انقلاب اسلامی ایران، تحت رهبری امام خمینی متکی به حضور مردم بود. این انقلاب براساس باورهای دینی و اعتقاد به نهضت امام حسین (علیهالسلام) در کربلا، موفق شده بود پایههای استبداد را در این سرزمین کهن از میان بردارد. اکنون در دومین سال تولدش و در دفاع از حریم «نهضتی شیعی«، مردم در مقابله با توطئه براندازی نظام اسلامی از جام خویش مایه میگذاشتند. تأکید امام بر دفاع، متکی بر حضور مردم بود و این مسئله حیاتی و تعیین کننده در نفس خودخواه و استبدادی بنیصدر نمیگنجید، زیرا وی و حامیانش در صحنههای خون و شهادت حضور نداشتند و بیشتر مسائل کشور را در «بحرانسازی در صحنههای داخلی» دنبال میکردند. از اینرو بنیصدر به عنوان فرمانده کل قوا، در آن مقطع از جنگ تلاش میکرد با «حضور مردم» در صحنههای دفاع مقابله کرده، ریشههای «جنگ مردمی» را از بن قطع کند. سردار رحیم صفوی در مورد استراتژی امام در مورد تقویت «جنگ مردمی» میگوید:
»بنیصدر اعتقادی به حضور مردم در جنگ نداشت و میگفت این جنگ را با مردم نمیتوان حل کرد. حاضر به تجهیز مردم نبود. امام میفرمودند: «حالت تهاجمی بگیرید.» و بنیصدر میگفت: «حالا خرمشهر سقوط کرد، آبادان هم سقوط کند، مهم نیست. اهواز هم سقوط بکند میرویم در دزفول میجنگیم.«
امام در مقابل چنین تفکری میفرمودند:
»و من منتظرم که این حصر آبادان از بین برود و هشدار میدهم به پاسداران، قوای
نظامی و فرماندهان قوای انتظامی که باید این حصر شکسته بشود، مسامحه نشود در آن، حتما باید شکسته بشود و فکر این، نباشد که ما اگر اینها هم آمدند، بیرونشان میکنیم. اگر اینها آمدند خسارات بر ما وارد میکنند. نگذارند اینها بیایند در آبادان وارد بشوند، از خرمشهر اینها را بیرون بکنند، حال تهاجمی بگیرند.» (1).
امام خمینی همچنین در ملاقات با مردم خوزستان در تأکید بر نیاز جبهههای جنگ فرمودند:
»و شما ای جوانان برومند خوزستان و منطقه غرب و دیگر جبههها! در این میدان شرف پایدار باشید و از وطن اسلامی خود با تمام کوشش و فداکاری دفاع کنید و به خواست خداوند متعال پیروز خواهید شد و جنود ابلیس را با فضاحت عقب خواهید برد.» (2).
برادر صفوی درباره استراتژی امام اضافه کرد:
»تفکر امام یک تفکری بود که باید از وجب به وجب میهن اسلامی توسط «نیروهای مردمی» دفاع بشود. ولی تفکر بنیصدر غیر از این بود.» (3).
حضور بسیجیانی از تهران در جبهه دارخوین، که به شهادت آنها و تشکیل خط دفاعی محمدیه انجامید، (4) نمونه بارزی از حضور امت مسلمان ایران در صحنههای عاشورایی دوران دفاع مقدس است و از آن جا که در تحلیل ابعاد مختلف جنگ تحمیلی عراق علیه ایران مطالعه مصادیق و صحنههای واقعی میتواند نکات مثبت جامعهشناسی جنگ در جبهه خودی را مشخص کند، مروری کوتاه بر این حضور خالصانه خواهیم داشت.
از همان اولین ساعات شهادت یاران بسیجی در منطقهای بین خط خودی و دشمن، رزمندگان در تلاش برای به عقب آوردن یاران خود بودند اما به دلیل نزدیکی شهدا به خط دشمن این امر به تعویق میافتاد و در ظاهر اقدام به چنین عملی غیر ممکن مینمود. یکی دو ماه گذشت و ارتباط روحی عجیبی بین رزمندگان خط شیر و شهدای حاضر در جلوی خط ایجاد شده بود. در نماز، دعاها و توسلها، این شهدا بودند که معنویت سنگرهای مظلومیت را به
بالاترین درجه ممکن میرساندند. نوبت نگهبانی در شب به هر کس میرسید، زمزمه او، راز و نیاز با شهدای جلوی خط بود و این در حالی بود که خانواده آنها، بدون این که اطلاع دقیقی داشته باشند، منتظر فرزندان خود بودند.
بر و بچههای خط شیر بارها و بارها راههای رسیدن به شهدا و انتقال آنها را بررسی کرده و تیمهای مختلفی را برای شناسایی فرستاده بودند تا این که در یکی از روزها که هوا ابری بود، از یک مسیر مناسب – که بارها مورد آزمایش قرار گرفته بود – شهدا به عقب تخلیه شدند. در کتاب «حماسه دارخوین» یکی از رزمندگان روایت میکند:
»یک روز که با یک گروه 15 نفری برای شناسایی میرفتیم، دلم شور عجیبی داشت و کمکم در طول مسیر به اجساد شهدا رسیدیم و وقتی به اولین جسد شهید برخورد کردم پهلوی آن نشستم و گفتن یا مهدی (عج) آمدهام سربازانت را ببرم، ای مهدی کمکمان کن که بیش از این سربازانت این جا نیفتاده باشند. و از طرفی هم بردن اجساد شهدا از نزدیکی دشمن روحیه سپاهیان اسلام را چند برابر میکرد و دشمن را وحشتزده و روحیهاش را خرد مینمود.
ناگهان یک مرتبه هوا تار شد و گویی کسی به من الهام کرد که اجساد شهدا را بردار و برو، یکی از برادران را فرستادیم تا پتو و طناب بیاورد و پس از این که آماده شد اجساد شهدا را داخل پتو گذاشتیم و با طناب بستهبندی کردیم و برای اطمینان خاطر بیشتر به خمپاره اندازان خودی گفتیم که آتش کنند و خمپاره روی سر دشمن بریزند تا دیدهبانهای آنها به سوراخهای خود بروند تا راحتتر کارمان را انجام دهیم. با بیسیم تماس گرفتیم و آتش خواستیم اما ناگهان اولین خمپاره خودی دقیقا کنار ما به زمین خورد و منفجر نشد ما سریعا با بیسیم به خمپارهاندازها گفتیم گلوله خمپاره را وسط نفرات ما زدی و نزدیک بود ما را بکشی و چرا خمپاره عمل نکرد. گفت یادمان رفته بود ضامن را بکشیم در صورتی که خمپارههای بعدی را دقیقا روی سنگرهای عراقی میزدند و تماما منفجر میشد و خواست خدا بود که آن گلوله خمپارهای که وسط ما خورد ضامنش را نکشیده بودند و ما زنده ماندیم. جنازهها را در پتو گذاشتیم و آنها را با طناب بستیم و مقداری عقبتر آوردیم. قرار بود شهدا را در شب ببریم ولی برادران گفتند با بیسیم تماس بگیر و نیرو بخواه، وقتی به برادران گفتیم اجساد شهدا آماده آوردن است
ده عدد برانکارد و تعدادی نیرو به سرعت آمدند. ما به آنها گفتیم چرا سینهخیز نمیآیید، گفتند دشمن ما را نمیبیند. اجساد را برداشتند و رفتند. وقتی به خط اول خودمان رسیدیم همه اجساد را آورده بودند و داخل ماشین گذاشتند و آنها را به اهواز منتقل کردند. ناگهان به آسمان نگاه کردم خورشید شروع به پرتوافشانی کرد…» (5).
شهید در جبهه خودی دارای ارزش و شرافت بسیار والایی بود. درست برعکس جبهه دشمن که هیچ کس حاضر نبود کشتهها را جمعآوری کند تا بوی تعفن، همه جا را میگرفت (6) در جبهه اسلام شهید برای رزمندگان بوی عطر یاس داشت و هنوز جسم پاک شهید به زمین نیفتاده، بر دستها به آسمان میرفت. شهیدان آن سوی خط شیر هم از این قاعده مستثنا نبودند، هر چند به خاطر گذشت چند ماه از شهادت آنها، چیزی از بدنهای پاکشان نمانده بود ولی آنچه بود، یادآور شهیدان کربلا بود و بچهها با اشک و آه و عشق، یاران شهید را یک شب در دارخوین به میهمانی بردند:
»یک روز که به گلف رفته بودم در روزنامهای که آن جا بود اطلاعیهای نظر مرا جلب کرد که نام پانزده نفر در آن نوشته شده بود، از مسجد امیرالمؤمنین، بسیج مستضعفین منطقه 9 تهران. از ظاهر اطلاعیه فهمیدم که مربوط به شهدایی است که جلوی خط شیر ماندهاند. آن برگ کوچک را از روزنامه بریده و نزد خود نگه داشتم تا زمانی که شهدا را در دارخوین نگه داشتیم و دعای توسل باصفایی خوانده شد. در میان شهدا، یکی از آنها سالم سالم بود، نه این که مثل اولین لحظات شهادت مانده باشد، ولی نسبت به دیگران کاملا تفاوت داشت و این نظر همه را جلب کرده بود، فردای آن روز شهدا را عقب یک دستگاه وانت گذاشتیم، با این که تعداد آنها چهارده شهید بود ولی به خاطر این که چیزی از آنها نمانده بود باز هم از لب وانت که ارتفاع آن پنجاه سانتی متر
بیشتر نبود پایینتر بودند. برای اطمینان از شناسایی شهدا و فرستادن صحیح آنها به تهران، من هم با وانت به اهواز رفتم. راننده وانت، علی ستوده بود که چند ماه بعد به شهادت رسید. به معراج شهدای اهواز رسیدیم. ورقی که قبلا از روزنامه برداشته و در یک پلاستیک گذاشته بودم کمک خوبی بود، سه چهار ساعت طول کشید تا با حوصله کاملا شهدا شناسایی شدند.» (7).
یاد شهدا و استفاده معنوی از روح مقدس آنها سفارش بزرگی است که امام امت همواره بر آن تأکید داشتند و خود آن حضرت نیز در مقاطع مختلف یاد و خاطره شهیدان را زنده میکردند. ما نیز به پیروی از آن سیره مبارک، در درس تاریخ جنگ دانشکده افسری، مخصوصا زمانی که اشارهای به روزهای اول دفاع مقدس و حماسه دارخوین داشتهایم، یادی از شهدای بسیجی مسجد امیرالمؤمنین تهران میکردیم. این یادآوری و اشاره به آن صحنه شهادت، در سالهای گذشته در حالی بوده است که هیچ نام و نشان دقیقی از شهدا و محل سکونت آنها نداشتیم، تا این که آنچه در زیر میخوانید پس از بیست سال اتفاق افتاد و چنان که گفته شد از باب اشاره به ابعاد مختلف «جنگ مردمی» خواهد آمد. برادر «برات باباپور» یکی از دانشجویان دانشکده افسری سپاه در گزارش (یا تحقیقی) مینویسد:
»همان طوری که مستحضرید در یکی از جلسات درس تاریخ جنگ اشاره کردید به این مطلب که در مهر 59 حدود 18 نفر از مسجد امیرالمؤمنین بسیج منطقه 18 تهران تنهایی به خط دشمن زدند و همگی شهید شدند. چون اینجانب در منطقه 18 ساکن هستم مشتاق شدم که این مطلب را پیگیری نمایم و شما گفتید که بررسی در مورد این قضیه را به عنوان موضوع تحقیق درس تاریخ جنگ از من خواهید پذیرفت. لذا برای گرفتن اسامی شهدای مذکور در هفته یک بار که به تهران میرفتم موقع نماز مغرب و عشا میرفتم و پرس و جو میکردم. چون در منطقه 18 تهران الان دو مسجد به نام امیرالمؤمنین ناحیه شهری و حدود سه مسجد هم پایگاه شهری (بسیج) وجود دارد. و بنده بایستی همه این مساجد را سرکشی میکردم تا به صحت و سقم موضوع میرسیدم. لذا از نزدیکترین مسجد شروع کردم و در جلسه اول به نتیجه نرسیدم. در جلسه بعد به مسجد بعدی رفتم باز مسئولان گفتند یک همچنین قضیهای در این جا اتفاق نیفتاده است.
به همین ترتیب به آخرین مسجدی که رفته بودم به یکی از اعضای هیئت امنا و پدر شهیدی که به آن محل آشنایی کامل داشت مطلب را گفتم و ایشان گفتند که من کاملا منطقه 18 را میشناسم چنین چیزی اتفاق نیفتاده است که 18 نفر در مهرماه سال 59 یک دفعهای در یک روز شهید شده باشند اما در منطقه مهرآباد جنوبی که همجوار منطقه 18 میباشد در مسجد امیرالمؤمنین آن جا چنین چیزی بوده است. آدرس را گرفتم و سریع به آن جا رفتم. نزدیک اذان مغرب بود. با یکی از برادران بسیج مسجد صحبت کردم و جریان شهدا را تعریف کردم. در بین صحبتها گفت: آن آقا که آن جاست خودش از مینیبوس اعزامیها جا مانده بود. رفتیم آن جا و مطالب را مجددا به او گفتم، خندید و یکسری خاطرات از سال 59 برایم تعریف کرد و گفت که یک مینیبوس نیروی بسیج از مسجد چطور رفتند و او جا مانده است. بالاخره به این نتیجه رسیدیم که از جمع هجده نفر اعزامی سه نفرشان الان زندهاند و پانزده نفر به درجه رفیع شهادت رسیدهاند. با آن بنده خدا به دم در منزل آقای حسنلو رفتیم، آقای حسنلو که در سال 59 به استوار حسنلو معروف بوده است و الان بازنشسته ارتش است در جمع آن شهدا و در آن عملیات دارخوین در شرق کارون حضور داشته و از آن روزها و چگونگی حمله به دشمن و… تعریف کردند و یکی دیگر از افرادی که آن جا بوده و ایشان هم جان سالم به در برده است معرفی کردند. به مغازه ایشان رفتیم برای نماز به مسجد رفته بود بعد از نماز با ایشان صحبت کردیم و آن هم این مطلب را تأیید کرد و شروع کرد به درد دل کردن و از آن روزها گفتن. حرفها بسیار است از آن جمله میگفت ما در جبهه بودیم و فرمانده و سازمان مشخصی نداشتیم. یک نفر بیسیم دستش بود و به ما گفت بروید جلو و ما به خط دشمن زدیم و پس از جنگ جانانهای که با عراقیها کردیم همه بچهها محاصره شدند. بچهها تسلیم نمیشدند. جنگ تن و تانک شدت گرفت و دوستان ما یکی یکی به شهادت میرسیدند. من و چند نفر دیگر قبل از این که محاصره شویم عقبنشینی کردیم. آقای حسنلو میگفت بچهها با این که هیچ فنی از جنگ نمیدانستند ولی با شجاعت و بیباکی جلو میرفتند و من دیدم که یکی از نیروها تیر به دهانش خورد و افتاد و دیدم که دست نیروهای ما بسته است و سلاح به اندازه کافی نداشتیم. آتش دشمن سنگین بود و ما دست خالی بودیم ولی خودم نمیدانم چطور شد سالم به عقب برگشتم.
به هر حال، آن شب تا ساعت 11 شب در کوچهها دنبال جمعآوری اطلاعات بودیم.
آخرالامر به این نتیجه رسیدم که تمام اطلاعات مربوط به آن شهدا و اسمها و عکسهای آنها به ناحیه بسیج امام زمان (عج) منتقل شده است. در تاریخ 18 / 4 / 77 ساعت 6 عصر به آن جا رفتم مسئول ناحیه نبود. مسئله را به مسئول واحد ایثارگران گفتم. پسر خیلی با حالی بود. بعد از چند دقیقه صحبت کردن ایشان اطلاعاتی در مورد موضوع نداشت اما بسیار علاقهمند شد که تا آخر روشن شدن وضعیت همکاری کند. تصمیم گرفتیم به در خانه یکی از شهدای مهر 59 برویم که در منطقه دارخوین شهید شده بودند. فردی به نام آقا رضا مأمور شد با موتور ناحیه به در خانه آن شهید برویم. کوچه مورد نظر را پیدا کردیم. پرسیدیم خانه شهید «رعنایی» کجاست؟ یکی گفت: خانمی که آن جا دم در نشسته مادر شهید است. جلوتر رفتم. سلام کردم. مادر شهید فورا بلند شد و بنده را به حیاط خانه راهنمایی کرد. ایشان از آنچه من به دنبالش بودم هیچ اطلاعی نداشت که من چند هفته است دنبال جمعآوری یک سری اطلاعات در مورد چند شهید هستم با گریه شروع به حرف زدن کرد و بیشتر گلهمند بود از مسئولین که از سال 59 که پسرم شهید شده است و الان 5 دختر دارم به ما رسیدگی نمیکنند. من شوهرم پیر است و 5 تا دختر دارم و یگانه فرزند پسرم هم شهید شده و الان به این وضع روزگار حتی نمیآیند یک سری بزنند و… و من سرم را پائین انداخته بودم و حرفی برای گفتن نداشتم. ایشان گفت که پسرش در منطقه دارخوین مهرماه سال 59 شهید شده است. به او گفتم عکسی از فرزندت داری، گفت یک تابلو هست که عکس 14 نفر شهدا، دسته جمعی در آن هست. با کمال احترام و محبت قاب عکس را به ما داد و ما برداشته بردیم و فتوکپی آن را تهیه کردیم. ضمنا از میان افرادی که با دشمن درگیر شدهاند یک نفر مفقودالاثر شده است و در سال 59 چون شهید را به عقب نیاوردهاند عکس او را هم در پوستر چاپ نکردهاند…» (8).
آن مردان مرد که «جبهه دارخوین» خود را مدیون شهادت آنها میداند اینها بودند:
تقی منصوری – محمد زمانیها – شعبانعلی فلاحتی – محمود ایزدی – رحیم باقری – محسن نجفی – مصطفی قادری – جعفر سلطانی – محمود دشتبانی – ابراهیم مروتی – عبدالله صفری – داوود احقاقی – علیرضا ورزدار – علیاکبر رعنایی.
1) صحیفه نور، جلد 13، ص 159، سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی.
2) همان، ص 121.
3) مأخذ 12.
4) روستای محمدیه در دو کیلومتری سلمانیه است و «خط شیر» در حاشیه جنوبی این روستا، در میان بوتهزارهایی که فاقد پوشش گیاهی مناسب است، تشکیل گردید.
5) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اصفهان، حماسه دارخوین، ص 73، اصفهان، 1361، به نقل از شهید حسن ارکدستانی.
6) حسین النقیب یکی از فرماندهان عراقی در خاطرات خود مینویسد: «در مسیر حرکت لاشه سوخته حدود 150 دستگاه خودرو را شمارش کردم. صحنه تکان دهندهای بود. از داخل این خودروها بوی تعفن به مشام میرسید. سؤال کردم که این خودروها متعلق به کیست و چه موقع به آتش کشیده شده است؛ یکی از همراهان پاسخ داد: در نخستین روزهای شروع جنگ، تیپ 5 پیاده از لشکر 4 مورد تهاجم هلیکوپترهای ارتش اسلام قرار گرفت و به کلی تار و مار شد.«(خالد حسین النقیب، «حزب بعث و جنگ» جلد 2، ص 30(.
7) مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، سند شماره 507 / 453، روایت سید علی بنیلوحی.
8) مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، سند شماره 453 / 057.