلوت دیگری را می‏گزیند. دوستان یکدیگر را در تاریکی هم خوب می‏شناسند. سلام و علیک و احوالپرسی و گاهی مزاح و خنده. سخن از رزم شبانه و دویدن صبحگاه هم هست. مطالبی مربوط به انجام عملیات نیز گفته می‏شود. اما یاد و نام شهیدان هیچ کس را تنها نمی‏گذارد و در هر جمعی که وارد می‏شوی سخن از فلان رزمنده‏ای است که در فلان مرحله از عملیات شهید شده است. زمین صبحگاه پادگان خالی می‏شود. جلوی ساختمان محل استقرار نیروها هیاهو و ولوله‏ای است. عده‏ای با قابلمه‏های بزرگ از این سو به آن سو می‏روند. غذا در ظرفهای بزرگ ریخته می‏شود و سپس به کاسه‏هایی که هریک مربوط به اتاق مخصوصی است منتقل می‏شود. آب و لوبیا و سیب‏زمینی و هویج و… غذای خوشمزه‏ای است، ولی بدون هرگونه افزودنی دیگر جز نان. نان و… یک کاسه غذا به علاوه‏ی یک قاشق. سفره پهن است. همه می‏نشینند. دعای سفره را می‏خوانند. غذا

خورده شد. بدون هیچ گونه تشریفات خاص. عده‏ای هم شبها غذا نمی‏خورند و برای خورد و خوراک و خواب و حرف زدن و… خود اندازه و مقدار معینی قرار داده‏اند و از هرگونه افراط و تفریط می‏پرهیزند.

آخر شب است. در اینجا شب‏نشینی و گزافه‏گویی معنا ندارد. همه چیز طبق برنامه است. غیبت کردن هم ممنوع! برخی از مسائل کوچک و جزئی مطرح می‏شود و با خنده و مزاح پایان می‏یابد. حالا هنگام نظافت است. رعایت بهداشت و پاکیزگی سرلوحه کارهای یک رزمنده‏ی مسلمان است. مسواک زدن امری است زیبا و لازم. بچه‏های گروهان را می‏بینی که روی مسواک خود خمیر گذاشته و از پله‏های ساختمان گردان پایین می‏آیند. شیرهایی که نزدیک گردان تعبیه شده اشغال می‏شوند. مسواک می‏زنند. بعد وضو می‏گیرند. با خلوص نیت. از روی عشق و علاقه. صورتهایشان را با حوله خشک می‏کنند و به محل استراحت باز می‏گردند. اکثر بچه‏ها قرآن می‏خوانند. دسته‏جمعی سوره » واقعه » را زمزمه می‏کنند و سپس می‏خوابند. گردان و سپس پادگان در سکوت فرو می‏رود. شب به نیمه رسیده، و تقریبا همه خوابیده‏اند. اما فرمانده گردان هنوز مشغول خواندن قرآن است. رو به قبله و در بالکن اتاق خود. او از سکوت و سکون استفاده می‏کند. او هم دقایقی بعد می‏خوابد. شب از نیمه گذشته و سکوت کامل بر پادگان حکمفرما است. فقط گاهی یکی از نیروها به سوی دستشویی می‏رود و می‏آید. دوباره وضو می‏سازد و به اتاق باز می‏گردد. گاهی صدای رفت و آمد خودروهایی در جاده‏ی اصلی نزدیک پادگان به گوش می‏خورد. یکی دو مرتبه هم صدای حرکت قطار از کنار پادگان را می‏توان شنید. حرکت قطار، موضوع بازگشت از مرخصی را تداعی می‏کند. به همین خاطر قطاری را که از جلوی پادگان به سوی اهواز در حرکت است » دلاور » می‏خوانند. یعنی دل می‏آورد و زمانی که قطار به سوی تهران باز می‏گردد به آن » دلبر » می‏گویند. یعنی دل را می‏برد. به هرحال، اینها تمثیل و اصطلاحهایی است که بچه‏ها به هنگام شنیدن صدای قطار ساخته‏اند و پس از بازگو کردنش، مسأله برایشان تداعی می‏شود.

حالا می‏خواهی بخوابی؟ به جایگاه و محل استراحت می‏روی. از تشک و متکا و این جور چیزها خبری نیست. یک پتو زیر سر و یک پتو زیرانداز؛ همین کفایت می‏کند. سر را می‏گذاری، سه بار قل هو الله و یک بار آیةالکرسی می‏خوانی و در پایان هم » أشهد » خود را می‏گویی! حاج آقا می‏گفت: هر خوابی برابر با مرگی کوتاه است و خواب یک نوع مرگ است. پس تمرین کن و شهادت بده به یگانگی خداوند و رسالت حضرت محمد (ص) و ولایت امیرمؤمنان علی (ع(. خواب تو را می‏رباید.

قبلا ضرر این غفلت را داده‏ای! اما حالا برخیز ببین چه خبر است. جا نمانی! از چه؟ از خلوت و نماز شب. بلند می‏شوی. همه رفته‏اند. تو هنوز خوابی. چه شده؟ نکند رزم شبانه باشد؟ آری، رزم شبانه‏ی اختیاری است. همه برای این رزم برنامه‏ریزی کرده‏اند. شب را نیز تمرین می‏کنند. اما نه تمرین نظامی بلکه تمرین الهی. همه به استقبال نماز شب رفته‏اند. ساعت 3/20 بعد از نیمه شب است. » آخر تازه خوابیده‏ایم! » اینجا هم شیطان به سراغت آمده است! می‏خواهد تو را برای خوابیدن توجیه کند: » خسته‏ای، دیروز دویده‏ای، فردا هم باید بدوی! » سر بر پتو می‏گذاری که داد می‏زند من متکا نیستم، من ادای متکا را در می‏آورم. وسوسه‏ی شیطان، کار خودش را کرده است: » حالا وقت زیاد است. هنوز قرآن رادیو هم شروع نشده. فردا شب حتما بلند می‏شوم و نماز می‏خوانم. امشب خسته‏ام! » شیطان نفوذ کرده و تو را بر زمین زده. پشت تو را به خاک رسانده است. حالا روی سینه‏ات نشسته و می‏خواهد تو را قربانی کند. » برخیز! بیدار شو! تو قبلا این اشتباه را کرده‏ای و تا اذان صبح خوابیده‏ای. آخر اینجا جبهه است. کوچکترها هم بیدار شده‏اند. پیرمردهای گردان هم به نماز ایستاده‏اند. آخرین نفرات هم از پله‏های ساختمان سرازیر شده‏اند. مگر نمی‏خواهی حسینی شوی؟ پس یا علی مدد! » . بلند می‏شوی. عجله می‏کنی. خود را می‏رسانی. هر چند کمی دیر شده، اما دیر رسیدن بهتر از نرسیدن است. مقدمات نماز را فراهم می‏کنی. به زمین پادگان می‏روی. نظمی در نماز نیست. هرکس در گوشه‏ای

مشغول نماز است. هق هق گریه‏ها را می‏شنوی. » الهی العفو » . عده‏ای در رکوع و گروهی در سجود. دست چپ به قنوت و دست راست گرداننده‏ی تسبیح. نماز شب می‏خوانند. روحها در ظرف نماز شب صیقل داده می‏شود. زمین صبحگاه هیچ گاه این لحظه‏ها را فراموش نمی‏کند. این زمین بارها با اشک چشم رزمندگان در دل شب شستشو داده شده است. اگرچه در این زمین در ساعتهای روز به خاطر شدت گرما رفت و آمد کمتری می‏بینی، اما در دل شب، پر از انسانهایی است که به راز و نیاز خالصانه، با پروردگارشان مشغول‏اند. شبها فرشته‏های خوب خدا به این نقطه چشم می‏دوزند و بندگان خالص خدا را به نظاره می‏نشینند.

چهل مؤمن را باید دعا کنی. تمام مراتب را به خوبی رعایت کن! تو دیگر زمینی نیستی. در پیچ و خم راههای آسمان همراه با امیرمؤمنان (ع) در حرکتی. حیف است که خود را در این دنیا ارزان بفروشی. پس روح خود را برای عروج آماده کن. از گفتارها و نوشتارها و رفتارهای کودکانه و دنیوی بپرهیز. حالا تو یک سالک الی الله شده‏ای. تو عرفان عملی را تجربه می‏کنی. تکلیف اصلی امروز تو، پیروی از امام است. امامی که از سلاله‏ی پاک رسول خداست و جز برای احقاق حق، قدمی برنمی‏دارد. امامی که ارزش خلافت در نزد او از کفش پاره‏ای کم‏بهاتر است. اگر می‏خواهی امام‏گونه باشی، اگر می‏خواهی شیر روز و عابد شب باشی، پس سجده کن، نماز بخوان، گریه کن. با بندگان صالح خدا همراه باش. خلوتی برگزین. به تفکر بنشین. چرا آفرینش؟ چرا عبادت؟ چرا امانت الهی؟ چرا نماز، روزه، خمس، زکات، حج، امر به معروف و نهی از منکر، جهاد و چرا اطاعت از فرماندهی؟ به پاسخ این پرسشها خواهی رسید. در اندک زمان می‏توانی از راه دل عاشق بشوی و از طریق عقل پاکباخته گردی. نگاه کن نوجوانان و جوانان شانزده تا بیست و پنج سال چه می‏گویند؟ با که سخن می‏گویند؟ از که کمک می‏خواهند؟ برای چه خانه و کاشانه را رها کرده‏اند؟ در اینجا چه می‏خواهند؟ تو انسانی هستی که به خواست خداوند تبارک و تعالی آفریده شده‏ای و اینک دین

خدا در خطر است و دشمن می‏خواهد اسلام و مذهب پاک تشیع را نابود سازد. رهبری که خود عصاره‏ی اسلام است؛ می‏داند که چه کرده و چه کار می‏کند؟ او سنتهای الهی را می‏داند. درنگ امروز فردای اسارتباری را به دنبال دارد. امام خمینی، او احساس خطر کرده و ندای » هل من ناصر ینصرنی » سر داده است. تو برخاسته‏ای، لباس رزم پوشیده و وارد میدان شده‏ای. آیا این جنگ فقط نیاز به کماندو و جنگجو دارد؟ آیا اسلام را می‏توان با تفنگداران و چریکهای کارآزموده نجات داد؟ خیر، اسلام به مسلمان رزمنده نیاز دارد. اسلام منتظر حرکت و جهاد است؛ جهادی که ارکان آن را تقوا و ایثار و شهادت تشکیل می‏دهد. این نبرد، تنها قهرمان جنگجو نمی‏خواهد. اینجا میدان جنگهای خونین اروپاییان بر سر تصاحب قدرت نیست. در اینجا خبری از ناپلئون و چنگیز و نادرشاه و هیتلر نیست. اینجا سخن از مردانی است که در یک دست سلاح و در دست دیگر صلاح داشته باشند. جنگ بین حق و باطل است. پس تو باید پایه‏ات محکم باشد. آن را با نماز محکم کن. » و استعینوا بالصبر و الصلوة » . به قرآن متمسک شو. به حرفهای معصومین عمل کن و مقتضیات مکان و زمان را به خوبی درک کن.

نماز شب بخوان یازده رکعت. دعا کن. آماده‏ی پرواز باش. اینجا زمین صبحگاه دوکوهه است که در این نیمه شب مشغول ثبت تاریخ جنگ است. اینجا باند عروج مردانی است که فردای عملیات، جاودانه‏ی تاریخ خواهند شد. اینجا کلاس درس بندگانی است که خداوند به آنها عنایت داشته است. اینجا بازاری است که خدای تبارک و تعالی خریدار ایثارگری بندگان خویش است. و تو امروز در زمره‏ی همین مردان قرار داری. اما طلبکار نباش. تکلیف خود را انجام بده و راضی به رضای خدا باش. اوست که آینده‏ات را تعیین کرده. اگر مجروح شدی بگو الحمدلله. اگر شهید نشدی بگو سبحان الله. تو چکاره‏ای که شکایت کنی؟ پس درس تسلیم و اسلام را خوب بیاموز.

فجر صادق دمیده می‏شود. سوره‏های » مریم » و » تکویر » از بلندگوی پادگان شنیده می‏شود. هنگام اذان صبح است. تمام پادگان بیدار شده. » الله اکبر، الله اکبر! »

هنگام تجمع و وحدت است. وقت نماز صبح است. صف پشت صف. هر رزمنده‏ای آماده برای نماز. تو نیز یک نمازگزاری. به دستور خدا. فقط دو رکعت. چرا؟ سؤال نکن؛ مطیع باش. اصل اطاعت است. نماز تمام می‏شود و به گردان برمی‏گردی. لحظه‏هایی بعد آماده‏ی صبحگاه می‏شوی. هر دسته به طور جداگانه به خط می‏شود و آمار می‏گیرند. هنوز هوا کاملا روشن نشده. نسیم خنکی بر تن می‏نشیند. از هر دسته یک نفر به عنوان خدمتگزار (شهردار) باقی می‏ماند تا برای دیگران صبحانه حاضر کند. معمولا افرادی که عذر دارند و یا پیر هستند باقی می‏مانند و به صبحگاه نمی‏آیند. سه دسته در کنار یکدیگر جمع می‏شوند و گروهان را تشکیل می‏دهند. بعد از مدتی سه گروهان در کنار یکدیگر جمع می‏شوند و گردان را تشکیل می‏دهند. حالا حدود چهارصد نفر در کنار یکدیگر ایستاده‏اند و گوش به فرمان هستند.

» از جلو نظام، خبردار! »

فرمانده گردان ایستاده و با لبخند ضمن پاسخ دادن به سلام بچه‏ها، افراد را برانداز می‏کند. نور تقوا در صورتش متجلی است. لباس مقدس سپاه برازنده‏ی اوست. جلوی نیروها دستش را به جیب نمی‏کند. سرش را پایین انداخته و به آرامی حرکت می‏کند.

معاون و سه مسئول گروهانش در کنارش ایستاده‏اند و خوش و بش می‏کنند. اگر آنها را نشناسی نمی‏توانی تشخیص دهی کدام فرمانده و کدام فرمانبرند. همه جوان، همه خندان، همه شاداب، امیدوار، مصمم و با خدا.

تو هم در گوشه‏ای از این صف ایستاده‏ای. با دقت نظاره کن. خبری از غرور و ریا نیست. هرکس وظیفه‏اش را خوب می‏داند. فرقی نمی‏کند که اول صف باشی یا آخر، ولی چون قدت کمی بلند است بهتر است در آخر صف بایستی. از آنجا بهتر می‏توانی همه چیز را بررسی کنی.

گردان در ستون بیست نفره ایستاده است. یعنی صد و بیست نفر جلو و بقیه پشت سر آنها.

ساعت مقرر فرا رسیده و تمامی گردانهای لشکر باید در زمین صبحگاه آماده انجام مراسم صبحگاه باشند. گردانها راه افتاده‏اند. با شکوه و عظمت تمام. از هر طرف، ستونی عظیم از نیروهای مخلص بسیج. یکی یکی از راه می‏رسند. هر گردان در جایگاه خود در مقابل جایگاه می‏ایستد. هر گردان سرود مخصوص خود را می‏خواند. هوا کاملا روشن شده ولی هنوز آفتاب آن چنان گرم نشده که بچه‏ها را اذیت کند. از بلندگوی جایگاه آیات قرآن به گوش می‏خورد. گاهی اوقات صدای پای یک گردان با هم هماهنگ می‏شود و بچه‏ها با خوشحالی به یکدیگر نگاه می‏کنند و سپس پاهایشان را محکم بر زمین می‏کوبند. اگرچه نظام جمع خوب است، ولی برای بسیجیان و نیروهای مردمی زاید و وقت‏گیر است. همه‏ی گردانها جز گردان عمار آمده‏اند. آن هم دیشب رزم شبانه داشته و نیروهایش استراحت می‏کنند.

در پشت تمام گردانها، مسئولان گردان با یکدیگر مصافحه می‏کنند. می‏گویند و می‏خندند. همه با هم دوست هستند. مسئول برگزاری مراسم صبحگاه به جایگاه می‏رود.

» سلام علیکم، گردانها، از جلو نظام، خبردار! من اسامی گردانها را می‏برم و هر گردان با گفتن الله، حضور خود را اعلام کند. گردان مالک. الله! گردان انصار. الله! گردان… به احترام قرآن، خبردار! »

ابتدا چند آیه از قرآن و سپس سرود جمهوری اسلامی خوانده می‏شود و بچه‏ها همصدا سرود را می‏خوانند.

حدود 10 دقیقه طول کشید. صبحگاه لشکر به پایان رسید. حالا نوبت ورزش است. هر گردان از گوشه‏ای شروع به دویدن می‏کند. بعضی گردانها از هم جدا می‏شوند و به صورت گروهانی و دسته‏ای می‏دوند. بسیار جالب است. همه آماده‏اند. رخوت و تنبلی وجود ندارد. از بلندگو صدای گرم و دوست داشتنی برادر آهنگران می‏آید.

» ابوالفضل باوفا، علمدار لشکرم، مه هاشمی نسب، امیر دلاورم » .

نیروها با این صدا انس گرفته‏اند و هرکجا این سرود را بشنوند، ناخودآگاه آماده دویدن می‏شوند. سرود همچنان پخش می‏شود و هر گروه نیز سرودی را برای خود می‏خواند. دویدن ادامه دارد. عده‏ای از بچه‏ها با شوخی و خنده از دویدن فرار می‏کنند و با بهانه‏های تکراری و غیرتکراری سعی می‏کنند از ستون جا بمانند. اما کمی خشونت و اقتدار لازم است و مسئول هر گروه در اجرای ورزش صبحگاه جدی است.

حالا تو هم می‏دوی. اما با انگیزه؛ برای خدا. برای آماده‏ی رزم شدن. برای آفند و پدافند. برای رفتن و برگشتن. خسته شده‏ای. نفس نفس زنان خود را به دنبال گروه می‏کشانی. باید بروی. قرار نیست هر وقت خسته شدی بایستی. نه، باید بدوی. تا هنگامی که نیاز است باید بدوی. پس همت کن. آخر این تن مرکبی بیش نیست؛ پس باید چابک شود. روی پنجه بدو. دستهایت را نزدیک سینه بگیر و با حالتی خاص حرکت کن. دور اول زمین صبحگاه تمام شد. دور دوم. دور سوم. ششمین دور خسته کننده است. هنوز نوار می‏خواند: » ابوالفضل با وفا… »

بعضی گروهها به گوشه‏ای رفته و نرمش می‏کنند. هر گروه برای خود برنامه‏ی مخصوص دارد. میزان دویدن در اختیار مسئولان است. یک گروه یک دور می‏دود و گروه دیگر 10 دور. معمولا در میان هر گروه چند نفری در حال دویدن شعار می‏دهند و دیگران تکرار می‏کنند. گاهی اوقات سرودهایی خوانده می‏شود و بچه‏ها گوشواره‏ی آن را جواب می‏دهند. بعضی از گروهها هم آیه‏های قرآن را به صورت دسته‏جمعی می‏خوانند. گروهی که در حال نزدیک شدن به ماست چنین می‏خواند: » پاسدار دلیر اسلام، جان و سر و تن می‏بازد » و افت و خیز صدای این سرود را زیر پای چپ و راست تنظیم می‏کند.

گروه دیگر جواب شعاردهنده را با ذکر علی (ع) پاسخ می‏دهد:

امام اول، علی

ولی و رهبر، علی

شیر و دلاور، علی

شوهر زهرا، علی

باب حسنین، علی

فاتح خیبر، علی

عابد زاهد، علی

ساقی کوثر، علی

رکعت اول، علی

رکعت دوم، علی

سجده‏ی اول، علی

سجده‏ی دوم، علی

ملجم کافر، علی

با تیغ کین، علی

ضربه‏ی اول، علی

غرقه به خون شد، علی

و این شعار با بندهای دیگر ادامه می‏یابد و بچه‏ها با ذکر علی پیش می‏روند و حرکت گامهای خود را با ریتم و صدای شعاردهنده تنظیم می‏کنند.

یکی از گروهانهای گردان انصار، سوره‏ی » والعصر » را با زیبایی خاص می‏خواند.

گروهان دیگر این آیه‏ی زیبا و پرمعنی را زمزمه می‏کند:

» یا أیها الذین آمنوا هل ادلکم علی تجارة تنجیکم من عذاب ألیم. تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون فی سبیل الله بأموالکم و أنفسکم ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون. »

(سوره صف – 10 و 11)

هیچ گروهی بدون شعار و ذکر نیست. هنوز صدای نوار و سرود » ابوالفضل با وفا، علمدار لشکرم » ادامه دارد. همه عرق کرده‏ایم و خسته شده‏ایم. اما دستور، دویدن است. هیچ کس حق ندارد تخلف کند. یعنی، هیچ رزمنده‏ای به خود اجازه

نمی‏دهد حرف فرمانده‏اش را گوش ندهد.

فرماندهان معمولا در کنار صف می‏دوند و آمادگی آنها کاملا مشهود است. بعضی از گروهها بدون فرمانده به نظر می‏رسند، ولی واقعا اینطور نیست، فرماندهان و خدمتگزاران برای اینکه ریا نشود و خودشان هم جز نیروها باشند در انتهای صف می‏دوند و این گونه نشان می‏دهند که ما بدون مسئول و فرمانده هم وظیفه‏ی خود را خوب می‏دانیم.

گاهی اوقات وقتی گروهها از کنار یکدیگر عبور می‏کنند با یکدیگر مزاح می‏کنند:

– کی خسته است؟ دشمن!

– کی بریده؟ دشمن!

اما باید دوید. باید آماده شد. حالا گروهان دایره‏وار می‏چرخد. عده‏ای لباس از تن خارج می‏کنند و با زیرپوش آماده نرمش می‏شوند. یک نفر به وسط می‏آید. بالا و پایین می‏پرد. دستهایش را باز و بسته می‏کند. تو هم تکرار می‏کنی. حالا به جلو، می‏چرخی. می‏نشینی. بلند می‏شوی. نرمش می‏کنی. حدود یک ساعت گذشته است. تمام می‏شود. همه رو به قبله سوره‏ی » والعصر » را می‏خوانند. بعد در همان نظم قبل از ورزش و با خنده و روحیه‏ی دو چندان به سوی ساختمان گردان برمی‏گردیم. هنوز بعضی افراد مشغول نرمش هستند. از کنار آنها می‏گذریم و با یکدیگر شوخی می‏کنیم.

در جلوی گردان با یک صلوات در اختیار خود قرار می‏گیریم. دست و صورت عرق کرده را می‏شوییم و به سوی اتاق می‏رویم. صبحانه حاضر است. سفره پهن شده و آماده پذیرایی. یک لیوان چای شیرین. نان و پنیر. همین. اما چقدر مزه می‏دهد. بعضی لیوانها از نوع پلاستیکی و قرمزرنگ است و بعضی دیگر شیشه مربا و از این قبیل. خیلی خوشمزه است. خوشمزگی و شوخی ادامه دارد و هرکس تیکه‏ای می‏اندازد. از این طرف سفره به آن طرف. خنده و باز هم خنده. اما شرم و حیا یک لحظه هم از بچه‏ها جدا نمی‏شود.