جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

کرخه، اردوگاه اسلام

زمان مطالعه: 13 دقیقه

قرار است امروز از پادگان خارج شویم و به اردوگاه برویم. چند روز قبل هم چند نفر از بچه‏ها را بردند تا اردوگاه را آماده کنند. بعد از صرف صبحانه کامیونها می‏آیند و وسایل گردان را بار می‏زنیم. سپس اتوبوس می‏آید و سوار می‏شویم. اینجا اردوگاه است. اردوگاه رزمندگان اسلام.

اینجا کرخه است و قافله‏ی مجاهدان فی سبیل الله در این سرزمین فرود آمده‏اند. سرزمینی که سعادت یافته است اردوگاه سپاه حق باشد. البته کرخه به خودی خود مقدس و پاک نیست، بلکه وجود رزمندگان اسلام به این سرزمین صفا و معنویت بخشیده است. آن چنان که سرزمین کربلا هم می‏توانست مانند همه‏ی دشتها، فقط جزئی از سرزمین خدا باشد، ولی اباعبدالله الحسین (ع) و یارانش آن زمین را تا ابد نیکو و مقدس فرمودند و تا قیام قیامت سجده بر خاک آن، ثوابی خاص دارد.

کرخه نیز زمین خداست و زمینهای زیادی در طول جبهه‏های حق علیه باطل محل استقرار نیروهای خدایی بسیجی است و هریک از آنها به اندازه ایثارگری مردان خدا قداست و پاکی می‏یابد. اما اینجا کرخه است و رودخانه کرخه از کنار این اردوگاه می‏گذرد. هر گردان در محل خاصی قرار دارد. اطراف اردوگاه را رشته

کوه نسبتا کوتاهی محصور کرده است. چند پستی و بلندی نیز به چشم می‏خورد. در ضلع شمال شرقی آن رودخانه عبور می‏کند. تعدادی گاو و گوسفند در حال چرا هستند. زمین پهناوری است و با اینکه حدود 20 گردان و واحد مرزی در آن جای گرفته، ولی هنوز به اندازه‏ی کافی جا دارد. هر گردان برای رعایت مسائل ایمنی و امنیتی در گوشه‏ای مستقر شده و بین هر واحد یکی دو کیلومتری فاصله است. از جاده‏ای که وارد اردوگاه می‏شوی اول به واحدهای مهندسی رزمی، مخابرات، بهداری، ستاد فرماندهی و تدارکات، برمی‏خوری و همین طور که در جاده پیش بروی به گردانها می‏رسی. البته گردانها در یک خط مستقیم قرار ندارند و در پیچ و خم این جاده طولانی می‏توانی گردانها را با تابلوی مخصوص بیابی. هر گردان برای خود موقعیت خاصی دارد و هریک با نام یکی از سرداران شهید نامگذاری شده است. امروز در این دشت نام سرداران بزرگ جنگ، راهنمای رزمندگان است و هر رزمنده‏ای با دیدن نام سرداری می‏تواند راه خود را بیاید. آری بهترین راهنما بعد از پیامبران و اولیای خدا، شهیدان و کسانی هستند که در نماز از آنها به نام » أنعمت علیهم » یاد می‏کنیم. دشت پر است از نام شهیدان بزرگ جنگ. شهیدانی که تا چندی پیش فرماندهی سپاه اسلام را به عهده داشتند و پس از عروج، نامشان تا ابد زنده خواهد ماند.

موقعیت شهید چراغی، موقعیت شهید همت، موقعیت شهید حاج احمد متوسلیان، موقعیت شهید خندان و…

اتوبوسها با گرد و خاک فراوان پس از ورود به دشت، در عظمت و بزرگی آن گم می‏شوند. اتوبوسها را در مقابل محلی که باید گردان در آن مستقر شود نگه می‏دارند. نیروها خندان و شاداب پیاده می‏شوند. عده‏ای سعی می‏کنند در چند نگاه سریع به اطراف، موقعیت خود را شناسایی کنند و اطراف خود را خوب بشناسند. عده‏ای دیگر پس از پیاده شدن در یک نقطه می‏ایستند و به دنبال دوستانشان می‏گردند. مدت زیادی نمی‏گذرد که اتوبوسها می‏روند و صدای زیاد فرماندهان ما را به خود می‏خواند: » از جلو نظام، خبردار! »

همه‏ی بچه‏ها به خط می‏شوند. مسئولان با یکدیگر گفتگو می‏کنند. محل هر گروهان و دسته از قبل مشخص شده و تعدادی از نیروها که قبلا به اینجا آمده‏اند چادرها را مرتب کرده‏اند. هر گروهان به سمت قسمت مربوط به خودش می‏رود. ما هم به گوشه‏ای از اردوگاه هدایت می‏شویم. وسایل شخصی مانند ساک و… را روی زمین می‏گذاریم. هرکس در مورد محل و مکان گردان و گروهان و دسته اظهارنظر می‏کند. فرمانده از راه می‏رسد:

» برادرها، معطل نکنن، سریعتر میله و چادرهایش را از تدارک بگیرن و بیارن و چادرشون را برپا کنن. زودتر. خیلی کار داریم. یا الله ما شاء الله! »

تلاش آغاز می‏شود. نیروها به طرف تدارکات سرازیر می‏شوند. حالا همه‏ی دسته‏ها مشغول برپا کردن چادرهایشان شده‏اند. هرکس وسایل مورد نیاز را پیدا می‏کند و می‏برد. یکی میله‏های بلند و دیگری میله‏های کوتاه. یکی دو راهی و سه راهی میله‏ها را می‏برد. چند نفر هم چادر را برداشته و با زحمت به جایگاه دسته می‏برند. قبلا هم چادر تدارکات و تسلیحات و گردان زده شده و وسایل گردان را توسط کامیون به محل آورده‏اند. مدت زیادی نمی‏گذرد که چادرها علم می‏شوند. اردوگاه به خود شکل می‏گیرد. کار خسته کننده ولی با مزه‏ای است. دور چادرها خندق کوچکی کنده می‏شود. لبه‏ی گونی چادر به زیر خاک فرو می‏رود تا از لرزش و ورود آب جلوگیری شود. میله‏ها محکم در زمین فرو می‏روند و عقب و جلوی چادر مشخص می‏شود. جلوی هر چادر چند جعبه مهمات گذاشته می‏شود تا بچه‏ها با پوتین وارد نشوند و آنها را بیرون چادر از پا درآورند.

بعضی از دسته‏ها با استفاده از تجربه‏ی قدیمیها خیلی خوب چادر می‏زنند و وارد آن می‏شوند و در سایه آن پاهایشان را دراز می‏کنند. اما هنوز عده‏ای از بچه‏ها مشغول‏اند. بعضی از دسته‏ها در عقب چادر، یک جایگاه مخصوص برای تدارکات دسته تعبیه می‏کنند و با چند تکه میله و چوب لبه‏های عقبی چادر را بالا می‏برند و با کمی پلاستیک و وسایل دیگر یک اتاق کوچک و مختصر به نام تدارکات می‏سازند. صحنه زیبایی است. کمتر کسی است که کار نکند.

فرماندهان نیز ضمن انجام کارهای مربوط به چادر خود به بچه‏ها سر می‏زنند و مشکل آنها را رفع می‏کنند. حتی در زدن چادر به آنها کمک می‏کنند و با شوخی و لبخند به آنها روحیه می‏دهند.

روز به نیمه رسیده و آرامش نسبی برقرار است و هرکس در چادر خود استراحت می‏کند. تعدادی از بچه‏ها از چادر بیرون می‏آیند و با دقت به اطراف خود نگاه می‏کنند و می‏خواهند محیط پیرامون خود را خوب بشناسند. چادر چند تا از گردانها هم از دور دیده می‏شود. تا بعضی از آنها کمتر از 10 دقیقه پیاده راه است.

قبل از اینکه وارد چادر شوی، باید پوتینها و یا کتانی را بیرون چادر جلوی جعبه‏های مهمات درآوری. پس از ورود اولین چیزی که توجه را جلب می‏کند، وسایلی است که از میله‏های چادر آویزان است. ناخودآگاه دولا دولا وارد می‏شوی و مواظبی که سرت به چیزی نخورد. چند پتوی سیاه و تمیز در کف چادر پهن شده و به تعداد افراد که حدود 30 نفر هستند می‏توانی یک محیط 1/5 در 5 را در نظر بگیری که از کناره‏های چادر شروع و تا وسط آن ادامه می‏یابد. معمولا دو چادر 15 نفره را در امتداد هم نصب کرده‏اند و یک چادر بزرگ 30 نفره به وجود آمده است. در وسط چادر دو چراغ فانوس آویزان شده به گونه‏ای که هنگام شب تمام چادر را روشن کند. منظره‏ی جالبی است. هر کس با کمترین محیط خود را عادت می‏دهد. دو پتو بالای سر هر نفر جمع شده است. ساکها هم معمولا زیر همین پتوهاست، ولی وسایل اضافی آویزان شده است. بعضی از بچه‏ها خسته شده و به خواب رفته‏اند. عده‏ای هم قرآن می‏خوانند. یکی دونفر هم مشغول مرتب کردن وسایل خود هستند. مسئول تدارکات دسته مشغول آماده کردن اتاقک تدارکات است و ظرف و ظروف را مرتب می‏کند.

ناگهان سرت به فانوسی که آویخته شده، می‏خورد و بعد ناخودآگاه سرت را پایین می‏کشی. اما کار از کار گذشته و برخورد به وجود آمده! همه می‏خندند و هر کس مزه‏ای می‏اندازد. این اتفاق بارها تکرار می‏شود و هر بار صدای برخورد

سر یکی از بچه‏ها با فانوس باعث خنده و مزاح می‏شود.

– آقا آب هویج بدین به چراغ!

– بوق بزن چراغ بره کنار!

به انتهای چادر می‏رسی و جای خودت را پیدا می‏کنی. در کنار تو دوست و برادرت عباس سکنا دارد. او درحالی که چهره‏ای بشاش و شاداب دارد ولی خیلی کم حرف می‏زند. چند کتاب هم همراه خود دارد که آنها را مطالعه می‏کند. با اینکه دانشجوی رشته‏ی شیمی است، به مسائل تاریخی و سیاسی هم علاقه دارد.

پاهایت را دراز می‏کنی، با پاهای دایی برخورد می‏کند. دایی پیرمرد 65 ساله‏ای است که در راه آهن کار می‏کند و خیلی متواضع است و همه او را » دایی » صدا می‏کنند. توجه داشته باش که تو در مقایسه با اینها کوچک هستی. به طور حتم آنها گوی سبقت را در میدان تقوا ربوده‏اند و از تو بهترند. شاید گناهان تو زیادتر از هر یک از این عزیزان باشد. شاید هر کدام از آنها شهید شوند و به آرزوی خود برسند. اما تو امروز همراه آنها و در کنار آنها هستی و به عنوان یک رزمنده، لباس بسیجی بر تن کرده و آماده رزم شده‏ای. سعی کن از تک تک اینها درس بیاموزی و هر یک از این دلاوران را الگوی خود قرار دهی و از آنها جا نمانی. افتخار کن. شکرگزار باش. از خدا تشکر کن که با مردان خدا حشر و نشر داری و از تمام علایق دنیوی دل کنده‏ای و به خاک آن محتاج نیستی. تو فقط یک گوش داری برای اطاعت و یک جسم برای فدا کردن.

حالا تو رزمنده‏ای هستی که در اردوگاه حق و در لشکر اسلام پذیرفته شده‏ای از مراحل ابتدایی عبور کرده‏ای و به جهاد عملی نزدیک می‏شوی. خیمه‏های نیروهای اسلام در تمام این سرزمین برافراشته شده و تو در انتظار روز موعود هستی. پس باید فرمانبر باشی و به دستورات فرماندهان عمل کنی. هوا و هوس را از خود دور کن. دیگر به گذشته‏ات فکر نکن. تو از دنیا بریده‏ای و راه عشق را در پیش گرفته‏ای. تو از خانه و ماشین و بازی و مترسکها جدا شده‏ای و در سرزمین

عشق، همراه یاران حسین (ع) شده‏ای. لباس رزم خوب به تو می‏آید. اندازه‏ات شده است. هر چه متواضع‏تر بشوی این لباس شایسته‏تر می‏شود. هر چه خدایی‏تر گردی، این جامه نکوتر و آراسته‏تر به نظر می‏رسد. فرقی میان این لباس و لباس آخرت نیست. همین می‏تواند کفن تو باشد. تو دیگر در قید و بند غسل و کفن نیستی و می‏توانی برای همیشه زنده بمانی و نزد خدا روزی بخوری. اما اول باید روح خودت را صیقل بدهی. این امکان برای تو مهیا شده است. از روزی که نیت جهاد کردی تا امروز که مرگ را به بازی گرفته‏ای خدایی شده‏ای. خودت هم خوب متوجه نیستی. اگر به دشت وسیعی که اردوگاه اسلام است، نگاه کنی متوجه این حرف خواهی شد. هر گوشه از این اردوگاه، محراب مردان خدا شده است. قریب به اتفاق بچه‏ها با وضو زندگی می‏کنند. اکثر اوقات قرآن می‏خوانند. کم می‏گویند و کم می‏خورند. بدنهاشان را برای رضای خدا به سختیها می‏سپارند. مطیع اولی‏الامر شده‏اند. اگر یک نفر گناه کند دیگران به عنوان نهی از منکر صلوات می‏فرستند. نیمی از شب را می‏خوابند و نیمی دیگر را به عبادت می‏گذرانند. هر کس برای خود یک قبر کنده و در آن دعای ابوحمزه ثمالی و زیارت عاشورا می‏خواند. بدنها پاک است. روحها مطهر شده. نیتها بی‏نظیر است. فرشته‏ها در غبطه‏ی یک لحظه از این لحظه‏هایند. پیامبر (ص) به این پیروان افتخار می‏کند. علی (ع) شیعیان واقعی خود را یافته است. امام حسن (ع) نیاز به چنین یارانی داشت. امام حسین (ع) گریه کنندگان بر مصیبتش را نظاره می‏کند. منتظران مهدی (عج) در اینجا جمع شده‏اند. اینان همه انصار خمینی‏اند. اینها همه فرزندان مادرانی هستند که در روضه‏های ابی‏عبدالله الحسین قطره‏های اشکشان صورت کودکانشان را نوازش می‏داده است. اینجا سرزمین موعود است. پله‏های عروج بر روی یکدیگر کار گذاشته می‏شوند. از بالا به این سرزمین نگاه کن. جمع کثیری رزمنده را می‏بینی که در گوشه گوشه‏ی این دشت بندگی خدا را می‏کنند و از روی صدق و صفا، خانه و کاشانه را رها کرده و راهی بیابان شده‏اند. امروز خداوند به بیابان گردانی نیاز دارد که در مقابل سپاه کفر قد علم کنند و

بکشند و کشته شوند.

هوا گرم است، ولی بچه‏ها آمده‏اند. هوا سوزان است. ولی کارها صورت می‏گیرد. آموزش سخت است ولی نیروها محکم و استوارند. هر روز آموزشی جدید. هر روز راهپیمایی، هر شب رزم شبانه. مهم نیست. ما تا آخر ایستاده‏ایم.

هوا سرد هم باشد، بچه‏ها می‏آیند. یخبندان هم که باشد کارها صورت می‏گیرد.

اردوگاه اسلام باصفاست. روز و شب در اینجا معنی ندارد. چون نیتها خالص است هر لحظه‏اش عبادت است. خوابیدن و خوردن و رفتن و آمدن و… همه عبادت است. روز از نیمه‏های شب شروع می‏شود. شب شرمنده‏ی شب زنده‏داریهای رزمندگان اسلام است. تلاوت قرآن و خواندن نماز چه در خفا و چه در آشکار لذتی خاص دارد. آن هم نماز شب. همه بسیجی‏اند. همه عاشق‏اند. هیچ کس بدون انگیزه به این بیابان نیامده است. خدا در بالاترین نقطه‏ی انگیزه‏ها قرار دارد. اگر چه روزها شبیه یکدیگرند ولی این لحظه‏ها نردبان صعود و عروج بچه‏ها مهیا شده است. هر ساعت که می‏گذرد مراتب خلوص بالاتر می‏رود و نیروها خدایی‏تر می‏شوند. هر چه بین آنها و دنیا جدایی و فرق بیشتر می‏باشد، ملکوت نزدیکتر می‏شود. جسمها بر روی خاک اردوگاه این طرف و آن طرف می‏روند. ولی روحها در ملکوت اعلا بالا و بالاتر می‏روند. حالتها طبیعی است ولی چهره‏ها نورانی.

بازار تواضع داغ است و غرور جایگاهی ندارد. وقتی که رزمنده‏ای دست به قلم می‏برد و برای خانواده و دوستانش نامه می‏نویسد، ناخودآگاه مقداری از حال و هوای خود را در انتخاب کلمات و جملات زیبا و مقدس نشان می‏دهد.

خنده و لبخند از چهره‏ها دور نمی‏شود. مزاح و شوخی هست، اما از لهو و لعب خبری نیست. هر کس می‏داند چه می‏گوید و چقدر بخندد. جمع بچه‏ها باصفاست.

از عشقبازی‏های شبانه رزمندگان با خداوند تبارک و تعالی می‏گذریم و سعی می‏کنیم آنها به صورت یک راز پنهان باقی بماند. اینها همه اسرار است. چگونه باید از خواب برخاست؟ چگونه باید آماده شد؟ چگونه باید شروع کرد؟ چطور باید تمام کرد؟ چه باید گفت؟ چگونه باید گفت؟ همه‏ی اینها مراتبی دارد که سحرخیزان و شب زنده‏داران با آن انس گرفته‏اند و با شوق و درد دل با پروردگارشان از خواب می‏پرند و به درگاه او روی می‏آورند. قرآن می‏خوانند و گریه می‏کنند. دعا می‏خوانند و گریه می‏کنند. روضه می‏خوانند و گریه می‏کنند. گریه برای خدا. گریه برای قرب به خدا. گریه از ترس دوزخ. گریه‏ی شوق، برای اینکه خدا اجازه داده است با او صحبت کنیم. گریه درمان دردهاست. غمها را تسکین می‏دهد. ساعتها می‏گذرد و تو همچنان دعای ابوحمزه‏ی ثمالی و مناجات خمس عشر و مناجات شعبانیه و دعای کمیل و زیارت عاشورا و دهها زیارتنامه و دعای دیگر را زمزمه می‏کنی. کم‏کم از زمین خارج می‏شوی و احساس می‏کنی پیرامونت را هاله‏ای از نور پوشانده است. غرور را از خود دور می‏کنی. یاد گناهانت می‏افتی. استغفار می‏کنی. توبه می‏کنی. بزرگی خدا را یاد می‏کنی. به یاد می‏آوری که از خدایی و به سوی خدا می‏روی. هیچ نداری، هر چه هست خداست و بس. تو ضعیفی، بی‏مقداری. از خاک و لجن و آب گندیده خلق شده‏ای. به تو اجازه داده شده است نام خدا را ببری. توفیق پیدا کرده‏ای نزدیک حرم شوی. حالا جزو انصار ابی‏عبدالله (ع) شده‏ای. پس قرآن بخوان. شب آخر است. ساعت آخر است. هر روز عاشوراست. همه جا کربلاست. شوق لقاء تو را می‏گریاند. شوق پیروزی تو را می‏گریاند. تازه بنده شده‏ای. از خودت بیرون آی. پرده حجاب را کنار زن. خودت را از سر راه بردار. خدا از رگ گردن هم به تو نزدیکتر است. خدا همه جا هست: » هو معکم أینما کنتم. » هر کجا بروی خدا آنجاست. اصلا تو وارد فضای ملکوتی خدا شده‏ای. مانند اینکه آب بوده و تو وارد آب شده‏ای، تو فضا را اشغال کرده‏ای. به اندازه‏ی محیط وجودت از خدا دور شده‏ای. حالا باید روحت بر جسمت غلبه کند. و روحانی شوی. از من خارج شوی و به ما برسی. پس حرکت

کن. خودت را بشکن. خود را بر خاک بینداز. خود را از خاک بدان و خاک را منتظر.در باب محبت نباید شرم و حیا مانع باشد. خجالت در این وادی معنی ندارد. قافله راه افتاده است. وقت را تلف نکن. دیر شده است. نمی‏توانی. خودت را به گریه بزن. حالت بکاء بگیر. به چشمانت التماس کن. از خشکی چشمانت به خدا گله کن. برای خود روضه بخوان. عاشورا را ترسیم کن. خیمه‏ها را مجسم نما. کودکان تشنه را. بدنهای تکه‏تکه شده را. تنهایی و غربت. اسیری خاندان رسول الله (ص(. لبهای خشک علی‏اکبر حسین را. 17 شهریور. 16 آذر. انفجار هفتم تیر…

تو می‏توانی گریه کنی. تو باید گریه کنی. لطف خدا را در نظر بگیر. بدان که تو هیچ هستی. در این دنیای بزرگ تو قطره‏ای بیش نیستی. به دشت و بیابان و کره‏ی زمین و هفت آسمان و عظمت خدا فکر کن. آن وقت می‏بینی که چقدر کوچک و ناتوانی.

قرآن را باز می‏کنی. آیه‏هایی از انذار را می‏خوانی و از خدا رحمت و عفو می‏خواهی. آیه‏های بشارت را می‏خوانی و به خدا پناه می‏جویی و باز از او کمک و امداد می‏طلبی.

باب عشق باز است. تمام علایق دنیوی را به دور ریخته‏ای و در این گوشه از جهان و در محضر خدا با نیت پاک، به عنوان پاسدار دلیر اسلام، خود را به ابدیت وصل کرده‏ای و از هیچ چیز نمی‏ترسی. نه از سیاهی شب و نه از مرگ. نه از شرق و نه از غرب. حالا افق دیدت گسترده‏تر شده است. اما هنوز سنی نداری. ایام زیادی به خود ندیده‏ای. اما می‏دانی چه خبر است. می‏دانی از کجا آمده‏ای و به کجا می‏روی.

تو در محضر خدا و در میان رزمندگان اسلام قرار داری و ترک لذت برای تو لذت شده است. خدا را ناظر بر اعمال خود می‏بینی، پس هیچگاه خود را تنها نمی‏یابی.

نماز بخوان. سجده برو. در سجده بمان. فکر کن. بگو استغفرالله ربی و اتوب

الیه. اما ریا مکن. آرام و آهسته. بدون سروصدا حرکت کن. مزاحم دیگران مشو. هر چند همه در این سیر و سلوک مشترک هستند و اگر برقها روشن شود خواهی دید که موج مشتاقان الی الله پاورچین پاورچین به سوی راز و نیاز در حرکت‏اند. اما برای جلوگیری از هر گونه شائبه باید، مستور و پنهان باشد.

صدای مناجات می‏آید. اما این دفعه نه آرام و آهسته بلکه بلند و رسا. بلندگوی گردان، مناجات حضرت امیر (ع) را که آقای نورایی خوانده پخش می‏کند. حدود یک ساعت به اذان صبح باقی است. مثلا همه در خواب هستند! ستارگان به زیبایی تمام می‏درخشند. نسیم خنکی در جان اردوگاه می‏وزد و بیداران را نوازش می‏دهد. آرام برمی‏خیزی. نگاهی به اطراف می‏کنی. عده‏ای رفته‏اند و عده‏ای هنوز در خواب هستند. صدای مناجات در پهنای دشت می‏پیچد و پژواک آن روحانیتی به وجود آورده است. احساس خوشی به تو دست می‏دهد. نجوای عشق در تمام وجودت رخنه کرده است.

» مولای یا مولای أنت… »

آرام از جا برمی‏خیزی. به اطراف نگاه می‏کنی. سعی می‏کنی بدون اینکه مزاحم کسی شوی از چادر خارج شوی. او نیز همانند تو بیدار شده. برمی‏گردد و نگاهت می‏کند.

فانوس آونگ می‏شود. می‏رود و می‏آید. پیشانیت درد می‏گیرد. به یاد مزاحهای بچه‏ها می‏افتی و ناخودآگاه لبخندی بر لبت می‏نشیند. سعی می‏کنی تمام سفارشها برای آگاه نشدن دیگران در امر نماز شب را رعایت کنی تا چادر راهی نمانده. از روی 8 – 7 نفری که هنوز در خوابند عبور کرده‏ای. پشت سرت را نگاه می‏کنی تا ببینی آیا کسی متوجه خروج تو شده. برو، صبر نکن. کفشهایت را می‏پوشی و به راه می‏افتی. از تانکر آب برمی‏داری. وضو می‏گیری. به سوی محل نماز می‏روی و نماز را اقامه می‏کنی. 11 رکعت نماز عشق و محبت. هنوز مناجات تمام نشده و در پناه آن می‏توانی اشک بریزی. » مولای یا مولای » .

عجب حالت روحانی. به اطراف نگاه کن. تقریبا همه بیدار شده‏اند. گویی شب ساعتها پیش تمام شده و خورشید جا مانده است. ساعتی می‏گذرد و نوای دلنشین قرآن فضای اردوگاه را معطر می‏کند. سوره‏ی یوسف، خیلی زیباست. شلوغی و حرکت در محوطه‏ی اردوگاه بیشتر می‏شود. چیزی به اذان صبح نمانده. همه وضو دارند. چند چراغ و فانوس هم این سو و آن سو می‏رود. در پناه هر نور می‏توانی چهره‏ای نورانی را ببینی که خود را برای نماز صبح آماده می‏کند.

ماشین تدارکات وارد محوطه می‏شود. چراغهایش روشن و صدای بوقش ممتد. همه معنی این سر و صدا را می‏دانند. موضوع مشخص است. چون تا حمام لشکر راه زیاد است هر روز صبح و قبل از اذان این ماشین مأمور است چند دور در محوطه‏ی گردان بزند و آنهایی را که احتیاج به حمام پیدا کرده‏اند سوار کند و به حمام لشکر برساند. هر روز هم چند نفری خیلی آرام و آهسته سوار ماشین می‏شوند و می‏روند. امروز هم این مرکب، سوار دارد. حدود 10 نفر سوار شده‏اند. در بعضی از چادرها صدای بوق ماشین حمام باعث خنده و شوخی است و پیرمردها صدا می‏کنند » دامادها بروند » . دور زدن ماشین هم تمام می‏شود و مشتریها سوار می‏شوند و می‏روند. صدای قرآن پرطنین و مسحور کننده است. صدای اذان همه را به خود می‏آورد. صفهای نماز جماعت صبح تشکیل می‏شود و جاماندگان هم خود را می‏رسانند. » الله اکبر… » رکعت اول. رکعت دوم. سلام نماز. سه صلوات و بلافاصله زیارت عاشورا.

» السلام علیک یا أباعبدالله… »

صدای خواننده هم صبحگاهی است و هنوز کامل باز نشده. همین صدای گرفته، اشک بچه‏ها را سرازیر می‏کند. » انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم… »

بعضی از بچه‏ها همراه با زمزمه زیارت عاشورا خود را به آرامی می‏جنبانند. عده‏ای خود را به عقب و جلو و عده‏ای دیگر به طرفین تکان می‏دهند. حال عجیبی دست داده است. گویی سرزمین کربلا را می‏بینی که اجساد شهدا در

گوشه گوشه‏ی میدان افتاده و دشمن اسبهایش را برای حمله‏ی آخر آماده می‏کند. روضه‏ی علمدار کربلا ابوالفضل العباس (س) کینه‏ی دشمن را صدچندان می‏کند.

تقریبا همه زیارت عاشورا را از حفظ می‏خوانند و لحظه به لحظه عشقشان به ابی‏عبدالله (ع) بیشتر می‏شود تا آنجا که در انتهای زیارت سر به سجده می‏گذارند و می‏خوانند » اللهم لک الحمد… »

دعا تمام می‏شود و تعدادی از بچه‏ها نماز زیارت را می‏خوانند و عده‏ای دیگر به سمت چادرهایشان می‏روند. هوا کمی روشن شده است و احتیاجی به چراغ و فانوس نیست. هوای صبحگاهی نوازشگر جسم و روح است و در پناه آن می‏توانی چند نفس عمیق بکشی.

دوباره بلندگوی تبلیغات گردان روشن می‏شود و با پخش سرودهای برادر آهنگران، اعلام می‏کند که باید برای انجام مراسم صبحگاه آماده شد. جلوی هر چادر نیروها را می‏بینی که خم شده و بند پوتینها را می‏بندند.

با صدای مسئول دسته و سپس مسئول گردان نیروها در جمع گروهان حاضر می‏شوند و به ستون شش می‏ایستند.

– از جلو نظام.

– الله.

– خبردار.

– یا حسین.

چند بار این عمل تکرار می‏شود و هر بار مسئول گروهان با خنده و مزاح بچه‏ها را تشویق می‏کند تا صدایشان را بلندتر کنند. شاید برای اعلام آمادگی به گردان و سایر گروهانها باشد.

– دستت را از جیب درآر، سرحال و قبراق، صلوات بفرست.

– از جلو نظام…

– خبردار…

هنوز چند نفری در دهانه چادرها مشغول آماده شدن هستند. مسئول گروهان

رو به آنها می‏کند و با صدای بلند می‏گوید: » سریعتر، سریعتر، منتظر شماییم. »

داخل هر چادر یکی دو نفر به عنوان » خادم الحسین » و یا » شهردار » باقی می‏مانند تا برای سایر بچه‏ها وسایل صبحانه را فراهم کنند. البته این افراد باید عذری برای ماندن در چادر و نیامدن به صبحگاه داشته باشند. معمولا افراد سن و سال‏دار و حبیب بن مظاهرهای لشکر اسلام می‏مانند.