اولین گام براى اجراى عملیات شناسایى مواضع عراقىها در آن سوى اروند بود؛ ولى مشکلات زیادى براى این کار وجود داشت. مهمترین آن عبور از رودخانهى اروند بود. آب رودخانه دو جریان متفاوت داشت. در موقع مد، جریان آب دریا به سمت بصره بود و در موقع جزر، جریان معکوس مىشد. مشکلات دیگرى هم بود، مانند موانع مصنوعى از قبیل سیم خاردار و مین که عراقىها به وجود آورده بودند؛ ساحل پر گل و لاى که براى حرکت نیروها سخت بود و چولان و نىزارى که به ارتفاع حداقل یک متر اجازهى حرکت به نیروها نمىداد. فرماندهان تصمیم قاطعى براى اجراى عملیات گرفته بودند. مهمترین آن آموزش نیروهاى شناسایى و غواص بود. آموزشها به دو بخش عمومى و تخصصى
تقسیم شد. کلیهى نیروها، آموزش عمومى را مىگذراندند. رعایت اصل حفاظت و اطلاعات مهم بود؛ به همین دلیل، نیروها کلیهى فنون نظامى و روش جنگهاى مختلف را مىآموختند تا از نوع آموزشها، منطقهى عملیات لو نرود. آموزش تخصصى هم در محل خاصى که داراى وضعیتى مشابه منطقهى اصلى عملیات بود، انجام مىشد.
عناصر شناسایى، پس از گذراندن دورههاى سخت و طاقت فرساى غواصى، وارد عملیات شناسایى شدند. این رزمندگان باید در شب، با عبور از عرض 600 تا 1500 مترى اروند، وارد منطقهى عراقىها مىشدند؛ سپس با عبور از موانع، به شناسایى مىپرداختند. عراقىها به کمک رازیت – یک نوع رادار سطحى – دوربینهاى دید در شب، پروژکتورهاى قوى، دیدگاههاى متعدد و سنگرهاى چند دهنه در نزدیکترین نقاط ساحل و اسکلههاى مستحکم، بر اروند اشراف داشتند. کوچکترین بىاحتیاطى نه تنها باعث اسارت یا شهادت نیروهاى غواص مىشد،بلکه عراقىها با دیدن چنین صحنههایى نسبت به وضعیت منطقه حساس مىشدند.
مسالهى دیگر آماده سازى منطقه – اقدامات مهندسى و انتقالات – بود. هم زمان با انجام آموزشها، عدهاى مشغول احداث جاده، پل، سوله، سنگر و حمل و نقل وسایل سنگین نظامى و امکانات مورد نیاز در منطقهى اروند کنار شدند. این
مساله، با توجه به رعایت اصل حفاظت و اطلاعات، مشکل دیگرى بود. براى جلوگیرى از شلوغى منطقه، سعى شد تا دستگاههاى مهندسى کمتر داخل نخلستان پرسه بزنند؛ همچنین با تذکر مسؤولین مبنى بر کاهش تردد در جادههاى اصلى، یگانها مجبور شدند از حداقل افراد و دستگاهها استفاده کنند.
آموزشها کمکم جان گرفت. این در حالى بود که تا انجام عملیات چند ماهى مانده بود. براى این که با جو آن روزهاى اروند کنار آشنا شویم، بهتر است به یکى از گردانهاى بسیج برویم.
مهدى قلى رضایى یکى از رزمندگان لشکر عاشورا بود. او زمانى که فهمید بوى عملیات مىآید، خودش را به مقر واحد اطلاعات رساند. در آن جا ابتدا کریم حرمتى را دید. کریم با دیدن او از خوش حالى دوید و خود را به مهدى رساند و صورتش را بوسید. بعد به سرعت نزد کریم فتحى رفت تا خبر آمدن مهدى را به او بدهد. پس از کمى صحبت، قرار شد مهدى در همان محورى که کریم حرمتى، مسؤولیتش را بر عهده داشت، کار کند.
گردان سیدالشهدا (ع) و گردان علىاصغر (ع) زنجان براى آموزش غواصى در قسمتى از ساحل رودخانهى کارون مستقر شده بودند. کریم حرمتى رو به مهدى کرد و گفت: آموزش غواصى گردان سیدالشهدا (ع) بر عهدهى ماست. تو هم باید
در این آموزش، مربى یکى از گروهانها باشى.
اما مهدى براى آموزش در این سطح، چیز زیادى نمىدانست. این مشکل هم حل شد و مهدى در عرض چند روز، آموزش کامل غواصى با فین(1) و لوازم جانبىاش را دید. هر روز، ساعت 7 صبح، صبح گاه برگزار مىشد. پس از آن، نیروها تا ساعت هشت وقت داشتند صبحانه بخورند و آماده شوند براى کار. راس ساعت 8، آموزش شروع مىشد و تا ظهر بىوقفه ادامه داشت. با صداى اذان ظهر، به نیروها استراحت داده مىشد. نماز در حسینیه و با حضور بسیجیان ادا مىشد. پس از آن، وقت ناهار بود. بعد از ناهار، یکى دو ساعت وقت براى استراحت بود؛ اما بچهها بیشتر به بازى فوتبال مىپرداختند. ساعت 3 بعدازظهر دوباره آموزشها شروع مىشد. این در حالى بود که لباس غواصى نیروها هنوز خیس بود!
بسیجىها، هنگام اذان مغرب، از آب خارج مىشدند و نیمههاى شب دوباره وارد آب مىشدند. در حالى که آب اگر راکد مىماند، یخ مىزد!
10 ساعت آموزش و تمرین در شبانهروز، در شرایطى انجام مىشد که حتى تصور آن هم خارج از ذهن بود. سوز و
سرماى هوا، نامناسب بودن لباسها، شرایط نامساعد تغذیه و انواع بیمارىها که پىآمد ساعتها حضور در آب بود.
این وضعیت کم و بیش براى همهى لشکرها یکسان بود. میرقاسم میرحسینى، آن روزها قائم مقام لشکر 41 ثارالله بود. غواصان این لشکر هم در منطقهى چویبده، در اروند کنار، به آموزش مشغول بودند.
آن روز صبح، قرار بود برخى از نیروهاى خطشکن لشکر براى آموزش شنا به رودخانهى کارون بروند. على زارعى – یکى از مسئولین لشکر – داشت از کنار کارون مىگذشت که چشمانش به میرحسینى افتاد. از تعجب خشکش زد، میرحسینى در آن سرما در کارون شنا مىکرد.
او راهش را کج کرد و به طرف قائم مقام لشکر رفت. نفس میرحسینى به شماره افتاده بود. على زارعى با دیدن او بیشتر سردش شد و یقیهى اورکتش را بالا کشید. میرحسینى آمد کنار آب. على زارعى به او سلام کرد. جوابش را داد. بعد دست به گیاهان خشک خودروى کنار ساحل گرفت و خود را از آب بیرون کشید. تمام موهاى بدنش سیخ شده بود و مثل بید مىلرزید. على زارعى با تعجب پرسید: حاجى! تو این سرما هوس شنا کردهاى؟
میرحسینى در حالى که لبخند مىزد، جواب داد: قرار است امروز گردانها براى شنا بیایند این جا. خواستم قبل از این که آنها تن به آب کارون بدهند، خودم هم مزهى سرما و شنا را
چشیده باشم….(2).
با همهى این احوال، برنامههاى معنوى، روحها را مقاومتر و مهیاتر از همیشه مىکرد.
در این اوضاع، اروند، این رود وحشى فهمیده بود خبرهایى هست و خود را آماده مىکرد تا از طعمههایش پذیرایى کند، اما…
عقبهى لشکر عاشورا، در کنار اروندرود بود. قرار بود نیروهاى اطلاعات که حضورشان در کنار گردانها ضرورتى نداشت، به آن جا منتقل شوند. پس از مدتها آموزش، دیگر نیازى به نیروهاى اطلاعات در جمع گردانها نبود. مینىبوس و تویوتایى آمد. مهدى و دوستانش وسایلشان را جمع کردند و به سوى منطقهى عملیاتى به راه افتادند، مقصد آنها نخلستانهاى حاشیهى اروند بود.
کنار نهرى که به نهر على بن ابىطالب (ع) مشهور شده بود، مسجدى قرار داشت که واحد اطلاعات در آن جا مستقر بود. در نمازخانهى مسجد، سوله زده و روى آن را با خاک پوشانده بودند؛ به این ترتیب، سنگر محکمى درون مسجد ساخته شده بود. ضمن این که استتار هم داشت و عراقىها اگر شناسایى هوایى مىکردند، متوجه هیچ عارضهى اضافهاى نمىشدند.
در لشکر، همهى واحدها این نکته را براى حفاظت اطلاعات، رعایت کرده بودند. بهدارى لشکر در مدرسه و قرارگاه لشکر هم تا آخرین روزهاى قبل از عملیات، درون یک دهکده بود.
مهدى و دوستانش به مسجد هدایت شدند. پلههایى از طبقهى همکف جدا مىشد. پشت سر، اتاقى به منزلهى هال بود و از آن جا راه به اتاق دیگرى داشت. سمت دیگر هال، اتاقى بود که سنگر مهدى و دوستانش شده بود. آن جا حمید اللهیارى، على شیخ علىزاده، کریم وفا، کریم حرمتى و… و مهدى با هم بودند. جمعى صمیمى که به علت سنگینى کار، کسى فرصت توجه به غیر نداشت. اگر فرصتى کوتاه هم پیش مىآمد، از خستهگى بىهوش مىشدند.
آن روزها، مسؤولشان کریم حرمتى بود. کریم قبلا روى مین رفته و کف پایش انحراف پیدا کرده بود. او به شکل خاصى مىلنگید. بعد از بهبود نسبى در شهر مانده بود تا براى امرار معاش خانواده کارى پیدا کند! اما، نیاز جنگ و واحد اطلاعات لشکر او را مىطلبید. مسؤولین لشکر با او تماس گرفتند و خواستند، اگر مىتواند براى شناسایىهاى حملهى آتى، خودش را به منطقه برساند. کریم هم کار و خانه را رها کرد و به جبهه آمد.
لشکر عاشوا، شناسایى جدى از اروند را تازه شروع کرده بود؛ اما انبوه تجهیزات دشمن در منطقه، مسالهساز شده بود. نیروها با دیدن ابهت اروند و عظمت کار دچار دلهره و ترس
شده بودند. مسالهى رادارهاى رازیت هم مزید بر علت بود. کریم نزدیک ظهر به منطقه رسید. فتحى، مسؤول واحد اطلاعات به او فهماند که قضیه از چه قرار است. کریم با همان لبخند همیشهگى گفت: این که مشکلى نیست. همین امشب خودم مى روم شناسایى.
خیلىها حرف او را به شوخى گرفتند، آن هم با مجروحیتهاى پى در پى کریم در یک سال اخیر.اما فتحى، کریم را خوب مىشناخت؛ بنابراین، فقط به او گفت که بقیهى بچهها خیلى آموزش دیدهاند، با این همه نتوانستند خوب جلو بروند. کریم در پاسخ گفت: این که چیزى نیست! من هم امروز آموزش مىبینم.
خلاصه همان روز کریم، یکى دو ساعت داخل یکى از نهرها آموزش غواصى دید و تمرین کرد و شب، با یکى از بچههاى اطلاعات به شناسایى رفت. آنها، خورشیدىها و سیم خاردارهاى دشمن را که مقابل سیل بند و داخل آب ایجاد شده بود، پشت سر گذاشتند و مواضع عراقىها را شناسایى خوبى کردند. بعد هم به سلامت به مقر برگشتند. از فرداى آن روز، نیروهاى اطلاعات از کار کریم قوت گرفتند و کارشان را با جدیت و سرعت بیشتر پىگیرى کردند.
اطلاعات لشکر عاشورا در دو محور کار مىکرد. مسؤول اطلاعات محور یکم، اصغر عباسقلىزاده و محور دوم کریم حرمتى بود. براى هر دسته از نیروهاى خط شکن، دو نفر
نیروى اطلاعاتى در نظر گرفته شده بود. در هر محور، 6 تا 8 نفر، هدایت غواصها را بر عهده داشتند؛ اما مهدى چون دیر به خط و شناسایى اروند رفته بود، از همراهى دستههاى خط شکن جا ماند. قرار شد او مسیر گردان امام حسین (ع) را مطالعه کند. هر چند هنوز حضور وى قطعى نبود اما او کار خود را شروع کرد.
فرماندهان ارشد سپاه، آمار و ارقام جزر و مد اروند رود را در ده سال گذشته در اختیار مهدى و دوستانش گذاشته بودند. آنها هم تحقیق و بررسى را به کمک آن اطلاعات به شدت پىگیرى مىکردند. شاید اگر موعد حمله در تابستان یا بهار بود، یک بررسى روى آمار و ارقام ارایه شده، مىتوانست تا حد زیادى زمان جزر و مد کامل در روزهاى مختلف را معلوم کند؛ اما این وضعیت در زمستان و پاییز، تفاوت فاحشى با فصلهاى دیگر داشت. پرآبى و کمآبى اروند تحت تأثیر بارندگىها بود و همین عامل در تغییر جریان آب مؤثر بود.
شناسایىها هم ادامه یافت و کم کم پایان کار نزدیک مىشد. گاه شدت جریان آب، کار شناسایى را نیمه تمام مىگذاشت و گاه غواصان در برگشت، به جاى مورد نظر نمىرسیدند و آب آنها را به ساحل دیگرى مىبرد. این مساله، با توجه به اصل رعایت حفاظت اطلاعات، مشکل ساز هم مىشد.
کمکم کار شناسایى محورهاى عملیاتى تکمیل شد. با
جدیت، تلاش و رعایت اصل حفاظت، تقریبا هیچ درگیرىاى که ظن عراقىها را برانگیزد، به وجود نیامد. روزهاى آخر، روزهاى غریبى براى بسیجیان بود. هم دلتنگىها رو به افزایش بود و هم لذتها. نخلستان حاشیهى اروند، پناهگاه بچهها بود. وصیتنامههاى زیادى پاى درختان نخل نوشته مىشد. نمازها، نیازها، گریهها، دلتنگىها، قرار و مدارها با خدا و شهدا، عهد اخوت بستنها و…
نخلستان در لحظات غروب، حال و هواى دیگرى داشت؛ گوشهاى از تصویر تنهایى و غم امیرالمومنین (ع(. نخلها شاهد صمیمىترین و پاکترین لحظات بسیجیان بودند.
منطقه به تدریج تغییر مىکرد. جادهى عملیاتى را شنریزى کردند، فرماندهان محورهاى عملیاتى و گردانها براى توجیه منطقه مرتب در حال رفت و آمد بودند. سلاحهاى سنگین در منطقه مستقر شد و برنامهریزى براى انتقال نیروها به منطقه و جست و جوى محل مناسب، شروع شده بود.
بالاخره یک روز صبح، جاده آمادهى عبور شده بود. مهدى و على شیخ علىزاده، اولین قدمها را بر روى جادهى عملیاتى گذاشتند. على، انگار طور دیگرى شده بود. روى جاده مىدوید، مىخندید، بالا و پایین مىپرید، معلق مىزد و فریاد مىکشید. فرماندهان گردانها براى توجیه به منطقه آمدند و داخل آب رفتند. آنها تا حدى جلو برده شدند که بتوانند محل ماموریتشان را ببینند. اروند مطمئن شده بود که خبرهایى
هست. از خواب بلند شده بود و منتظر نیروها تا آنها را ببلعد. افزایش نیرو، این نگرانى را در فرماندهان به وجود آورد که مبادا حساسیت دشمن برانگیخته شود. گردانها تا آن زمان در دو منطقه مستقر بودند، گردانهاى خط شکن در کنار کارون بودند و گردانهاى پشتیبان در بهمن شیر. قبل از انتقال کل این نیروها، محلهایى براى استقرارشان در خط در نظر گرفته شد. قرار شده بود که گردانهاى خط شکن کنار نهر چهارم مستقرشوند. محل استقرار گردان امام حسین (ع) – که مهدى در آن بود – روستایى بود که هم به مقر مهدى و دوستانش نزدیک بود و هم به قرارگاه. پاسگاههایى که کنار نهرها و نزدیک اروند رود بودند، براى استقرار نیروهاى غواص خط شکن – حدود 8 دسته – در نظر گرفته شده بود. جلسات توجیهى و سخنرانىهاى قبل از عملیات در سطح لشکر عاشورا شروع شده بود.
1) کفش مخصوص غواصى و شبیه پاى مرغابى است که براى تسهیل حرکت در آب از آن استفاده مىشود.
2) نگین هامون، کنگرهى سرداران و شهداى استانهاى کرمان و سیستان و بلوچستان.