تانک شلیک میکند. اما تو هیچ نمیفهمی و نقش زمین شدهای. غرقه به خون و آخرین نفسها. چیزی مانع نفس کشیدن تو شده. شاید خون گلویت باشد. چرا ملایک نمیآیند؟ چرا آسمان کبود شده؟ چرا زمین میچرخد؟ این بوته صحراست یا گل بهشتی. جان دادن خیلی سخت است. برای کم شدن درد، پاهایت را در شکم جمع میکنی. سمت راست صورتت خاک را لمس میکند و در افق فقط تانک میبینی. شاید زمان بیشتری برای جان دادن لازم است. اگر قرار نیست شهید شوی چرا تکان نمیخوری؟ هیچ قدرتی باقی نمانده. هیچ عصب و عضلهای به تو یاری نمیرساند. آبی در دهان نیست تا راه گلوله را تر سازی. خشک خشک. دهانت تلخ شده و قلبت میسوزد.
هنوز صدای انفجارها را میشنوی. از همه بدتر حرکت زنجیر تانک است که لحظه به لحظه نزدیکتر میشود. شاید از روی تو عبور کند. تو نمیتوانی حرکت کنی. حتی اگر تصمیم به حرکت هم بگیری، توان آن را نداری. همین گونه بمان تا بیایند. یا ملائک برای قبض روح میآیند یا دوستان برای نجات. اما شهادت خوشتر است. راه را پایان یافته میبینی. فکر میکنی که نوبت تو فرا رسیده. از قافله جا ماندهای. در آرزوی شهادت، خود را به دست نسیم سپردهای، اما خبری
از ملک الموت نیست. صدای بچهها به گوش میرسد. میخواهند کمک کنند، از تو هم حرکت میخواهند. چشمها را باز میکنی، نیروهایت نیم خیز پیرامونت نشستهاند، اما خطر تانک هنوز وجود دارد.
بچهها میخواهند به تو کمک کنند، پتو هم آوردهاند. شاید فکر کنی که این حرکتها بیفایده است و چند لحظه بعد، شهید خواهی شد. ولی فعلا باید به حرف اینها گوش بدهی. تو را روی پتو میگذارند و چهار نفری چهار گوشهی پتو را میگیرند. یک دست پتو و یک دست هم آونگ. به سرعت راه رفته را بر میگردند. تا پشت خاکریز. در بین راه گلوله دیگری برای جمع شلیک میشود و بچهها ناگهان تو را رها میکنند. میافتی روی زمین. فریادت بلند میشود. نعره میکشی. دوباره پتو را از زمین بر میدارند. تو هم سنگین شدهای. خیلی زحمت میکشند. از دید مستقیم تانکها خارج میشوند و پشت خاکریز میافتند. خیلی خسته شدند، ولی تو هنوز زنده بودن خود را باور نداری. چشمهایت را روی هم میگذاری و حاضر به دیدن چهرههای دوستان خاکی خود نیستی، اما باید باور کنی که هنوز زندهای.
نیروهای بالای سرت میخواهند به تو روحیه بدهند. از انهدام تانکها میگویند، ولی تو چیز زیادی نمیفهمی. گیج شدهای و از ناحیه شکم و کمر هم درد شدیدی احساس میکنی که باید تحمل کنی. نمیتوانی جلوی بچهها، چندان شیون و ناله کنی.
سرانجام یک خودرو از راه میرسد و تو را در آن قرار میدهند. ولی دور شدن از خاکریز ریسک خطرناکی است. ممکن است این دفعه تانکها، ماشین را نشانه بگیرند. ولی ماندن تو در اینجا فایدهای ندارد و خونریزی شدید است. تا حالا هم خون زیادی از تو رفته. نیمی از بدنت غرقه به خون است و روده هایت بیرون ریخته.
امتحان دیگری شروع شده و خدا تو را چنین خواسته. درد خیلی زیاد است، ولی رمقی برای بیان نداری. اورژانس هم با دیدن تو، دستور میدهد، خیلی زود
به عقب انتقال یابی. حالت وخیم شده. از تو در مورد نام و نام خانوادگی و نوع عضویت و گردان و لشکر سؤال میکنند و خیلی زود توسط یک آمبولانس به عقب منتقل میشوی. در بین راه از حال میروی و هنگامی که به بیمارستان میرسی به هوش میآیی.
بیمارستان نزدیکترین شهری که پذیرای مجروحان عملیات است آسیب دیدگان زیادی را در خود جا داده است. مجروحانی هم که جراحات سطحی دارند در همین بیمارستان میمانند ولی افرادی که جراحت بیشتری دارند، بعد از مداوای اولیه به سایر بیمارستانهای کشور انتقال مییابند. پرسنل بیمارستان خیلی تلاش و فداکاری میکنند. برای نجات مجروحین زحمت میکشند. پزشکان متعهد و متخصص در اختیار مجروحان و مصدومان قرار گرفتهاند و با جراحیهای شگفت انگیز، زندگی بسیاری از رزمندگان را نجات دادهاند. اتاقهای عمل شاهد انجام عملهای خطرناک و بینظیری است. پرسنل اتاق عمل تلاش فراوانی دارند و در هر ساعت در انجام چند عمل جراحی، به پزشکان یاری میکنند.
هر جراحتی باید، بازیابی شود.شاید لازم باشد مقداری از گوشت و پوست و استخوان مجروح برداشته شود. چاقوهای جراحی، اندام را میشکافند و به آنان زندگی دوباره میدهند.
بخشها پر شده و تمام اتاقها در اختیار مجروحان عملیات قرار گرفته است. تختهای روان این سو و آن سو میروند. مجروحان و مصدومان ناله میکنند و کمک بیشتری میخواهند. آرام بخش و مسکن در اختیارشان قرار می گیرد. نالهی بسیاری از مصدومان را میتوان شنید.
غوغای عجیبی است، بدنهایی که تا چند ساعت پیش صحیح و سالم بودهاند، حالا با زخم فراوان روی تختها افتادهاند. خون زیادی از بدن خارج شده، و استخوانها شکسته و مفاصل جدا شده اما چارهای جز تحمل دردها نیست.
باید تحمل کرد. برای خدا. این یک انتخاب است. این را هم باید از جانب
خدا دانست این تیرها و ترکشها مأموریت داشتهاند. مجروح شدن هم لیاقت میخواهد. خون دادن برای رضای خدا، افتخار دارد. مجروحان راضی به رضای خدایند و آن را با جان پذیرفتهاند و برای آن ارزش قایلاند. گاهی اوقات درد آن چنان، پنجههایش را در جان فرو میکند که نالهها غیر ارادی است. مجروح درد دارد و باید او را درک کرد. نمیتوان او را به خاطر آه و نالهاش سرزنش کرد. زخم میسوزد، درد میکند، تیر میکشد.
حالا تو هم مجروح شدهای. لیاقت یافتهای و خدا تو را برای خون دادن برگزیده. خدا تو را اینگونه امتحان کرده. این امتحان ادامه دارد. تا خوب شدن زخمها. آن که دست یا پایش قطع شده باید زندگی جدیدی را شروع کند. به گونهای دیگر با خدا حرف بزند. ارزش خود را از بین نبرد. از بالا به وضعیت خود نگاه کند. خود را انتخاب شده بداند و برای این انتخاب خداوند متعال را شاکر باش.
اتفاقی است که افتاده. اگر به همه چیز از دید خوبی بنگری، همه چیز برای تو زیبا و خوب میشود. باید از معادلههای مادی خارج شوی و جهان بینی خود را عمیقتر نمایی. نگو بهتر بود که شهید میشد. به تو ربطی ندارد. خود را در اختیار خدا گذاشتی و او تو را این گونه خواست.
شاید گناهان تو ذوب شود. شاید هم درجات تو بالا رود. در هر حال خدا با تو معامله کرده و حتما در مقابل این دردها و سختیها به تو پاداش خواهد داد. پس خود را آماده کن. اگر چه مجبوری مدتی از جنگ و دفاع مقدس جدا باشی ولی این نیز فصلی زیبا از حفظ ارزشها و آرمانهای زیبای انقلاب و اسلام و امام خواهد بود.