جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

مقدمه (44)

زمان مطالعه: 5 دقیقه

هنگام رفتن است، زمان حرکت فرارسیده، عزمها جزم شده، شیپور جنگ به صدا درآمده، روز شناخت مرد از نامرد است، هیچ بهانه‏ای برای ماندن باقی نیست، درنگ فردای اسارتباری را در پی دارد.

هیجان عجیبی است، بسیج میدان‏دار صحنه شده، لشکر خدا آماده است. و کلام با نفوذ » روح خدا » قلب مخاطبین را تسخیر کرده: » جنگ جنگ است و عزت و شرف ما در گرو همین مبارزات. »

اعلامیه‏های نظامی گویای شروع نبردی است که بایست کام آغازگر آن را تلخ کند. حق است و باطل، ظالم است و مظلوم. باید خود را به صحنه رساند و از کیان اسلام، انقلاب و ملت مظلوم دفاع کرد. شیپور آماده‏باش نواخته شده، پیر و جوان آماده عزیمت به جبهه می‏شوند. در این میان شیطان بیکار نیست، فریب بندگان خدا، وعده به عافیت طلبی سرلوحه‏ی کار او است. وسوسه‏ها رنگ و لعابی دارد کسی از کمینش در امان نیست. و هزاران نقشه در آستین دارد.

اوضاع عجیبی است، ندای » هل من ناصر » طنین‏افکن است. ارتش عراق با عبور از خطوط مرزی، مناطقی از کشور را به اشغال درآورده و در حال پیشروی است. قتل، غارت و تجاوز در بالاترین شکل در جریان است، هر روز جنایتی

تازه به گوش می‏رسد، ولی غیرتمندی نیست که به درد نیاید.

نبردی نابرابر شروع شده سپاه نور و سپاه ظلمت. قیام یا قعود، ارزش انسان به انتخاب است. تو نیز باید انتخاب کنی. ضرورت حضور مشخص است.

نیاز روزانه مراکز اعزام نیرو اعلام شده و تو خود می‏دانی قیام کنی یا قعود. پیکر پاک شهیدانی هر روز در کوچه و محله تشییع می‏شوند، غیرت به جوش می‏آید. نفس نیز اغوای شیطان را زیبا می‏نمایاند.

– جوانم، قصد ازدواج دارم بعد از ازدواج ثبت‏نام می‏کنم.

– حرفی نیست، همه باید برویم، من هم می‏روم. ولی تکلیف تحصیلاتم مشخص نیست، حیف است درس رها شود. تازه این همه رزمنده در جبهه هستند، خبری هم از عملیات نیست!

– وظیفه‏ی همه است، حتی برای دو ماه هم شده به جبهه بروند، تا بقیه برگردند و رفع خستگی کنند. ولی نباید از دانشگاه غافل شد، آن هم رشته من! دانشگاهها سنگرند، با این اوضاع آشفته؛ بعد از انقلاب فرهنگی و این همه زحمت، بهتر است بمانم و با درس خواندن به جامعه خدمت کنم.

– حسن و محمد رفتند. عباس، جعفر و بهروز می‏خواهند بروند، بنابراین، کسی در مسجد باقی نمی‏ماند نمی‏توان مسجد را رها کرد. فعالیت در مساجد مهم است، پشتوانه‏ای باشیم برای بقیه بچه‏ها. اصلا قرار نیست همه به جبهه بروند و کشته شوند. پس کی بماند و به خانواده‏ی شهدا رسیدگی کند؟! چه کسی باید جوابگوی ضدانقلاب در پشت جبهه باشد؟! مگر جبهه چقدر نیرو می‏خواهد؟!

– دوست دارم بروم ولی، مادرم تحمل شهادتم را ندارد، پدرم دست تنهاست؛ عمه‏ام مریض است؛ خواهرم بزودی فارغ خواهد شد و اولین بچه‏اش به دنیا می‏آید!

– این طوری که نمی‏شود جنگید! دست خالی جلوی کوه تانک و زره‏پوش؟! باید فکری اساسی کرد. امریکا از صدام حمایت می‏کند. باید دیپلمات‏ها اقدام

کنند!

– دایی‏ام سالها افسر ارتش بوده، از جنگ چیزها می‏داند. هفته پیش، نقشه ایران را آورد، در مورد جنگ عراق و ایران صحبت کردیم. می‏گفت ما ارتش نداریم؛ تشکیلات نداریم، افرادی که به جبهه می‏روند کشته می‏شوند! اینها بلد نیستند حتی اسلحه به دست بگیرند. باید صلح کنیم، تا حد امکان خواستهای صدام را تأمین کرده تا به ماجرا پایان دهیم!

– به تازگی ماشین خریدم، زیاد رو به راه نیست، مجبورم بمانم، تعمیرش کنم و بعد بفروشم، اگر شد سری هم به جبهه می‏زنم!

– پارسال نتوانستیم محصولمان را خوب بفروشیم و خیلی از محصول را آفت زد. امسال هم گوسفندهامان حیف و میل می‏شوند. باید بمانم و اوضاع ده را رو به راه کنم!

– حضور فعال در جبهه وظیفه همه است، هرکس می‏تواند باید برود. ولی من روحانی مسجدم. از آن طرف نمی‏توانم دروس حوزه را رها کنم. تا مکاسب شیخ مرتضی پیش آمده‏ام، بهتر است بمانم و با تقویت بنیه علمی خود، در پیشبرد انقلاب فعالیت کنم!

– خدا شاهد است دوست دارم در میان رزمندگان باشم، حتی پشت جبهه آب به دست‏شان بدهم، ولی ماه مبارک است، روزه‏ام را چه کنم؟! چگونه از فیوضات منابر وعظ و خطابه در این ماه چشم بپوشم؟! راستی مسابقات قرائت قرآن را چه کنم و حال آنکه سالیانی است در ردیف نفرات اول بوده‏ام؟!

– جبهه فقط میدان جنگ نیست، هرکسی می‏تواند در هر کجا باشد خدمت کند. در اداره، بازار، میدان تره‏بار، حتی شرکتهای خصوصی؛ به هر حال این کشور اقتصاد هم دارد، باید به فکر آن بود. ممکن است از همین راه ضربه بخوریم. پس می‏مانیم و ضمن کمک به اقتصاد جامعه، مسائل مالی خانواده‏ها را هم تأمین می‏کنیم، ان شاء الله خدا برکت می‏دهد!

– اگر مادرم اجازه می‏داد خوب بود. هرچند من 23 سال دارم ولی تا به حال

یک شب هم از مادرم جدا نبوده‏ام. رفتن من به جبهه، منوط به جلب رضایت مادر است!

– آخر تو اندازه‏ی اسلحه هم نیستی. تو بروی جبهه می‏خواهی چکار کنی؟ اگر بروی، جلوی دست و پای دیگران را هم می‏گیری. تازه یکی باید مواظب تو باشد. در این جا بمان و مواظب خودت باش!

– مگه همیشه تو به جبهه بروی؟ یک دفعه رفتی تا اهواز کافی است. حالا نوبت دیگران است. کاسه‏ی داغتر از آتش هم نباش. تو هم زن و زندگی داری. فکری هم برای آینده‏ات بکن.

– اگر اتفاقی برای من بیفته، چه کسی می‏خواهد خرجی زن و بچه‏ی مرا بدهد؟ من تازه ازدواج کرده‏ام. ان شاء الله امسال با همسرم به مشهد مقدس پابوس امام رضا می‏رویم، اگر عمری بود، بعدا…

– صبر می‏کنم، وقتی رفتم سربازی، می‏روم جبهه. من آدم ضعیفی هستم از بچگی هم مرا ترسو می‏دانستند. وقتی من از گربه و سگ می‏ترسم چطور می‏توانم جلوی توپ و تانک بروم؟

– ما را چه به جنگ! اروپا را خوش است. پولش هم که فراهم شده. پرستیژ خانواده هم حفظ می‏شود. ما هم چند روزی صفا می‏کنیم و بعد اگر خواستیم به اسم دکتر و مشاور اقتصادی برمی‏گردیم.

– قهرمان شناخته شده‏ای هستم، جمعیت زیادی برایم هورا می‏کشند، بارها مردم مرا بر دوش گرفته‏اند، بروم جبهه که چه بشود؟! که تابوت مرا گلباران کنند؟! از این مسخره‏آمیزتر هم می‏شود؟! ولی نکند خدای نکرده عراقی‏ها شهرهای ما را بگیرند! مبادا به نوامیس ما تجاوز کنند! این رسم پهلوانی نیست! ولی راستی من در زمان رژیم گذشته هم سیاسی نبودم، اصلا ما را چه کار با سیاست؟!

– راستی چرا به این کشور حمله کردند؟! این همه در کردستان، گنبد، خوزستان، بمب گذاشتند، مردم را کشتند و به پاسداران کمین زدند بس نبود؟! آیا ضدانقلاب و عراق دست در دست یکدیگر ندارند؟! این‏ها چرا قبل از انقلاب

کاری به ما نداشتند؟! اصلا مردم چرا انقلاب کردند؟ درست است که شاه بد بود ولی آیا نباید صبر می‏کردیم تا امام زمان (عج) خود تشریف بیاورد؟! البته آقای خمینی آدم خوبی است ولی ما که مقلد ایشان نیستیم، اگر یک روز هم مرگ بر شاه گفتیم، فکر نمی‏کردیم این قدر ما را آزار بدهند!

وسوسه‏های شیطانی، هرکس را به نوعی مشغول کرده، اما باید رفت. باید از دام دشمن شناخته شده درون رها شد.

شیطان حتی در لباس شرع جلوه می‏کند و با تشکیک » واجب عینی » و » واجب کفایی » بودن جنگ دسته‏ای را سردرگم می‏کند. اما بسیجی نیست مگر آنکه انتخاب راه کرده، با شیطان نفس مبارزه می‏کند، به فنون توکل و صبر و ذکر آشناست و سلاح او بصیرت اوست. او علی (ع) و کوفیان را خوب می‏شناسد. برندگی سلاح خون در برابر شمشیر را نیز از کربلای حسین تجربه کرده است. او پرورده‏ی دامان مادری است که محب زینب و زهراست.

اینک قافله به راه افتاده، موقع حرکت است. اول تصمیم سپس عمل، اما قهرمان 15 ساله داستان در آغاز با مشکل بزرگی روبه‏رو است برای اعزام به جبهه باید مراحل قانونی را طی کند. به پایگاه سپاه پاسداران می‏رود و فرم مربوطه را پر می‏کند. سپاه تحقیق کرده و در صورت تأیید صلاحیت، مجوز اعزام صادر می‏شود حال این ما و این سرگذشت قهرمانی که هشت سال جنگ را پشت سر گذاشته است.

1 فروردین 1378