جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

فصل 1 (1)

زمان مطالعه: 4 دقیقه

»دریاقلى» مى‏خواست براى خود چاى بریزد که صداى همهمه‏اى از دور شنید. اول فکرى شد صداى باد است که در نخلستان مى‏پیچید و سعف‏ها(1) را تکان مى‏دهد؛ اما وقتى صداى افتادن چیزى در رود بهمنشیر بلند شد و بعد صداى چند نفر را که به عربى داد و فریاد مى‏کردند شنید، دلش به شور افتاد. رادیوى کوچکش را خاموش کرد. از اتاقکش بیرون آمد. اوایل آبادان بود و هنوى کوى ذوالفقارى آبادان از گرمان تابستان فاصله‏اى چندان نگرفته بود. دریاقلى گوش تیز کرد. صداى پاى صدها نفر را شنید. به آرامى از روى بدنه‏ى اوراق شده‏ى ماشین‏ها بالا رفت و بعد به بهمنشیر چشم دوخت. در دور دست‏ها، روى شهر آبادان

مى‏توانست منورها را ببیند که نورافشانى مى‏کردند آن سوتر، در سمت خرمشهر و شلمچه، تعداد منورها بیش‏تر بود و برق انفجار را به سختى مى‏دید.

به بهمنشیر دقیق شد. سیاهه‏ى افرادى را دید که از روى پل شناور به این طرف مى‏آمدند. نفسش بند آمد. کم مانده بود از وحشت پایین بیفتد. خودش را کنترل کرد. آمد پایین و روى زمین نشست. سرش را در میان پنجه‏هایش گرفت.

پنج روز پیش خرمشهر به دست عراقى‏ها سقوط کرده بود و حال نوبت آبادان بود. نمى‏دانست چه بکند. اگر عراقى‏ها به آبادان مى‏رسیدند… نه، نباید مى‏گذاشت چنین شود.

بلند شد. رفت طرف دوچرخه‏اش در گوشه‏ى قبرستان ماشین‏ها. سوار شد. فرمان را گرفت و رکاب زد؛ با آخرین توان روى جاده‏ى خاکى، از کنار نخل‏ها گذشت و نفس نفس زد. باید خبر آمدن عراقى‏ها را مى‏رساند.

بدنش خیس عرق شده بود. اگر عراقى‏ها 4 کیلومترى جلوتر مى‏آمدند و جاده‏ى خسروآباد را که تنها جاده‏ى تسلیم نشده‏ى شهر بود، مى‏گرفتند، آن وقت 9 کیلومتر جلوتر به آبادان مى‏رسیدند. نفس نفس مى‏زد. و به یاد فرزندانش افتاد. برادران و خواهرانش. باید خبر مى‏داد. باید خودش را به حسن بنادرى فرمانده عملیات سپاه آبادان مى‏رساند و خبر آمدن عراقى‏ها را مى‏داد.

در آن شب سخت، هیچ کس نمى‏داند که دریاقلى با چه توانى 9 کیلومتر جاده‏ى خاکى را رکاب زد و به حسن بنادرى که

در مقر سپاه بود، رسید.

وقتى دریاقلى به مقر رسید، از دوچرخه‏اش پایین پرید و نفس نفس زنان با صداى همیشه گرفته‏اش فریاد کشید: من با برادر بنادرى کار دارم. زود باشید خبرش کنید!

نگهبان جلوى در که از دیدن دریاقلى در آن وقت شب تعجب کرده بود، نپرسید با فرمانده چه کار دارد. با سرعت رفت و با بنادرى برگشت. دریاقلى فریاد کشید: عراقى‏ها از کوى ذوالفقارى دارند به سمت آبادان مى‏آیند!

حسن بنادرى از تعجب خشکش زد. در یک چشم به هم زدن مقر به هم ریخت. تعداد نیروها کم بود. حسن بنادرى به پایگاه‏هاى دیگر بى‏سیم زد و خبر آمدن عراقى‏ها را داد. بعد خودش به همراه شش نفر دیگر به راه‏نمایى دریاقلى به سوى کوى ذوالفقارى روانه شدند. آن‏ها فقط یک قبضه‏ى آرپى جى و چند سلاح ژ- 3 داشتند؛ اما نجات آبادان از همه چیز مهم‏تر بود.(2).

در کتاب «مسالک الممالک» اصطخرى آمده است:

عبادان، حصارکى است کوچک و آبادان(3) بر کرانه‏ى دریا و آب دجله آن جا گرد آید و آن رباطى است که در آن پاسبانى بودندى کى(4) دزدان دریا را نگاه داشتندى و آن جا پیوسته این

کار را گروهى مترصد(5) باشند.(6).

گذر ناصرخسرو قبادیانى هم به آبادان افتاده او در سفرنامه‏اش نوشته است: به عبادان رسیدیم و مردم از کشتى بیرون شدند. عبادان بر کنار دریا نهاده است. چون جزیره‏اى که شط آن جا دو شاخ شده است؛ چنان که از هیچ جانب به عبادان، نتوان شد الا به آب گذر کنند و جانب جنوبى عبادان، خود دریاى محیط است که چون مد باشد تا دیوار عبادان، آب بگیرد و چون جزر شود، کم‏تر از دو فرسنگ دور شود.

در فرهنگ معین هم چنین مى‏خوانیم: آبادان از عبادان گرفته شده است و عبادان مرکب از عباد (نام شخصى) و ان (پسوند مکان) مى‏باشد. حدود آن از این قرار است: از شمال، شهرستان خرمشهر و رود کارون، از مشرق، رودخانه‏ى بهمنشیر و اراضى مسطح باتلاقى و از جنوب و مغرب، اروند. شهرستان آبادان به سبب محصور بودن بین رود کارون و بهمنشیر، جزیره‏اى را تشکیل مى‏دهد که درجه‏ى حرارت آن در بعضى از تابستان‏ها تا 58 درجه و در بهمن ماه به 8 درجه‏ى سانتى گراد مى‏رسد. طول جزیره 64 کیلومتر و عرض آن 2 تا 30 کیلومتر است. در قرون اولیه‏ى اسلام، چون آبادى عبادان در این جزیره، آخرین آبادى قبل از شط العرب بوده است بر وجه مثل مى‏گفتند، لیس وراء عبادان قریه، یعنى بعد از آبادان

قریه‏اى وجود ندارد؛ به همین خاطر است که منوچهرى در قصیده‏اى مى‏گوید:

از فراز همت او نیست جاى

نیست زان سوتر زعبادان دهى‏

در سال 1900 میلادى، در این جزیره به جز معدود کپر متفرق و چند نخلستان و چند خانه‏ى حصیرى و جمعى از مردمان عرب چیزى دیده نمى‏شد. پس از آن که پالایش‏گاه در سال‏هاى 1910 – 1909 میلادى احداث شد، آبادان از لحاظ اقتصادى و سیاسى اهمیت جهانى یافت. نام عبادان از سال 1314 شمسى به آبادان تغییر یافت.(7).

نفت مسجدسلیمان و آن پالایش‏گاه عظیم، عبادان را از شکل کپرآباد و حلبى‏آباد و خانه‏هاى خشتى و گلى در آورد و آبادان، شهرى شد نگین گونه و بلند آوازه. از هر سوى ایران، حرکت به سمت آبادان براى درست‏رسى به زندگى بهتر آغاز شد. مردم با فرهنگ‏هاى گوناگون در کنار هم جمع شدند. فارس و عرب و کرد و لر و بلوچ و ترک و گیلانى و مازنى همسایه شدند و آبادان شهر 72 ملت شد.

پالایش‏گاه آبادان احتیاج به نیروى کار داشت و هر روز از گوشه و کنار ایران، مردان کارى به آن مى‏آمدند. مردم قدیمى آبادان روزهایى را به خاطر دارند که در یک خانه‏ى بزرگ، عرب و ترکمن و ترک و اصفهانى و رشتى و دشتستانى در کنار هم زندگى مى‏کردند و

رفت و آمد و بگو و بخند از خانه‏ها قهر نمى‏کرد.

واقعه‏ى آتش‏سوزى سینما رکس آبادان، ایران را تکان داد. تصاویر کسانى که در آتش سوخته و در گورستان آبادان به خاک سپرده مى‏شدند، به سر تا سر جهان مخابره شد. راه‏پیمایى و تظاهرات مردمى شدت گرفت و منجر به درگیرى‏هاى فراوانى شد. سرانجام با آمدن امام خمینى (ره) در 22 بهمن 1357 عمر سلطنت شاهنشاهى به پایان رسید.

پس از پیروزى انقلاب، آبادان مثل دیگر شهرهاى استان خوزستان دست خوش حوادثى شد که افراد خلق عرب برپا مى‏کردند. بمب‏گذارى‏هاى فراوان در سطح شهر و زیر لوله‏هاى نفت؛ آبادان را متشنج کرد. گروه‏هاى ضد انقلاب با استفاده از فضاى باز و درگیرى بین مسؤولین رده بالاى کشور، به راحتى در سطح شهر فعالیت مى‏کردند و هر حزب و گروه ساز خود را مى‏زد. گروه خلق عرب با استفاده از کمک‏هاى مالى و نظامى فراوان عراق قدرت دیگرى داشت. بیش‏تر بمب‏گذارى‏ها زیر سر جاسوسان و مزدوران عراقى بود که در یکى از پادگان‏هاى بصره آموزش مى‏دیدند. اکثر آن‏ها عضو گروه خلق عرب یا جبهة التحریر العربستان بودند که به خیال خود قصد داشتند خوزستان را آزاد و ضمیمه‏ى خاک عراق کنند.(8).


1) شاخه‏هاى نخل.

2) براى اطلاع بیشتر از ماجران دریاقلى نک: اگر دریاقلى نبود، داستان‏هاى شهر جنگى، انتشارات سلام.

3) آباد.

4) که.

5) مراقب، مواظب.

6) مسالک الممالک، اصطخرى.

7) فرهنگ معین، جلد پنجم.

8) روزشمار جنگ ایران و عراق، ج چهارم.