جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

دفاع مردمی، جنگ انقلابی

زمان مطالعه: 9 دقیقه

انقلاب اسلامی ایران، تحت رهبری امام خمینی متکی به حضور مردم بود. این انقلاب براساس باورهای دینی و اعتقاد به نهضت امام حسین (علیه‏السلام) در کربلا، موفق شده بود پایه‏های استبداد را در این سرزمین کهن از میان بردارد. اکنون در دومین سال تولدش و در دفاع از حریم «نهضتی شیعی«، مردم در مقابله با توطئه براندازی نظام اسلامی از جام خویش مایه می‏گذاشتند. تأکید امام بر دفاع، متکی بر حضور مردم بود و این مسئله حیاتی و تعیین کننده در نفس خودخواه و استبدادی بنی‏صدر نمی‏گنجید، زیرا وی و حامیانش در صحنه‏های خون و شهادت حضور نداشتند و بیش‏تر مسائل کشور را در «بحران‏سازی در صحنه‏های داخلی» دنبال می‏کردند. از این‏رو بنی‏صدر به عنوان فرمانده کل قوا، در آن مقطع از جنگ تلاش می‏کرد با «حضور مردم» در صحنه‏های دفاع مقابله کرده، ریشه‏های «جنگ مردمی» را از بن قطع کند. سردار رحیم صفوی در مورد استراتژی امام در مورد تقویت «جنگ مردمی» می‏گوید:

»بنی‏صدر اعتقادی به حضور مردم در جنگ نداشت و می‏گفت این جنگ را با مردم نمی‏توان حل کرد. حاضر به تجهیز مردم نبود. امام می‏فرمودند: «حالت تهاجمی بگیرید.» و بنی‏صدر می‏گفت: «حالا خرمشهر سقوط کرد، آبادان هم سقوط کند، مهم نیست. اهواز هم سقوط بکند می‏رویم در دزفول می‏جنگیم.«

امام در مقابل چنین تفکری می‏فرمودند:

»و من منتظرم که این حصر آبادان از بین برود و هشدار می‏دهم به پاسداران، قوای

نظامی و فرماندهان قوای انتظامی که باید این حصر شکسته بشود، مسامحه نشود در آن، حتما باید شکسته بشود و فکر این، نباشد که ما اگر این‏ها هم آمدند، بیرونشان می‏کنیم. اگر این‏ها آمدند خسارات بر ما وارد می‏کنند. نگذارند این‏ها بیایند در آبادان وارد بشوند، از خرمشهر این‏ها را بیرون بکنند، حال تهاجمی بگیرند.» (1).

امام خمینی همچنین در ملاقات با مردم خوزستان در تأکید بر نیاز جبهه‏های جنگ فرمودند:

»و شما ای جوانان برومند خوزستان و منطقه غرب و دیگر جبهه‏ها! در این میدان شرف پایدار باشید و از وطن اسلامی خود با تمام کوشش و فداکاری دفاع کنید و به خواست خداوند متعال پیروز خواهید شد و جنود ابلیس را با فضاحت عقب خواهید برد.» (2).

برادر صفوی درباره استراتژی امام اضافه کرد:

»تفکر امام یک تفکری بود که باید از وجب به وجب میهن اسلامی توسط «نیروهای مردمی» دفاع بشود. ولی تفکر بنی‏صدر غیر از این بود.» (3).

حضور بسیجیانی از تهران در جبهه دارخوین، که به شهادت آنها و تشکیل خط دفاعی محمدیه انجامید، (4) نمونه بارزی از حضور امت مسلمان ایران در صحنه‏های عاشورایی دوران دفاع مقدس است و از آن جا که در تحلیل ابعاد مختلف جنگ تحمیلی عراق علیه ایران مطالعه مصادیق و صحنه‏های واقعی می‏تواند نکات مثبت جامعه‏شناسی جنگ در جبهه خودی را مشخص کند، مروری کوتاه بر این حضور خالصانه خواهیم داشت.

از همان اولین ساعات شهادت یاران بسیجی در منطقه‏ای بین خط خودی و دشمن، رزمندگان در تلاش برای به عقب آوردن یاران خود بودند اما به دلیل نزدیکی شهدا به خط دشمن این امر به تعویق می‏افتاد و در ظاهر اقدام به چنین عملی غیر ممکن می‏نمود. یکی دو ماه گذشت و ارتباط روحی عجیبی بین رزمندگان خط شیر و شهدای حاضر در جلوی خط ایجاد شده بود. در نماز، دعاها و توسل‏ها، این شهدا بودند که معنویت سنگرهای مظلومیت را به

بالاترین درجه ممکن می‏رساندند. نوبت نگهبانی در شب به هر کس می‏رسید، زمزمه او، راز و نیاز با شهدای جلوی خط بود و این در حالی بود که خانواده آنها، بدون این که اطلاع دقیقی داشته باشند، منتظر فرزندان خود بودند.

بر و بچه‏های خط شیر بارها و بارها راه‏های رسیدن به شهدا و انتقال آنها را بررسی کرده و تیم‏های مختلفی را برای شناسایی فرستاده بودند تا این که در یکی از روزها که هوا ابری بود، از یک مسیر مناسب – که بارها مورد آزمایش قرار گرفته بود – شهدا به عقب تخلیه شدند. در کتاب «حماسه دارخوین» یکی از رزمندگان روایت می‏کند:

»یک روز که با یک گروه 15 نفری برای شناسایی می‏رفتیم، دلم شور عجیبی داشت و کم‏کم در طول مسیر به اجساد شهدا رسیدیم و وقتی به اولین جسد شهید برخورد کردم پهلوی آن نشستم و گفتن یا مهدی (عج) آمده‏ام سربازانت را ببرم، ای مهدی کمکمان کن که بیش از این سربازانت این جا نیفتاده باشند. و از طرفی هم بردن اجساد شهدا از نزدیکی دشمن روحیه سپاهیان اسلام را چند برابر می‏کرد و دشمن را وحشت‏زده و روحیه‏اش را خرد می‏نمود.

ناگهان یک مرتبه هوا تار شد و گویی کسی به من الهام کرد که اجساد شهدا را بردار و برو، یکی از برادران را فرستادیم تا پتو و طناب بیاورد و پس از این که آماده شد اجساد شهدا را داخل پتو گذاشتیم و با طناب بسته‏بندی کردیم و برای اطمینان خاطر بیش‏تر به خمپاره اندازان خودی گفتیم که آتش کنند و خمپاره روی سر دشمن بریزند تا دیده‏بان‏های آنها به سوراخ‏های خود بروند تا راحت‏تر کارمان را انجام دهیم. با بی‏سیم تماس گرفتیم و آتش خواستیم اما ناگهان اولین خمپاره خودی دقیقا کنار ما به زمین خورد و منفجر نشد ما سریعا با بی‏سیم به خمپاره‏اندازها گفتیم گلوله خمپاره را وسط نفرات ما زدی و نزدیک بود ما را بکشی و چرا خمپاره عمل نکرد. گفت یادمان رفته بود ضامن را بکشیم در صورتی که خمپاره‏های بعدی را دقیقا روی سنگرهای عراقی می‏زدند و تماما منفجر می‏شد و خواست خدا بود که آن گلوله خمپاره‏ای که وسط ما خورد ضامنش را نکشیده بودند و ما زنده ماندیم. جنازه‏ها را در پتو گذاشتیم و آنها را با طناب بستیم و مقداری عقب‏تر آوردیم. قرار بود شهدا را در شب ببریم ولی برادران گفتند با بی‏سیم تماس بگیر و نیرو بخواه، وقتی به برادران گفتیم اجساد شهدا آماده آوردن است

ده عدد برانکارد و تعدادی نیرو به سرعت آمدند. ما به آنها گفتیم چرا سینه‏خیز نمی‏آیید، گفتند دشمن ما را نمی‏بیند. اجساد را برداشتند و رفتند. وقتی به خط اول خودمان رسیدیم همه اجساد را آورده بودند و داخل ماشین گذاشتند و آنها را به اهواز منتقل کردند. ناگهان به آسمان نگاه کردم خورشید شروع به پرتوافشانی کرد…» (5).

شهید در جبهه خودی دارای ارزش و شرافت بسیار والایی بود. درست برعکس جبهه دشمن که هیچ کس حاضر نبود کشته‏ها را جمع‏آوری کند تا بوی تعفن، همه جا را می‏گرفت (6) در جبهه اسلام شهید برای رزمندگان بوی عطر یاس داشت و هنوز جسم پاک شهید به زمین نیفتاده، بر دست‏ها به آسمان می‏رفت. شهیدان آن سوی خط شیر هم از این قاعده مستثنا نبودند، هر چند به خاطر گذشت چند ماه از شهادت آنها، چیزی از بدن‏های پاکشان نمانده بود ولی آنچه بود، یادآور شهیدان کربلا بود و بچه‏ها با اشک و آه و عشق، یاران شهید را یک شب در دارخوین به میهمانی بردند:

»یک روز که به گلف رفته بودم در روزنامه‏ای که آن جا بود اطلاعیه‏ای نظر مرا جلب کرد که نام پانزده نفر در آن نوشته شده بود، از مسجد امیرالمؤمنین، بسیج مستضعفین منطقه 9 تهران. از ظاهر اطلاعیه فهمیدم که مربوط به شهدایی است که جلوی خط شیر مانده‏اند. آن برگ کوچک را از روزنامه بریده و نزد خود نگه داشتم تا زمانی که شهدا را در دارخوین نگه داشتیم و دعای توسل باصفایی خوانده شد. در میان شهدا، یکی از آنها سالم سالم بود، نه این که مثل اولین لحظات شهادت مانده باشد، ولی نسبت به دیگران کاملا تفاوت داشت و این نظر همه را جلب کرده بود، فردای آن روز شهدا را عقب یک دستگاه وانت گذاشتیم، با این که تعداد آنها چهارده شهید بود ولی به خاطر این که چیزی از آنها نمانده بود باز هم از لب وانت که ارتفاع آن پنجاه سانتی متر

بیش‏تر نبود پایین‏تر بودند. برای اطمینان از شناسایی شهدا و فرستادن صحیح آنها به تهران، من هم با وانت به اهواز رفتم. راننده وانت، علی ستوده بود که چند ماه بعد به شهادت رسید. به معراج شهدای اهواز رسیدیم. ورقی که قبلا از روزنامه برداشته و در یک پلاستیک گذاشته بودم کمک خوبی بود، سه چهار ساعت طول کشید تا با حوصله کاملا شهدا شناسایی شدند.» (7).

یاد شهدا و استفاده معنوی از روح مقدس آنها سفارش بزرگی است که امام امت همواره بر آن تأکید داشتند و خود آن حضرت نیز در مقاطع مختلف یاد و خاطره شهیدان را زنده می‏کردند. ما نیز به پیروی از آن سیره مبارک، در درس تاریخ جنگ دانشکده افسری، مخصوصا زمانی که اشاره‏ای به روزهای اول دفاع مقدس و حماسه دارخوین داشته‏ایم، یادی از شهدای بسیجی مسجد امیرالمؤمنین تهران می‏کردیم. این یادآوری و اشاره به آن صحنه شهادت، در سال‏های گذشته در حالی بوده است که هیچ نام و نشان دقیقی از شهدا و محل سکونت آنها نداشتیم، تا این که آنچه در زیر می‏خوانید پس از بیست سال اتفاق افتاد و چنان که گفته شد از باب اشاره به ابعاد مختلف «جنگ مردمی» خواهد آمد. برادر «برات باباپور» یکی از دانشجویان دانشکده افسری سپاه در گزارش (یا تحقیقی) می‏نویسد:

»همان طوری که مستحضرید در یکی از جلسات درس تاریخ جنگ اشاره کردید به این مطلب که در مهر 59 حدود 18 نفر از مسجد امیرالمؤمنین بسیج منطقه 18 تهران تنهایی به خط دشمن زدند و همگی شهید شدند. چون اینجانب در منطقه 18 ساکن هستم مشتاق شدم که این مطلب را پی‏گیری نمایم و شما گفتید که بررسی در مورد این قضیه را به عنوان موضوع تحقیق درس تاریخ جنگ از من خواهید پذیرفت. لذا برای گرفتن اسامی شهدای مذکور در هفته یک بار که به تهران می‏رفتم موقع نماز مغرب و عشا می‏رفتم و پرس و جو می‏کردم. چون در منطقه 18 تهران الان دو مسجد به نام امیرالمؤمنین ناحیه شهری و حدود سه مسجد هم پایگاه شهری (بسیج) وجود دارد. و بنده بایستی همه این مساجد را سرکشی می‏کردم تا به صحت و سقم موضوع می‏رسیدم. لذا از نزدیک‏ترین مسجد شروع کردم و در جلسه اول به نتیجه نرسیدم. در جلسه بعد به مسجد بعدی رفتم باز مسئولان گفتند یک همچنین قضیه‏ای در این جا اتفاق نیفتاده است.

به همین ترتیب به آخرین مسجدی که رفته بودم به یکی از اعضای هیئت امنا و پدر شهیدی که به آن محل آشنایی کامل داشت مطلب را گفتم و ایشان گفتند که من کاملا منطقه 18 را می‏شناسم چنین چیزی اتفاق نیفتاده است که 18 نفر در مهرماه سال 59 یک دفعه‏ای در یک روز شهید شده باشند اما در منطقه مهرآباد جنوبی که همجوار منطقه 18 می‏باشد در مسجد امیرالمؤمنین آن جا چنین چیزی بوده است. آدرس را گرفتم و سریع به آن جا رفتم. نزدیک اذان مغرب بود. با یکی از برادران بسیج مسجد صحبت کردم و جریان شهدا را تعریف کردم. در بین صحبت‏ها گفت: آن آقا که آن جاست خودش از مینی‏بوس اعزامی‏ها جا مانده بود. رفتیم آن جا و مطالب را مجددا به او گفتم، خندید و یک‏سری خاطرات از سال 59 برایم تعریف کرد و گفت که یک مینی‏بوس نیروی بسیج از مسجد چطور رفتند و او جا مانده است. بالاخره به این نتیجه رسیدیم که از جمع هجده نفر اعزامی سه نفرشان الان زنده‏اند و پانزده نفر به درجه رفیع شهادت رسیده‏اند. با آن بنده خدا به دم در منزل آقای حسن‏لو رفتیم، آقای حسن‏لو که در سال 59 به استوار حسن‏لو معروف بوده است و الان بازنشسته ارتش است در جمع آن شهدا و در آن عملیات دارخوین در شرق کارون حضور داشته و از آن روزها و چگونگی حمله به دشمن و… تعریف کردند و یکی دیگر از افرادی که آن جا بوده و ایشان هم جان سالم به در برده است معرفی کردند. به مغازه ایشان رفتیم برای نماز به مسجد رفته بود بعد از نماز با ایشان صحبت کردیم و آن هم این مطلب را تأیید کرد و شروع کرد به درد دل کردن و از آن روزها گفتن. حرف‏ها بسیار است از آن جمله می‏گفت ما در جبهه بودیم و فرمانده و سازمان مشخصی نداشتیم. یک نفر بی‏سیم دستش بود و به ما گفت بروید جلو و ما به خط دشمن زدیم و پس از جنگ جانانه‏ای که با عراقی‏ها کردیم همه بچه‏ها محاصره شدند. بچه‏ها تسلیم نمی‏شدند. جنگ تن و تانک شدت گرفت و دوستان ما یکی یکی به شهادت می‏رسیدند. من و چند نفر دیگر قبل از این که محاصره شویم عقب‏نشینی کردیم. آقای حسن‏لو می‏گفت بچه‏ها با این که هیچ فنی از جنگ نمی‏دانستند ولی با شجاعت و بی‏باکی جلو می‏رفتند و من دیدم که یکی از نیروها تیر به دهانش خورد و افتاد و دیدم که دست نیروهای ما بسته است و سلاح به اندازه کافی نداشتیم. آتش دشمن سنگین بود و ما دست خالی بودیم ولی خودم نمی‏دانم چطور شد سالم به عقب برگشتم.

به هر حال، آن شب تا ساعت 11 شب در کوچه‏ها دنبال جمع‏آوری اطلاعات بودیم.

آخرالامر به این نتیجه رسیدم که تمام اطلاعات مربوط به آن شهدا و اسم‏ها و عکس‏های آنها به ناحیه بسیج امام زمان (عج) منتقل شده است. در تاریخ 18 / 4 / 77 ساعت 6 عصر به آن جا رفتم مسئول ناحیه نبود. مسئله را به مسئول واحد ایثارگران گفتم. پسر خیلی با حالی بود. بعد از چند دقیقه صحبت کردن ایشان اطلاعاتی در مورد موضوع نداشت اما بسیار علاقه‏مند شد که تا آخر روشن شدن وضعیت همکاری کند. تصمیم گرفتیم به در خانه یکی از شهدای مهر 59 برویم که در منطقه دارخوین شهید شده بودند. فردی به نام آقا رضا مأمور شد با موتور ناحیه به در خانه آن شهید برویم. کوچه مورد نظر را پیدا کردیم. پرسیدیم خانه شهید «رعنایی» کجاست؟ یکی گفت: خانمی که آن جا دم در نشسته مادر شهید است. جلوتر رفتم. سلام کردم. مادر شهید فورا بلند شد و بنده را به حیاط خانه راهنمایی کرد. ایشان از آنچه من به دنبالش بودم هیچ اطلاعی نداشت که من چند هفته است دنبال جمع‏آوری یک سری اطلاعات در مورد چند شهید هستم با گریه شروع به حرف زدن کرد و بیش‏تر گله‏مند بود از مسئولین که از سال 59 که پسرم شهید شده است و الان 5 دختر دارم به ما رسیدگی نمی‏کنند. من شوهرم پیر است و 5 تا دختر دارم و یگانه فرزند پسرم هم شهید شده و الان به این وضع روزگار حتی نمی‏آیند یک سری بزنند و… و من سرم را پائین انداخته بودم و حرفی برای گفتن نداشتم. ایشان گفت که پسرش در منطقه دارخوین مهرماه سال 59 شهید شده است. به او گفتم عکسی از فرزندت داری، گفت یک تابلو هست که عکس 14 نفر شهدا، دسته جمعی در آن هست. با کمال احترام و محبت قاب عکس را به ما داد و ما برداشته بردیم و فتوکپی آن را تهیه کردیم. ضمنا از میان افرادی که با دشمن درگیر شده‏اند یک نفر مفقودالاثر شده است و در سال 59 چون شهید را به عقب نیاورده‏اند عکس او را هم در پوستر چاپ نکرده‏اند…» (8).

آن مردان مرد که «جبهه دارخوین» خود را مدیون شهادت آنها می‏داند اینها بودند:

تقی منصوری – محمد زمانی‏ها – شعبان‏علی فلاحتی – محمود ایزدی – رحیم باقری – محسن نجفی – مصطفی قادری – جعفر سلطانی – محمود دشتبانی – ابراهیم مروتی – عبدالله صفری – داوود احقاقی – علی‏رضا ورزدار – علی‏اکبر رعنایی.


1) صحیفه نور، جلد 13، ص 159، سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی.

2) همان، ص 121.

3) مأخذ 12.

4) روستای محمدیه در دو کیلومتری سلمانیه است و «خط شیر» در حاشیه جنوبی این روستا، در میان بوته‏زارهایی که فاقد پوشش گیاهی مناسب است، تشکیل گردید.

5) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اصفهان، حماسه دارخوین، ص 73، اصفهان، 1361، به نقل از شهید حسن ارکدستانی.

6) حسین النقیب یکی از فرماندهان عراقی در خاطرات خود می‏نویسد: «در مسیر حرکت لاشه سوخته حدود 150 دستگاه خودرو را شمارش کردم. صحنه تکان دهنده‏ای بود. از داخل این خودروها بوی تعفن به مشام می‏رسید. سؤال کردم که این خودروها متعلق به کیست و چه موقع به آتش کشیده شده است؛ یکی از همراهان پاسخ داد: در نخستین روزهای شروع جنگ، تیپ 5 پیاده از لشکر 4 مورد تهاجم هلی‏کوپترهای ارتش اسلام قرار گرفت و به کلی تار و مار شد.«(خالد حسین النقیب، «حزب بعث و جنگ» جلد 2، ص 30(.

7) مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، سند شماره 507 / 453، روایت سید علی بنی‏لوحی.

8) مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، سند شماره 453 / 057.