حوادثی که در دوران جنگ ایران و عراق رخ داد ناگفتههای فراوانی دارد که بخشی از آن در سینهی مسئولان بلند پایه کشور و فرماندهان جنگ نهان است و این خطر وجود دارد که همواره ناگفته بماند، همچنان که با رحلت امام خمینی و فرزندش مرحوم حاج سید احمد خمینی بسیاری از حوادث انقلاب و جنگ برای همیشه ناگفته ماند. در این حال بزرگان دیگری هستند که هنوز امکان بهرهگیری از فیض وجودشان میسر است. مسلما آنچه در سینه این بزرگان نهان است در دو سطح خاص و عام قابل انتشار است. شاید هنوز وقت آن نرسیده که پارهای از نکات تأثیرگذار در روند جنگ، بیان گردد، در عین حال حتی خاطرات عادی آنان برای ثبت در تاریخ ارزشمند خواهد بود. در همین زمینه مصاحبهای از رهبر معظم انقلاب حضرت آیتالله خامنهای در کتاب «حماسه مقاومت (2) «توسط معاونت فرهنگی و تبلیغات جنگ ستاد فرماندهی کل قوا منتشر شده است که بخشی از آن مربوط به شرق کارون و جبهه آبادان است و به عنوان زینتبخش کتاب حاضر عرضه میگردد. ایشان که به اتفاق شهید مصطفی چمران نمایندگی امام در شورای عالی دفاع را به عهده داشتند از همان آغاز جنگ به جنوب رفته و در استانداری خوزستان استقرار یافتند و با راهاندازی ستاد جنگهای نامنظم – که مسئولیت آن را شهید مصطفی چمران عهدهدار بود – به رتق و فتق امور میپرداختند.
رهبر معظم انقلاب در بخشی از مصاحبه خود به روزهای اول جنگ و هجوم ارتش عراق در حدفاصل جنوب اهواز تا آبادان پرداخته و میفرمایند:
»اولین هفتههای جنگ بود که عراقیها از محور طلایه و حسینیه وارد شدند، مرز را
شکافتند و به طرف اهواز که نسبت به آن نقطه از مرز طرف شرق میشود. آمدند. یکی از کارهایشان این بود که خودشان را به رودخانه کارون رساندند. در آن جا پادگان حمید را گرفتند و تأسیسات آن را ویران کردند. علاوه بر این، حتما به خاطر دارید که بخشهای وسیعی از امکانات طبیعی آن منطقه را به تصرف خود درآوردند…
دشمن (در شرق کارون) سرپل خود را وسیع کرد و به جاده ماهشهر – آبادان رساند، یعنی یک چنین منطقه وسیعی را توانست با این شیوه بگیرد و شاید حدود دو لشکر یا بیشتر در آن جا مستقر کرده بود. البته وجود این تعداد از دشمن موجب نمیشد بچههای ما که عده معدودی بودند در آن جا نمانند و مقاومت نکنند و دشمن را به زانو درنیاورند. لذا ماندند و انصافا مقاومت کردند…
یکی دیگر از خاطراتم، مربوط به نفوذ نیروهای دشمن در غرب «بهمن شیر» یعنی داخل جزیره آبادان بود. چون قسمت شرقی جزیره آبادان را رودخانه بهمن شیر میپوشاند، دشمن به داخل نخلستانهای کنار رودخانه بهمن شیر نفوذ کرده و پس از عبور از رودخانه، وارد جزیره آبادان شده بود. به این ترتیب هم از شمال شرق و هم از جنوب، آبادان تهدید به سقوط میشد، این موضوع برای ما تلخ و نگران کننده بود…
آن موقع در آبادان، هم برادران سپاه هم نیروهای متفرقه حضور داشتند، اما بدون انسجام، همه آنها به این نیت به آنجا ریخته بودند که دشمن را که وارد جزیره آبادان شده و شهر را تهدید میکرد، بیرون کنند و همین کار را کردند. آن شکست برای دشمن به قدری تلخ و گزنده بود که من خاطره شادیهای آن روز برادرانمان را فراموش نمیکنم. آن روز تعداد زیادی از دشمن متجاوز را که به سمت آبادان میآمدند. در رودخانه ریختند و غرق کردند…«
آنگاه ایشان گوشهای از پردهی مشکلات آن روز جنگ برداشتند و فرمودند:
»یکی از دردهای بزرگ سپاه در آن روز نداشتن تجهیزات بود، ولی هر بار که اینها برای دریافت امکان کوچکی مراجعه میکردند، با ترشرویی مواجه میشدند. فراموش نمیکنم که گاهی برای تهیه پنجاه قبضه آر. پی. جی، یک غصه بزرگ درست میشد. وقتی بچههای سپاه برای دریافت سلاح میآمدند تا عملیات کنند و ما را در جریان میگذاشتند و با لشکر 92 زرهی تماس میگرفتیم و نیاز آنها را میگفتیم، میگفتند: نداریم! به تهران تلفن میکردیم، میگفتند: نیست! اصلا به سختی به اینها امکانات
داده میشد. البته شاید در مورد آر. پی. جی درست نگفته باشم، چون این سلاح را بیشتر سپاه داشت و کمتر مورد استفادهی ارتش بود. اما خمپاره یا تفنگهای انفرادی یا انواع گلوله و فشنگ را هم به اینها نمیدادند، حالا پشتیبانی توپخانه بماند. اگر گفته میشد که بچههای سپاهی برای عملیات جلو میروند و توپخانه لشکر 92 آنها را پشتیبانی کند و آنها قبول میکردند، معجزه بود. در همین منطقهی دارخوین یک روز برادران آمدند و چند خمپاره خواستند، من به سرعت ترتیب آن را دادم. وقتی کار انجام شد از شادی در پوست خود نمیگنجیدیم. حالا شما ببینید در این جنگ با این عظمت چهار قبضه خمپارهانداز چقدر میتواند اثر داشته باشد؟
این در حالی بود که ما مرتب به بنیصدر میگفتیم، حمله کنید، میگفت: آماده نیستیم و نمیتوانیم. بنیصدر اصلا چیزی در مورد مسائل جنگی نمیدانست، یک روز این موضوع را در حضور بنیصدر خدمت امام عرض کردم که یک دفعه بنیصدر آشفته شد و گفت: من تاریخ 2500 ساله ارتش ایران را بلدم، چطور شما میگویید وارد نیستم. گفتم: وضع کنونی ارتش با وضع ارتش در آن موقع فرق میکند و حقیقت هم همین بود، ولی او قبول نداشت…«
ایشان همچنین به زمینههای حضور سپاه در جبهه آبادان و مقدمات طراحی «عملیات ثامن الائمه» پرداختند:
»در همان اوقات بچههای ما شروع به استقرار در مقابل مواضع و استحکامات دشمن در آن سوی رود کارون، یعنی در حدود دارخوین کردند. در میان برادرانی که آن جا حضور داشتند یکی هم برادرمان «رحیم صفوی» بود. آن زمان ایشان از نیروهای معمولی سپاه و از دوستان نزدیک «صیاد شیرازی» بود و در کنار ایشان در کردستان جنگیده بود و خیلی هم جوان مؤمن و صالح و خوبی بود. او یک عده از برادران را آورده بود و با امکانات محدودی در مقابل دشمن به مقاومت میپرداختند. گاهی اوقات برادر صفوی به اهواز و محل استقرار ما میآمد تا وسایل مورد نیاز را بگیرد، اما برای او مشکل درست میکردند و وی را معطل مینمودند. ایشان هم به دیدن بنده و سایرین میآمد تا مشکلش را رفع کند. او به اتفاق سایرین و با همان امکانات محدود، پایگاه کوچکشان را گسترش دادند تا این که بالاخره با همفکری آنان و ارائه طرح لازم، حصر آبادان در «عملیات ثامن الائمه» شکسته شد. این طرح را ایشان در یکی از جلسات
شورای عالی دفاع در دزفول آورد و برای ما مطرح کرد.
غرض این که بچههای سپاه در منطقه سلمانیه گرد آمدند و کم کم برای خودشان مواضعی درست کردند و اطراف خودشان مین کاشتند، آن وقت یک کانالهایی درست کردند تا از این کانالها بدون این که دشمن آنها را ببیند، خودشان را به نزدیکیهای دشمن برسانند و حرفهای آنها را شنود کنند. در حالی که دشمن هم آمده بود این طرف رودخانه، «سرپل» را گرفته بود و داشت سرپل خود را توسعه میداد و همانطور که میدانید همین توسعه سرپل برای دشمن یک موفقیت و برای ما یک ناکامی شد، اما همین موقعیت در نهایت دام دشمن شد و به شکست او انجامید. اگر دشمن به این طرف کارون نیامده و این کار خطرناک را نکرده بود. مسلما ضربه سخت عملیات ثامن الائمه را نمیخورد.«
امید است که بیش از پیش از وجود حضرت ایشان بهرهگیری شود و تاریخ انقلاب، جنگ و سپاه با بیان ارزشمندشان منتشر گردد تا ذخیرهای گرانبها برای تاریخ پر افتخار انقلاب اسلامی مردم این مرز و بوم و نسلهای آتی آن باشد.